#پ_بهروزي
جات خالی نیست!
و چه خوش میگذره به ما!
محمدآقا ۹ماهه بود👦🏻،منم یه مامان اولی که میدونستم بچهم نباید به تو📺 عادت کنه!
اما وقتی فشار مادری برای من کم تجربه زیاد میشد،🤷🏻♀️ روشنت میکردم، تا مدتي، هرچند کوتاه گل پسرو از سر خودم وا کنم!😖
هرچند نویسنده کتابی که خونده بودم، لحظهای منو به حال خودم رها نمیکرد!😆
- آی آی، به همین زودی یادت رفت؟!!😶این طفلک یک سالشم نشده! تربیت رو بیخیال، برای چشم و مغزش ضرر داره ها😟! افت ضریب هوشی، کاهش خلاقیت؟! عادت کنه گرفتار میشی ها!
-- ای بابا! آقای نویسنده! با یه بار که این اتفاقا نميافته.😐
- بله، بله! درست میگی👌🏻 پس یه بار و دوبار اشکالی نداره، به استراحتت بپرداز😊
فراغت حاصل از سپردن محمد به قاب جادوييت انقدر شیرین بود برام، که دفعه بعد تا بهونه گرفت، به جای اینکه بغلش کنم و با هم بريم تو محوطه مجتمع یه دور بزنیم👩👦 یا یه بازی هیجان انگیز پیشنهاد بدم، رفتم سراغ کنترل!📺و خودم مشغول کارهام شدم.😁😏
آقای نویسندهی درونم😅 از دور ناظر بود و چیزی نمیگفت!😶
دو بار و سه بار و چهار بار ...
دیگه محمد خودش چهار دست و پا میرفت🚼 و کنترل رو بر میداشت روشنت میکرد!
تو هم لابد خوشحال بودی💪🏻😛 که یه مشتری دیگه هم داره به مشتريات اضافه میشه و میتونی هر جنس بنجلی رو قاطی تک و توک جنسای خوبت به بچهم غالب کنی!😵
شب به همسرم گفتم، سریع جعبه شو بیار تا هنوز داغم جمعش کنیم!
به تو اشاره کردم و گفتم این جادوگر قاتل رو!😂😝
همسرم گفت دیگه قاتل نیست خدایی! جو نده خانوم!😨
گفتم قاتل وقته⏰! مهمتر از عمر هم مگه سرمایهای داریم که دو دوستی تقدیم این قاب جادويی بکنیم؟!
😎😅
پ.ن: این اولین قسمت از ماجراهای ما و بیتلویزیونی بود. منتظر ادامهی ماوقع باشید.😬😄😊
#مادران_شریف_ایران_زمین
#تلویزیونی_شدن
#روز_نوشت_های_مادري
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_بهروزی
(مامان #محمد ۳ سال و ۹ ماهه و #علی ۱ سال و ۸ ماهه)
محمد آقا اولین باری که چشماشو باز کنه و ببینه هوا تاریک نیست، ما رو بیدار میکنه که پاشید، خورشيد خانوم بیدار شده!🌅
داداش علی👦🏻 هم با سر و صدای محمد بیدار میشه و روزمون رسماً شروع میشه.
اول اقدامات مربوط به سرویس بهداشتی جفتشونو ردیف میکنم و میرن حیاط.
۵ دقيقهای خونه رو جوری که به حد قابل قبولی برسه مرتب میکنم و صبحانه رو میبرم تو حیاط قاطی مرغ و جوجهها میخوریم.
تا هوا خنکه تو حیاطیم، خاک بازی و آب بازی و جوجه🐥 بازی و توپ بازی و ...
خورشید خانوم که میاد بالای سرمون میایم تو خونه.
یه میان وعده و بساط اسباببازیها که یکی پس از دیگری به جمعمون اضافه میشن.
تمام این مدت، تا دوتایی سرگرم میشن میرم سراغ کارای خودم تا دوباره بگن مااااامااااان بيييااااا بااااازی!😁
از بازی نشستنی حوصلهشون سر میره،
به این امید که خسته بشن نیم ساعتی به بدو بدو و بپر بپر و جیغ و داد میگذرونيم.
بچهها که نه، ولی من خسته میشم.
ناهار و میخوریم و تاب رو وصل میکنم به بارفیکس، نوبتی تاب میخورن.
خیلی زود سر نوبت دعواشون میشه!😫
چوبها رو میذارم رو مبل تا یکیشون با سرسره مشغول بشه و دعوا تموم بشه.
بهانه گیریها شدت میگیره، یعنی دیگه خوابشون مياد، اگه خدا بخواد.
من و محمد و علی و کتابها میريم تو اتاق.
نیم ساعت بعد:
من و محمد و کتابها برمیگردیم تو هال😒
بازیهای بیسر و صدا شروع میشه.
نقاشی🎨 و کاردستی و خونهسازی و حبوبات بازی و...
علی که بیدار میشه، محمد با هیجان میره استقبالش.
هوا دوباره خنک شده و میريم تو حیاط،
گاهی هم میزنیم به کوچه و خیابون به قصد قدری خرید.
آقای همسر که برسن، همون دم در با نوای گاوداری گاوداری🐄 بچهها مورد استقبال واقع میشن و دبه به دست میزن گاوداری،
تا هم به گاوا علف بدن،
و هم ازشون شیر تازه بگیرن.
سر شب بازیهايی با دوز هیجان بالا که من از پسش بر نميام با بابا انجام میدن و شام میخوریم.
حالا همهی این ماجراها رو کنار اومدم باهاش...
شما بگید نالههای قبل از خواب محمدو کجای دلم بذارم؟!
بااااباااا
😟😭😵از صبح هيشکيييييی با من بازی نکرده😭😭😭
😐😑😶😶😶
پ.ن: امام کاظم (علیهالسلام) فرمودند:
"بازیگوشی بچه در خردسالی، پسندیده است، برای اینکه در بزرگسالی بردبار شود.
شایسته نیست که کودک ،حالتی جز این داشته باشد."
#مادران_شریف_ایران_زمین
#روز_نوشت_های_مادری
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_بهروزی
(مامان #محمد سه سال و یازده ماهه و #علی یک سال و ده ماهه)
تو یه جمع کوچک دوستانه با فاصله مناسب نشسته بودیم و مشغول شام خوردن بودیم و بچهها همه پیش پدرهاشون بودن.
مامان یه دختر کوچولوی سه ساله با نگرانی چشمش دنبال دختر و همسرش بود و گفت یه وقت بچهها مزاحم شام خوردن پدراشون نشن!😟
منو میگی😤 ! یه جوری که کاملا متوجه شدت اشمئزازم بشه گفتم: ایشش😕! حالا مزاحم بشن! این همه مزاحم روح و روان و اعصاب ما میشن! حالا یه وعده هم مزاحم شام خوردن باباهاشون بشن! بگیر بشین خواهر! شر درست نکن برا ما! داریم غذامونو میخوریم!
و بعد همونجا سر سفره دست به دعا برداشتم! خدایا به حق این برکت دو تا پسر پشت هم به این دوستمون عنایت کن!👶🏻
یکی دیگه از دوستان با تعجب به من گفت: یا خدا! تو که اینجوری نبودی!! با کی گشتی این مدت؟
گفتم: خدایا برا ایشونم دو تا پسر پشت هم لطفا! تا بفهمه با کی گشتم این مدت!
خلاصه بگم خدمتتون که مدتی بود از لذت همبازی شدن بچهها گذشته بودم !
و رسیده بودم به رنج خرابکاری دونفره!
به فشار روحی دعوا و جیغ و کتککاری سر اسباببازی!
به استرس دیدن علی بالای هر بلندی! و خنده محمد به جسارتهای علی! و جسورتر شدن علی!
به کوبش این ندا تو مخم که "چرا هر چی راه میرم باز همه چی رو هواس! همه جا کثیف و نامرتبه!"
به روزی شونصد بار" مامان غذا بیار گشنمونه!" شنیدن!
به اینکه "چرا مامانم پیشم نیستن بچهها رو بذارم پیششون و با خیال راحت و بدون وقفه به کارهام برسم؟"
به اینکه "چرا پدر بچهها همهاش میره کلاس و من باید تنهایی بچهها رو نگه دارم؟!"
به اینکه چرا در دیزی بازه؟
چرا دم خر درازه؟😭
نه واقعا چرا؟!
چرا انقد رو اعصابم رژه میرن؟ چرا مثل قبل لذت نمیبرم از حضورشون؟!
خیلی شیک و مجلسی جواب چراهام ریخت تو این طفل معصوم چهارساله !
تب و لرز و هذیان و دل درد و...
کارش به سرم کشید!
تمام مدت سرم زدن محمد، من گریه میکردم و از خودم شرمنده بودم که چرا متوجه نعمت سلامتیشون نبودم اصلا!
روز بعد وقتی صدای جیغ و دادشون از تو حیاط بلند شد، همسر اومدن و با خوشحالی گفتن شکر خدا محمد خوب خوب شده انگار! دارن دعوا میکنن!😍 😅
#روز_نوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif