موقع خوندن کتاب چند بار خواستم از گروه جلو بزنم ولی جلو خودم رو گرفتم...
الآن میبینم چقدر مزه مزه کردن کتاب بهتر و تاثیرگذارتره...
اینکه نزدیک یک ماه با یه خونواده شهید زندگی کنی و خودت رو هر لحظه جای یکی از شخصیتهای کتاب بذاری و ببینی اگه جای اون بودی چه کار میکردی...
خلاصه از خوندن کتاب خیلی درس گرفتم...
ممنون
#نظرات_شما
#کتاب_کاش_برگردی
ممنون از معرفی این کتاب
پر از نکات و درسهای زندگی بود برای من این کتاب.
از بزرگ منشی مادر شهید و دریا دلی شون خیلی خوشم اومد
خدا به هرکسی این قلبهای بزرگ و سخاوتمند رو نمیده
خوش به سعادت این مادر...
#نظرات_شما
#کتاب_کاش_برگردی
این کتاب خیلی دوست داشتنی بود برای من
از زبان یه مادر خیلی ساده و بدون آلایش
با طنز شروع شد،
ولی اصلا فکر نمیکردم انتهای کتاب انقدر اشک منو در بیاره 😭😭
خدا به خانوادشون خیلی صبر بده 😭
#نظرات_شما
#کتاب_کاش_برگردی
صوت جلسه با خانم امیرزاده.mp3
16.93M
⁉️ اینکه شما دکترا میخونید با سه تا بچه، سخت نیست؟
❇️ چرا خیلی سخته.
واقعا سخته...
ولی یه چیزی بهتون بگم؟
وقتی که پسرم امیرعلی به دنیا اومد، ده دوازده روز بیمارستان بستری شد.
اون مدت میشه گفت یکی از سختترین دوران عمرم بود.
خیلی سخت گذشت...
بعد اون دیگه هر اتفاقی برام میافتاد و هرچقدر شرایط سخت میشد، دلم نمیومد بهش بگم سختی...
میگفتم سختی فقط تو بیمارستان با بچه...
☘☘☘
متنی که خوندید بخشی از گفتگوی صمیمی چند روز پیش مون با خانم معصومه امیرزاده بود؛ نویسنده کتاب جذاب مثل نهنگ نفس تازه میکنم.
اگر نتونستید در این گفتگو حاضر بشید، بفرمایید صوت جلسه خدمت شما😉
دلیل نامگذاری کتاب چی بوده؟
اینکه شخصیت مستوره چقدر شبیه نویسنده بوده ؟
شخصیت یومّا از کجا اومده؟
و پاسخ خیلی سوالات جالب دیگه رو از خانم امیرزاده بشنوید.
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«مادر که بخندد همه چیز ختم به خیر می شود.»
#ش_شیردلان
(مامان سیده فاطمهزهرا ۱۱، سیده رقیه ۹، سید محمدحامد ۷، سیده زینب ۳.۵ساله و سید احمدعلی ۶ ماهه)
آخر سال که میشد همه به تکاپو میافتادن.
از تمام کردن کارهای نیمه تمام تا خرید و خونهتکونی.
مادرم همهٔ سال مجبور بود پابهپای پدرم کار کنه و قالی ببافه، به همین خاطر همهٔ کارها میموند برای آخر سال.
اول از آشپزخونه شروع میکرد. کل وسیلهها رو میریخت بیرون و چه فرصت مغتنمی بود برای ما که تمام خوراکیهای پنهان مادر را کشف نموده و غارت کنیم.😁
بعد نوبت میرسید به مرحلهٔ جذاب قالیشویی!
نفری یه کاسه یا در قابلمه دستمون میدادن تا به بهانهٔ کمک گرفتن از شرارتهای ما جلوگیری کنن، ولی باز هم خالی از هیجان نبود. تا مادر حواسش پرت میشد، کاسهها رو پر کف میکردیم و روی سر هم خالی میکردیم!🤭
شلنگ رو طی عملیات غافلگیرانه فتح نمونده و به تمام متجاوزین فرشها و سرزمینهایمان شلیک مینموندیم!
با کلی خنده و شادی و حرص خوردن مادر، فرش شسته میشد و نوبت به لول کردن میرسید. چند نفری پشت فرمون رول فرش مینشستیم و مثل روندن ماشین آخرین سیستم لذت می بردیم.
و بعد یه یاعلی دسته جمعی و همه با هم فرش رو روی چهارپایه میذاشتیم تا آبش کشیده بشه.
مرحلهٔ آخر خونهتکونیهای مادر دستمال کشی و شیشه پاک کردن بود. مادرم کار رو بین ما بچهها تقسیم میکرد و خودش با خیال راحت، شاید هم ناراحت! میرفت خرید.
صدای بسته شدن در، مژدهٔ رفتن مادر و چند ساعت فراغت و فرصت برای ما بود. انگار زنگ آخر مدرسه رو زده باشن!😂
بیخیال کار، شروع به بازی میکردیم.
انواع ادابازیها و شیطنتها اتفاق میافتاد! یک بار این تخلفات منجر به شکستن شیشه شد!
همکاری و هماهنگی بینظیری بین خواهران وبرادران شکل گرفت که در تاریخ خانوادهٔ ما سابقه نداشته!😬
به طرز باور نکردنیای جارو و خاکانداز در محل حاضر شد. همهجا تمییییز جارو شد. بقیه شیشهها هم طوری برق افتادن که هیچ فرقی بین قاب خالی از شیشه، با بقیهٔ پنجرهها نباشه!
این ایدهٔ بچگانهٔ ما جواب داد. وقتی مادرم برگشت همه چنان با ادب رفتار کردیم که مادر شک کرد.😅 شروع به وارسی خونه کرد تا دستهگل جدید رو پیدا کنه.
هرچه تهدید کرد تا خودمون اعتراف کنیم نم پس ندادیم!
چند ساعتی به خیر و خوشی گذشت و مادر هم کمکم باورش شده بود که الکی مشکوک شده و خدا معجزه کرده و بچههاش عاقل شدن.😬🤦🏻♀️ داشت یه نمه عذاب وجدان هم میگرفت که به بچههای چون دسته گلش تهمت ناروا زده، و مدام بر شیطون لعنت میفرستاد که پدر از راه رسید!
با یک نگاه به شیشهها تشخیص داد که شکسته.
مادر با کمال ناباوری، نگاهی به قیافههای موقر ما انداخت و از جاش بلند شد.
دستش رو به شیشهٔ شفاف زد و دید که چه عجیب! دستش رد شد!😵
با عصبانیت به طفلانی که حالا مظلومیت در نگاهشون موج میزد، نگاه کرد.
هر کدوم انگشتمون به طرف یکی دیگه بود که یعنی تقصیر اون بود.😏
بعد از بازجویی کوتاهی همه لو دادیدم که کار هادی بود و هیچ کدوم گردن نگرفتیم که ما هم با او همکار بودهایم.
مادر شیش (یکی از ابزار قالی بافی ) رو برداشت و دنبال هادی دور باغچه وسط حیاط می دوید ما هم به تماشا ایستاده بودیم و دست می زدیم مامان بدو مامان بدو... بعد وقتی میدیدیم داره به هادی میرسه داد می زدیم هادی بدو هادی بدو.😂
بعد از کلی نفس نفس زدن مامان ایستاد و کمی اوضاع رو وارسی کرد خندهش گرفت!😃
و با خندهٔ مادر بود که خونهتکونی اون سال ختم به خیر شد...
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ف_اردکانی
(#محمداحسان ۱۴، #محمدحسین ۱۲.۵، #زهرا ۱۱، #زینب ۹، #محمدسعید ۴.۵ ساله)
تو زائرسرا آبرو برامون نذاشت.😢
صدای جیغاش کل طبقات رو که از وسط سالن به هم ارتباط داشتن پر میکرد... به این راحتیهام ساکت نمیشد.
دیگه از خرابکاری و قلدر بازی و... نگم براتون.
یا تو حرم که از کنترل خارج میشد و برای خودش میاومد، میرفت، مهرها رو برمیداشت، پرت میکرد.😰
یه بارم از وسط صحن جامع تا خود خیابون خسروی چهار دست و پا اومد.🤦🏻♀️😑
من و همسرم و بچهها خودمونو زدیم به اون راه که الکی مثلاً ایشون بچهٔ ما نیست.🤪😂
نمیدونم چرا تو مشهد یهو اخلاقای سعید ۲.۵ ساله از این رو به اون رو شد.
باید درد رو پیدا میکردیم تا درمون کنیم.
وقتی از چند نفری که فرزند همسن سعید داشتن پرسیدم، اونا هم به همین درد مبتلا بودن، حالا با یهکم شدت و ضعف.
پس احتمال دادیم که اقتضای سنش باشه و هر چی کمتر دعواش کنیم و سعی کنیم محبتمون رو بهش بیشتر کنیم، احتمال اینکه از این خان به سلامت بگذریم زیاد میشه. حداقلش اینه که بدتر نمیشه.😬 پس با راهکار همسرم، زدیم بر طبل بیخیالی و در موقعیتهای تنشزا به جای اعصاب خوردی، سعی کردیم آرامشمون رو حفظ کنیم.
خیلی سخت بود و گاهی هم کنترل از دستمون خارج میشد و کار به دعوا میکشید.🤦🏻♀️
اما سعی کلیمون بر این اساس بود که درکش کنیم و سعی کنیم انرژیش رو به طریقی تخلیه کنیم. پیاده تا حرم میبردیمش و دفتر بهش میدادیم تا پاره کنه و کاری به دفتر و مداد بچهها نداشته باشه و...
احتمال دیگه این بود که آهنش کم باشه. مکمل آهن هم با مشورت پزشک براش شروع کردیم.
احتمال سوم این بود که چون من و همسرم درگیر کارهای مسافرت بودیم، توجهمون بهش کم شده و درصدد جلب توجهه. پس سعی کردیم بیشتر بهش محبت کنیم، بیشتر بغلش کنیم و تماس پوستی و چشمی برقرار کنیم.
احتمال چهارم این بود که همبازی نداره، از بچهها خواستیم که نوبتی باهاش بازی کنن.👌🏻
احتمال پنجم این بود که چون از دنیای نوزادی وارد کودکی شده و فهمش از دنیای اطراف بیشتر شده ولی درعینحال نمیتونه خوب حرف بزنه و بیان کنه، کلافه میشه. سعی کردیم بیشتر درکش کنیم با عباراتی چون: چی شدی؟
خسته شدی؟ چیزی اذیتت کرده؟ و...
برای خط خطی کردن دیوارها و... هم هر ترفندی به کار بردیم فایده نداشت. پس تا اونجاییکه تونستیم سرشو به کار دیگه گرم کردیم و هر جا هم نتونستیم گذاشتیم راحت باشه.😭😏
چون میدونستم در این سن، این ادا اطوارها طبیعیه و از طرفی تجربه کرده بودیم که «این نیز بگذرد...» تحملش برامون راحت تر شده بود.
به لطف خدا اون صبوریها و محبتها و بازی کردنها و نابود شدن وسایل و دیوارها😜 کمکم نتیجه داد و الان که حدود چهار سالشه خیلی آرومتر و منطقیتر شده.😊
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
⁉️ اینکه شما دکترا میخونید با سه تا بچه، سخت نیست؟ ❇️ چرا خیلی سخته. واقعا سخته... ولی یه چیزی بهت
سلام مامانا✋
صبحتون به خیر و شادی ☘
خداقوت💪
خیلی از شما آدرس کانال خانم امیرزاده رو خواسته بودید،
ایشون فقط در پیامرسان بله کانال دارن.
بفرمایید اینجا 👇
https://ble.ir/rozhaye_khob
ای روزهای خوب که در راهید...
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
پادشاه کوچک
#ز_فرقانی
(مادر علی ۱۴ساله ,فاطمه ۹/۵, طوبا ۷، مبینا ۵, محمد مهدی ملقب به گوجی جان ۲ )
آن اسوههٔ جذابیت، آن عصارهٔ محبوبیت، آن شیرهٔ نبات، آن هم تراز نقل و شکر و قند و بلکه شکلات، آن سایر اقلام شیرینی، آن فرشتهٔ زمینی، آن دلبند دلخواه، آن جگر گوشه و قلوهگاه، آن کوچکترین پادشاه، آن گل سرسبد خاندان و آن آخرینِ فرزندان، عزیز دل و نور چشمانمان «گوجی جان» که به اعتراف معترفین، روشنی محفل و شیرینی منزل است و امرش نافذ و حکمش جایز و کلامش غامض که طفل خجسته هنوز زبان باز نکرده و بوی شیر از لب همچون شکرش نشُسته و دو سال از عمر شریفش نگذشته و دو خط رزومه نداشته، باز چنین پنداشته که نام دیگر خوردن و خوابیدن و موی خواهران کشیدن و دفتر برادر خط انداختن، پادشاهیست.😃
تقصیر او نیست که حالِ هر که مادرش در بارداری تاریخ خوانده و اخبار فضای مجازی رصد کرده باشد، بر همین قرار است که کاهلی و خرابکاری و زورگویی در این ملک همواره از شاخصههای پادشاهی بوده، هر چند طفلک در این فقره، بسا در مقابل مدعی فعلی سلطنت، لنگ اندازد که اول شما✌🏻
الغرض هر صبحی که از خواب پا میشد، عیناً مثل یک غنچه وا میشد، پس چشم میچرخاند در پی بازی و طنازی و دلنوازی و انداختن جایگاه خود در بساط دل مادر و تاباندن اشعهٔ شادی در چشم پدر.
به گونهای که هر آینه بیم حسادت دیگران میرفت. خصوصاً که امر تربیت سایر فرزندان نیز بدو واگذار شده و به اقتضا، هر یکی را به روی خراشیدن و موی کشیدن و نیشگون گرفتن تأدیب مینمود و در خلال این امور مورد تفقد مادر قرار میگرفت که دورت بگردم الهییییی...🙈😂
اینچنین، هر از گاه تنی از اولاد، گلایهکنان گویند پس ما چه و پاسخ گیرند که اصلاً شما را در پوست گردو یافتهایم و همینه که هه.
طفلان چندان از این قبیل لاطائلات شنوند که خنده بالکل بر قهر غلبه یابد و ریشهٔ حسادت بخشکاند و همه جامهدران و لبپایینآویزان به صف انتظار نشینند تا که قبول افتد و که در نظر آید و از این تهتغاری، یک نوازشی ماچ آبداری چیزی نصیب گیرد و بدان بر دیگری تفاخر کند.🤭
شنیدم که وقتی، بیبضاعتی دو تابعیتی که در فشار اقتصادی ناشی از ارسال ده هزار دلار ماهانه برای فرزند، زاییده بود، به خیرگی گفت: خواهم همه ملت نباشند، گر اخم به چهرهٔ فرزندم بینم.
گفتم: خواهم که از این فرزند از جان عزیزتر، ده تن داشته باشم و از همگی دل کنم اگر موقعی خصم، اخم بدین ملک و ملت نماید که راه صلاح و فلاح جز این نیست و مرام نیاکان نیکمان همین باشد.
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«با بچهها هم میشه. فقط کمی متفاوتتر»
#ن_سیدی
(مامان فاطمه سادات ۸ساله، عطیه سادات ۶ساله و رقیه سادات ۷ماهه)
چند وقتیه که فسقلی سوم به جمعمون اضافه شده.👶🏻
از وقتی بچهدار شده بودم، حس میکردم محدود شدم و نمیتونم به کارهای عادی و مورد علاقهم برسم.☹️
مخصوصاً که قبلا دائم دانشگاه، جشنواره و اردو و تفریح و... بودم.🤪
حالا ۳ تا کوچولو با دنیاهای کاملاً متفاوت پاشون تو زندگیم باز شده بود.👩🏻👧🏻👶🏻
این اواخر خیلی وابستهٔ همسرجان شدم.
خرید، حرم، کارهای خونه و...
چند وقتی بود دلم میخواست برم حرم (مشهدی هستیم) اما همسرم خیلی سرش شلوغ بود.
خونه هم حسابی از حرم دور.🥴
دل رو زدم به دریا و تصمیم گرفتم خودم با سه تا بچه، راهی حرم بشم!
اونم نه با تاکسی، با اتوبوس😁
(مثلاً یه کم کمک به خرج خونه بشه😇)
اولش کنترل بچهها تو اتوبوس برام سخت بود.🤯
+ نقنق که هوا گرمه!
+ کی میرسیم؟!
+ جام کوچیکه!
+ من کنار پنجره میشینم:/
همهٔ اینها به اضافهٔ تکون خوردنهای مداوم فسقلی ۷ماهه برای گرفتن و لیس زدن میلهٔ اتوبوس🤣 و البته نگه داشتن کیف وسایل.
بعد از ۱ ساعت و ۲۰ دقیقه و عوض کردن دو تا اتوبوس بالاخره رسیدیم به منزلگاه عشق.🕌
تو حرم بچهها خیلی خوب بودن.🥰
دختر بزرگهم، خیلی عالی با مهر و تسبیح، فسقلی کوچیکه رو سرگرم کرده بود.😍
دختر وسطی هم که قربونش برم مجهز به سیستم دوستیابی در کمتر از ۵ ثانیهس، خیلی سریع چند تا همسن و سال خودش رو شناسایی کرد و با هم مشغول گل یا پوچ شدن.☺️
درست و حسابی نشد دعا بخونم. چون باید دائم حواسم به بچهها می بود.
زیارت جامعه رو که تونستم فقط سه خطش رو بخونم.😜
برای برگشت، هم یک وعده بستنی🍦 کافی بود تا خستگی و کلافگی رو از تن بچهها دور کنه و با دردسر کمتری برسیم خونه.
هیچوقت باورم نمیشد با سه تا بچه هم بشه تنهایی زیارت رفت! ولی از همهٔ زیارتهای قبلم بیشتر بهم چسبید.
قبلاً فکر میکردم بچهها مانع زندگی عادیم میشن. اما دیدم میشه تجربههای جالب و جدیدی رو با بچهها داشته باشم،
اگه زاویهٔ دیدم رو عوض کنم و تغییرات زندگیم رو بپذیرم، میتونم راههای جدیدی برای لذت بردن از زندگی پیدا کنم، که قبلاً تجربه نکرده بودم.🥰
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
#آخرین_پست_سال_با_حال_و_هوای_امام_رضا❤️
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
🔆 مادران شریف ایران زمین برگزار میکند: 📚 پویش کتابخوانی «کاش برگردی» خاطرات مادر شهید مدافع حرم
سلام مامانهای عزیز ☺️
گفتیم میون کارهای خونهتکونی و مشغولیتهای آخر سال، یادآوری کنیم اگر کتاب پویش اسفندماه یعنی #کاش_برگردی رو تموم کردین،
پر کردن فرم برای شرکت تو قرعهکشی ۱۰ جایزه ۵۰ هزار تومانی فراموشتون نشه 😀
🔗 b2n.ir/Kashghore
کتاب پویش فروردین رو هم توی کانال پویش کتابخوانی مادران شریف معرفی کردیم. 👇🏻
🔗 eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
راستی!
مادران شریف هم در ایام نوروز سریال داره!😍
از اول فروردین منتظر قصهی زندگی بسیار جذاب و پرماجرای یکی از مامانهای خوب این سرزمین باشید🤩🤩🤩🤩
از زندگی در بوسنی گرفته تا مشکلات ازدواج و ارشد خوندن با سه تا بچه...
منتظر باشید😃😃😃
هدایت شده از کانون آیین فطرت | تربیتکده
💥⏳#تمدید_شد⏳💥
🌹 ماه رمضان امسال متفاوت باش...
تربیتکده آیین فطرت توحیدی برگزار می کند:
🤲 دورۀ آموزشی #قصه_من_و_خدا (سطح یک)؛ چلّۀ عاشقانه با خدا
🎙مدرس دوره:
حجةالاسلام #محسن_عباسی_ولدی
✅ کاملا رایگان
✅ مناسب برای نوجوانان، جوانان و سنین بالاتر
🎥 برای دیدن کلیپ معرفی دوره کلیک کنید.
📋 اینجا بخشی از نظرات 🔅۲۲۰۰۰🔅 شرکت کننده قبلی رو بخونید.
⏳تا ۳ فروردین ۱۴۰۲ تمدید شد.🔥
🗓 شروع چلّۀ عاشقانمون: پنجشنبه ۳ فروردین، ساعت ۱۶
🎁 شاید با عیدی دادن این دوره به دوستات، زندگی شون رو متحول کنی...
🔸 اطلاعات بیشتر و ثبت نام:
🌐 https://tarbiatkadeh.ir
🔸 قبل از ثبت نام حتماً در کانال تربیتکده عضو شو:🔻
https://eitaa.com/joinchat/223281339C5b30207d21
مادران شریف ایران زمین
💥⏳#تمدید_شد⏳💥 🌹 ماه رمضان امسال متفاوت باش... تربیتکده آیین فطرت توحیدی برگزار می کند: 🤲 دورۀ
سلام عزیزان 🌹
این دورهی خوب و جذاب و مفید رو برای ماه رمضان امسال از دست ندید.
کاملا رایگانه و خیلی حس و حال معنوی و شیرینی داره.
نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی
که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی
من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش
که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی
چنگ در پرده همین میدهدت پند ولی
وعظت آن گاه کند سود که قابل باشی
در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر است
حیف باشد که ز کار همه غافل باشی
نقد عمرت ببرد غصه دنیا به گزاف
گر شب و روز در این قصه مشکل باشی
گر چه راهیست پر از بیم ز ما تا بر دوست
رفتن آسان بود ار واقف منزل باشی
حافظا گر مدد از بخت بلندت باشد
صید آن شاهد مطبوع شمایل باشی
حافظ شیرازی
☘🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸☘
فرخنده باد بر همگان مقدم بهار
☘🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸☘
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#مامان_صالحه
(مامان سه تا دختر ۷، ۴ و ۱.۵ ساله)
#قسمت_اول
۱۷ شعبان، در ایام ولادت امام زمان به دنیا آمدم.💫
مادرم دوست داشت مرا صالحه صدا کند،
اما پدرم شناسنامهام را نرگس گرفت که رسمیتر باشد.
آخرین روزهای دیماه سال ۷۳ بود.❄️
پدر و مادرم اصالتاً از خطّهٔ لرستان بودند. اما از اوایل جوانی برای درس خواندن آمده بودند تهران و بعد ازدواج هم ماندگار شده بودند.
مادرم از سادات بروجردی و پدرم اهل پلدختر بودند.
با آمدن من، جمع ۲ نفرهٔ خانواده، ۳ نفره شد.👨👩👧
بعد از من، دو برادر، یکی با فاصلهٔ کم، و دیگری بعد از ده سال، به دنیا آمدند.👦🏻👶🏻
وضع زندگیمان نسبتاً خوب بود.
به خاطر شغل پدرم که در وزارت خارجه کار میکردند، تقریباً نیمی از عمرم را تا دوران دبیرستان، در ایران زندگی نکرده بودم!🧳🗺
سختی زندگی ما، غربت بود.🥺
یا خارج از کشور بودیم.
یا حتی اگر ایران هم بودیم، از پدر بزرگ و مادربزرگها و اقواممان در لرستان، دور بودیم.
خانوادهٔ پدری و مادریام، پرجمعیت و پر از حال خوب بودند.🥰
تابستانها یا تعطیلاتی که میرفتیم و به آنها سر میزدیم از بهترین اوقات زندگی و از خوشبختیهای ما بود.
حدوداً ۳.۵ ساله بودم که فرصت یک سفر حج تمتع 🕋 برای مادرم پیش آمد.
برادرم هم ۲ ساله بود و آن موقع در کشور بوسنی و هرزگوین اقامت داشتیم.
این سفر حدوداً ۲۰ روز طول کشید.
ما آنجا غریبِ غریب بودیم.😔
فامیل که نداشتیم هیچ؛😞
خانوادههای ایرانیِ همکار پدرم هم در آن ایام تقبیحِ فرزندآوری، اکثراً بچههایشان بزرگ و مدرسهای بودند و تمایلی به رفت و آمد با خانوادهٔ ما نداشتند که مبادا ما بچه کوچولوها خرابکاری کنیم.😖
تقریباً فقط یک خانواده بود که در همان ایامِ فرزند کمتر زندگی بهتر، ۴ فرزند داشتند.🥰
ایشان یک روحانی مهربان بودند که همسرشان بانویی بینظیر و فوقالعاده بود. این خانواده تصمیم گرفتند نگهداری از فرزندان کوچک خانوادههایی که خانمِ خانهشان قرار بود به حج مشرف بشوند را بر عهده بگیرند.😍😇
من و برادرم و بیش از ۱۰ بچهٔ دیگر، تقریباً ۲۰ روز مهمان خانهٔ این مهربانان بودیم!😚
یعنی ۱۶_۱۷ بچه در یک خانه که من و برادرم جزء کوچکترین بچهها بودیم.😄
🗓️ فروردین ۱۳۷۷، ذی الحجه ۱۴۱۸، آوریل ۱۹۹۸
آن زمان بوسنی، همسایهٔ یوگوسلاوی بود که جنگ کوزوو در آن جریان داشت.⚔
سر و صداهای خمپارهها تا سارایوو پایتخت بوسنی هم میآمد.😣
بعدها از زبانِ بانوی قهرمانی که از ما مراقبت میکرد شنیدم که وقتی دیوار صوتی میشکست، همهٔ ما بچههای کوچک، از ترس گوشه گوشهٔ خانه کز میکردیم.🥺
و ایشان برای اینکه ما را از این شرایط خارج کنند، هر روز به گردش در طبیعت میبردند تا هم سر و صدای جنگ کمتر باعث ترسمان بشود، و هم دوری مادرانمان را فراموش کنیم.🥲
معمولاً شبها برمیگشتیم پیش پدرهایمان.
ولی گاهی هم به خاطر شرایط جنگ، همانجا میخوابیدیم.
دامنِ مادرِ طبیعت در سارایوو، آن هم در بهار، خیلی زیبا بود.🌳
سبزِ پستهای درختانِ پر از شکوفههای صورتی و سفید
و آسمان آبی...
بعد از ۲۰ روز مادرم بازگشت.🤩
از آن لحظهای که من و برادرم به آغوشش رفتیم، یک عکس قدیمی به یادگار مانده.
من مثل بچه کوالا به مادرم چسبیده و بغض کردهام.🥺
مادرم هم خوشحال هست و دارد میخندد.
برادرم با آنکه از من کوچکتر است، مشغول خوردن یک آبمیوه با نی است.😁
از آن عکس همیشه این برداشت را میکنم که قطعاً به من سخت گذشته.
اما حالا که بزرگ شدیم، اصلاً آن سختیها و ترسها یادمان نمیآید.
ولی طعمِ شیرچایِ خانه میزبان که در آن نان تیلیت شده بود، هنوز زیر زبانم مانده🥰
و منی که حالا شیرچای را به نوشیدنیهای دیگر ترجیح میدهم.💓☕️
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
دوست میدارم من این نوروز فرخفال را😍
تا کنم نو بر جبین خوبرویان سال را🥰
امام صادق (علیه السلام) فرمود:
مردی نزد رسول خدا (صلی الله علیه و اله) آمد و عرض کرد: ای رسول خدا! خویشاوندانی دارم که جز ستم، قطع رحم و دشنام من، کاری نمیکنند، آیا آنان را رها کنم؟
فرمود: در این صورت خدا همهٔ شما را ترک خواهد کرد.
پرسید: پس چه کنم؟
فرمود:
با کسی که پیوند خود را با تو گسسته پیوند برقرار کن و به آن که تو را محروم ساخته عطا کن و از آن که بر تو ستم کرده در گذر. هر گاه چنین کردی خدا در برابر آنان پشتیبان تو است.
أنّ رجلاً أتی النّبیّ فقال: یا رسول الله! أهلُ بیتی أبَوْا إلّا تَوثُّباً علیَّ و قطیعةً لي و شتیمةً، فأرفُضُهم؟ قال: إذا یَرفُضَکم اللهُ جمیعاً. قال: فَکیفَ أصنَعُ؟ قال: تَصِلُ مَن قطعک و تُعطي مَن حرمک و تعفو عمَّن ظلمک، فإنَّکَ إذا فعلْتَ ذلک کان لکَ مِن اللهِ علیهم ظَهیرٌ.
(مفاتیح الحیاة، فصل یکم، خویشاوندان)
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
🔆 مادران شریف ایران زمین برگزار میکند: 📚 پویش کتابخوانی «کاش برگردی» خاطرات مادر شهید مدافع حرم
سلام دوستان 😀
حال و هوای بهاریتون چطوره؟
اینجا که حسابی بارونیه.
اما
نوبتی هم باشه، نوبت اعلام برندههای قرعه کشی پویش کتابخوانی اسفندماهمونه 🤩
از بین ۱۸۸ نفری که کتاب «کاش برگردی» رو کامل خوندن، این ۱۰ نفر برندهی جایزهی ۵۰ هزار تومانی شدن😍👇🏻
۱. زینب فرازمندی
۲. فاطمه رفیعی
۳. خانم حشمتی
۴. خانم موسی زاده
۵. زهرا سلیمانی
۶. سمیه سلیمانی
۷. آمنه فلاح کفشگری
۸. سمانه قربانی
۹. زهراسادات فیاضی
۱۰. زهرا عباسی
مبارکشون باشه ❤️
انشاءالله بزودی جوایزشون تقدیم میشه.
✅ از بین شرکتکنندههای پویش اسفندماه:
۱۰۶ نفر کتاب صوتی گوش دادن،
۴۷ نفر نسخه الکترونیکی کتاب رو خوندن،
۳۵ نفر هم نسخهی چاپی کتاب رو مطالعه کردن.
حالا بریم سراغ معرفی کتاب پویش فروردینماهمون
منتظر باشید بزودی اطلاعرسانی میکنیم 🤓
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
🔅 مادران شریف ایران زمین برگزار میکند:
📚 پویش کتابخوانی
«خاطرات مرضیه حدیدچی، دباغ»
زندگینامه پر فراز و نشیب
بانوی مبارز و فداکار و انقلابی
خانم مرضیه حدیدچی، معروف به طاهره دباغ، از زمانی که ۳ فرزند داشتن کم کم درس حوزه و فعالیتهای انقلابیشون رو شروع کردن و وقتی ۸ فرزند داشتن، چندبار توسط ساواک دستگیر شدن.
بعد هم از کشور خارج شدن و ۴ سال دور از وطن و خانواده، مبارزه کردن.
ایشون در نوفل لوشاتو محافظ بیت امام خمینی رحمهالله علیه بودن و بعد از انقلاب هم یکی از اعضای منتخب برای رساندن پیام تاریخی حضرت امام رحمهالله علیه به گورباچوف شدن.
با توجه به جایگاه و فعالیتهای ایشون قبل و بعد از انقلاب، خاطراتشون خیلی خیلی جالب و پر هیجان و البته انگیزهبخشه.
✅ مهلت شرکت در پویش: ۱ تا ۳۱ فروردین ماه
🎁 ۵ هدیهٔ ۵۰ هزار تومانی به قید قرعه
تقدیم میشه به عزیزانی که کتاب رو کامل مطالعه کنن یا گوش بدن.
🔷 یک گروه همخوانی کتاب مختص خانمها داریم. اول کتاب رو تهیه کنید و بعد این فرم رو پر کنید (لینک عضویت در پایان نمایش داده میشه):
🔷 b2n.ir/Dabbagh
🔶 برای دریافت اخبار پویش عضو این کانال بشید:
(برنامههای جالبی توی کانال داریم. مثلا نذر فرهنگی و قرعه کشی و اهدای کتاب😍)
🔗 eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
📚 روش تهیه کتاب خاطرات مرضیه حدیدچی:
🔶 خرید نسخه صوتی و اکترونیکی از فراکتاب:
با تخفیف ۵۰ درصد به قیمت ۷۵۰۰ تومان
🔗 www.faraketab.ir/b/10243?u=82039
🔶 نسخه چاپی فعلا موجود نیست.
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif