#قسمت_پایانی
دورانی بود که من و زهرا تا جایی که کاری بود #بیرون_از_خونه بودیم؛ پروژه، جلسه، همایش، کلاس
یه وقتی سعی کردم با خودم #رو_راست باشم؛ دیدم روزایی که همهش بیرون بودم، به وضوح زهرا شبش بیشتر گریه میکنه؛ با اینکه بیرون از خونه زیاد میخوابید. شاید خواب راحتی نبود یا جاش به اندازهای که من فکر میکردم گرم و نرم نبود یا...😔
علتش هرچی که بود دخترم آروم نبود👶😪
خودم هم #ناآروم بودم، خسته و بیحوصله... کمتر به خونه زندگی میرسیدم، طبیعتا رابطهم با همسرم هم تحت تاثیر احوالاتم بود😞
یه روز اگه وسط اون همه بیرون بودن، خونه میموندم خیلی حس خوبی داشتم... یه #آرامشی_وصف_ناشدنی!😊
اما باز همین که خونه موندنم بیشتر از دو سه روز میشد، این آرامشه به #کلافگی تبدیل میشد😰
پس کل برنامه بیرون رفتنم رو کردم دو روز در هفته و با فاصله و بقیه روزا توی خونه کارهامو پیگیری کنم، مگر #ضرورتی پیش بیاد👌✨
زندگی به همین شکل جریان داشت که زهرای ۷-۸ ماهه خوابش سبک شد و #چهار_دست_و_پا رفتن و هر چیزی رو از زمین برداشتن و خوردنش شروع شد😅😱
#توی_اون_سن زهرا نیازمند یه اتاق خوابِ #عایق_صوتی و یه اتاق بازیِ خیلی #امن و تمیز بود با یه مراقب خصوصی که فقط با زهرا باشه!😎🤨
پس مشغول گذراندن روزهای دلچسبی توی خونه شدم 😅 و بیرون رفتنهای کاریم به صفر میل میکرد که کم کم حس کردم نیاز دارم با آدمها #ارتباط_حضوری برقرار کنم و دورکاری به تنهایی راضیم نمیکنه و دچار #رکود و #تنبلی در خارج شدن از خونه شدم😔
زهرا هم عاقلتر شده بود و هم میتونست ساعات بیشتری رو بیدار بمونه👧
دوباره برگشتم سر کار و حالا توی همین روزهام☺️
حالا من یه مادر ۱ سال و ۲ ماه و ۲۰ روزه هستم و همه تجربیات مادریم به اندازهی همین لحظه هاییه که گذشته و نه حتی یک روز بیشتر! آخه یه مادر، هر یک روزی که میگذره، #مادر_تر میشه😄🧕
حالا باز هم با بزرگ شدن زهرا با #چالشهای جدیدی مواجهم... 🤔بخشی از مسیر که باید پیاده بریم، میخواد خودش راه بره و همه جا سرک بکشه، وقتی میرسیم، پیش خاله مهتاب بیش تر از ۵ دقیقه نمیمونه و ماما ماما کنان راه میزم رو میگیره و با ذوق میپره بغلم، میخواد بیاد پشت میز بشینه و با لپ تاپ بازی کنه💻 ، موهای بچههای کوچیکتر از خودش رو میکشه، دوست داره از غذا و خوراکی بقیه امتحان کنه 🍌🍪 و خیلی چالشهایی که البته هر آدمی در ارتباط با بقیه باهاش درگیر میشه چه برسه به یه دختر کوچولویی که #اولین_تجربه_های_زندگی_اجتماعیش رقم میخوره😍
و من باز خودم رو میبینم در جایگاه #تصمیم_سازی، من در #نقشهای پیچیده و در هم تنیدهای که توی زندگیم دارم، این #چالشها رو برای خودم و بقیه تبدیل به #فرصت یا #تهدید میکنم💡
گاهی وقتها فکر میکنم چرا نباید #مستقل از بچه و همسر و چه و چه، فقط به #خودم فکر کنم و برای خودم تصمیم بگیرم؟😕
اما بعد میگم همه اینها #خودِ_من هستم! فقط کمی بزرگتر شدم، پس باید به چیزهای بیشتری فکر کنم... و خدا رو شکر میکنم و منتظر هیجان انگیزتر شدن بازی زندگی میمونم🙏😍
پ ن ۱: یکی از چالشهایی که از نوزادی زهرا همراه ما بوده و به نحوی به فرصت تبدیلش کردیم، خواب زهراست... بعد از اینکه به خواب میره حدود ۲۰ دقیقه در حالیکه چشماش بسته ست، باید توی بغلم بمونه تا خوابش سنگین بشه، اوایل این ۲۰ دقیقهها رو به بطالت میگذروندم ولی با تلنگری از یه دوست دیدم میشه اون زمانها رو مطالعه کنم⏳📖
و این جرقهای بود برای #غیرحضوری درس خوندن، همیشه تو این فکر بودم ولی این اتفاق سرعتم رو برای #شروع بالا برد.
خلاصه الان دارم ابزارهای لازم برای آینده علمیم رو کسب میکنم تا بعد از از آب و گل در اومدن بچهها با دست پر کار و تحصیلم رو ادامه بدم😎👜
پ ن ۲: یکی از حسرتهام و شاید تنها حسرتم اینه که چرا غیرحضوری خوندن رو زودتر شروع نکردم👉
پ ن ۳: وقتایی پیش میاد که از همه چی #خسته میشم و دلم میخواد به دوران بدون زهرا برگردم، یه لیوان #دمنوش بریزم و بدون هیچ دغدغهای یه گوشه لَم بدم و فیلم ببینم!☕️🎥
اینجور وقتا اول سعی میکنم ذهنم رو از همه چیز #آزاد کنم و یه کاری که تو اون لحظه دوست دارم انجام بدم! یا بهتره بگم یه کاری که #هردومون دوست داریم... که معمولا گزینه دمنوش روی میزه!😂 چون خداروشکر زهرا هم عاشق دمنوشه😍
بعد همون جوری که داریم اون کار رو با #لذت انجام میدیم سعی میکنم یه چیزایی رو توی ذهنم مرور کنم، روزهای بدون زهرا رو که چقدر خودم رو #ناقص میدیدم، روزایی که دنبال #هویت و #هدفم میگشتم، روزهایی که در پیش دارم و آیندهای که #مشتاقاته #منتظرش هستم... و همینطور که دارم جرعه آخر دمنوش رو مینوشم و خیالاتم به آخراش میرسه، دیگه حالم جا اومده و خستگیم در رفته🙂
#ف_جباری
#فیزیک۹۲
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
قسمت چهارم و پایانی
به خاطر بچهها نمیتونم كاری كه دوستش دارم رو انجام بدم!
اتاق #مشاوره جای هيچ مورد اضافهای نیست، حتی يه نینی خيلی ساكت و آرومم!
پس همين كه بخش اجباری درمونگاه دانشگاه تموم شد، بقيهشو گذاشتم برا روزهای دور.
اين مدت ذهنم دنبال كاری بود كه بشه با بچهها انجام داد، راستش برام خيلی مهم بود كه حتما اون كار تو #خونه نباشه، تجربه خوبی از كار در منزل ندارم🤷🏻♀ كل ساعتهای روز ذهنمو درگير میكرد و از كيفيت حضور تو خونه كم میكرد.
#مسجد عالي بود😍
يه كيس فوق العاده😄
تابستونی برای تجديدیها تو پایگاه کلاس رياضی گذاشتم، با شرطِ "مامانتون بايد بياد كمک، بچههامو تو مسجد نگه داره"😁
سرود و تئاتر كودک و نوجون داشتيم "من كار حرفهای شو بلد نيستم، ولی در حدی كه برنامههای پايگاهمون راه بيافته و يه بستر حسابی برای رفاقت با بچهها باشه، عالی👌🏻 بود"... كما اينكه شخصيتم خيلی با كلاسهای عقيدتی برای بچهها جور نبود...
عمده وقتا تو پايگاه بسيج بچههايی بودن كه همسن پسرم باشن و باهاش بازی كنن، دخترایِ نینی دوستی هم بودن كه هی بخوان با كوچيكه بازی كنن و ريسههای خنده شو دربيارن😄. خلاصه فيتِ موقعيت خودم بود.
خدا رو شكر💚، آخه چطوری انقدر #نعمت داده با هم، اسمشو گذاشته خونه خودش؟
(دلم میخواد دانشگاه يه ذره خلاقتر بود تا يه طرح مینوشتم: "چگونه خودمان را در مساجد بچپانيم"!😄 میشد پايان نامهم، حقيقتا هزارنكته باريكتر ز مو اينجاست كه با صحيح و خطا و مشورت گرفتن از بزرگترا تو مساجدِ مختلف بهش رسيديم.)
سال تحصيلی شروع شده و برنامههای مسجد فشرده شدن توی پنجشنبهها، روزای ديگهی هفته حضورم سرِ كار بيشتره شده.
كاری كه ويژگیهايی رو داره كه الان لازمش دارم.☺️ يه جور مشاوره تو ساماندهیِ يه سری مهدكودک. اونجا با بچهها👧🏻👦🏻 اجازه دارم برم. اتاق كارم يه مقداری #امن هست و يه خاله مربی خوب هم كنارمون تو اتاقه.
صبحها كه میريم، تا بعد از ظهر هستيم و برگشتنی یه ساعت راه رسیدنمون رو خستگی در میکنيم كه وقتی رسيديم خونه، زنی سرحال😄 باشم و منتظر و مشغول كار، كه ۴ ساعت ديگه همسر بياد😍
اما چطوری به يک موسسه يا سازمان بفهمونيم كه خيلی #ارزشمنديم😉 تا حاضر بشن ما رو با بچههامون بپذيرن؟ اينم يه پاياننامه ست كه وسط راه صحيح خطاهاشم هنوز!
#ط_خدابخشی
#روانشناسی_بالینی_دانشگاه_تهران۹۱
#پست_مهمان
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_پایانی
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif