#م_زادقاسمی
(مامان #فاطمه_سادات ۱۷ ساله، #سیده_ساره ۱۲ ساله، #سید_علی ۸ ساله و #سیدمهدی ۵ ساله)
#قسمت_هفتم
وقتی که بچهها کوچیکتر بودن و نیاز به حضور من داشتن، طوری فعالیت میکردم که کمتر نیاز به بیرون رفتن داشته باشم و چون کارم استان گیلان بود از حمایت خانوادهام برخوردار بودم.😚
مثلا تابستونا، تو یه سوئیت مستقر بودیم، مواقعی که میخواستم برم بیرون یا خواهرم میاومدن پیش بچهها، یا بچهها رو میبردم پیش مادرم میذاشتم.
با این حال سعی میکردم جلسات با مربیامون توی خونه خودمون انجام بشه و از طریق تلفن کارهارو پیگیری کنم.
وقتایی هم که میخواستم برم میدانی از کارها بازدید کنم جوری برنامه ریزی میکردم که بتونم از کمک خانواده استفاده کنم.👌
الان هم الحمدلله بچهها بزرگتر شدن و از طرفی به خاطر کرونا شرایط مجازی ایجاد شده.
بچهها که آموزششون مجازیه و داخل خونه هستن و میتونن از همدیگه مراقبت کنند☺️
ما هم خیلی از جلساتمون رو توی فضای مجازی برگزار میکنیم و پیگیریها به همین صورت انجام میشه.
با این حال بازم سعی میکنم تا جاییکه بشه از دوستان دعوت کنم بیان منزل ما و با هم در مورد کار مباحثه کنیم.
در کل همیشه متناسب با شرایطم فعالیت داشتم،
یعنی همیشه من یک مادر هستم و دارم بچه داری می کنم، مسائل تربیتی و درسی بچهها رو پیگیری میکنم، کنار اینها فکر میکنم تواناییها و انرژی اضافه دارم که میتونه تو جبهه حق خرج بشه.👌
جایی که باید انرژی اضافیم خرج بشه رو پیدا کردم و متناسب با شرایط خرجش میکنم. 😊
یک مدتی پرفشار کار میکردم🤪
دوره ای سِمَتَم رو مشاوره کردم.
مدتی دوباره برگشتم.
یه مدت کلا کنار گذاشتم
و ...
خلاصه مثل جنگهای نامنظم و چریکی هست.😁
الان که بچهها بزرگتر شدن من امکان این رو دارم که حتی سفر برم!
گاهی شده صبح تا غروب بچهها رو تنها بذارم برم جایی.
چون بچهها دیگه توانمند شدن.
سعی میکنم صبح ها نخوابم، اول وقت بیدار میشم تا بچه ها خواب هستن یه سری از کارها رو انجام میدم.
مخصوصا کارایی که نیاز به سکوت داره مثل درس خوندن و نوشتن مطلب.
بچه ها بیدار میشن به صبحانهشون میرسم بعد مسائل درسی شون.
تا جایی که بتونم توی کاری نیاز به همراهی داشته باشند همراهی شون میکنم، اما از طرفی سعی میکنم در این دوران مجازی بچهها کارهاشون رو مستقل انجام بدن و وابسته نشن👌
و اون ساختاری که در مدرسه وجود داشت خیلی دستکاری نشه.
۴ تا بودن بچهها هم توی برنامه ریزیهام خیلی کمکم کرده، بچه ها به هم کمک میکنن و وقتشون رو پر میکنن.😍
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
.
#م_زادقاسمی
(مامان #فاطمهسادات ۱۷ساله، #سیدهساره ۱۲ساله، #سیدعلی ۸ساله و #سیدمهدی ۵ساله)
#قسمت_هشتم
بارداری فاطمه سادات بسیار دلچسب و راحت بود.😍
احتمالا به خاطر سبک زندگیای بود که قبل از ازدواج داشتم. همیشه خونهی پدری غذاهای سالم میخوردم و بنیهی قوی داشتم.😊
زایمانم هم طبیعی بود و زود سرپا شدم.
اما از نظر روحی خیلی تحت فشار بودم!
قبل از ۴۰ روزگی فاطمه متوجه شده بودم که به نور واکنش کمی نشون میده.😔
بعد از اون هم متوجه لرزش چشمش شدم.😳
خلاصه با فهمیدن اینکه دخترم کمبینا یا حتی نابیناست خیلی به هم ریختم.😢
یادمه روزی که دکتر گفت ممکنه دخترم نابینا باشه رشت (خونهی پدرم) بودم و همسرم نبودن.
با دخترم خودمو توی اتاق حبس کردم و زار زار گریه میکردم.😭
پدرم تحملشون تموم شد و گفتن بابا! همونقدر که تو از وضعیت فاطمهسادات ناراحتی، من و مادرت هم به خاطر وضعیت تو غصه میخوریم!
من دیگه تحمل ندارم گریه کردنت رو ببینم...
اونجا بود که به خودم اومدم.
دیدم آگاهانه دارم باعث ناراحتیشون میشم.
کمی خودم رو جمع کردم!
بعد هم همسرم اومدن کنارم و محکم گفتن اگه فاطمه سادات حتی نابینا هم باشه ما باید راضی به رضای خدا باشیم.
اصلاً مشکلی نیست و غصه خوردن هم نداره.
ما هر کاری از دستمون بر بیاد میکنیم
اما ناشکری نه!
محکم بودن ارادهی همسرم خیلی آرومم کرد.👌🏻
بعدها هم که فاطمه رو دکتر میبردیم و شرایط خیلی سختتر بچههای دیگه رو میدیدم خدا رو شکر می کردم که فاطمه شرایط بهتری داره و برای سلامتی اون بچهها دعا میکردیم.
و اما بارداری دومم😍
اون روزا شدیدا درگیر ویار شدم.
اما چون مشغول فعالیت بودم، خیلی بهم سخت نمیگذشت!
حس میکنم هر چقدر مشغلهی ذهنی بیشتر باشه ناراحتیهای جسمی کمتر اذیت میکنه.
خانوادهی مهربان همسرم که ساکن اصفهان بودن دوست داشتن وقتی فرزند دوممون به دنیا میاد کنار اون ها باشیم.
زایمان دوم مجبور به سزارین شدم!
۱۵ روز بعدش هم دچار تب و ضعف شدم و توی خونه بستری بودم.
خانوادهی همسرم خیلی کمک کردن تا سرپا بشم.
بعد از این مدت برگشتیم قم و مادرعزیزم هم ۱۵ روز پیشمون بودن.
بعد هم رفتن و ما موندیم و یه خانوادهی ۴ نفره.😍
خداروشکر دلدردهای مرسوم نوزادها رو نداشتند و بچههای خوش خوابی بودن و سختی زیادی در این رابطه نکشیدم.😊 فقط همهشون زردی داشتن و معمولاً چند روزی تو دستگاه یا بیمارستان بودن.
بارداری سوم و چهارم هم باز ویارهای سختی داشتم اما وقت فکر کردن به ویارها رو نداشتم😅 و به هر حال گذشت!
تو بارداری چهارم، کمی ضعف جسمی داشتم که روی خلقیات و حالات روحیم هم اثر گذاشته بود.😔
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«لذت در عین سختی...»
#س_مشهدی
(مامان #سیدعلی ۱۵، #سیدمهدی ۱۳، #فاطمهسادات ۱۱، #سيدعباس ۷، #سیدحسین ۵، #سیدمحمدمحسن ۲)
«به نام خدا»
شاید حرفم رو خیلی از مامانها درک نکنن...🤭
اما مامانهای چندفرزندی حتماً به حرفهام رسیدن...😉
چند تا بچه داشتن در عین سختی لذت هم داره،
میگین چطور؟!🤔
خب الان میگم...☺️
وقتی یه بچه تو شکم داشته باشی و تمام تلاشت رو میکنی که براش اعمال رو انجام بدی و چله سوره یوسف میگیری.
وقتی پسر یک سالهت ادای اذان باباشو در میاره.😍
وقتی پسر نوجوونت توی یه مجلس قرآن میخونه و تو میشنوی... بهش افتخار میکنی.
وقتی صدای بچههای کوچیکت رو میشنوی که دارن با هم بحث توحیدی میکنن.☺️
و وقتی بچههات قطار میشن و با ذوق و اشتياق راهی راهپیمایی ۲۲ بهمن میشن.
وقتی دستهجمعی سرود خمینی ای امام میخونن، اون وقت فقط یه اشک شوق🥹 و یه احساس افتخار میتونه بیانگر هیجان درونیت باشه و از ته دل خدا رو شکر میکنی بابت این همه نعمت لذتبخش... نعمت سلامتی... نعمت امنیت و نعمت فرزند زیاد که هر کدومشون قطرهای از دریای خروشان حضور هستن... هر کدومشون سهمی توی حرکت عظیم عصر حاضر دارن تا ظهور حضرت مهدی (عجلاللهتعالیفرجهالشریف)🥰
آخ که چه زیباست زندگی... چه زیباست احساس پدر و مادری که میبینن به لطف خدا بچههاشون دارن به ثمر میشینن...
چه زیباست ۲۲ بهمن با حضور سربازان امام زمان (عجلاللهتعالیفرجهالشریف).
و خداروشکر که تلاشهای مارو تا اینجا با همهٔ کم و کاستیها قبول کرده و بچههامون رو در راه اسلام و انقلاب قرار داده، و دعا میکنم همیشه اونها رو در این راه ثابتقدم نگه داره تا صبح ظهور ان شاءالله...
#کیف_کوک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«به امید ملاقات ما»
#س_مشهدی
(مامان #سیدعلی ۱۵، #سیدمهدی ۱۳، #فاطمهسادات ۱۱، #سیدعباس ۷، #سیدحسین ۶، #سیدمحمدمحسن ۲ ساله)
عمری خوابیدهام. میترسم زمانی بیدار شوم که تو آمده باشی و سهم من از آمدنت تنها خمیازهٔ غفلتی باشد...
یا مهدی میدانم کاری که برای آمدنت نکردهام هیچ... همهٔ عمر را در غفلت و ندیدنت گذراندم...😞
و تنها داراییام قلمیست که از توجه بیشائبهٔ شما تراوش میکند...
مولای من دنیا با همهٔ زخرف و زیبایی اش این روزها تنگ شده است، با همهٔ دلبستگیها و لذت هایش... نمیدانم و میدانی که چرا جای ماندن نیست.
آقای من مهدی فاطمه!
آری میدانم اعمال من جز اندوه قلبت، حاصل دیگری نداشته و در مقامی نیستم که بخواهم با شما هم کلام شوم، اما هر چه به دور و برم نگاه کردم غیر تو هیچ کس را حاضر نیافتم... دلم نیامد نامهای هر چند کوتاه برایت ننویسم شاید کمی از غم دلم بکاهد و این غروب دلگیر مرا طلوع تو روشن سازد...🥺
سالهاست که مسلمین جهان زیر یوغ شکنجهها و آزارهای مشرکین و کفار عالم قرار دارند. چه خونهایی که ریخته شد... چه کودکانی که مظلومانه پرواز کردند و چه زنان بارداری که به جرم مسلمانی شهید شدند و چه مردان و زنان مقاومی که طعم اسارت را چشیدند و سالهای هجران و تنهایی را پشت میلههای زنگزدهٔ ستم متحمل شدند...😢
مهدی جان و امروز قدس این قبلهٔ اول مسلمین جهان امروز تو را صدا میزند و ندای «لبیک یا مهدی» از ملک سلیمان به گوش میرسد...
میآیی ؟ بیا که دیگر کاسههای صبر لبریز شده و قلبهای تشنهٔ حقیقت طاقتشان تمام شدهاست...
بیا و دست پدرانهات را بر سرهای ما بکش و عقلهای ما را تکامل ببخش... بیا و انتقام آهها و حسرتهای مظلوم را از ظالم بستان... بیا و گوش شنوای مادرانی باش که جگرگوشههایشان را عاشقانه تقدیم آسمان کردند... بیا مرهم زخم دلهای مادرانی باش که تنها دلخوشی ایشان نام توست... بیا ای غیرت فاطمی... ای عشق علوی... ای یادگار محمد... ای حُسن حسن... ای قدیمالاحسان حسین
بیا دورت بگردم... بیا و شب تار ما را سحر کن...😢
و اما تو ای مادر صبور فلسطینی هم میدانم و هم نمیدانم چه بر دوش کشیدهای از جور زمانه و از این قوم یهود سنگدل که قرآن محمدی هم به ایشان چنین گفت... «ثم قست قلوبکم من بعد ذلک فهی کالحجارة او اشد قسوة»
میبینی خود آسمان هم از دست ایشان به تنگ آمده و زمانه اینچنین خروشان شدهاست.
عزیزم تو مادری و من مادرم، باورم کن که هرگاه به لبخند کودکانم مینگرم اشک چشمان و آه دلم امان نمیدهند مرا میبرند به غروبی سرخ فام... و تنها یک غروب مقدس است در این عالم و آن غروب خورشید عاشوراست...🥺
و امروز دریافتهام که «کل ارض کربلا و کل یوم عاشورا» یعنی چه.
آیا تو نمیتوانی جانشین رباب باشی؟!
و طفل رضیعی که لحبالحسین بخشیدش؟!
و رمله صبوری که قاسمش را...
و زینب آن آیهٔ صبر خداوندی...
و امالبنین امالاقمار...
و تو ای مادر فلسطینی ناامید نشو و بمان تا بماند تاریخ و بنگارد مقاومت تو را تا ابدالدهر و خون فرزندانت که به آسمانها امانت بخشیدی.
راستی چیزی بگویم... مادر عزیزم راستش گاهی به تو حسودیلم میشود میدانی چرا؟!
معلوم است چون در این زمانهٔ سخت با این هجمههای فرهنگی که من سختی تربیت کودکانم را به دوش میکشم، تو چه زیبا ایشان را به دست صاحبشان سپردی و شهد شهادت را به آنها نوشانیدی... و چه خوب مدرسهایست آغوش خداوند و چه خوب مأمنیست مقام قرب الهی و خوش به سعادت تو که خوشبختترین مادر زمینی...
به امید ملاقات ما در قدس شریف...
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«و حالا دیگه پشیمونم...»
#س_مشهدی
(مامان #سیدعلی ۱۵، #سیدمهدی ۱۳، #فاطمهسادات ۱۱، #سیدعباس ۷، #سیدحسین ۶، #سیدمحمدمحسن ۲ ساله)
توی سالن انتظار دکتر نشستهم. روی صندلی کناری میشینه و سر صحبت رو باز میکنه. خانوم جوانیه با یه پسر بچهٔ هشت ساله. میگه: «یه دختر پنج ساله هم دارم. ۳۵ سالهام و درحال یائسه شدن. بچه میخواهم.»
بهش گفتم: «پنج سال که زیاده برای فاصله سنی بچهها!👬 اما هنوز جوونی و تا چهل سالگی هم زمان داری. اگه دوست داری بگو ببینم مشکلی داری؟» 🧐🥲
نگران بحث چسبندگی و تعدد سزارینه و میگه توی زایمان قبلی دکتر اونو ترسونده و هشدار داده که دیگه باردار نشه، چون ممکنه دچار چسبندگی بشه!😵💫
باهاش صحبت میکنم. کمکم آرامش، امیدواری و توکل رو میشه درونش دید. لبخند میزنه... اما هنوز انگار کافی نیست، باز هم حرف برای گفتن داره.
با نگاهی که توش حسرت و پشیمانی موج میزنه، میگه: «🥺 خانوادهٔ خودم و خانوادهٔ همسرم مانع فرزندآوری ما میشن، با وجود اینکه همسرم فرزند دوست دارن😍»
مکثی میکنه و ادامه میده:
«دو سال قبل باردار شدم.🤰🏻خانوادهم متوجه شدن و با اظهار نگرانی منو تشویق به سقط کردن. بارورتون میشه که داداش خودم برام نوبت سقط گرفت؟!🥺
بچه رو سقط کردم و حالا خیلی پشیمونم...😔»
دلم ریخت. اصلاً این واژهٔ سقط چقدر دردناکه.. 😱
سربسته از گناهش میگم و از توبه 🤲🏻، بندهخدا همینطوری درد کشیدهاست، اما بیشتر امیدوارش میکنم و با چند جملهای بهش قوت قلب میدم.❤️
با لبخندی قشنگتر از قبل و نگاهی آروم و امیدوار، خداحافظی میکنه و میره😊 و من نفسی پر از اکسیژن رو به درون ریههای خستهام وارد میکنم...
با خودم فکر میکنم خداروشکر فرصتی پیش اومد تا باهاش صحبتی کنم، بلکه نظرش تغییر کنه، اما چقدر مثل این خانوم توی کشور من وجود داره؟!🥲 اصلاً این خانوادههای مسلمون شیعه با چه تفکری مانع فرزندآوری بچههای خودشون میش؟! واقعاً اگه به آثار دنیایی این گناه اعتقادی ندارن، به آثار اخرویش هم ایمان ندارن؟😳
آیا اینها همون والدین قدیم نیستن که ۶، ۷ و ۸ و حتی گاهی ۱۲ ۱۳ بچه رو اون هم با کمترین امکانات و مزایای اقتصادی و با توکل و خوشی بزرگ کردهان؟!
پس چرا حالا که پا به سن گذاشته و دیگه حوصلهٔ بچه ندارن، چنین ظلمی رو در حق بچههای خودشون میکنن؟!
چند تا زن و شوهر جوون درگیر چنین فشارهای روانیای از طرف خانوادهها و اقوام خودشون هستن؟! و کی پاسخگوی جانهاییه که اینطوری بیرحمانه از وجود، محروم میشن؟! و چقدر زیبا و غمگینه تعبیر قرآن کریم، که پرسید:
«بای ذنب قتلت...»
به کدامین گناه کشته شد...؟!
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«مزهٔ زندگی خانوادههای پرفرزند»
#س_مشهدی
(مامان #سیدعلی ۱۵، #سیدمهدی ۱۳، #فاطمه سادات ۱۱، #سیدعباس ۸، سیدحسین ۶، سید محمدمحسن ۳ساله، سیدمحمد ۱ماهه)
پسر بزرگ خونهٔ ما، آقاسیدعلی هستن. سیدعلی مدت کوتاهی تکفرزندِ ما بود و خیلی زود با اضافه شدن خواهر و برادراش شد داداش بزرگه!😍
ما هم سعی کردیم برای بقیهٔ بچهها جا بندازیم که داداش بزرگه احترامش واجبه.😉 حتی اگه خطایی میکرد، جلوی خواهر و برادرا دعواش نمیکردیم، بلکه تو خلوت باهاش صحبت میکردیم. همین روش و احترام، باعث شده بود یکی از بازیهای بچگیشون «به صَـــــف صف» باشه!
سیدعلی بچهها رو به سبک پادگان به خط میکرد و به هر کدوم وظیفهای محول میکرد.
یکی از علاقهمندیهای سیدعلی از سه سالگی آشپزی بود. موقع پختن کباب تابهای و کوکو و شامی داوطلب میشد خودش درست کنه. منم چون میخواستم به سروریِ هفت سال اولش احترام بذارم، اجازه میدادم. کلی هم از درون حرص میخوردم به خاطر ریختوپاشها! ولی صبر میکردم و جلوی عصبانیتم رو میگرفتم تا خاطرهٔ تلخی براش نمونه!
خیلی اوقات پیش میاومد که من و همسرم مجبور بودیم بریم دنبال کاری و بچهها به سرپرستی سیدعلی خونه میموندن. اینجور مواقع گرسنه نمیموندن و خیالم راحت بود که داداش بزرگه از پس سیر کردن شکم بچهها برمیاد.😉
این تمرینهای دوران کودکی باعث شد سیدعلی خیلی زود آشپزی رو یاد بگیره و به داداش و آبجیها هم یاد بده.
الان دخترم که ۱۱ سالشه هم خیلی دوست داره دستورهای مختلف آشپزی رو پیدا کنه و سرآشپز کوچولوی خونه ما بشه.🥰
جالبه بگم وقتی غذای ساندویچی داریم همهٔ بچهها حتی شش و هفت سالهها هم هر کدوم میشن آشپز ویژه و ساندویچ مخصوص خودشون رو درست میکنن و با قیمتهای نجومی به مزایده میذارن برای همدیگه.😅
انصافاً این قسمت از زندگی خانوادههای پرفرزند خیلی خوشمزه است.🥰
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif