«از سفر حج تا اربعین»
#س_خسروی
(مامان #محمدمهدی ۱۵، #محمدعلی ۱۲، و #معصومه ۷ساله)
امسال، به خواست الهی، نه با خواست خودم، حاجیه خانم شدم.😃
عشق به سه تا فرزندم، جدا شدن از اونها رو برام محال کرده بود.
ماه رمضون امسال دو تا پسرها روزهدار بودن. روزهای سختی بود.
با اینکه خودم، به خاطر مشکل پزشکی، روزه نمیگرفتم، اما عین پروانه دورشون میگشتم.🧡
گرسنگی، گرما، امتحانات مدرسه و کمخوابیهای بعد سحر، همه و همه دشواری روزهداری رو چند برابر کرده و کم طاقتی بچهها هم یک آش شلهقلمکار از ماه رمضان امسال برای من ساخته بود.
مدام در حال پخت غذای مقوی، دوست داشتنی و اشتهابرانگیز بودم.😅
جدای از این، ناز کشیدن و تحمل بداخلاقیها و قوت روحی دادن، صبر زیادی میطلبید و دیگه وقتی برای خودم نمیموند.
فقط تو دلم با خدا نجوا میکردم که خدایا منو ببین دارم بندگی کردن رو برای بچههام هموار میکنم...
ازم قبول کن...
امسال اولین سالی بود که دعاهای «اللهم ارزقنی حج بیتک الحرام» رو هم از شدت خستگی نمیخوندم.😵😴
فقط یک شب خوندم و تمام...
اما خدا همین رو برمن پسندید و گفت بیا کارت دارم و من بدون هیچ زمینهٔ ذهنی و برنامهریزی قبلی، با همسرم راهی حج شدم.🥺
حتم داشتم خدا به خاطر بچههام به من نظر کرده...
یک سفر کاملاً جدی.
۳۶ روز در محضر ربّ تربیت شدم.
قضیه این بود که همسرم محاسبه کرده بودن و با پرسش از مرجعشون اعلام استطاعت کرده بودن و بعد هم به بنده اصرار کردن که باید همراهم بیای.
من هم هاج و واج مونده بودم که چرا الان من باید بیام؟! بچههام رو که به شدت به هم وابستهٔ عاطفی هستیم چه کنم؟ و...
سریع برای من فیش آزاد خریدن و منم بهتزده که داره چه اتفاقی میافته...
تو سازمان حج و زیارت قدم میزدم، مثل آلیس در سرزمین عجائب...
کار حج من زودتر از شوهرم جور شد.
هیچوقت فکر نمیکردم در این سن ۳۷ سالگی، حاجیه خانم بشم.🥺
بچهها رو خونهٔ پدر و مادر عزیزم گذاشتم و راهی شدیم.
موقع رفتن، همهمون غمزده بودیم.
دوران سختی هم برای من بود، و هم بچهها.
ولی یک سفر تربیتی عجیب بود.
توی سفر چندین بار بریدم و به خدا گفتم دیگه نمیتونم و خدا نشون داد میتونم.
یک بار تو مکه رو به قبله نشستم و گفتم دیگه نمیتونم دوری از وطن و بچهها رو تحمل کنم.😣😩
دو هفته به برگشتمون مونده بود و اعمال کامل تموم شده بود...
و خدا انگار یه کاسهٔ صبر روی سرم ریخت و من به طرز عجیبی صبور شدم...
حتی همکاروانیهام هم متوجه شده بودن.
بسیار آرام شده بودم و انگار آدم قبل نبودم.
به حضور حتمی امامم فکر میکردم.
در جایی که مملو از نور بود و زمان و مکان انگار معنا نداشت.
در دست خدا بودم و او خوب ورزم میداد...
با سبکبالی برگشتیم.
یکی از دستاوردهای سفرم این باور بود که نباید از سختی ترسید و نباید بچهها رو از سختی دور کرد.
سختی کشیدهها ظرفهای بزرگتری برای دریافت رحمت الهی دارن.🧡
همین تفکر باعث شد امسال برای اولین بار خانوادگی راهی پیادهروی اربعین بشیم.
میدونستم سفر سختیه.
اما با فرزندانم راهی شدم تا باز هم به خاطر نشان مادریم، من رو هم بهتر بپذیرن.
دلم نیومد عزیزانم رو از فیض حضور در خیل عاشقان اباعبدلله (علیهالسلام) محروم کنم.
و عجب سفر دل انگیزی شد...
ادامه:👇🏻👇🏻👇🏻