#قسمت_پنجم
#ف_جباری (مامان زهرا ۲.۵ ساله و هدی ۳ماهه)
یه مدت کوتاه با اون تک جدول جلو رفتم تا دیدم کارهای دیگهای در طول روز پیش میاد که خارج از جدوله و عدم مدیریتشون آرامشم رو به هم میزنه، مثلا فراموششون میکنم و انجام نمیشن و...
کارهایی مثل پیام واجبی به کسی، پیگیری کاری از کسی، انجام یه کار اینترنتی و...
خلاصه این یه حس شکست بود، اما راه حل داشت!😍
وقتش بود برنامه ریزیم رو بهروزرسانی کنم و برای این کارها یه ابزار مدیریتی ایجاد کنم؛ چک لیست روزانه!
همین دو تا جیبی که بالای آبسردکن میبینید که با جعبهی شکلات درست شدن!😄
گاهی اول صبح، اگر نشد همون ساعات اولیه روز، همه کارهایی که به ذهنم میرسه رو توی این برگههای کوچیک لیست میکنم، این کارها اولا بر اساس همون جدول ترمی هست که قسمت قبل توضیح دادم، یعنی مثلا امروز عصر توی جدولم به حل تمرین اختصاص داره، توی لیستم مینویسمش، ثانیا هر کار دیگهای که یادم میاد که اون روز یا نهایتا تا چند روز آینده باید انجام بشه رو میارم توی لیست.👌🏻
این چک لیست ذهن رو از درگیری خالی میکنه و تمرکز رو زیاد میکنه، مثلا من چند دقیقه به غذایی که برای شام میخوام درست کنم فکر میکنم و مینویسم توی اون کاغذ تا حین کارهای دیگهم دغدغهی شام چی بپزم نداشته باشم، یا خریدهایی که برای خونه در طول روز یادم میاد رو سریع انتقال میدم به کاغذم.👌🏻
این کاغذ چندین بار در طول روز چک میشه و تیک میخوره یا چیزی بهش اضافه میشه
البته همین چکلیست هم بعد از مدتی به نظرم اومد که ایرداتی داره؛
❌ مثلا هی کاغذ پر میشد و تعداد زیادی از کارهاش خط نخورده باقی میموند. به نظرم اومد که بهتره کارها رو بر اساس معیار اهمیت و فوریت تقسیمبندی کنم و هر کدوم رو توی کاغذ مخصوص خودشون بنویسم! یعنی الان دو دسته کاغذ دارم؛
کاغذ کارهای فوری
کاغذ کارهای غیر فوری
❌ مشکل بزرگ دیگه این بود که کارهایی که توی این لیستها میاومد مهمانهای ناخواندهای بودن که انجام برنامههای ثابت منو با اخلال مواجه میکردن.
چون زمانی رو توی جدول هفتگیم برای انجام این کارها در نظر نگرفته بودم.
پس من توی برنامهی مربوط به زمان خواب زهرا حدود یک ربع رو برای انجام یکی دو تا از این کارها گذاشتم و بقیهشون رو توی بیداری بچهها انجام میدم.
الان برنامهم چند بخش دیگه هم داره که به مرور اضافه شده؛
✅ مثلا میدیدم من برای یه کاری توی جدول ۱ ساعت وقت گذاشتم و گاهی پیش میاد اون کار رو سریعتر انجام میدم یا توی بیداری بچهها زمانهایی پیش میاد که همهچی امن و امانه و با خودشون مشغولن. برای اینکه از این زمانها استفادهی بهتری بکنم، لیستی درست کردم از کارهای غیر فوری که بشه سریع و در زمان کم بخشیش رو پیش برد.
مثل مطالعهی دو صفحه کتاب یا نوشتن یه خاطره.
اینطوری این وقتهای پیش اومده قربانی فضای مجازی نمیشن!
✅ یه سری لیست غذا و میانوعده و بازیهای با زهرا هم روی در یخچال نصبه برای رهایی از سوال ای وای حالا چی بازی کنیم و ای وای شام چی بپزیم؟
🔄 در مورد ارزیابی برنامه؛
به جز این ارزیابیهایی که حسی متوجه میشیم برنامهمون یه ایرادی داره، خوبه در شروع اجرای برنامه تا مدتی یه کاغذ و خودکار کنار دستتون بذارید و کارهایی که انجام میدید رو دقیق ساعت بزنید.
مثلا ۷ تا ۷:۱۰ گوشی- ۷:۱۰ تا ۷:۴۵ مطالعه و...
با نگاه کردن به این کاغذ متوجه میشین که برنامهای که برای خودتون ریختین رو دارین درست اجرا میکنین یا نه.
و اگه نه با کمی واکاوی و تحلیل متوجه اشکال کارتون میشین.
در کنار این کار، ارزیابی نفس هم خیلی کمککننده و لازمه. یعنی آخر شب یا اگه وقت نشد اول صبح فرداش تو یه کاغذ حستون نسبت به خودتون در اون روز رو با جزئیات بنویسید و سعی کنید دلیل هم برای کارها و رفتارهاتون پیدا کنید؛
مثلا امروز با دخترم بداخلاقی کردم، چرا؟ چون کلافه بودم، چرا؟ چون صبح به خوابم غلبه نکردم و از برنامهم جا موندم...
پ.ن۱: من قسمتهای مختلف برنامهم رو روی در یخچال نصب کردم! با شناختی که از خودم داشتم، میدونستم اگه جلوی چشمم نباشه احتمالش زیاده که به جای روزی چند بار، چند روز یه بار برم سراغش... هم اینکه دوست داشتم کاغذهایی که دیگه باهاشون کاری ندارم مثل چک لیستها به سرعت دور انداخته بشن! با این حال شاید روزی به این نتیجه برسم که دفتر گزینه مناسب تریه برام.👌🏻
پ.ن۲ : مطمئنم تا نرین سراغ نوشتن برنامهی خودتون و بعد هم اجراش خیلی از حرفهام براتون مبهمه. این توصیه رو جدی بگیرین😉
پ.ن۳: اگه خدا بخواد توی قسمت آخر "منِ با برنامه" در یک روز رو به تصویر میکشم تا ماجرا براتون ملموستر بشه. به علاوهی نکات تکمیلی و نکاتی در مورد مدیریت فضای مجازی.
#روزنوشت_های_مادری
#برنامه_ریزی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#قسمت_آخر
#ف_جباری
بعد از نماز صبح، یه کاغذ برمیدارم و ۵ تا کاری که باید تا بیدار شدن بچهها انجام بدم رو مینویسم:
۱. ۵ دقیقه قرآن
۲. ۳۰ دقیقه کار الف
۳. ۴۵ دقیقه کار ب
۴. ۱۵ دقیقه فضای مجازی به این ترتیب : جواب دادن به فلانی- پیگیری از فلانی- خرید اینترنتی (اگه برای فضای مجازی برنامه نذارم مغلوبش میشم، حتی اگه میخوام مدتی توی فجازی بچرخم به این کار زمان میدم، هرچند هنوز برای مدیریت فجازی به جمع بندی دقیقی نرسیدم ، اگه شما به راه حل خوبی رسیدین بگین؟)
تا رسیدن به گزینه ۴ سراغ گوشی نمیرم مگر اینکه برای کار الف و ب نیاز باشه.
همسرم همون موقع میرن سر کار و معمولا صبحانه رو خونه نمیخورن، اگه بخوان خونه بخورن یا خودشون آماده میکنن یا من آماده میکنم و تنها میخورن... این وضعیت برام ناخوشاینده، چون دوست دارم لحظات خونه بودنشون رو با هم بگذرونیم، با این حال قبلا در مورد اینکه من تا بیدار شدن بچه ها به کارهام برسم با هم صحبت کردیم و من هر چند وقتی از ایشون جویا میشم و ایشون هربار ابراز رضایت میکنن.🤔
بعد از رفتن همسرم، نمیذارم ساعت از ۸ بگذره و زهرا رو بیدار میکنم که عصر مجدد بخوابه.
توی ساعات بیداری بچه ها تنوع کارا زیاده؛ معمولا نرمش صبحگاهی ، شعر خوندن و بالا و پایین پریدن داریم که سرحال بیایم.
بعدش مرتب کردن خونه و شستن ظرفها، صبحانه و بازی و... تا اذان و نماز.
نهار درست نمیکنم و هرچی تو یخچال باشه میخوریم، شده یه لیوان شیر و خرما و یه کم میوه و ... اینجوری زهرا صبحانه و شام رو بهتر میخوره و خودم هم سنگین نمیشم که خوابم بگیره!
این وسطا هر کاری به ذهنم بیاد رو به کاغذم اضافه میکنم و هرچقدش رو بشه انجام میدم و خط میزنم.✅
بچهها رو میخوابونم، این لحظات اوج غلبه خوابه که واقعا دلم میخواد بخزم زیر پتو! 😴تو همون حالت خواب و بیدار ناخودآگاه میرم تو فکر، به ذوق فکرهام نسبتا برق گرفته بلند میشم، تجدید وضو میکنم و با یه دمنوش و خوراکی خوشمزه میرم سراغ کاغذم و دوباره گوشهش یادداشت میکنم:
۱. ۵ دقیقه قرآن
۲. کار ج ۱.۵ ساعت
۳. ۱۰ دقیقه فضای مجازی و دوتا از کارهای خارج از جدول هفتگی که تو چک لیست هست.
بعد از بیدار شدن بچهها تا اومدن همسر، میان وعده رو با کمک زهرا آماده میکنیم.🍟
خونه رو مرتب میکنیم، بعضی روزا حموم کردن بچه ها، درست کردن شام و معمولا یه کار جذاب مثل پارک رفتن یا کیک درست کردن که علاقه خودمه یا انجام یه بازی جدید جزو برنامه روزانهمونه.
(یه کانال بازی تو پیامرسانم درست کردم و جایی ایده بازی ببینم میفرستم به کانالم)
اون وسطا من گاهی خیلی خسته میشم و یه چرت ۱۰ دقیقهای میزنم در حالیکه دستم رو حایل کردم برای در امان بودن سرم از عبور و مرورهای زهرا!🙅♀
گاهی هم دوست دارم فقط بشینم و نه حرفی باشه و نه بازیای، این وقتا معمولا تلویزیون روشن میشه شاید روزی نیم ساعت.
تا حدودای ۸ - ۸.۵ که همسرم میان و شام و حرف و بازی و ساعت ۱۰ پیش به سوی رختخواب که تا ۱۰:۳۰ خواب باشیم همگی.
امان از وقتی که خواب صبح یا عصر بهم غلبه کنه و نتونم به برنامهم برسم، یا بیدار باشم و کاری خارج از برنامه انجام بدم که به نظرم بیهوده باشه، تا آخر شب دمق میشم و بینشاط (و این شاید از آسیبهای برنامه ریز بودن باشه) برعکس گاهی جسمم واقعا خسته ست اما حالم خیلی خوبه ... مصرم که خارج از برنامه نخوابم و به انجام برنامه پایبند باشم، یه جوری که قبحش برام نریزه! اما اگه یه هفته خیلی خسته باشم به خودم قول میدم مثلا فردا بعد از نماز بخواب و با بچهها بیدار شو!
جمعه ها هم برنامه اینه که برنامه کاری نداشته باشیم.
این تصویر برای روزهای عادیه که با بچهها خونه تنهام، اما روزایی که کلاس آنلاین دارم یا وقتایی که فشار روم زیاد میشه و نمیتونم شرایط رو مدیریت کنم از یه عامل خارجی مثل دوست، مادر و... کمک میگیرم!
نیاز به گفتن نیست که این ۶ قسمت تمام وجوه زندگی من نیست، من هم انسانم، گاهی کم میارم، انگیزهم ضعیف میشه... اما بازیابی میکنم و برمیگردم.
یکی از کارهای مهم برای بازیابی گفت و گو با همسره و یادآوری اهداف و آرمانهای مشترکمون و انگیزه دهی به هم برای ادامه مسیر.💪
پ ن: اگه میخواین برنامه ریزی رو با جزئیات بیشتری دنبال کنین، پیشنهاد میکنم کانال من با برنامه رو توی پیامرسان بله دنبال کنید. @manebabarname
#روزنوشت_های_مادری
#برنامه_ریزی
#بولت_ژورنال
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ف_جباری
(مامان زهرا ۲ سال و ۸ ماهه و هدی ۴ ماهه)
- گفتم: فکر کردی همه مثل خودت #بولدوزرن؟😳
چشمم روی این جمله وایستاد و ذهنم درگیرش شد،
بولدوزر باش...!
۵ ماه بر ما گذشت...
۵ ماه جانکاه و دوستداشتنی...!💔♥️
۵ ماهی که به اندازهی ۵ سال روح و روانم به کار گرفتهشد...
پنجشنبه ۲۷ آذر، طبق برنامهای که رو در یخچال داریم، شاممون #نذر #حضرت_علی_اکبر(ع) بود، #آبگوشت_نذری رو بار گذاشتم و نون میخواستیم،
همسرم رفتهبود بیمارستان ببینه برای #محمدسعید چه اتفاقی افتاده و من برای کمکردن فکر و خیالها تصمیم گرفتم دست زهرا رو بگیرم و با شکم هشت ماهه نون سنگک تازه رو خودمون بخریم و برگردیم.
صدای اذان مغرب میومد... نزدیک خونه رسیده بودیم که به همسرم زنگ زدم ببینم چه خبره 😞
همسرم قطع کرد و پیامک زد:
انا لله و انا الیه راجعون.
#امتحانات جدید برای ما و حیات جدید برای برادرم شروع شده بود.
اطرافیان ازش مینوشتن و منتشر میکردن ...🖋
بین متنها یه عبارت مثل میخ توی مغزم فرو رفت؛
خاطرهای بود از همکارش، محمدسعید کارهایی رو ازش پیگیری کردهبود و اون از حجم و سختی کار گله کردهبود و گفتهبود:
- فکر کردی همه مثل خودت بولدوزرن؟
عجیب بهم چسبید این توصیف...
ببین! هر لحظه دکمهی بازی رو میزنن و از زمین بیرون میکشندها!
فرصت کمه! بولدوزر زندگی خودت باش!🚜
پ ن : برداشت از بولدوزر بودن آزاده!🌺
اما دوست دارم در موردش با هم صحبت کنیم، میتونیم با این سوالا شروع کنیم؛
زندگی بولدوزری چه شکلیه؟🤔
مصادیقش تو زندگی همه یه چیزه؟
بولدوزر بودن به زن بودن یا مرد بودن ربطی داره؟ به مادر بودن یا نبودن چی؟👩⚕👩🏫👩🎓🤱
#توقف_ممنوع
#بولدوزر_باش
#دلنوشت#روزنوشت_های_مادری
#والعادیات_ضبحا#فالموریات #فالمغیرات
#قسم_به_زندگی_بولدوزری_امیرالمومنین(ع)
#قسم_به_اسبان_دونده
#سوره_عادیات
#مرگ
#والسابقون_السابقون
#مزرعه_آخرت #دنیا
#رنج
#لقد_خلقنا_الانسان_فی_کبد
#یا_ایها_الانسان_انک_کادح_الی_ربک_کدحا_فملاقیه
#انسان #زن #مادر
#نفر_بعدی_کدوم_یکی_از_ماست؟
#آیه #نشانه
#محمد_سعید_جباری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#ف_جباری
(مامان زهرا ۲ سال و ۹ ماهه و هدی ۶ ماهه)
دیروز با بچهها رفته بودیم بیرون.👩👧👧
هدی توی آغوشی،
زهرا هم به دلایلی توی کالسکه بود و در شرایطی نازش بالا گرفت و تقاضای بغل کرد.👧🏻
در همون لحظات ندایی از اطراف رسید 😀 📣 که آخی بیچاره چقدر سختهشه با دو تا بچه.😔
باید میگفتم:
- تازه کجاشو دیدین؟🤪
اما گفتم:
-من بیچاره نیستم.😌
وقتی به همبازی شدن و همدم شدن این دو دلبر فکر میکنم، این سختی برام آسون میشه.
من از فکر کردن به خوشبختی این دو خواهر از داشتن هم، چشمام قلبی میشه و هیجانزده میشم.😍
البته همهی اینارو در درونم گفتم و همونجا راهو کج کردم به سمت بقالی و پارک و حظ دنیا رو با دخترا بردن.😀🎡🍭
پ.ن۱: بیاین با هم "یه کلمه" از دعای حیات طیبهی حضرت مادر (سلاماللهعلیها) رو بخونیم:
اللهم صل علی محمد و آل محمد و یَسِّرلِی...🌼
خدا جون برام "آسونش کن"!
یعنی چی؟
به نظرتون آسون یا سخت بودن کار چقدر به خود اون کار بستگی داره؟
چه کارها که سادهن ولی مدتها به تعویق میافتن و انجام نمیشن و چه کارها که سختن ولی راحت انجام میشن.
پس آسونی و سختی به چیه؟
به دوست داشتن اون کاره؟👌🏻
یا به باور داشتنشه؟
مثلاً باور به اینکه نخوابیدن بعد نماز صبح برای ایجاد تحول تو زندگی من ضروریه.😀
یا باور به اینکه دکتر رفتن برای پاکسازی بدن و رعایت دستوراتش نیاز منه، چون باید خودمو بازیابی کنم تا بتونم اهدافم رو دنبال کنم.
نگاه صفر و یکی رو هم کنار بذاریم☝🏻
مشخصاً هر اندازه که باور به یقین نزدیکتر باشه و انگیزه متعالیتر، تداوم و پیشرفتن در مسیر هدف هم بهتر میشه و بالعکس.
(مثلاً دوست داشتن هم سطحی از باوره ولی اونقدر سطحیه که به ندرت منجر به عمل و تداوم در اون میشه)
پس!
"یَسِّرلِی" در دعای حضرت مادر یعنی... ما را معتقد گردان، ما را بیانگیزان... تا بر ما آسان شود هر سختی.❤
پ.ن۲: حرفای پ.ن قبلی رو از یه برنامه تلویزیونی الهام گرفتم.😁
پ.ن۳: من بارها هر دوطرف از جملههای بالا رو زندگی کردم؛
یکیش همین بچه🙃 🤯
بچهداری سخته آقا! سخخت...🥵
آوردنش یه طرف،
داریدنش یه طرف دیگه!
نیکو داریدنش که دیگر هیچ!
خدایی بچهداری رو با چه انگیزهای آسونش کردین؟🤪
پ.ن۴: حالا چهجوری باورمند بشیم؟!🤔🙄
یه راهش همین دعاست!
فعلا بریم دعا کنیم...🚶♀️🤲🏻
#روزنوشت_های_مادری
#صحیفه_فاطمیه
#عصر_شیرین #شبکه_افق
#هانی_چیت_چیان
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#ف_جباری
(مامان زهرا ۲سال و ۱۰ماهه و هدی ۷ماهه)
کنارش دراز کشیده بودم. داشت آخرین تلاشهاش رو برای نخوابیدن میکرد که بهش گفتم:
مامان میای با هم حرف بزنیم؟😌
برگشت سمتم، نگاهش کردم و گفتم:
ببخشید اگه بعضی وقتا مامان خوبی نیستم.😔
نگاهش رو ازم برداشت. کمی فکر کرد و گفت:
شما هم ببخشید اگه من بعضی وقتا جیغ میزنم.😌
من که محو جملهش بودم و جوابش رو نداده بودم، دوباره پرسید:
میبخشی؟
بغلش کردم و گفتم بله مامانم میبخشم.
این مکالمه رو همینجا پایان دادم و برای صدمین بار قصهی غدیر و موسی کوچولو رو براش تعریف کردم و آروم به خواب رفت...😇
بلند شدم و رفتم توی کاغذهای رو در یخچالم (تو مجموعه پستهای مربوط به برنامهریزی کاغذها رو معرفی کرده بودم) نوشتم:
❗فکر کردن در مورد چالشم با زهرا❗
پ.ن۱: سلام... حالتون چطوره؟😊
عیدتون مبارک🙏🏻🌸
چند ماهیه سرعت زندگیم بالاست و در حال دویدنم که خودمو بهش برسونم،🏃♀️
اما از بعضی چیزا جا موندم که یکی از اونها مادریه!
پ.ن۲: چند وقته خلقیاتی رو توی دخترم میبینم که منو بهجا یا بیجا😄 نگران کرده، خیلی فکر کردم، با همسرم مشورت کردم، صورت مسئله و راهحلها رو آوردم روی کاغذ و این کار خیلی بهم کمک کرده، مثلا از خودم پرسیدم:
چه رفتارهایی من رو اذیت کرده؟
واکنش من در لحظه به این رفتارها چی بوده؟
علل احتمالی چیاست؟
و سعی کردم به سوالام جواب بدم.
در مجموع فعلاً به این نتیجه رسیدم که من در مرحله گذار هستم و باید تغییراتی ایجاد کنم؛
چند وقته به دلایل مختلف، مثل اثاثکشی به شهر دیگه و بزرگتر شدن فرزند دوم (هدی ۷ ماهه شده و دیگه نمیشه یه گوشه از خونه رهاش کرد)، کارهام خیلی فشرده و وقتم محدودتر شده.
همچنان مثل قبل، وقتهای خواب بچهها به درس خوندن و فعالیتهای کاریم تعلق داره و وقتهای بیداری بچهها به کارهای خونه و رسیدگی به بچهها و همین باعث شده در طول روز وقت با کیفیتی رو با زهرا نگذرونم و دائم در تلاش باشم که از سر خودم بازش کنم تا بتونم کمی به پخت و پز و بذار بردار ها برسم، فعلا.
۱. کمی از کارهای خونه رو به وقت خواب بچهها منتقل کردم که به تبعش کمی از خواب شبم رو کم کردم یا از درس و کارم جا موندم!
۲. حتما در روز یک یا دو بازی خوب با زهرا دارم، طوری که به بازیش دل بدم.
به نظر میاد مسیری که دارم برای حل مسئلهم طی میکنم بدک نیست، اما خب هنوز به نتیجهی دلخواه و ثبات نرسیدم.
شما این روزا با چه چالشی دست و پنجه نرم میکنین؟ در حال یافتن راهحل هستین یا نه؟🤷🏻♀️
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#ف_جباری
(مامان زهرا ۳ ساله و هدی ۸ ماهه)
داشتم کیسه رو با طناب تند تند میفرستادم پایین و خدا خدا میکردم کسی از تو کوچه رد نشه که یهو صاحبخونه سر رسید.🤦🏻♀️😂
- صاحبخونه: با کی کار دارین؟ چیکار دارین میکنین؟🤔
- پیک سوپری: خریدهای اون خانوم رو آوردم.🙂
-من:😌
پ.ن۱: اولین بار بود که تو خونهی جدید اینترنتی سفارش میدادم، داشتم لباس میپوشیدم تا سفارشم برسه و برم بگیرم که به خودم اومدم دیدم اوووه... جوراب و روسری و چادر بپوشم، ماسک بزنم، ۳ ساله لباس مناسب بپوشه، دمپایی پا کنه، ۸ ماهه رو بزنم زیر بغل، دو طبقه بدون آسانسور با سرعت ۳ ساله بریم پایین، خریدا رو بگیریم، بیایم بالا...🥵😖
این همه کار میخواستم بکنم میرفتم مغازه دیگه!
پ.ن۲: خونه قبلیمون به پیکها میگفتم سفارشم رو داخل آسانسور بذارن و بفرستن بالا، برای اونها هم زحمتی نداشت این کار.
اما چندین بار پیش اومده بود که برای دریافت سفارشهایی که نیاز به امضا داشت، بعد از درخواست از آقای پیک که یا بیخیال امضا بشن یا تشریف بیارن بالا چون من بچههای کوچیک دارم و پایین اومدن برام زحمت زیادی داره با برخوردهای از سر بیمهری مواجه میشدم و به سختی میافتادم.
در حال حاضر توی جامعهی ما بچه داشتن و با بچه در اجتماع حضور پیدا کردن خلاف جریان آب شنا کردنه.😑
موانعی که بر سر راه این جریان وجود داره خیلی متنوعه، از موانع فرهنگی و نگاههای غلط و بیمهریها تا زیرساختهای نامناسب و حتی نبود زیرساختی که مادر و کودکش رو به رسمیت بشناسه.
بنابراین آدمهای متنوعی هم میتونن در حل این مسئله موثر باشن؛
همسایههای عزیز، پیکهای زحمتکش
سیاست گذاران
منبریها
رسانهچیها
باید بفهمن که یک مادر با افتخار برای تربیت انسانهایی که آینده جامعهی اونها را میسازه تلاش میکنه.
پس اونی که از به سختی افتادن در روزمرگیش خجالت میکشه مادر نیست، بلکه اونهایی هستن که جایگاه و شرایط یک مادر رو تمام و کمال درک نمیکنن!
پس بیمهری میکنن،
پس تلاشی برای اصلاح نگرشها در منابر و رسانههاشون نمیکنن،
پس سیاستهایی در جهت حفظ کرامت مادر و کودک نمیگذارن!😣
شما تا حالا تو موقعیتی قرار گرفتین که به خاطر بچهها بیمهری ببینین؟ یا جایی از جامعه، مهمونی، مغازه، بانک، خیابون، حس کردین شرایط و جایگاهتون نادیده گرفته شده؟
توی اون موقعیت از وجود و حضور فرزندتون احساس سرخوردگی داشتین یا با اعتماد به نفس برای حل مسئلهتون تلاش کردین؟
#روزنوشت_های_مادری
#تکریم_مادران
#دوستدار_مادروکودک
#عزت_نفس
#سیاست_گذاری
#فرهنگ_سازی
#خرید_اینترنتی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
با عرض سلام و با درود به همه مادران شریف ایران زمین🤚🏻🌸
به خبرهایی کوتاه از مادران شریف توجه فرمایید:
✅ گزارشهای رسیده از مادران شریف، حاکی از آن است که در تیر ماه ۱۴۰۱ نینی زینب، بهطور رسمی بهعنوان فرزند سوم خانوم #پ_شکوری آغاز به کار کرده و استوار نامهٔ خویش را تسلیم مادر و پدر خود نموده است. در حاشیهٔ این دیدار وی با دیگر همتایان خود دیدار کرده و اظهار اووَ اووَ نموده که بتواند در امر خطیر خواهری😍 مسئولیتهای خویش را انجام دهد.😅
✅ به گزارش خبرنگار ما از پرسنینی، آیه، نام نینی سوم خانوم #پ_بهروزی است که در مهر ماه ۱۴۰۱ به خانوادهٔ ایشان پیوسته و بعد از دو پسر، طعم شیرین دختردار شدن را به پدر و مادر خود چشانده است. گزارش شده وی هماکنون به شدت در حال دلبری کردن از مادر و خالی نمودن جیب پدر میباشد.😍
✅ همچنین نینی حیدر در بهمن ماه ۱۴۰۱ به دعوت رسمی خانوم #ف_جباری بهعنوان فرزند سوم، وارد این خانواده شده و مورد استقبال مقامات این خانواده قرار گرفته است.
گفته میشود تفاهمنامههای مهم اقتصادی، شیر خشکی و پوشکی مهمی در این سفر به امضای طرفین خواهد رسید.😁
✅ به خبری که هماکنون به دستمان رسید توجه فرمایید:
فصل نقل و انتقالات، به تازگی با پیوستن یک بازیکن پسر به تیم خانواده #ط_اکبری وارد فاز جدیدی شده است.
کارشناسان اظهار داشتهاند که این تیم با ترکیب دو_چهار_یک (پدر و مادر، ۴ پسر و ۱ دختر) ترکیب بسیار قدرتمندی یافته و تمامی حریفان را پشت سر خواهد گذاشت.💪🏻
✅ همچنین شایعاتی مبنی بر ورود قریبالوقوع چند نینی دیگر به خانوادهٔ چند تن دیگر از مادران شریف به گوش میرسد که هنوز از سوی مقامات، به صورت رسمی تایید و یا تکذیب نشده است.
این بخش خبری هم به پایان رسید.
تا درودی دیگر
بدرود😄
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«کِیف خانوادهٔ ما با شما کوک میشود»
#ف_جباری
(مامان #زهرا ۵ساله، #هدی ۲سال و ۹ماهه، #حیدر ۸ماهه)
ایام اربعین بود و بابا رفته بود کربلا، ما ۴ تا بودیم و دلی گرفته...
دوست داشتم بریم حرم.
اما خب با ۳ تاشون برام خیلی سخت بود.
مدیریتشون توی شلوغی،
آروم کردن نوزاد،
دستشویی بردنشون،
و دهها چالش پیشبینی نشده.🤷🏻♀️🫢
هر چند این سخت گذشتن برای خودم مهم نبود؛ نگران بودم بابت این چالشها مامان کمتحملی بشم و بچهها بهشون بد بگذره و خاطرهٔ منفی از حرم توی ذهنشون ثبت بشه.
اما دلم هوای زیارت کرده بود.
عزمم رو جزم کردم و طلب کردم از خودشون آنچه باید رو...
آب و خوراکی به مقدار کافی برداشتم و گفتم کنار حرم میتونن یه اسباببازی یا یه خوراکی دلخواهشون رو بخرن.😉
با ذوق زیاد هر کدوم یه اسباببازی قابل حمل انتخاب کردن و وارد حرم شدیم.
دختر بزرگم اسم اسباببازیش رو گذاشت حرمی.
موقع برگشت درخواست کرد خوراکی رو هم داشته باشیم!
منم با نگاه کریمانهم کنار حرم کریمهٔ اهلبیت یه غذای حرمی مهمونشون کردم.😉
غذایی که یه گاز بهش میزدیم و یه جرعه از طلایی گنبد رو مهمون چشممون میکردیم.
الحمدلله پر رنگ و عمیق ثبت شد در صفحهٔ خاطراتشون.
مثل این روز رو زیاد داشتیم این دو سالی که مجاور و همسایهٔ حضرت معصومه (سلاماللهعلیها) بودیم.
خدا به برکت این همسایگی کار ما رو
توی تربیت بچهها راحتتر کرده و ما باید شکر این نعمت رو به جا بیاریم و براش تدبیر کنیم.
حالا که زیارت شده بخشی از روزمرههامون؛
اولا؛
وقتی میریم حرم بد نگذره، حداقلیترین چیزهاش مثل بد اخلاقی ندیدن از مامان و بابا و گرسنگی و تشنگی نکشیدن رو رعایت کنیم.😉
و بعدش؛
تصویرشون این نشه که بعضی وقتا میریم یه جایی که اسمش حرمه، شلوغه و خستهکننده و مامان و بابا تند تند یه کارایی میکنن و برمیگردیم،
و بعضی وقتا هم که میخوایم کیف کنیم میریم پارک و رستوران ...
حالا خاطرههایی توی حافظهٔ ما ثبت شده از جمکران رفتن برای کوک شدن کیف همهٔ خانوادهمون؛☺️
گاهی مامان چایی و نبات نیدار زعفرونی رو میذاره گوشهٔ کیفش و دست دختر رو میگیره،
خواهرک دستش رو میده به دست بابا که حلیم و نون بربری تازه توی اون یکی دستشه،
زیر اندازشون رو از کالسکهٔ داداش آویزون میکنن،
و میرن اون جایی که گنبد قشنگی داره و خادمهای مهربونش از بچهها با شکلاتهای خوشمزه پذیرایی میکنن و بچهها تا انتهایی که چشممون دیگه مامان و بابا رو نمیبینه میدون و از ته دل میخندن،😍
گاهی هم زیر گرمای خورشید خودشون رو خیس آب میکنن و مامان با یه دست لباس اضافه تو کیفش ازشون استقبال میکنه،
گوششون رو به سرودی از بچههایی که اون سمت حیاط دارن هم خوانی میکنن نوازش میدن،
و چشمشون رو به دیدن آدمهایی که چشمشون با الهی عظم البلاهای گاه و بیگاه خیس میشه...
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 گفتگوی دورهمی مامانا
با موضوع پیشدبستانی و مدرسهی بچهها
❓از چه سنی فرزندتون رو فرستادید پیش دبستانی یا کلاس اول؟
❓چه مدل مدرسهای انتخاب کردید؟
❓توی این مدتی که از مهر گذشته، چه چالشهایی داشتید؟
💭 مامانایی که توی این گفتگو شرکت کردن:
#ف_اردکانی مامان ۵ فرزند
#پ_بهروزی مامان ۳ فرزند
#ا_باغانی مامان ۲ فرزند
#ف_جباری مامان ۳ فرزند
#ز_سلیمانی مامان ۳ فرزند
#پ_شکوری مامان ۳ فرزند
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«سهم من از زندگی، یک خانهٔ نامرتب»
#ف_جباری
(مامان #زهرا ۵، #هدی ۳ساله و #حیدر ۹ماهه)
از شدت درد مچ و بازو خوابم نمیبره.
میخوام بلند شم مسکن بخورم،
اما همونجوری که دارم مچم رو پیچ و تاپ میدم، از هوش میرم تا نزدیکای لحظات ملکوتی طلوع آفتاب! 😔
بعد از نماز،
تغذیهٔ دختر ارشد رو آماده میکنم
و ناهار آقای همسر رو میدم دستشون.
اگه طبق معمولِ نشدنها، این دفعه بشه، چند صفحه کتاب میخونم تا دختر ارشد رو بیدار کنم و صبحانه بدم و راهی مدرسه کنم.
ساعت ۸ شده.😱
کره توی یخچال نرفته و لیوان چایی از روی زمین پا نشده، که پسرک بیدار میشه.
بیداری پسرک من رو زمینگیرتر از یه لاکپشت ۸۰ ساله میکنه.😓
آخه پسرم دوست نداره مامانش دست به سیاه و سفید بزنه.😎
با چشمای قشنگ و معصومش زل میزنه بهم و انگار میگه:
- مگه من از این دنیا چی میخوام جز اینکه مامانم همیشه کنارم باشه؟🥹❤️
مادر پسری یک ساعتی میشینیم کنار هم و من با گوشی یا لپتاپ یا کاغذ! تلاشهای مذبوحانهای برای انجام کارام میکنم.
تا یک ساعت بعدش که صاحابش بیدار شه😅 و دیگه کار تعطیل بشه!
دختر کوچولو، صاحاب گوشی و لپتاپ رو عرض میکنم!☹️
از کمردرد و دستدرد ترجیح میدم پسرک رو بغل نکنم و چاردستوپا میرم سمت آشپزخونه که سانس دوم صبحانه رو آماده کنم.
و البته این تنها راهیه که میتونم کمی ازش فاصله بگیرم.
چون به محض اینکه تغییر ارتفاع میدم یا میپیچم پشت کابینتا و از دایرهٔ دیدش خارج میشم میزنه زیر گریه.🫣
با هقهق خودشو میرسونه به آشپزخونه.
مینشونمش کنارم، جلوی کابینت وسایل نشکستنی و یه چیزایی میذارم جلوش. ولی تمایلی نداره چشم از من برداره.
اماااا چشمای خواهر کوچولو برق میزنه از دیدن کابینت پر از ظرفای رنگی.😍
دو طبقه ریز و درشتِ کابینت رو کامل جارو میکنه و میریزه کف آشپزخونه تا داداشی راحتتر بازی کنه.🥴
- مامان فقط بگو چرااا؟؟😞
+ میخواستم داداش راحتتر بازی کنه.😊
البته ترفندش جواب میده. تا من بتونم دقایقی از پسرک فاصله بگیرم و دختر کوچولو رو ببرم دستشویی.
چیزی نمیگذره که دختر ارشد از مدرسه برمیگرده.
به سختی فقط میتونم سفرهٔ ناهار رو پهن کنم،
چند ماهی میشه که تو خونهٔ ما همه چی فقط پهن میشه و امکان جمع شدن چیزها خیلی کم شده!😅😩
خب
خداروشکر ساعت خواب پسرک فرا رسید و میتونم دمی بیاسایم.🥳
دخترها تو اتاقشون مشغول بازی هستن.
۲ دقیقه گذشته که دعواشون شروع میشه.🤦🏻♀️
۴ دقیقه گذشته که دعوا اوج میگیره و به جیغ و گریه تبدیل میشه.
خدایا نیان پیش من!😵💫
۶ دقیقه گذشته که دیگه صدایی نمیاد،
هووووف به خیر گذشت.😮💨
۸ دقیقه گذشته که پسرک خوابش برده و من میرم سراغی از دخترا بگیرم.
خدای من!😵
چطور تونستن تو این چند دقیقه کل کشوها و کمدها و جعبههای اسباببازی رو بریزن روی زمین و قطعات ریز اسباببازیها، لباسها، توپها و کارتهای تیزبین و گلولههای دکتر اکتشاف رو به مخلوط همگن تبدیل کنن؟!😩
بغضم فرصتِ تبدیل شدن به اشک نداره.😭
باید سریع سفرههای صبحانه و ناهار رو جمع کنم و نماز ظهر و عصرم رو بخونم.
- السلام علیکم و رحمه الله و برکاته 😇📿
آاااخ...😟
پسرک بیدار شد!
حتی فرصت نداد از تسبیحات حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) برای کم کردن فشار این روزهای زندگی کمک بگیرم.😞
نگاهی به دور و اطراف میندازم.
- خدایا حق من از این زندگی یه خونهٔ قابل سکونت نیست؟😩😅
از دختر کوچولوها انتظار زیادی ندارم.
یاد گرفتم به همین که با یه سرود، کمی هیجانی بشن و اسباببازیهاشون رو ببرن تو دامنهٔ کوه اسباببازیهای اتاقشون رها کنن و به بابا فخر بفروشن که ما به مامان کمک کردیم، راضی باشم.🥲
همینطوری نشستنکی خونه رو جاروبرقی میکشم.
با بستن در اتاق بچهها🫣 و چشمپوشی از آشپزخونه🙄، هال و پذیرایی رو به رخ بابا میکشیم.😎
شب شده ...
امشب درد زانوها هم به درد دست و کمرم اضافه شده.🥲
پسرک رو میخوابونم.
دارم بیهوش میشم اما سرم رو بلند میکنم و صورت لطیفش رو میبوسم.😋
یادم میافته به دخترا قول دادم وقتی داداشون خوابید، برم پیششون.
خوابشون برده.😴
چشمامو پر میکنم از معصومیت و زیباییشون.
کنار گوش دختر ارشد میگم:
- مامان بهت قول داده بودم اومدم پیشت.😊
لبخندی میزنه و دستاشو حلقه میکنه دور گردنم.😍
صبح روز بعد از همسرم میخوام شبها نیمساعت با بچهها برن توی حیاط هواخوری تا من این خونهٔ بمبخورده رو یه کم بسازم!!
نتیجه حیرتآوره!😯
فقط با همین نیمساعت که بچهها نیستن کلی از کارای خونه انجام میشه.
با این تجربه به خودم یادآوری کردم که حال و روز این روزای خونهداریم به خاطر شرایط سنی بچههاست، من ناتوان نیستم و بلاخره روزی میرسه که مرتب نبودن خونه یه چالش بزرگ زندگیمون نباشه!😊🤭😉
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«زندگی، یک سفر کوتاه»
#ف_جباری
(مامان #زهرا ۵، #هدی ۳ و #حیدر ۱ ساله)
سالی که گذشت، در دلش برای خانوادهٔ ما چند تجربهٔ خاص داشت که سر جمع یک ماه از زندگی ما رو درگیر کرد، ولی خیلی ذهن منو به خودش مشغول کرد.
این چند تجربه، چند سفر با حضور بچهها بود با سختیهای زیاد و متنوع!😥 که همگی در دو چیز مشترک بودن:
۱. انجام گرفتنشون برای خانوادهٔ ما مهم و ارزشمند بود.
۲. به خاطر سختیهای قابل پیشبینی، منتفی نشدن و به سرانجام رسیدن😉
این دو ویژگی در این چند تجربه، ما رو مجبور کرد چند روزی به شکلی متفاوت زندگی کنیم. شکلی که منو با این سوال روبهرو کرد که چرا نشه این یک ماه رو به همهٔ زندگی تعمیم داد؟
🚙 اولین سفر کربلا بود.
رزق پسرک دو ماهه... سال گذشته، همین حوالی، کمی پیش از عید سعید فطر. سختیهای ریز و درشت داشت!🤐
مثلاً لب مرز متوجه شدیم مجوز خروج همسر مشکل داره. همونجا توسل کردم به عمهجان که؛ پا در راه شما گذاشتیم، شما هم سفر رو با بچهها و بدون برادرها به پایان رسوندید، وضعیت ما از اون که سختتر نیست...
خلاصه که همراه نشدن همسر، ما رو از ادامهٔ مسیر باز نداشت.😅
این سفر عجیب و سخت با آبلهمرغون نوزاد دو ماهه در روز پایانی سفر به انتها رسید.
🚙 دومین سفر مشهد بود.
چند ماه بعد از کربلا، مسیر ۱۴ ۱۵ ساعته با ماشین شخصی و نوزاد ۶ ماههای که اصلاً با ماشین ارتباط خوبی برقرار نمیکرد😱
و دخترهایی که فضای تنگ ماشین رو بر نمیتابیدن و تمام تلاششون رو میکردن که توی ماشین در حد شهربازی بهشون خوش بگذره.😅
🚙 الحمدلله روزی بچهها و لطف امام رضا (علیهالسلام) سومین سفر هم مشهد بود، این بار با قطار. اما قطاری که کل روز توی راه بود و بدترین بلیط برای سفر با بچه بود.🤷🏻♀️
یه بچهای که چهاردستوپا میرفت و یه دختر تقریباً ۳ ساله که تمایل شدید به قل خوردن😥 و خوابیدن😱 کف راهروهای قطار رو داشت.
🚙 و آخرین تجربه، سفر راهیان نور بود، با یک کاروان دانشجویی از دخترای مجرد همین چند هفته پیش، با یه بچهٔ نوپا و باز دختر ۳ سالهای بدون گوش شنوا🤭 که کاملاً در دنیای خودش سیر میکرد.
گفتن از جزئیات سختیهای این تجربها تمومی نداره. این تجربهها در ظاهر، لحظهلحظهشون پر از سختی بود.
کنار همهٔ سختیهای گلدرشت سفرها، خستگیها و بیخوابیها، آلودگیها و مریضیها، گرماها و سرماهای جانکاه و حتی چالش شدن طبیعیترین نیازهای بچهها مثل دستشویی و خواب و غذا، همیشه پسزمینهٔ سفرها بودن.
همهٔ اینها در کنار اینکه مراقبت از روحیهٔ بچهها برای ما مهم بود. اینکه اصل سختیها روی دوش ما باشه، نه بچهها؛
دو نفری سه تا بچه رو توی مسیری طولانی بغل بگیریم،😥😱 حواسمون به بستنی قیفیهای کنار بینالحرمین و عروسکفروشی یادمان هویزه باشه، تا از تجربه هایی که منسوب به امامامون هست، برای بچهها خاطرهٔ خوب به یادگار بمونه.
و اما ما با این سختیها چه کردیم؟
توی این سفرها گاهی غر بود.
اظهار خستگی و کلافگی بود.
اما همهش کم رمق میشد، وقتی یادمون میافتاد این خستگیها و فشارها برای چیه؟
که همهٔ اینها نتیجهٔ انتخابی آگاهانه بوده برای رسیدن به چیزهای با ارزش،
اون وقت به جاش همدلی و همراهی رمق میگرفت.🥰
و ایثار جون میگرفت، تقسیم کارها معنایی تازه پیدا میکرد و با یه لبخند به هم جون تازهای میبخشیدیم و ادامه میدادیم.
شاید چون میدونستیم این یه سفر کوتاهه و دوباره به شرایط راحتی برمیگردیم.
اما مگه همهٔ زندگی جز یه سفر کوتاهه؟
یه بار دوستی که تازه مادر شده بود، پرسید کی با بچه میتونم برم کربلا؟ جوابی جز این نداشتم که بگم، خیلی فرقی نمیکنه بچه چه سنی داشته باشه،
وقتی خیلی دلتنگ شده باشی، اون موقع وقتش رسیده، هرطور شده میری و میبینی که رفتی و شد.
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif