هدایت شده از پویشکتابمادرانشریف
#بریده_کتاب
#خانوم_ماه
دکمهٔ پیراهنش رو باز کرد و لخت شد و گفت: میخواستی اینا رو ببینی؟
اینا همه زخم چاقو و کبودی چماقه و چوب! ولی من قسم خوردم، تو هم بدون، سرم رو هم تو این راه میدم. راهی رو که رفتم به خاطر حرف مردم و غصهٔ زن و بچه و پدر و مادرم بر نمیگردم. من با چه رویی فردا به امام حسین بگم من ذاکر تو بودم، درحالیکه امروز اسلام مظلومتر از همیشه امثال من رو صدا میزنه!
من نگرانی تو رو میفهمم، تو مادری، همسری، ولی قبل از همه چی بندهٔ خدا باش، ببین خدا از تو چی خواسته!
هر روزی که من میرم از خونه بیرون، ممکنه برنگردم. تو باید محکم باشی. باید به من کمک کنی.
بعد اومد جلوتر، دستش رو آورد بالا و همینطور که اشکای منو پاک میکرد گفت:
«زندگی من هر روز از دیروز پریشونتر میشه تا وقتی امام خمینی انقلابش پیروز بشه. اگه تو کنار من نباشی، من قدم از قدم نمیتونم بردارم. میخوام زن عاقل و مومنی باشی همینطور که هستی!»
نمیدانستم چه بگویم! همهٔ حرفهایش درست بود از روز اول هم میدانستم تا پای مرگ پای عقیدهاش هست وانگهی اگر مخالفت هم میکردم او همه چیز حتی من را کنار میگذاشت، اما هدفش را نه! بعد دوباره نگاهی به من کرد و گفت: «من رو همراهی میکنی؟»
دستش را گرفتم و بوسیدم و به چشمهایش نگاه کردم. مصممتر از همیشه میدرخشید و من هیچ حرفی برای گفتن نداشتم...
📚 برشی از کتاب #خانوم_ماه
«خاطرات همسر سردار شهید حاج شیرعلی سلطانی»
@madaran_sharif_pooyesh_ketab
«یک روز در خانهٔ ما»
#مامان_طلبه
(مامان #فاطمه ۸، #محمد ۴.۵، #خدیجه و #زینب ۲ ساله)
قرار بود اول صبح، همسرم برن باغ برادرشون برای کمک.
هنوز خوابم میاومد. اما به زور چشمام رو باز کردم. دستم رفت روی صورت خدیجه.🤒 خواب از سرم پرید. بلندش کردم و استامینوفن بهش دادم. صورتش رو شستم و کمی آب دادم بخوره. با اون چشمای نیمه بازش، به صورتم لبخند ملیحی زد.☺️ چند بار بغل و بوسش کردم. خوابش برد و منم با اینکه خوابم میاومد، اما چون هنوز بدنش گرم بود، پیاز رنده کردم و آبش رو گذاشتم روی بدنش...
با خنک شدن بدن خدیجه و راحت شدن خیال من، خواب من رو با خودش برد...
چند شبیه که دارم دوقلوها رو تدریجی از شیر میگیرم. حالا سهمیهٔ هر کدومو به یک بار هنگام خواب رسوندم. زینب سهمیهش رو استفاده کرده بود.😅😉 تو خواب بودم که حس کردم خدیجه اومد بغلم. با اینکه دیگه تقریباً شیرم خشک شده و اذیت میشدم، با خودم گفتم طفلی خدیجه تب هم داره، بذار کمتر اذیت شه. وقتی که قشنگ خورد، یک چشمم رو نیمهباز کردم، دیدم این که زینبه🤦🏻♀️😅 و اینچنین زینب دو بر صفر بر خدیجه برتری یافت!😐
کمکم صدای بچهها بلند شد که گشنمونه، صبحونه میخوایم. رفتم تو آشپزخونه و دیدم حجم آشغالها زیاد شده.🤦🏻♀️
- آقا محمد، پسر قوی من، آشغالها رو میبری؟
+ بله مامان، اما تنهایی دوست ندارم.🥲
- فاطمه همراهت میاد، اتفاقاً پلاستیک پوشکها هم تو حیاطه.
فاطمه ابروهاشو تو هم کرد و دست به سینه ایستاد: «من پوشک نمیبرم، بو میده.🫢😖»
به محمد گفتم: «خودم همرات تا دم در حیاط میارم، آبجی چون غر زده😅 دیگه نمیخواد کار کنه.»
بالاخره آشغالها هم به مقصدشون رسیدن.😮💨
با توجه به سرما خوردگی بچهها تصمیم گرفتم یه آش سبک درست کنم. موادش رو تو قابلمه ریختم. خدیجه همچنان ملول و کسل بود. بغلش کردم و بردمش تو اتاق.
فاطمه ازم اجازه خواست تا با آرد خمیر درست کنن و بازی کنن. با دو شرط اجازه دادم؛ اول اینکه فقط تو آشپزخونه هنرنمایی کنن، دوم حواسش به خواهر و برادرش باشه.☺️
آخ جونی گفتن و رفتن سراغ مواد اولیه.🥴😅
بعد از خوردن نهار، خدیجه بیدار شد، اما این بار زینب خوابش میاومد.
به فاطمه گفتم انتخاب کن! یا خدیجه رو ببر بهش نهار بده، یا زینب رو ببر لالا کن.😴 گفت زینب... زینب دستاشو دور گردنم محکم کرد و فاطمه ناگزیر دست خدیجه رو گرفت و رفتن آشپزخونه.😁
فاطمه ازم درخواست گوشی کرد؛ منم گوشی رو در صورت مصالحهٔ خواهر و برادرا بهشون میدم. یعنی اگر مثلاً گوشی دست فاطمه بود، باید محمد هم کنارش اجازه بده ببینه. اگه بداخلاقی بود هم، گوشی ضبط میشه.😏
با همدیگه سرود سنگ کاغذ قیچی رو میخوندن.😍
شب که همسرم برگشتن، دربارهٔ موضوعی با هم گفتگو میکردیم، که صدای دعوای فاطمه و محمد بلند شد. گاهی صدای جیغ بنفش فاطمه بلند میشد، گاهی هم هقهق محمد.🥲 اما ما همچنان به گفتوگومون ادامه دادیم.🙃
بعد از لحظاتی صلح برقرار شد.
دیدیم خواهر و برادر ملچملوچکنان اومدن. آدامس طبیعیهای من رو پیدا کرده بودن و این یعنی نقطهٔ مشترک و وحدتشون.🤭
بعد از خوردن شام، فاطمه اومد دستمو بوسید و تشکر کرد از غذا.😍 بعد محمد از روی سفره اومد سمتم، که نزدیک بود بشقابم چپه بشه.🥴 گونهم رو بوسید و گفت: «دستت درد نکنه مامان.🥰»
زینب که تمام هیکلش آشی بود، با ذوق اومد سمتم. لبشو چسبوند به صورتم و چقدر شیرین بودن این بوسهها.😘😍
پ.ن: رسم دستبوسی بعد از خوردن غذا رو باباشون بنا نهاده. یعنی ابتدا خودشون این کارو انجام میدادن، بعد به بچهها میگفتن، تا اینکه الان دیگه کاملاً نهادینه شده. حتی شده بزرگترا یادشون رفته، زینب و خدیجه بین راه برگشتن، دستو بوسیدن بعد رفتن سراغ بازیشون.🥰
همسرم معتقدن این نوع احترام، خیلی در عاقبتبهخیری بچهها تاثیر داره.☺️
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
سلام مامانا🤚🏻
خوبین؟🌸
تا حالا شده تو جمعهای خانوادگی و دوستانه باشین و بحث فرزندآوری شده باشه؟
چقدر از این حرفا شنیدین:
- ما که تو خرج خودمون موندیم،🫠 نمیدونیم هزینههای بچه رو از کجا بیاریم؟🤔
- به نظر من باید اول زندگیمون به یه ثباتی برسه و به مقدار کافی پسانداز کنیم، بعدش به بچه فکر کنیم!
- همین یه دونه رو به سرانجام برسونیم، برای هفت پشتمون بسه!
- مگه میشه تو این دوره زمونه بچه رو فرستاد مدرسهٔ دولتی؟ مدرسهٔ غیرانتفاعی هم که هزینههاش کمرشکنه و همین یه دونه رو با قرض میرسونیم.
و...
یا برعکس، تا حالا شده به خاطر فرزندآوری و احیانا تعداد بچههاتون مورد طعن و کنایه قرار بگیرین!؟🥲
+ شما فکر کنم به جاهای خوبی وصلین که دغدغهٔ خرج و مخارج این بچهها رو ندارین!
+ واقعاً چطور از پس هزینههاشون برمیاین؟😉
+ کاش فقط پوشک و لباس بود، هر چی بزرگتر میشن، توقع و انتظاراتشون بیشتر میشه و هر روز یه چیز جدید میخوان و یه برنامهٔ تازه دارن!
و...
خیلی شنیدیم که بچه رزق خودش رو میاره، بچه برکت خونهست و...
خب حالا...
بیاین برامون بگین که شما چه تجربههایی تو این زمینه دارین؟
چند تا بچه دارین؟ با تولد هر فرزندتون خدا چیا روزیتون کرده و زندگیتون چه تغییراتی داشته؟☺️
کجاها تحت فشار بودین و به برکت حضور بچهها، چه گشایشهایی براتون به دست اومده؟
تجربیات قشنگتون رو به این شناسه ارسال کنین
👇🏻
🔗 [شناسه برداشته شده است]
بیصبرانه منتظریم😍
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
سلام مامانا🤚🏻 خوبین؟🌸 تا حالا شده تو جمعهای خانوادگی و دوستانه باشین و بحث فرزندآوری شده باشه؟ چق
🔷 ۱. ازرزق و روزی دخترم بخوام بگم، هنوز به دنیا نیومده داییش ازدواج کرد. درحالی که مدت ها بود دنبال مورد خوب بودیم وقسمت نمیشد.
خانواده همسرم مشرف شدن حج واجب
و از همه مهم تر همسرم چند روز بعد بدنیا اومدنش شغلش جور شد و رفت سرکار.
از وقتی ام که به دنیا اومده برکت ورزق وروزی زیادی اومده تو خونهمون. حتی خیلی از مشکلات روحی و معنوی من هم حل شده و شروع کردم به حفظ قرآن. شاید اگه دخترم نبود هیچوقت به این وادی پانمیذاشتم. دخترم الان ۱/۵ساله است.
🔷 ۲. رزق ما با فرزندآوری اینجوریه که با هر بارداری یه ماشین روزیمون میشه.😁
بارداری اولم سال ۹۸بود. ولی متاسفانه خیلی لیاقت میزبانی نینی رو نداشتم و دنیا رو ندیده از پیشمون رفت...
ولی باز روزیشو برامون یادگاری گذاشت. بعد از اون ماجرا اولین ماشینمون رو خریدیم.
با تولد دختر اولم، مدل ماشینمون بالاتر رفت
و حالا با فرزند دومم بازم داره میره بالا.
به نظر من بچهها خرج مادی زیادی ندارن. ولی به جاش از قبل از تولد باید ظرفیتهای روحی رو بالا برد و کلی دعا کرد برای طلب رزق معنوی درست رفتار کردن با بچهها❤️
🔷 ۳. با اومدن بچه ی دوم، به طرز شگفت انگیزی خدا به ما یه خونه ی بهتر داد.
قبل از بچه ی سوم هم ورشکست شده بودیم که با اومدنش یک شغل خیلی خوب به همسرم داد.😃
🔷 ۴. ما تو زندگیمون یه سری تنش ها و بحث ها داشتیم. زمانی که باردار شدم، این تنش ها و بحث ها خیلی کمتر شد.
با تولدش دیگه خیلی خیلی کم شد، تا حدی که دیگه انگار نیست.
ورود نینی برکت های زیادی داشت، ولی این برکتش خیلی برامون جالبه👌🏻😄
حس میکنم آرامش زندگیمون به برکت این بچه هست.
🔷 ۵. من مادر ۶ دسته گل هستم.
همسرم طلبه هستند و الحمدلله زندگی معمولی داریم.
با این حال به لطف خدا و برکت حضور دخترا، تونستیم صاحب خونه بشیم.
در کنار برکت هایی که گاه و بی گاه از در و پنجره خونمون سرزده وارد میشن.😉
🔷 ۶. ما بچه اولمون رو زمانی آوردیم که همسرم دانشجو بود و هیچ شغلی نداشت. فقط به صورت پاره وقت و خیلی جزئی، پرینت دانشگاه رو انجام میداد؛ با حقوق خیلی کم.
اما در کمال ناباوری، تو ۹ ماهگی کوچولومون، ماشین دار شدیم. اصلا باورشو نمیکردیم بتونیم.
فرزند دومم رو که باردار شدم، همسرم هنوز کار نداشت. فقط یه کار موقت با حقوق کم داشت.
اما با باردار شدنم برای دومی، کار همسرم هم درست شد. اوایلش حقوقش کم بود. ۶۰۰ میگرفتن که ۵۰۰ ش برای اجاره میرفت. ولی همون ۱۰۰ تومنی که میموند خیلی با برکت بود.
با اومدن فرزند سوم، خدا از لحاظ مسکن بهمون عنایت کرد و یه خونه خیلی کوچیک خریدیم.
فرزند چهارمم الحمدلله وسعت خونهمون بیشتر شد. همینطور رزق و روزی زیارتمون❤️
پولی هم که همسرم برای مصارف شخصیم بهم میدادن، خیلی بیشتر از قبل شد.
با اومدن فرزند پنجمم هم باز وسعت خونهمون بیشتر از قبل شد و خونه بزرگتر تونستیم بخریم.😇
🔷 ۷. پسر اولم که بدنیا اومد، با اینکه همسرم سرباز بودن، ولی خدا رو شکر هیچوقت کمبودی احساس نکردیم. پسر دومم که میخواست بدنیا بیاد تونستیم یه خونه بهتر و با قیمت خیلی مناسب اجاره کنیم. در یکسالگی پسر دومم کار تمام وقتی هم قسمت من شد که بالاخره وضعمون خیلی بهتر شد. هرچند من به خاطر بچهها دنبال کار تمام وقت نبودم، ولی این کار رو به نظرم خدا سر راهم گذاشت. مدیرم همراهی خوبی با من داشت و خیالم راحت بود اگه بچه مریض بشه یا مشکلی پیش بیاد میتونم راحت مرخصی بگیرم.
پسر سومم رو که باردار بودم دوباره مجبور به اسباب کشی شدیم. با پول رهنی که داشتیم اصلا نمیشد خونه پیدا کرد، ولی خدا سریع یه خونه خیلی خوب با همسایه های خوب که به پول ما هم میخورد سر راهمون قرار داد که این رو از برکت بچه ها میدونم.
انشاالله به فکر چهارمی هم هستم. نمیخوام نبود امکاناتی مثل خونه، و سرکار رفتن من مانع بشه. حالا که نمیتونیم خونه بخریم چرا باید خودمون رو از وجود نعمت های دیگه محروم کنیم. واقعا خدا رو شکر میکنم که سه تا پسر گل دارم.😃
🔷 ۸. من به لطف خدا دوتا پسر دارم ۶.۵ و۳ ساله و تا چندماه دیگه ان شاالله پسر سومم رو بغل میگیرم.
الحمدلله تا حالا خیلی کم آوردیم ولی بارها دیدم به تار مو رسیده، اما همون لحظه از یک جایی برامون رسیده. به همسرم هم گفتم دقت کردی هروقت کم آوردیم برامون رسیده؟؟!!
اینم بگم من قبلا کارمند پیمانی بودم که با تولد پسر بزرگم استعفا دادم و الانم فقط درآمد همسرم هست. خیییلی سرزنش شدم از این بابت ولی هیچوقت به تصمیمم شک نکردم
برای صرفه جویی در هزینه های بچه ها خب چون هر سه پسرهستند یک بار هزینه لباس کردیم😅
به خواهرم گفته بودم سومی اگر عاقل باشه دختر میشه؛ ولی خوب اونم پسر شد😁
وقتی تعداد بچه ها زیاد بشه خود به خود بچه ها قانع بار میان و توقع هرچیزی رو ندارن.
لطف خدابود که وقتی پسر بزرگم دو سالش بود دوره خیاطی رفتم و هر سال برای کل خانواده خیاطی میکنم و همین کلی تو هزینهها صرفهجویی میکنه. مثلا سال گذشته خواهرم نزدیک به ۸ میلیون هزینه لباس نو کرده بود، اما من تقریبا با ۱ تومن تونستم برای خودم و همسرم و بچه ها لباس نو تهیه کنم که این ها همه از برکت و لطف خدا هست🥰🤲🏻
🔷 ۹. ما وقتی ازدواج کردیم همسرم شغل مناسبی نداشت. با اعتماد بر خدا ازدواج کردیم.
بنا به دلایلی از آوردن فرزند تا دوسال و نیم خودداری کردیم. روزی که تصمیممون برای صاحب فرزند شدن قطعی شد، فرداش به طور معجزه آسایی یه شغل رسمی برای همسرم مهیا شد. هرچند بعدش که باردار شدم اون دختر رو از دست دادیم، هنوز بعد از دوسال برکاتش جاریه. توصیهام هم به جوونا اینه که برای آوردن فرزند اولی دلدل نکنن چون آدم نمیدونه بعدش چی میشه...
برامون دعا کنین خدا نسل سالم و صالح بهمون بده.
🔷 ۱۰. برکت اولین هدیه خدا (پسرم) آرامش و بزرگ شدن ما بود تنش ها کمتر شد و مهر و محبت بیشتر انگار یه چسب خیلی قوی بود که بین من و همسرم بوجود اومد.
از برکت دومین هدیه خدا (دخترم) بطور معجزه وار خونه دار شدیم. درحالیکه اصلا قابل تصور نبود برامون. و بعدش هم ماشین گرفتیم
و اما برکت سومین هدیه (پسر نقلی) ارتقای ماشین و مهمترینش بزرگ شدن روحی خودم بود. انگار ده سال رشد کردم و قوی شدم و دیدم عوض شد. و الحمدلله همه مون پای ثابت روضه امام حسین شدیم. خدا رو هزاران بار شکر.
در آخر از نظر مادی شاید کمی سخت باشه ولی به قول معروف به مو می رسد ولی پاره نمی شه مطمئنم صاحب این نعمت ها و رحمت های قشنگ از یه جایی می رسونه. چشممون به بالاست🥰🥰
🔷 ۱۱. من یه مامان دهه هفتادی صاحب سه تا دسته گل
همسرم طلبه هستن و ۴ ماهه استخدام آموزش و پروش شدن
خبر قبولی همسرم درست وقتی بهم رسید که برای زایمان پسرم رفته بودم بیمارستان. اینو من روزی پسرم میدونم.
روزی دیگهم این بود که تازه دو روزه یه گوشی مدل بالا همسرم بهم خریده 😍
تو دخترم دومم هم بعد از چند ماه از به دنیا اومدنش، صاحب ماشین شدیم.
انشالله امید دارم تو چهارمی هم صاحب خونه میشیم☺️
🔷 ۱۲. من بچه ی پنجمم رو باردارم
وقتی سه تا بچه داشتم خیلی جاها نمیتونستم درست هزینه کنم و مشکل از خودم بود ولی باور میکنید وقتی چهارمی رو باردار شدم انگار درهای رزق و روزی به یکباره برام باز شدند
انگار به بلوغ فکری و مالی رسیدم
میدونید رزق و روزی بعضی جاها برمیگرده به نگرش خودمون نسبت به خرید کردن
مثلا من فکر میکردم اگه لباس ارزون و بی کیفیت بخرم خیلی دارم صرفه جویی میکنم. درحالی که همون لباس زود پاره و بی استفاده میشه ولی بعد دیدم اگه یه بار خرید درست داشته باشم بهتر از چند بار خرید ارزون و بی کیفیته
یا مثلا تا قبل از بچه چهارمم نمیتونستم درست از همسرم تقاضا کنم برای خرید. ولی بعد یه نکاتی رو یاد گرفتم که چجوری باید همسرم رو برای داشتن فلان چیز قانع کنم.
🔷 ۱۳. ما چون همسرم نظامی هست بهمون میگن شما که نون رهبری رو میخورید ولی من برکت این چهار تا بچه رو به وضوح تو زندگیمون میبینم. حتی چهارمی که اومد انگار برکت چهل برابر شد. قبلا اگه بچهها با هم مریض میشدن پول دکتر یکیشون رو دیگه نداشتیم ولی از وقتی چهارمی رو باردار شدم وفور نعمت رو میبینم حتی به بچههای بزرگترم میگم شما اگه دوچرخه برات خریدیم و یا آبجی رو مدرسه قرآنی تونستیم بفرستیم به خاطر آبجی کوچولو هست.😍
🔷 ۱۴. پسر اولم رو که باردار بودم، همسرم استخدام رسمی در محل کارشون شدن.
همینطور یک منزل خوب برای اجاره پیدا کردیم و به اونجا نقل مکان کردیم. صاحب خونه بازسازی و تعمیرات خونه رو انجام دادن و اونقدر با ما راه اومدن که هنوز هم الحمدلله بعد از گذشت حدود 11سال در این خانه زندگی میکنیم☺️🙏
پسردومم قبل از اینکه بدنیا بیان صاحب ماشین شدیم و از برکت وجودش گشایش مالی برامون فراهم شد اما رزق و روزی معنویش خیلی خیلی بیشتر بود برامون و فقط خدا داند و بس...☺️☺️🤲🤲
و دختر گلمون هم از زمان بارداریم برکتهای فراوانی همراه داشت. مثل عوض کردن مدل ماشین و ارتقای شغلی همسرم و سرمایه گذاری...
الحمدلله که خدا منت گذاشت بر ما و نگهداری بندگانش رو به ما سپرد و برکاتشون هم برای ما فرستادن.🤲🤲🤲
🔷 ۱۵. من ۲۵ سالمه. اولین بار تو ۲۲ سالگی مادر شدم با کلی شوق و علاقه...
از نظر مادی بخوام بگم، تا قبل اینکه بادار بشم ما دنبال ماشین بودیم. خیلی گشتیم که یه ماشین مدل پایین بگیریم تا با پولمون جور باشه. حتی تو یه شهر دیگه رفتیم برای معامله یه پراید مدل ۸۶ ولی جور نشد...
دخترمو که باردار بودم بعد از چندیییین بار ثبت نام، تو قرعه کشی ماشین اسممون در اومد و چند ماه بعد تولد دخترم ماشین رو تحویل گرفتیم. اصلا فکرشم نمیکردیم بتونیم ماشین صفر بگیریم😍(الحمدالله)
الان دختر دومم رو هم دارم و ۱ ماهشه.
از وقتی اومده، روزی های ریز ریزی زیادی قسمتمون شده.
مثلا یه دونه ریزشو بگم🙂
همسرم به تازگی با یه بنده خدایی دوست شدن.
ایشون وقتی شنیدن ما دختردار شدیم از شدت علاقه ای که به بچهها، خصوصا دختر دارن هم هدیه نسبتا سنگینی برامون آوردن، و هم از روی ذوق، حدود نیم کیلو مغز درجه یک، که خب واقعا برای بعد زایمان چیز مقوی بود.
شکر خدا روزی بچه ها میرسه ماهم از قِبَل اونا روزی میخوریم...
از نظر اخلاقی هم چیزی که من همیشه باهاش مشکل داشتم، کنترل خشم بود. و الحمدلله الان با وجود دوتا بچه زیر سه سال، واقعا دارم عملی خودمو رشد میدم هرچند گاها از دستم در میره. و این هم از رزقهای معنوی هست که خدا به خاطر بچهها داده
یه چیز دیگه کنترل پرخوابیم بود. قبل بچه دار شدن من آدم ذلیل خوابی بودم. (کسی بودم که اون دوران که ماه رمضون تو تابستون بود از سحر تا ساعت ۴ بعدازظهر خواب بودم بعدش بلند میشدم نماز ظهر و عصر رو میخوندم البته کسی هم نبودم که شب تا سحر رو بیدار بمونم😂)... که واقعا این موضوع رو دوس نداشتم ...
و الان الحمدالله به لطف بچه ها و شب زنده داریا😄بیدار بودن برام راحت تر شده😄
آها راستی ...
مادر شدن برای من اعتماد به نفس هم آورده 😊
🔷 ۱۶. ما بعد از تولد دخترم ماشین مونو عوض کردیم و مدلش رفت بالاتر، همون ماهی که قرار بود به دنیا بیاد حقوق شوهرم دو برابر واریز شد براشون و ما متعجب بودیم از روزی این بچه 😍
سر دختر دومم، یکی از اقوام گفت دختر دوم خیلی خوش روزی تره و باباشو حاجی میکنه 😍باورتون میشه به یک ماه نرسیده به شوهرم زنگ زدن از محل کارش که بیا برو حج؟ 😳😳 ینی ما دیگه واقعا از روزی عجیب و غریب بچه ها در حیرتیم😱 بعد از اینکه باباش حاجی شد به همون فامیل مون گفتم حرفتون درست دراومد!! گفت حالا مونده!! خونتونم بزرگ تر میکنه این دختر!! 😍و من نشسته ام منتظر خونه بزرگترم 😌سال جدید میخوام اسباب کشی کنم ان شاء الله 🤲❤️
🔷 ۱۷. من به لطف خدا مادر ۴ فرزند هستم که هر کدومش به جای خودش برکت و خیر فراوان داشته
فرزند اول مون که باردار شدم تازه تونسته بودیم ی خونه بخریم و مشکلات زیادی داشتیم
اون زمان فکر میکردم که حالا ی بچه دنیا اومد با این اوضاع اقتصادی که داریم چجوری زندگی ادامه بدیم
ولی تا به دنیا اومد واقعا برکت بود که به خونه ی ما روانه شد شغل همسرم کشاورزی هست همون سال محصولات ما چند برابر شد و خدا اینقدر بهمون برکت داد که خودمون هم باور نمیکردیم 🥰
فرزند دوم که باردار شدم ماشین خریدیم
و یه سفر کربلا خانوادگی نصیب و روزی ما شد
فرزند سوم که باردار شدم ی اتفاق برامون افتاد که شکست مالی بود🥺 و از طرفی دیگه هم طعنه های مردم بود که میگفتن چه خبرتون هست بچه های پشت سرهم مگه جایزه بهتون میدهند 😔
ولی خدا اینقدر قشنگ و به موقع باز در رحمت باز کرد که زندگی ما دچار تحولات قشنگ و اتفاقات خوب شد و روزی همچنان فراوان برامون میامد و اصلا ی لحظه سختی متوجه نمیشدیم 🥰
فرزند چهارم که دیگه کلی تحول تو زندگیمون ایجاد کرد.
واقعا برکت وجود بچه ها جوری هست که همه اطرافیان تعجب میکنند که ما با این درآمد کم چطوری زندگی میکنیم و خیلیا میگن شما لابد از جایی دیگه بهتون میرسه 😁
و منم میگم بله به لطف خدا و وجود این بچه ها خداوند خودش از جایی که فکرش هم نمیکنیم روزی میرساند
🔷 ۱۸. وقتی ۲۲ ساله بودم از بین خاستگارایی که از نظر جایگاه شغلی خیلییی خوب بودن همسرم رو که هیچ شغلی نداشتن انتخاب کردم. چون ملاک اصلیم دین و ایمان و تربیت خانوادگی بود.
خانواده ها تا جایی که دستشون میومد، کمکمون کردن و خودمون هم متوقع نبودیم و کنار هم دلمون خوش بود. با درآمدی که از کارای هنری کوچیک بدست میاوردیم گذران زندگی میکردیم. شش ماه بعد از عروسی باردار شدم. از برکت وجود نی نی، همسرم خیلیییی اتفاقی توی یه شرکت خصوصی مشغول به کار شدن😍
حقوقش زیاد نبود، ولی خیلی برکت داشت و ما با همون حقوق کم، کلی کار میکردیم، تفریح میرفتیم و مهمونی میدادیم. هیچ کس باورش نمیشد ما فقط اینقدر درآمد داریم.☺️
بعدش که گل پسرمون به دنیا اومد همسرم یه شغل دیگه پیدا کردن با درآمد خیلیییی بهتر 😍
من خودم وقتی این شرایطمون رو به یاد میارم اشک شوق میریزم که خدا از برکت وجود گل پسرمون نذاشت هیچ جوره کم بیاریم.
الان هرکدوم از همسن و سال هام ازم می پرسن تو این گرونیا و سختی های زندگی، از متاهلی و بچه داری راضی هستی؟ میگم کاش همسرم زودتر میومدن خاستگاری و من زودتر اینها ازدواج میکردم. چون خیلی برکات داره و آدم به مرور متوجه میشه که با توکل به خدا آدم چقدر پیشرفت میکنه😍😍
سلام مجدد به مامانا
لابلای پیامها، از این مدل پیام ها هم بود که میذارم.
🔷 ۱۹. منم میخواستم تجربه بفرستم راستش من چهارمین بچم رو باردارم تو ۳۰ سالگی. به خاطر امام زمانم❤️
راستش ما تو خونه ۴۰متری بالای خونه پدرشوهرم زندگی میکنیم که دستشوییش پایینه و هزار دردسر داریم. چندین ساله میخوایم خونه بسازیم ولی گره هایی میخوره که واقعا ناامید میشیم. فردا دیگه آخرین تلاش های ما برا خونه دار شدنه اگه نشه دیگه نمیدونم چیکار کنیم. بعضی موقعها ناشکری میکنم، میگم پس کو رزق بچهها؟😞
و شوهرم میگه رزق که فقط مادی نیست...
ولی خستهم.
با ۳ تا بچه، خونه کوچیک، با مادرشوهر و کمبود امکانات و جا...
چهارمی رو هم باردارم و به کسی هم نگفتم. دلم میخواد فردا پیام بدم بگم خونه جور شده...
این پیام فقط دلی بود ببخشید...
🔷 ۲۰. برای من این رزق «خود بچه ها» بوده
چون با تولد هر کدوم کلی ضرر مالی کردیم 🤣
شاید بگم کسی باورش نشه...
اما معامله امون با خدا کلی سود معنوی داشت برامون.
میخوام بگم لزوما اینطور نیست که با هر بچه وضع مالی بهتر بشه، اما اینطور هست که به خدا نزدیکتر بشی
حتی تو بارداری دوم من اتفاقی افتاد که هنوز که پسرم ۱.۵ ساله است، شوهرم نتونسته بلند بشه.
دو تا خونه و یه ماشین داشتیم که الان هیچکدومو نداریم.
با ماهی ۱۰ میلیون بدهی
ولی الانم فکر میکنیم بچه ها بزرگترین نعمت های زندگیمونن.