قسمت چهارم و پایانی
به خاطر بچهها نمیتونم كاری كه دوستش دارم رو انجام بدم!
اتاق #مشاوره جای هيچ مورد اضافهای نیست، حتی يه نینی خيلی ساكت و آرومم!
پس همين كه بخش اجباری درمونگاه دانشگاه تموم شد، بقيهشو گذاشتم برا روزهای دور.
اين مدت ذهنم دنبال كاری بود كه بشه با بچهها انجام داد، راستش برام خيلی مهم بود كه حتما اون كار تو #خونه نباشه، تجربه خوبی از كار در منزل ندارم🤷🏻♀ كل ساعتهای روز ذهنمو درگير میكرد و از كيفيت حضور تو خونه كم میكرد.
#مسجد عالي بود😍
يه كيس فوق العاده😄
تابستونی برای تجديدیها تو پایگاه کلاس رياضی گذاشتم، با شرطِ "مامانتون بايد بياد كمک، بچههامو تو مسجد نگه داره"😁
سرود و تئاتر كودک و نوجون داشتيم "من كار حرفهای شو بلد نيستم، ولی در حدی كه برنامههای پايگاهمون راه بيافته و يه بستر حسابی برای رفاقت با بچهها باشه، عالی👌🏻 بود"... كما اينكه شخصيتم خيلی با كلاسهای عقيدتی برای بچهها جور نبود...
عمده وقتا تو پايگاه بسيج بچههايی بودن كه همسن پسرم باشن و باهاش بازی كنن، دخترایِ نینی دوستی هم بودن كه هی بخوان با كوچيكه بازی كنن و ريسههای خنده شو دربيارن😄. خلاصه فيتِ موقعيت خودم بود.
خدا رو شكر💚، آخه چطوری انقدر #نعمت داده با هم، اسمشو گذاشته خونه خودش؟
(دلم میخواد دانشگاه يه ذره خلاقتر بود تا يه طرح مینوشتم: "چگونه خودمان را در مساجد بچپانيم"!😄 میشد پايان نامهم، حقيقتا هزارنكته باريكتر ز مو اينجاست كه با صحيح و خطا و مشورت گرفتن از بزرگترا تو مساجدِ مختلف بهش رسيديم.)
سال تحصيلی شروع شده و برنامههای مسجد فشرده شدن توی پنجشنبهها، روزای ديگهی هفته حضورم سرِ كار بيشتره شده.
كاری كه ويژگیهايی رو داره كه الان لازمش دارم.☺️ يه جور مشاوره تو ساماندهیِ يه سری مهدكودک. اونجا با بچهها👧🏻👦🏻 اجازه دارم برم. اتاق كارم يه مقداری #امن هست و يه خاله مربی خوب هم كنارمون تو اتاقه.
صبحها كه میريم، تا بعد از ظهر هستيم و برگشتنی یه ساعت راه رسیدنمون رو خستگی در میکنيم كه وقتی رسيديم خونه، زنی سرحال😄 باشم و منتظر و مشغول كار، كه ۴ ساعت ديگه همسر بياد😍
اما چطوری به يک موسسه يا سازمان بفهمونيم كه خيلی #ارزشمنديم😉 تا حاضر بشن ما رو با بچههامون بپذيرن؟ اينم يه پاياننامه ست كه وسط راه صحيح خطاهاشم هنوز!
#ط_خدابخشی
#روانشناسی_بالینی_دانشگاه_تهران۹۱
#پست_مهمان
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_پایانی
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#طهورا
(مامان سه دختر ۶ساله، ۴ساله و ۵ماهه)
#قسمت_نهم
روزای اولی که دختر دومم دنیا اومده بود، خیلی سخت گذشت.
هر دو بچه پوشکی😫
حسادت اولی به دومی.
بازگشت دختر اولم به عادات نوزادی😯 (مثلا دیگه خودم باید بهش غذا میدادم!)
نینی کولیکی بود و تا صبح نمیخوابید.
حساسیت غذایی و پوستی داشت.
فشار خیلی زیادی اون چند ماه تحمل کردم.
سرکار هم نمیرفتم.
دچار #افسردگی شدم.
بزرگترین نعمتی که همیشه داشتم و این موقعیتها کمکحالم بود، همسر خوشاخلاق و پذیرای درددل بود.👌🏻
دختر دومم ۹ ماهه بود که حساسیتهای غذاییش برطرف شد.
اولی هم در سه سال و سه ماهگی با موفقیت از پوشک گرفتم.😃
و من دوباره سرپا شدم!
بردمش کلاس.(نقاشی و قرآن)
اوایل براش جذابیت نداشت و تمام مدت کلاس پیش من و خواهرش مینشست و در کلاس مشارکت نمیکرد. ولی من باحوصله اون کلاس رو ادامه دادم!
چون میدیدم دخترم روحیهی اجتماعی نداره و به این مشارکتها نیاز داره.
۳ ترم طول کشید تا از من جدا بشه و بره سر کلاس❗️
زمان کلاس، بعدازظهرها بود و نوزادم میخوابید و من در همون ۴۵ دقیقه کلی کار میکردم👌🏻
گاهی سبزی پاک میکردم،
گاهی با کالسکه میرفتم خرید،
گاهی کتاب میخوندم،
شال و کلاه میبافتم.
به کمک فیلمهای آموزشی گلدوزی میکردم.
روی لباسهامون، روسری و... طرحهای کوچکی میزدم.
خیلی برای روحیهم خوب بود.☺️
خلاصه سعی میکردم از اون زمان نهایت استفاده را بکنم.
دخترم رو کلاس #ورزش هم بردم اما متاسفانه خودم نمیتونستم ورزش کنم. چون در مجموعه محل مناسبی برای کودکان در نظر نمیگیرن.
#مسجد رفتنم زیاد شد و بچههام دوستای مسجدی داشتن.
باهاشون رفت و آمد داشتیم.
پارک و هیئت و مراسم مذهبی میرفتیم.
به این روش سعی کردم روحیهی گوشهگیری دخترم رو اصلاح کنم.
وقتی دختر دومم رو از شیر گرفتم، حس فراغت خوبی اومد سراغم😊
دخترهام با هم سرگرم میشدند. زمانهایی بود که توی خونه #استراحت میکردم، کتاب زیاد میخوندم، #گلدوزی میکردم.
تا اینکه به واسطهی رویدادی که شرکت کردم، با یک #مرکز_نوآوری_بانوان آشنا شدم❗️
#قسمت_نهم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
*کانال مادران شریف ایران زمین*
@madaran_sharif