#ز_م
سال ۷۶ در لرستان به دنیا اومدم.😁
ابتدایی و راهنمایی رو گذروندم و رسیدم به دبیرستان؛ و البته انتخاب رشته👌🏻
دنبال رشتهای بودم که هم به درد الآنم بخوره، هم به درد آینده.
آیندهی رشتههای ریاضی و تجربی برام جالب نبود (گرایشهای مهندسی👷🏻♀ و پزشکی?)
رشتهی انسانی رو هم دوست نداشتم.🙄
همینطور حیرون بودم که با رشتهی #معارف_اسلامی آشنا شدم.
درسهاش به دلم نشست.😌
احساس کردم همونیه که دنبالشم👌🏻
درسهاشو خیلی دوست داشتم و همیشه شاگرد اول تا سوم بودم.😚
البته گاهیم سر کلاس درس حوصلم سر میرفت و همیشه یکی دو تا کتاب متفرقه تو کیفم داشتم.📕📗 😅
موضوع کتابام چی بود؟
معلومه دیگه حتما خداشناسی و توحید 🕋، نبوت و امامت...
نه بابا!🙈
رمانهای تخیلی (دنیاهای موازی، موجودات عجیب غریب 💀👹👻🧛♀🧝🏻♀🧞♂، جادو💫 ،سحر)
بیشتر از درس خوندن عاشق فعالیتهای متفرقه بودم؛
بسیج، انجمن اسلامی، تئاتر و...
مسابقات تفسیر قرآن کشوری رو هر سال شرکت میکردم و دوبار هم مقام آوردم.🏆
درس خوندنم بیشتر شب امتحانی بود.😴 ولی شب امتحان تا صبح این شکلی بودم.😶
سال سوم دبیرستان تصمیم گرفتم برای قویتر شدن پایههای دینی و اعتقادیم، در جامعهالزهرا ادامه تحصیل بدم.🤓
خوبیش این بود که تو درس خوندن، خیلی سفت و سخت بودن.
همزمان با امتحانات نهایی، برای آزمون ورودی #جامعه_الزهرا هم درس خوندم.📚
با نمرهی خوبی آزمون و مصاحبه رو قبول شدم ولی به دلایلی نتونستم برم.
وقتی اونجا منتفی شد دنبال دانشگاهی میگشتم که هم #درس_خوندن 👩🏻🏫 توش جدی باشه، هم اهداف ذهنی من رو جواب بده.
(به تحولی در حوزهی علوم انسانی میاندیشیدم😅)
#کنکور دادم و با رتبهی خوبی دانشگاه قبول شدم.
🔶فقه و حقوق امام صادق🔶👌🏻
درس خوندن تو دانشگاه امام صادق، جدیتر از اونی بود که دنبالش بودم.😁
(فقط بگم که دقیقهی حضور در کلاس هم، در دفتر مخصوص📒 ثبت میشد😖)
دختر شیطونی نبودم.😅
ولی برای کم کردن فشار تحصیلی دانشگاه، شیطونی ضروری بود.😈
یه شیطنتایی داشتم،
مثل از درخت🌳 بالا رفتن،
یا گاهی از پنجره توی کلاس اومدن😅
(دانشگاهمون تک جنسیتی بود🤪)
گاهی با دوستان میرفتیم بهشت زهرا سراغ شهدا🌷
گاهیم میرفتیم انقلاب گردی،
خیابون انقلاب پر از کتاب فروشی بود و...😍💗
من عاشق کتاب...
نمایشگاه کتاب تهران، جز آرزوهام بود.
سال ۹۵، شبیه این ندید بدیدا🙈 سه روز پشت سر هم رفتم نمایشگاه کتاب.📚🤣
ترم اولم به نیمه رسیده بود، که یک نفر از هفت خوان رستم پدرم رد شد.😉
#ز_م
#فقه_حقوق_امام_صادق
#تجربیات_مخاطبین
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_اول
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ز_م
#قسمت_دوم
آدم ازدواجی ای بودم🙋🏻♀
معتقد بودم زندگی بعد از #ازدواج خیلی جدیتر از زندگی مجردیه.
یه جورایی انگار بیشتر با زندگی دست و پنجه نرم میکنی.
و یه مرحلهی مهم رو جلو میافتی.📉
تو مشهد خیلی دعا کرده بودم. (بعدا فهمیدم همسرم هم خدمت حضرت معصومه دعا کرده بودند.🤲🏻
واقعا ما زندگیمونو از این خواهر و برادر داریم.💑)
همسرم دانشجوی دکترای #دانشگاه_امیرکبیر بودن👨🏻🔧 و پاره وقت هم کار میکردن و اهل کرمانشاه بودن.
منم که اهل لرستان بودم،
معرف ما اهل قم؛ و در تبریز با همسرم آشنا شده بودن.😁
در نهایت ما در تهران به هم معرفی شدیم.😅😂
خلاصه، همهی ایران زمین، دست در دست هم دادن، تا این وصلت سر بگیره.😂
با اینکه از شهر، فرهنگ و زبان متفاوت بودیم، ولی حرف دل همو خوب میفهمیدیم💗💑
آخرین سوالی که جلسهی اول خواستگاری پرسیدم:
چندتا بچه👶🏻👶🏻👶🏻👶🏻 دوست دارید داشته باشید؟!😂
نه اینکه خیلی بچه دوست باشما...!
نه...!
کتاب #ایران_جوان_بمان رو خونده بودم و در مورد #پیری_جمعیت👵🏻👴🏻 تحقیق کرده بودم.
میخواستم ببینم چقدر خط فکریمون هم جهته.
تو جلسات #خواستگاری حرف فرصت مطالعاتی رفتن همسرم هم بود.
از به اصطلاح خارج رفتن ✈خوشم نمیاومد ولی گفتم نهایتش شش ماه یا یک ساله دیگه.
کل خرید عقد یه کفش👠 و حلقه طلا💍برای من و حلقهی نقره برای جناب همسر بود.
برای خرید عروسی👰🏻هم فقط لوازم آرایش رو گرفتم. کفش هم همون کفش عقدم که نو بود.😉
سعی کردم تو همه چیز ساده باشم.
بعضیهاشونم اصلا سعی نکردما، کلا خبر نداشتم.🙈
هنوز که هنوزه دقیق نمیدونم بله برون، شیرینیخورون، حنابندون، جهازبرون و... یعنی چی؟😅
🎉🎊هفت ماه بعد عقد هم رفتیم سرخونه زندگی خودمون با یه #جهیزیهی نسبتا ساده ولی #ایرانی 🇮🇷🛋🖥
زندگی ما توی خوابگاه متاهلی دانشگاه با درس و تحقیق و #پایان_نامه آقای همسر😱 شروع شد.
با اصرار ما خوابگاه رو قبل از آماده شدن بهمون تحویل دادن (فقط یه اتاقش موکت شده بود و حتی سینک 🚰ظرفشویی هم نداشت)
و آغاز زندگی ما در یک اتاق با حداقل امکانات بود. (هنوز جهیزیه هم نخریده بودیم)😑
گاهی به شوخی میگم وقتی بچههام بزرگ بشن بهشون میگم توقع زیادی نداشته باشین، چرا که ما زندگیمونو توی یه اتاق و با دو تا کاسه و بشقاب🍽🥣 شروع کردیم.😜
پ.ن۱: خانوادههامون روی سنتها سختگیر نبودن.
از دوتا شهر و فرهنگ متفاوت هم بودیم، در نتیجه خیلی به خودمون سخت نگرفتیم.🤪
#ز_م
#فقه_حقوق_امام_صادق
#تجربیات_مخاطبین
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_دوم
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ز_م
#قسمت_سوم
هردو هر روز تا عصر، سرکلاس و کاروبار بودیم، و فقط پنجشنبهها میرفتیم خرید #جهیزیه؛
در نتیجه خیلی طول کشید تا خونمون خونه🏡 شد.
تو قید و بند این چیزا نبودیم و اولین مهمونمون وقتی اومد، که هنوز فرش نداشتیم.🤪
هر روز صبح، ساعت هفت 🕖 میزدیم بیرون، و پنج 🕔 عصر میرسیدیم خونه🏡
نهایت هنرم شام درست کردن بود.🍛🍚🥘
تازه همونم یه شب درمیون میپختم😳
بعدشم از خستگی میافتادم یه گوشه😯
البته الآن که فکرشو میکنم، میگم چرا من اون موقع انقدر خسته میشدم؟!🧐🤔😂😅
الآن حجم کار اون موقع برام تفریحه😁
و این یعنی #رشد😜
داشتیم مثل بچه های خوب👫 زندگیمونو میکردیم که یکدفعه...
فکر کردیم دیدیم ما که، برای تکمیل دکترای همسرم، داریم میریم #فرصت_مطالعاتی ✈️
و من باید یک سالی مرخصی بگیرم🤔
چه فرصتی بهتر از این برای مامان شدن؟🤗👼🏻
خیلی بهتر از یک سال بیکار بودنه.
انگار که یک سال در زمان جلو افتاده باشم😙
با یه #مشاور دلسوز معتقد هم، که شرایط زندگیمونو میدونست مشورت کردیم، و نظرش مثبت بود😃
خدا بهمون عنایت کرد و خیلی زود شدیم دونفر و نصفی آدم👶🏻💑
یه کم که گذشت ضعف و سرگیجه اومد سراغم🤪🤒
یه دفعه فشارم میافتاد، چشمام 👀 سیاهی میرفت😵 و پاهام شل میشد.
دوبار توی BRT اینطوری شده بودم و مردم بلندم کردن.
از بچههای دانشگاه، فقط دو نفر خبر داشتن.
بهشون سپرده بودم اگر جایی رفتم و بعد یه مدت خبری ازم نشد، دنبالم بگردن🤭😅
کم کم رسیدیم به امتحانات ترم📚 و ماه رمضان🌙
حالم برای روزه گرفتن مناسب نبود.😤
اوایل تیرماه بود.
هرروز ۴ تا دونه میوه🍑🍒کوچیک، با یه بطری آب یخ تو کیفم داشتم، و وقتی میخواستم از دانشگاه راه بیفتم، یه گوشه ای ۲ تا دونه میوه و دو لیوان آب💧میخوردم که تو مسیر سر پا بمونم🚶♀
کارای خونه هم، به صورت کاملا لاکپشتی 🐢 انجام میشد.
هر پنج دقیقه کار، یه استراحت ده دقیقه ای لازم داشت.🤦🏻♀
کارهای اداری🗂 فرصت مطالعاتی درست شده بود و فقط منتظر #ویزا بودیم🔖 که...
.
💥به من ویزا ندادن...😤
کشور مقصد، هلند بود و در اون کشور، سن قانونی برای ویزای مهاجرت، به عنوان همسر، ۲۱ سال بود (و هست😒)؛ و من تازه داشت ۲۰ سالم میشد.🤦🏻♀
یعنی ما رو قانونا زن و شوهر حساب نمیکردن😳😒😑😤😡
خلاصه تصمیم نهایی بعد از مشورت و سنجیدن شرایط، این شد که من تشریف ببرم شهرستان🏘، منزل پدری، و آقای همسر🧔🏻، تمام تلاششون رو بکنن، تا در کمترین زمان ممکن برگردن🏃😫
#ز_م
#فقه_حقوق_امام_صادق
#تجربیات_مخاطبین
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_سوم
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ز_م
#قسمت_چهارم
شهریور ۹۶ بود.
قبل رفتن، یه سفر رفتیم #پابوس_امام_رضا
و خاطرات جالب سفر هنوز همراهمه😌
گاهی از محل اسکان تا حرم پیاده میرفتیم🚶🏻♀
با شرایط من نیم ساعت راه بود😉
۷ ماهه بودم و راه رفتن سختتر شده بود.
مثل پنگوئن راه میرفتم🐧
گاهی هم از حال میرفتم.🤪
مدت کوتاهی بعد از سفر مشهد، آقای همسر رفتنی شدن.😥
من رو با اسباب و اثاثیه🧳رسوندن شهرستان و خودشون راهی بلاد فرنگ شدن.😒
دوران فراق شروع شد...😢
هر چند کنار خانوادهی خودم بودم ولی شدیدا دلتنگ همسرم میشدم😭
برای فرار از بیکاری و افسردگی، گاهی به خودم فشار میآوردم تا ذرهای خلاقیت ازم تراوش کنه🤪
از سبدبافی 🧺گرفته تا گل نمدی🏵 و...
هرچند آخرش به این نتیجه رسیدم که هیچ وقت هنرمند قابلی نمیشم😁
چون این کارها عطش روحیم رو رفع نمیکرد...😩
کمکم پایان بارداری نزدیک و نزدیکتر میشد و من خسته و خستهتر...😩
یه روز وقتی که هنوز دو هفته تا تولدش باقی مونده بود،
به گل پسر گفتم خسته شدم دیگه ... پاشو بیا ببینمت👶🏻
انگار فقط منتظر حرف من بود😅
خیلی حرف گوش کن بود👶🏻😂
گل پسرمون ۳ روزه بود، که گذاشتمش تو #کالسکه و با مامانم به هدف قدم زدن از خونه زدیم بیرون🌳🌴🌲
(کلا هیچوقت آدم خونهنشینی نبودم و تو خونه بند نمیشدم.😁)
زندگی روی خوشش رو نشونمون داده بود،
گل پسر دو ساعت کامل میخوابید، بیدار میشد شیر میخورد و دوباره میخوابید... 👼🏻🍼😴
داشتم فکر میکردم بچهداری به همین شیرینیه که...!!
برای چکاب هفتهی اول رفتیم مرکز بهداشت، و پزشک مرکز مشکوک به #تشنج شد😱
حرکتهای غیر عادی...😥
توی خواب، دو تا دستهاش همزمان بالا میپرید😖
خلاصه بگم که پسر نه روزهم مهمون بخش NICU شد🛏
برای اطمینان و تشخیص منشا تشنج، یه سری آزمایشات 💉🧫🔬🦠🧬 رو باید میفرستادیم آلمان که اومدن جوابش هم دو ماه طول میکشید.😣
لحظهای که گل پسر بستری شد، همزمان شد با #زلزله🏚 وحشتناک کرمانشاه...
شیرش🍼رو کامل قطع کردن...
حال و روزمون دیدنی بود...😩
از شدت فشار عصبی، 😖 در عرض یک روز شیرم خشک شد.
توی شرایطی بودم که احتیاج به حضور همسرم داشتم...
و از اون طرف هم،
همسری که نگران بچشه...
نگران خانوادهایه که تو شهرشون زلزله اومده...
و نه کاری از دستش برمیاد و نه میتونه برگرده...😭😵
توی این شرایط همه سعی میکردیم به هم امید بدیم و #حال_همدیگه_رو_خوب_کنیم😏
و الحق که همسرم🧔🏻توی این #امتحان سربلندتر از من بود...
#ز_م
#تجربیات_مخاطبین
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_چهارم
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ز_م
#قسمت_پنجم
روزهای اولی بود که پسرم بستری شده بود و حالمون خوب نبود.
مادرم تفألی به قرآن زدند.😌
و این آیه جواب حال ما بود:😍
🔸قُل لَّن يُصِيبَنا إِلَّا مَا كَتَبَ اللّهُ لَنا هُوَ مَوْلانا وَعَلَى اللَّهِ فَليَتَوَكَّلِ الْمُؤمِنُون🔸
😇 هرچی بهمون میرسه، خدا مقرر کرده❣️
و مومنین باید به خدا #توکل کنند💗😃
پیادهروی🚶🏻♂اربعین تازه تموم شده بود، و هنوز شهر تو همون حال و هوا بود.
جلوی بیمارستان، یه موکب #روضهی_علی_اصغر گذاشته بود.
اولین بار بود که این روضه رو، انقدر از #عمق_جان حس میکردم.😢
یک هفته که گذشت، به من اجازه دادن که برم بیمارستان و بهش شیر بدم😍
حدود ۱۰ تایی مادر توی یک اتاق بودیم.
همه هم بچههایی زیر یک ماه، که هرکدوم به یه دلیلی مهمون NICU شده بودن؛
یکی نارس بود،
یکی ریهش مشکل داشت،
یکی مشکل پوستی داشت،
یکی تشنج کرده بود
و...
یک هفته هم اینطوری گذشت.
دیگه احساس میکردم توانم داره ته میکشه.😫
تا اینکه این بار آقای همسر، از راه دور به قرآن تفألی زدند و انرژی من رو تا پایان راه، تامین کردند.💪🏻
و این بشارت دلم رو آروم کرد😊
🔸يا زكريّا إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلَامٍ اسْمُهُ يَحْيَىٰ لَمْ نَجْعَل لَّهُ مِن قَبْلُ سَمِيًّا🔸
دو هفته بیمارستان تموم شد.🤲🏻
با توشهای از مناجات، دعا، عهد، تفکر، رنج و...
گل پسرمون با یه کیسه دارو💊مرخص شد، و منتظر شدیم جواب آزمایشها بیاد...
بیمارستان🏨 که بودیم، صحنههای تلخی دیدم که هیچوقت از ذهنم پاک نمیشن؛
تلاش پرستارهایی که میخواستن از بچهها رگ بگیرن و رگی که پیدا نمیشد،🤦🏻♀
بچههایی که همه جاشون سوراخ سوراخ بود از مچ دست و پا گرفته تا سر تراشیده،
مادری که بچهش رو از دست داده بود،
نوزادی که خون بالا میآورد،
بچهی نارسی که فقط نهصد گرم بود...
بعد دیدن اینها، وقتی که بچه رو برای یه سرما خوردگی ساده🤒🤧، میبرم دکتر، با خودم فکر میکنم ممکن بود الان برای مشکل بزرگتری اینجا باشم...
و وجودم پر از #شکر_خدا میشه، به خاطر امتحان سادهای که توش قرار گرفتم💗🤲🏻
و بعد از رنجهای این چنینی در زندگیم بود که مفهوم #رنج و نقشش در #لذت_بردن_از_زندگی رو حس کردم💗
بالاخره جواب آزمایشها اومد📋
همه چیز عالی بود... خوب خوب...😃
علائم تشنج، به علت عدم تکامل سیستم عصبی نوزاد بود، که خودش در دوران نوزادی کامل میشد...
داروها قطع شد و خیالمون از بابت هر بیماری راحت شد💆🏻♀
گذشت...
#سخت_بود_ولی_گذشت...
همهی اینها برای این بود که توی این یک ماه، کلی #بزرگ_بشیم...💗
#ز_م
#تجربیات_مخاطبین
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_پنجم
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ز_م
#قسمت_نهم
تولد گل دختر نزدیک بود که فهمیدیم اصطلاحا بچه #بریچ هست، یعنی نچرخیده.
در ایران در این شرایط، معمولا لازمه #سزارین انجام بشه،
و من از سزارین و عوارضش وحشت داشتم.😱
ولی اینجا بهمون گفتن شما ۳ تا راه دارین:
۱. زایمان طبیعی در همین حالت، که ریسکش زیاده،
۲. سزارین، که به خاطر عوارضش توصیه نمیکنیم،
۳. چرخوندن بچه😬
ما راه سوم رو انتخاب کردیم که توصیه خودشون هم همین بود.
یه روز رفتیم بیمارستان و در عرض نیم ساعت بچه رو توی شکم و به وسیله ماساژ چرخوندن.😄
خودمون هم باورمون نمیشد چرخوندن بچه انقدر ساده باشه.😙
یک هفته مانده به زمان موعود تولد دختری بود، که پسرم سخت سرما خورد.
همه خیلی نگران به دنیا اومدن خانم گل بودیم.😰
اونم توی یه کشور غریب، دست تنها، با یه بچه یک سال و دو ماهه و حالا مریض.
گل پسر توی شب چند بار از شدت سرفه از خواب میپرید و گلاب به روتون...🤮
خواستیم ببریمش اورژانس🚑 که آقای همسر گفتن اینجا با ایران فرق داره🤔
باید برای سرماخوردگی، زنگ بزنیم و از اورژانس وقت بگیریم.😳
به سختی تونستیم اپراتور اورژانس رو راضی کنیم، تا بهمون وقت بده (قبول نمیکردن و میگفتن با شرح حالی که شما میدین بچه مشکل خاصی نداره🤷🏻♀️)
در نهایت برای یک ساعت و نیم بعد يعنی ساعت یازده🕚 شب بهمون وقت دادن.
حالا چجوری باید میرفتیم بیمارستان؟🤨
هلند، خبری از تاکسی خطی و آژانس، به شکلی که توی ایران وجود داره، نیست.😮
اتوبوس🚌 و ترم (قطار شهری)🚉 هست ولی اون ساعت نبود.😩
و تاکسی اینترنتی (اوبر) و تلفنی که ما اون زمان نمیشناختیم.🤷🏻♀️
پیاده راه افتادیم و یک مسیر نیم ساعته رو، با بچه و کالسکه تا به بیمارستان رفتیم.😖
برای برگشت هم ساعت یازده و نیم شب، زیر بارون💦، پیاده روی کردیم تا به خونه رسیدیم🚶🏻♀️🚶🏻♂️🧒🏻
شنیده بودم هر بچهای که بیاد، رزقشم با خودش میاره.😃💕
به خاطر تجربهی اون شب (و سختی بیرون رفتن تو هوای بارونی هلند، اونم با دو تا بچه)،
به لطف خدا، همسرم تونست چند روز قبل از تولد گل دختر، یه ماشین دست دوم بخره.🚗😄
گل دختر منتظر مونده بود، که حال برادرش کمی بهتر بشه بعد تشریف بیاره😉 که استقبال خوبی ازش صورت بگیره🥳
به لطف خدا تولد دختر جون، انقدر راحت و بیدردسر بود که حتی پزشکا و پرستارا هم فقط میگفتن wonderful😎
#ز_م
#فقه_حقوق_امام_صادق
#تجربیات_مخاطبین
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_نهم
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ز_م
#قسمت_دهم
در مورد روند #بارداری🤰🏻اینجا؛
یه جایی شبیه مرکز بهداشت ایران دارن، که همه باید برای چکاپ ماهانه اونجا برن🏥
تمام کارها رو هم ماما👩🏻🦱 انجام میده و خبری از متخصص زنان👩🏻⚕ نیست!
و اجازه نداری سراغ متخصص بری؛
مگر اینکه مشکل خاصی باشه و ماما یا پزشک عمومی نامه📃 بده.
(که خیلی کم اتفاق میافته)
در زایمان هم، اولویت با زایمان در منزله!
با ماما تماس☎️ میگیرن و میاد خونه و زایمان میکنن😅
حتی بیمه، هزینهی بیمارستان🏨 رو نمیده و هزینهش💵 هم خیلی بالاست😱
اگه کسی بخواد بیمارستان بره، باید درجه بیمه رو ارتقا بده که یه جورایی میشه همون بیمه تکمیلی خودمون،
و بعد برای زایمان بره بیمارستان.
راستش من خودم بیمارستان رفتم؛
و هنوز کسی از ایرانیا رو نمیشناسم خونه زایمان کرده باشه.😅
یه کم ریسکش بالاست.
و جالبه که بیشتر ایرانیهایی که من دیدم از خدمات درمانی هلند راضی نیستن!!
و سعی میکنن هر وقت میرن ایران کارای درمانیشونو🏨 انجام بدن و داروهاشونم 💊💉بگیرن!
برای زایمان هم، از طرف بیمه یه بسته📦 در خونه فرستاده میشه، که توش بعضی از وسایل لازم هست؛
الکل، ژل ضدعفونی کننده، پنبه، گیرهی ناف، زیرانداز، گاز پانسمان و...
به علاوه یه عروسک هدیه به نینی👶🏻 کوچولو☺️
که توسط آقای برادر👦🏻 تصاحب شد😁
اگه زایمان در منزل باشه، بقیه وسایل لازم رو ماما با خودش میاره.
جالبه که در زایمان بیمارستانی هم، فقط و فقط ماما دخالت داره،
و اگه مشکلی پیش نیاد، پزشک متخصص👩⚕️، هیچ دخالتی نمیکنه،
یک ساعت⏰ بعد از تولد بچه هم، اگه مشکل خاصی نباشه، مرخص میکنن😁
تا حدود یک هفته بعد از زایمان، روزی چند ساعت یه پرستار👩🏻🦱 میاد خونه و از مادر و بچه مراقبت میکنه.
پرستار همهی کارهای نوزاد رو انجام میده؛ تعویض پوشک، حمام🛀، حتی خوابوندن،
تا مادر بتونه بیشتر استراحت کنه؛
حتی در کارهای منزل هم مشارکت میکنه🧺🍳
الآن بعضیا میگن خوشششش به حالشون😜
از این نظر که دولت به مادران اهمیت میده و به دنبال تسهیل امور اونهاست، این امر ارزشمنده👌🏻
اما وقتی بدونیم که اینجا اکثر زنان، کسی رو ندارن که بتونه و بخواد از اونها مراقبت کنه، خیلی ناامیدکنندهست😔
بلایی که شاید در سالهای آتی، سر ما هم بیاد😧
در واقع اینجا، #ارتباطات_خانوادگی مثل ایران، نیست که مادر از دخترش مراقبت کنه؛
یا هر دختری بستگانی رو داشته باشه که تو روزای سخت به کمکش بیان😓
و دولت مجبوره این خلاها رو با پرستار پر کنه
#ز_م
#تجربیات_مخاطبین
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_دهم
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ز_م
#قسمت_دهم
در مورد روند #بارداری🤰🏻اینجا؛
یه جایی شبیه مرکز بهداشت ایران دارن، که همه باید برای چکاپ ماهانه اونجا برن🏥
تمام کارها رو هم ماما👩🏻🦱 انجام میده و خبری از متخصص زنان👩🏻⚕ نیست!
و اجازه نداری سراغ متخصص بری؛
مگر اینکه مشکل خاصی باشه و ماما یا پزشک عمومی نامه📃 بده.
(که خیلی کم اتفاق میافته)
در زایمان هم، اولویت با زایمان در منزله!
با ماما تماس☎️ میگیرن و میاد خونه و زایمان میکنن😅
حتی بیمه، هزینهی بیمارستان🏨 رو نمیده و هزینهش💵 هم خیلی بالاست😱
اگه کسی بخواد بیمارستان بره، باید درجه بیمه رو ارتقا بده که یه جورایی میشه همون بیمه تکمیلی خودمون،
و بعد برای زایمان بره بیمارستان.
راستش من خودم بیمارستان رفتم؛
و هنوز کسی از ایرانیا رو نمیشناسم خونه زایمان کرده باشه.😅
یه کم ریسکش بالاست.
و جالبه که بیشتر ایرانیهایی که من دیدم از خدمات درمانی هلند راضی نیستن!!
و سعی میکنن هر وقت میرن ایران کارای درمانیشونو🏨 انجام بدن و داروهاشونم 💊💉بگیرن!
برای زایمان هم، از طرف بیمه یه بسته📦 در خونه فرستاده میشه، که توش بعضی از وسایل لازم هست؛
الکل، ژل ضدعفونی کننده، پنبه، گیرهی ناف، زیرانداز، گاز پانسمان و...
به علاوه یه عروسک هدیه به نینی👶🏻 کوچولو☺️
که توسط آقای برادر👦🏻 تصاحب شد😁
اگه زایمان در منزل باشه، بقیه وسایل لازم رو ماما با خودش میاره.
جالبه که در زایمان بیمارستانی هم، فقط و فقط ماما دخالت داره،
و اگه مشکلی پیش نیاد، پزشک متخصص👩⚕️، هیچ دخالتی نمیکنه،
یک ساعت⏰ بعد از تولد بچه هم، اگه مشکل خاصی نباشه، مرخص میکنن😁
تا حدود یک هفته بعد از زایمان، روزی چند ساعت یه پرستار👩🏻🦱 میاد خونه و از مادر و بچه مراقبت میکنه.
پرستار همهی کارهای نوزاد رو انجام میده؛ تعویض پوشک، حمام🛀، حتی خوابوندن،
تا مادر بتونه بیشتر استراحت کنه؛
حتی در کارهای منزل هم مشارکت میکنه🧺🍳
الآن بعضیا میگن خوشششش به حالشون😜
از این نظر که دولت به مادران اهمیت میده و به دنبال تسهیل امور اونهاست، این امر ارزشمنده👌🏻
اما وقتی بدونیم که اینجا اکثر زنان، کسی رو ندارن که بتونه و بخواد از اونها مراقبت کنه، خیلی ناامیدکنندهست😔
بلایی که شاید در سالهای آتی، سر ما هم بیاد😧
در واقع اینجا، #ارتباطات_خانوادگی مثل ایران، نیست که مادر از دخترش مراقبت کنه؛
یا هر دختری بستگانی رو داشته باشه که تو روزای سخت به کمکش بیان😓
و دولت مجبوره این خلاها رو با پرستار پر کنه
#ز_م
#تجربیات_مخاطبین
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_دهم
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ز_م
#قسمت_یازدهم
اون مدتی که پرستار هلندی خونهمون بود، تجربه جالبی بود.
بیشترین چیزی که تو چشم میزد تعارف نداشتنش بود.😬
چون رژیم داشت، با خودش سالاد میآورد و فقط هم سالاد میخورد.
به ماهم تعارف نمیکرد😜
اگه چیز جدید و جالبی هم بهش پیشنهاد میدادیم، حتما امتحان میکرد؛
مثل ته دیگ،😍
دوغ آبعلی 😉
و...
البته نظرش رو هم بدون تعارف میگفت؛
نه اصلا خوب نبود😖
یا بد نبود🤨🙂
(اینجا تقریبا هر چیزی که از ایران بخوای پیدا میشه، البته در فروشگاههایی که مخصوص مسلمونا و علیالخصوص ایرانی هاست...
از لواشک وچیپس و پفک گرفته تا رب انار و کشک)
تو اون مدت، در مورد موضوعات مختلفی حرف زدیم.🙂
وقتی فهمید ما از ایران اومدیم، پرسید تو کشورتون جنگه؟😅😂
(تنها چیزی که رسانهها گفته بودن، جنگ و درگیری بود.😑)
یا وقتی بهش گفتیم ۶۰ درصد از دانشجوهای ایرانی🎓، خانم هستن، خیلی تعجب کرد.😮
انتظار داشت زنان ایرانی، به خاطر اسلام🧕🏻 خیلی محدود باشن،
سواد نداشته باشن،📝
و فعالیت اجتماعی نکنن!
صحبت از #زایمان هم بود.
جالبه که در هلند، اصل بر زایمان طبیعیه و سزارین مخصوص زمانیه که مشکل جدی در میون باشه.
جدی یعنی جدیها!😨
وقتی به پرستار از علاقهی بیشتر زنان ایرانی، به #سزارین گفتم با چشمهای گرد شده😳😶 به من نگاه میکرد و میگفت:😮
این خیلی عجیبه!!
چرا دوست دارن بدون دلیل، زیر بار همچین عمل سنگین و سختی برن؟!😣
یه روز ازش پرسیدم از شغلت راضی هستی؟
گفت خیلیها شغل من رو دوست ندارن و به نظرشون شبیه خدمتکاریه.🧹
ولی من خیلی دوسش دارم.💖
هم نوزادها رو دوست دارم.👶🏻
و هم با آدمها و فرهنگهای مختلف آشنا میشم😌
مثلا جالبه که در تعامل با مسلمونا، اذان و نماز 🕌🕋 رو میشناخت😃
یه چیز جالب دیگه که در هلند دیدم، مشوقها و تسهیلاتی بود که با هدف افزایش جمعیت👥👥، و #فرزندآوری_زنان👶🏻 به کار گرفته میشد.
مثلا تا ۱۸ سالگی تمام خدمات درمانی بچهها رایگانه.💉💊🧫
و یک مقرری ماهانه هم، به ازای هر بچه به خانوادهها داده میشه.💵
یا مثلا حمل و نقل شهری🚆🚌 برای مادر 👩🏻و کودک👶🏻 راحته؛
و حتی اینکه در همهی مراکز تفریحی🎡
تجاری🏦
درمانی🏥
اداری🏢
و...
محل کوچیکی برای بازی بچهها 🤸🏻♂️ وجود داره.
(عکس، محل بازی کودکان در کتابخانه🏫)
پ.ن: جالبه که غربیها، تلاش میکنن شعار فرزند کمتر، زندگی بهتر رو برای ما جا بندازن اما خودشون سرسختانه به دنبال #افزایش_جمعیت هستن.
#ز_م
#تجربیات_مخاطبین
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_یازدهم
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ز_م
#قسمت_دوازدهم
گفته بودم من تو خونه بند نمیشم؟!🤔
گل دخترمون ۳ روزه بود که در اقدامی کاملا انقلابی✌🏻، در اعتراض به ۳ روز خانهنشینی از خونه زدیم بیرون...
حالا کجا؟!
جلسه قرآن😉
مگه هلند جلسه قرآن داره؟😳
چرا نداره؟!
پرچم مسلمونا همیشه بالاست🇮🇷
دلفت (شهری که ما ساکنیم) یکی از شهرهای دانشگاهی هلنده.
ایرانی های مذهبی اینجا، که اکثرا تو دانشگاه کار میکنن یا دانشجو هستن، یه هیئت جمع و جور دارن، که در مناسبتهای مذهبی مراسم دارن و هر هفته هم برای جلسهی قرآن، دور هم جمع میشن.
تمام کارها و هزینههای جلسات و هیئت🍵💵 هم با خود بچههاست،
و هر هفته در منزل یکی از بچههای داوطلب، برگزار میشه.🏠
جلسات هیئت همه باهم حدود ۸۰ نفر میشیم.
ولی جلسات قرآن، دورهمی و دوستانهست و خانمها جدا و آقایون جدا.
هر هفته خونهی یه نفر، با یه شام خیلی ساده در حد تخممرغ🍳 و سیبزمینی پخته🥔، یا نون🍞 و پنیر🧀
(البته هرکی بخواد مفصل ترش🍲 کنه هم منعی نداره😜)
جلسات مذهبی، در شهرهای بزرگتر هلند، که به ماهم نزدیکه، کم نیستن.
(کلا فاصلهی خیلی از شهرها از هم، نیم ساعته🕧)
بانی و مسئول بیشترشون هم، دوستان افغان 🇦🇫 هستن، که پرچم شیعه رو در اینجا بلند کردن.
دخترم که ۱۰ روزه شد، پرستارمون رفت😰
جناب همسر👨🏻 رو هم راهی دانشگاه کردیم.🏫
و من موندم و بچهها👩🏻👦🏻👶🏻
چند روز اول خیلی سخت گذشت😫
گل دختر همش بغل میخواست و گل پسر هم توجه😒
بعد از مشورت با دوستان صاحب نظر😎😎😎 و تحقیقات علمی📑، به این نتیجه رسیدم که از یک ترفند قدیمی استفاده کنم...
❗❗قنداق❗❗
از اینترنت فیلمهای آموزشی رو نگاه کردم و تمرین کردم...
نتیجه❓
فوق العاده بود!😉✌🏻
جالبه مدتی هم که پرستار خونهمون بود، وقتی میخواست دختر رو آروم کنه، اونو توی ملحفه میپیچید و میذاشت روی سینهی خودش.
نمیدونم قدیما چهجوری بود؛ ولی تو این مدل، پای بچه خیلی سفت پیچیده نمیشه.
خلاصه که گل دختر ما با قنداق و پستونک به خودکفایی رسید💪🏻
شیرشو که میخورد میذاشتمش رو تخت و خودش میخوابید.🛌
حالا میتونستم تو وقتهایی که خانم گل خوابه، هم با پسری بازی⚽ کنم
و هم کمی به کارای خونه برسم.🧹🧽🍲
وقتایی هم که به گل دخترمون میرسیدم، همزمان برای پسری کتاب📚 میخوندم.
پ.ن: پسر من عاشق کتابهاشه😍😍😍
البته همهی اینا مال اون موقع نیست و توی این مدت کمکم خریدیم.
#ز_م
#تجربیات_مخاطبین
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_دوازدهم
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ز_م
#قسمت_سیزدهم
حالا که دو تا بچه با فاصله یک سال و دوماه🧒🏻👶🏻 داشتیم، برای بیرون بردنشون احتیاج به کالسکه دوقلو پیدا کردم.
اینجا کاربرد کالسکه زیاده.
خیابونا 🛣 جوب ندارن (کانالهای آب زیرزمینی هستن)،
و پیادهروها و ساختمونها🏢 مناسب کالسکه و ویلچر طراحی شدن.
هیچ مغازهای🏩 پله نداره! مگه اینکه سطح شیبدار یا آسانسور داشته باشه.
خیلی دنبال کالسکه خوب گشتم.
بالاخره تونستم یکی با قیمت مناسب💵 پیدا کنم.
(ورژن هلندی سایت دیوار😜)
اینجا خرید جنس دست دوم خیلی رایجه،
مخصوص قشر خاص یا ضعیف هم نیست.
از انواع لباس و کیف و کفش گرفته تا هر وسیلهای که به ذهنتون خطور کنه.
وقتی که میرفتم کالسکه بخرم، کلی تو ذهنم تمرین کرده بودم که وقتی دستشو دراز کرد، با چه جملهای بهش بفهمونم نمیتونم دست بدم😖
و باید اینطوری🙏🏻احترام بذارم؟
Can I respect you like this?
ولی با کمال تعجب دیدم خودش دست نداد😀😎
بعدش فهمیدم اسم پدرش علیه.
خلاصه کلی ذوق کردم که از یه مسلمون خرید کردیم😊😍
بیشتر روزها، هر دو🧒🏻👶🏻 رو سوار کالسکه میکردم و میزدیم بیرون.
از خرید روزانه🛒 گرفته تا پارکهای🎢 🌳🌲کنار خونمون.
حسابی غرق کارهای بچهها و خونه بودم🧒🏻👶🏻🏠🧹🤸🍲🥣🚿🧴🧺
فرصت سر خاروندن هم نداشتم،
کارها هم که تمومی نداشت..🤯
ولی انگار یه چیزی کم بود و آزارم میداد😣
انگار دچار #روزمرگی شده بودم😞
دلم برای مطالعه📖،
درس خوندن📚،
سرکلاس نشستن👩🏻🏫،
حتی شاید باور نکنید، ولی برای امتحان دادنم📝 تنگ شده بود.😬🙈
وقتی بچههای دانشجو👩🏻🎓 رو میدیدم،
یا حتی وقتی با دوستای دانشگاه خودم صحبت میکردم،
بغض می کردم و چشمام پر از اشک🥺 میشد.
دوستام کمکم داشتن فارغالتحصیل میشدن🎓
ولی من هنوز توی مرخصی بودم.😒😢
یک مرخصی که معلوم نبود کی تموم میشه...
برای ۵ ترم از دانشگاه🏫 #امام_صادق(ع) مرخصی گرفته بودم، و ۳ ترمش گذشته بود؛
ولی معلوم نبود کی بتونم برگردم سرکلاس😨
با خودم میگفتم مگه هدفت از دانشگاه رفتن مدرک بوده که الآن اینطوری افسرده شدی؟!😔
ببین توی این مدت چقدر رشد کردی💪🏻
یه مدت خودم رو اینطور آروم کردم، تا اینکه فهمیدم من واقعا به درس خوندن🙇🏻♀️احتیاج دارم؛
وگرنه پژمرده میشم🥀
با هیچ کار و تفریح دیگهای، به اندازهی #مطالعه و #تحقیق 📒📖انرژی نمیگیرم.
و درنهایت باز هم خدا درهای رحمتش رو به وسیلهی آقای همسر🧔🏻مشکلگشا، به روم باز کرد.
#دانشگاه_مجازی_بین_المللی #المصطفی
#ز_م
#تجربیات_مخاطبین
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_سیزدهم
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ز_م
#قسمت_چهاردهم
به امید شنیدن دوباره صدای اساتید و حس حضور در کلاس، برای #دانشگاه_مجازی_المصطفی ثبت نام کردم.💻
بهمن۹۷ ترم اول دانشگاه مجازی من شروع شد.
از همه عالیتر اینکه بیشتر دروسی که در امام صادق خوانده بودم، هم تطبیق داده شد🤩
حجم کارها و برنامهی درسی من نسبت مستقیمی با حال خوب من داشت...😂
درس بیشتر📕، انرژی بیشتر💪📈
حالا انگیزهم، برای بیدار موندن بعد از اذان صبح🕌 و بینالطلوعین🌅 هم، بیشتر شده بود.
از لحظاتی که بچهها😴 خواب بودن بیشتر استفاده میکردم.💻
وقتایی هم که کارهای خونه🧹 رو انجام میدادم،
یا سخنرانی گوش میکردم،
یا صوتهای انگلیسی برای تقویت زبان🆎
هرچند کمی بعد که هردو بزرگتر شدن صوت گوش دادن تعطیل شد...🚫
(هردو همزمان اظهار فضل🗣 میکنند و برای فهمیدن صحبتهاشون باید تمرکز کنم)
رفتم تو کار یادگرفتن یه زبان جدید🆕
اگر گفتین چه زبونی؟🧐
زبون نینیها🤪
گاهی چند روز طول میکشه تا بفهمم معنی کلمهی جدیدی که گل پسر اختراع کرده چیه😅
فکرکنم باید کم کم یه فرهنگ لغت جدید بنویسم!📙
اُلس یعنی بزرگ و آلس یعنی زیاد🥴 (به زبان فارسیها😂)
آدودو یعنی آبمیوه🥤 و بیلا بیلا یعنی لوبیا🤦🏻♀️
از همهی زبونای دنیا سختتره🤯
گل دخترمونم که وارد مرحلهی چسبندگی شده بود...
وقتی که تونست چهار دست و پا بره اوضاع بهتر شد.😁
کمی گلیم خودش رو از آب بیرون میکشید...😉
وقتی که یک ساله شد تونست راه بره🚶🏻♀️
و این هم یه مرحلهی فوقالعادهی دیگه است...
چون حالا خواهر و برادر خیلی بیشتر باهم بازی میکنن...🧒🏻👩🏻
و من بیشتر از همبازی بودن بودنشون کیف میکنم🤩
هرچند...
بازی اشکنک داره سر شکستنک داره🤕
قاطی بازی🤼، از نوازشهای محکم🤫
بغلهای عاشقانه همراه با چاشنی هل دادن🤗
و ناز کردنهایی همراه با پنجول کشیدن🤭
هم بهرهمند میشن...
ولی در کنارش تعامل سازنده😜 رو یاد میگیرن💪🏻
و من هر روز بیشتر خدا رو به خاطر دختر کوچولویی که بهمون هدیه داد شکر میکنم.🤲🏻🌺
#ز_م
#تجربیات_مخاطبین
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_چهاردهم
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ز_م
#قسمت_پایانی
شروع سال نوی میلادی ۲۰۱۹🎄 هلند بودیم.
هوا شدیدا سرد🥶 بود و پسرم مریض🤧 شد،
تجربه جالبی برامون نبود😒
برای تعطیلات امسال، تصمیم گرفتیم از فرصت استفاده کنیم و سری به خانوادهها بزنیم.😍👨👩👧👦
یک ماهی که ایران بودیم خيلی پرماجرا بود...
ماجراهایی که برای ما خیلی چیزها رو یادآوری، و بعضی از میثاقها رو در قلبمون محکمتر کرد.❣️
از روزی که پامون رو توی هلند گذاشته بودیم، نیتی جز برگشتن نداشتیم.
برگشتن و ساختن ایرانی آبادتر با علم و توانی بیشتر💪🏻
و این هدف رو مدام برای خودمون تکرار میکردیم...
وقتی دوستان دیگهای رو میبینیم که اینجا موندگار شدند، به خودمون یادآوری میکنیم چه چیزهای با ارزشی در کشورمون💖 داریم،
و کشورمون هم چقدر به ما نیاز داره...
یادآوری برای اینکه، رفاه دنیایی اینجا، ممکنه ته دل هرکسی رو قلقلک بده...
خونه🏠، ماشین🚙 و همهی حداقلهای مادی فراهمه.
بعد از حدود یکسال و نیم که از آخرین زیارتمون میگذشت، امام رضا جانمون، ما رو به حرم امن خودش دعوت کرد.💖😢
روز ورود ما به مشهد، مصادف شد با تشییع با شکوه و میلیونی حاج قاسم❤😢
شهادت #حاج_قاسم مثل یک تندباد، پردهها رو، از روی حقایق عالم کنار زد.
و اینجا بود که یک بار دیگه خیلی از چیزها برای من یادآوری شد.💗
عظمت کشورم🇮🇷
عظمت کسانی که زندگیشون رو، فدای آرامش ما کردند🌷
و دِینی که تا آخر عمر به گردن تکتک ماها هست...
بعضی احساسات بیان کردنی نیست و فقط حس کردنی است.
اثر خون #شهید🥀...
تو رو فرا میخونه به رنج و سختی ظاهری، که در عمق آن #لذتی_وصف_نشدنی است💟
لذتی برتر از تمام لذات مادی...
و کسی که اون رو نچشیده یا درک نمیکنه، به تو برچسب دیوانه میزند...
کما اینکه زدند...
هرکس تصمیم ما مبنی بر برگشتن رو میشنید، با نگاهی عاقل اندر سفیه نگاهمان میکرد.😕🙄
و کاش مصداق کلام امیرالمؤمنین✨ باشیم؛
جایی که درباره متقین میفرمایند:
یَقولُ لَقَد خُولِطوا؛ وَ لَقَد خالَطَهُم اَمرٌ عَظيم
مىگویند آنها دیوانهاند؛
در حالیکه امرى عظيم آنان را بدین حـال درآورده... 💟
و همهی اینها باعث شد محکمتر از قبل💪🏻، قدم برداریم✊🏻...
برای هر وظیفهای که به عهدهی ماست...
برای هر نوع جهادی که در حال انجامش هستیم...
میخواد مادری🤱🏻 کردن باشه،
یا درس👩🏻🎓 خوندن،
تحقیق💻 کردن،
و یا هر نقش دیگهای که بر عهدهی ماست...
و این داستان ادامه دارد...
زندگی همچنان جاریست....💦
#ز_م
#تجربیات_مخاطبین
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_پایانی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ح_حیدری
#قسمت_اول
از وقتی خودمو شناختم فقط درس میخوندم📖
بدون اینکه فکر کنم چرا؟!🧐
از همه بیشتر عاشق ریاضی بودم📈
و گهگاهی در المپیادها و مسابقات دانشآموزی مقام میآوردم.
خدا رو شکر همیشه شاگرد اول بودم🏅
سال ۹۰ کنکوری شدم🙇🏻♀️
روزی ۱۰-۱۲ ساعت درس میخوندم و تست میزدم📝
نتیجه شد رتبهی سه رقمی،
رشتهی برق دانشگاه فردوسی در شهر خودم، یعنی مشهد🎓
تو دانشگاه دوستای خیلی خیلی خوبی پیدا کردم که هنوزم رفاقتمون ادامه داره.👥
رییس تشکل دانشکدهمون هم شدم.😊
و چندتا دوره شرکت کردم که کلا نگاهم رو شکل داد😀
درسها رو معمولی میخوندم.📔
معدلم همیشه الف بود؛ ولی بکوب نمیخوندم🤷🏻♀️
چهارسال بعد مدرکم تو دستم بود🧾 و با سهمیهی استعدادهای درخشان، ارشد مهندسی پزشکی رو شروع کردم.🤓
ترم اول ارشد که تموم شد، توسط همسایهی داییم،😅 به همسرم که طلبه بودن، معرفی شدم.
و بهمن ماه ۹۴ ازدواج کردیم.🌹🌺
تازه اون موقع بود که با خودم فکر کردم تا کی میخوام درس بخونم و اصلا هدفم چیه؟!🤔🧐
هرچند قبلا هم بهش فکر کرده بودم ولی انگاری خودمو میپیچوندم!!!🤷🏻♀️
ده ماه بعدش رفتیم خونه خودمون🏡، با یه مراسم مولودیخوانی و تمام.🎤
۵ ماه بعد، در ترم چهارم ارشد، وقتی که تازه پروپزالمو👩🏻🏫 دفاع کرده بودم،
پای یک فرشته کوچولو👼🏻 به زندگیمون باز شد😃
استادم گفت برو مرخصی بگیر و نمیخواد بیای دانشگاه!
و همین شد اولین مرخصی عمرم از تحصیل!💖
کلی وقت داشتم ک فکر کنم🤔
به خودم💖
به علایقم💗
به زندگیم✨
از بچگی کارای هنری✨ رو دوست داشتم، ولی وقت نداشتم برم دنبالش!😅
تو این فرصت، کلی سایت و کانال در مورد عروسکسازی خوندم و فهمیدم چقدر به این کار علاقه دارم.💟
روزهای بارداری، داشت سپری میشد...🌙
و بالاخره در اسفند ۹۶، چشممون به جمال گل دخترمون منور شد.👶🏻
وقتی دخترم دو ماهه شد، تصمیم گرفتم کار عروسکسازی رو شروع کنم.🤗
اوایل خیلی سخت بود.😖
مخصوصا که حتی بلد نبودم پشت چرخ بشینم.🧵
ولی گفتم بالاخره باید از یک جایی شروع کنم💪🏻
و در واقع میشه گفت، اصل زندگی من از اینجا شروع شد😃
و فهمیدم چقدر به کارای هنری علاقه داشتم🤩
دیگه نگم که اخلاق و روحیهم بعدش چی شد!😊
به قول شوهرم انگار تنها کاری که از اول عمرم دوست داشتم انجام بدم، همین بود.😆
پ.ن: عکس پست مجسمهی برفی برقه، که وقتی وارد دانشگاه شدیم، ساختیم😁
#ح_حیدری
#تجرییات_تخصصی
#قسمت_اول
#تجربیات_مخاطبین
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_ت
#قسمت_دوم
سال ۸۸ کنکور دادم و علوم کامپیوتر شریف قبول شدم.
بعد ورود به دانشگاه با استفاده از سهمیه المپیاد، به فیزیک تغییر رشته دادم.😊
وقتی وارد دانشگاه شدم، اصلا قصد نداشتم ازدواج کنم🙄
بدون شوخی، واقعا دوست نداشتم😅
هر کی زنگ میزد، من اصلا نمیپرسیدم کیه؟!😑
مامانمم میدید من آماده نیستم، اصراری نمیکرد.😌
ولی در عوض، کلی سوال و شبهه و دغدغهی دینی⁉️ داشتم.
تو خوابگاه، با بچههایی که از مدرسهی فرزانگان تبریز اومده بودیم، هماتاقی شدم.
گاهی تو اتاق، بحثهایی پیش میاومد...
مثلا دوستم میگفت من وقتی ساز میزنم، بیشتر معنویت دارم، تا وقتی نماز میخونم.😧
یا یکیشون دعاها رو زیر سوال میبرد و میگفت دعا خیلی خودخواهیه.😨
تو همهی خوبیها رو میخوای،
اگر هم خدا رو عبادت میکنی فقط به خاطر خودته👊🏻
و نقد میکرد که تهش هم خودخواهیه...😥
و همهی اینها بحرانهای جدی برای من بودن؛🤯
برای حل اونها و سوالات بسیار دیگه، به کتابهای مختلف و صوتهای اساتید رو آوردم👌🏻
از کتابهای شهید مطهری و صوتهای حاجآقا پناهیان بگیر،
تا تفسیرالمیزان و کتابهای آیتالله جوادی آملی
دوستام بعدا نمیاومدن جوابهای منو بشنون،
ولی خودم چون برام سوال شده بود، میخوندم؛📖
و این برام خیلی ثمره داشت.😍
گاهی پیش میاومد حال روحیم از این سوالات خیلی خراب میشد😣
و هیئت دانشگاه حالمو خیلی خوب میکرد.😌
بستری بود که خیلی چیزها رو به یادم میآورد...👌🏻
بعضی وقتها فکر میکنم، انقدر که من از اون هیئتها دارم،
شاید از جای دیگه ندارم.
اونجا خیلی زود با دوستای جدیدی آشنا شدم.😃
با دوستی با اونها، وارد فعالیتهای فرهنگی دانشگاه شدم.
در مور مسائل مختلف، مطالعه و بحث میکردیم.📚
یکی از موضوعات بحثها، ازدواج بود💕
با همدیگه، کتابهای آقای بانکی پور و مطلع عشق رو میخوندیم،
و بحث میکردیم که رشد ما در ازدواجه...✨
وظیفهی ما اینه و...💡
این مطالعات و بحثها کمکم نظرم رو در مورد ازدواج تغییر داد🤔
مثلا یه حدیثی بود که یه خانم میاد پیش امام باقر(ع)،
میگه من برای کسب فضیلت، نمیخوام ازدواج کنم.😇
ایشون میگن، اگه ترک ازدواج فضیلتی داشت، حضرت فاطمه(س) به اون سزاوارتر بود.😌
همچین چیزایی زاویهی دیدمو خیلی عوض کرد😃
یا حدیثی که نصف دین آدم با ازدواج تکمیل میشه🤩
یا ثوابهایی که برای مادری گفته میشد...😍
دیگه به جایی رسیدم که دیدم رشد من تو ازدواجه😌
#پ_ت
#قسمت_دوم
#تجربیات_تخصصی
#تجربیات_مخاطبین
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif