"اینهمه بچه! باید ماشین شخصی داشته باشین!!😒"
مامان اولی بودم و #خوابگاه_دانشجویی کیلومترها با خونهی پدری فاصله داشت؛ ماشین شخصی نداشتیم و با مترو حدود دوساعتی تو راه بودیم... کلی استرس داشتم نکنه گریه کنه بقیه اذیت بشن؟!
و هربار نهایت تلاشم 10دقیقه جوابگو بود.😞
جامعه ما هم که دوستدار مادر و کودک!☺️با اخم و نچنچ از خجالتم در میاومدن.😐
درنتیجه از ترسم مسجد و هیئت و...هم نمیرفتم.😔
مامان دومی که شدم حرفا بیشتر شد.😕
خب ماشین ندارید چرا بچه میارید؟!
من معذرت میخوام که از شما و اهل محل اجازه نگرفتم.✋🏻😂
(تو دلم میگفتم البته😒)
اما چون مامان اولی نبودم دیگه کمتر ذهنم درگیر این حرفا میشد؛ خصوصا که با سختیهای درس و دانشگاه بزرگتر هم شده بودم.😄
البته باز ناراحت میشدم...😔
خداروشکر خونهمون اونروزا حیاطدار بود و مجبور نبودم خیلی اینور و اونور ببرمشون.😁
به خودم یادآور میشدم که هرچه ایمانم روی تصمیمی که گرفتم بیشتر باشه، خودم هم پختهتر بشم، نباید حرفهای دیگران قلقلکم بده!
اصلا نباید ببینم و بشنوم!
نه تشویق اونها باعث بشه مصرتر بشم 😍👌🏻 و نه تخریب و تحقیرشون باعث دلسردی و سستی ارادهم بشه.😩😟
مامان سومی که شدم، سعی کردم بزرگتر بشم و به این حرفا بها ندم.🙃
از فامیل گرفته تا بقال سرکوچه، بندگان خدا هرکدوم نظری داشتن!🗣👲🏻🕵🏻♀️👷🏻♀️👷🏻♂️👨🏻🎨👩🏻🍳
البته همیشه احترامشونو داشتیم.☺️
انقدر مشغول خونه و بچهها و استارتاپ بودم که اندک وقت باقیماندهم رو برای تحلیل و مرور این حرفا هدر نمیدادم!
با خیال آسوده با سه تاشون مسجد و مراسم و پارک میرفتم.👶🏻🧒🏻👦🏻🧕🏻
با مترو هم هرجا میخواستیم میرفتیم😍
الان که فکر میکنم میبینم اتفاقا از وقتی کمتر بها دادم بیشتر تشویق دریافت کردم😇:
_ماشاءالله خداقوت! کمک لازم داری؟ بازم بیار👍🏻
_بهبه چه بچههای خوبی! بفرمایید شکلات!😋
و...
تو این ۶ ماه گذشته فقط یک بار کنایه شنیدم! وقتی که با اتوبوس میرفتیم مسافرت اونم دریا😍 آدمها موقع پیاده شدن:
_"اینهمه بچه! باید ماشین شخصی داشته باشن و سفر برن!😏"
اعتراض به چی؟!
با کلی خوراکی و اسباب بازی و قصه و...سرگرمشون کردیم و فقط صدای خنده و حرف زدن طبیعیشون بود نه دعوا و جیغ جیغ!
من و آقای همسر هم بدون اندک توجهی، به بحث سیاسی اجتماعیمون ادامه دادیم.☺️
بالاخره این جامعه باید بپذیره که داریم میریم به سمت داشتن یه جامعه عاشق مادر و کودک!
"اینهمه بچه 😍 خوش اومدین بفرمایید قدمتون روی چشم و سر و کول ما😍😂"
پ.ن۱: حالا قدیم خودشون ۷۰ تا بچه بودن خوشحال و خندون همهجا هم میرفتن اما الان جو جامعه پذیرای کودک نیست! کی باید جو رو تغییر بده؟! #مادران_شریف_ایران_زمین با کلی بچه😍
پ.ن۲: خونه الانمون ۴۵ متریه و با پارک و مسجد نیاز بچهها رو به فضای باز و تفریحات هیجان انگیز، رفع میکنم بدون کمک تلوزیون.💪🏻
#ط_اکبری
#هوافضا_۹۰
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_بهروزی
#قسمت_چهارم
مهر سال بعد دوباره رفتم سر کلاس دانشگاه.🎓
این بار دانشگاه قم، ترم اول به خوبی گذشت.
آخرای ترم دوم محمدآقای بالقوه حال مامانشو دگرگون کرد.😖
به سختی میتونستم برم دانشگاه، به جز یه استاد، بقیه راضی نشدن که بدون حضور در کلاس، امتحان بدم.😡😠
تا جایی که تونستم کلاسها رو رفتم و امتحانها رو دادم.
قبل از تولد پسرم باید راجعبه تحصیلم تصمیم میگرفتم.
تحلیل سطحی شرایط این بود:
زیر یک سال👶🏻 که بچهم نباید نبودِ منو حس کنه، پس سال اول مرخصی.
سال بعدش هم محمدِ دوساله👦🏻 دیگه میتونه با پدرش👳🏻♂️ بره کلاس...
چون اونجا که یه محیط مردانه ست، بچه رو راه میدن، ولی دانشگاه قم که اتفاقا محیط زنانه🧕🏻 ست، ورود بچه به ساختمان هم ممنوعه! چه برسه به کلاس...
ولی خب طبق برنامه، سالی که محمد دوساله👦🏻 ست، یه بچهی زیر یکسالِ دیگه داریم.👶🏻😅😆
پس نیاز به یه تحلیل عمیقتر داریم:
هدف چه بود؟! از کجا آمدهام، آمدنم بهر چه بود؟!
- اصلا چرا وسط تحصیل ازدواج کردی؟!
-- ازدواج مایهی آرامشه... آرامشی که سرمایهی رشد آدم بشه، من نمیخواستم وقت رو از دست بدم.
- خب، یه مسئولیت تموم نشده، مسئولیت دیگه به دوشت افتاد و حالا تلاقی و تزاحم مسئولیتها پیش اومده. میخوای چی کار کنی؟!
-- اگه بتونم همشو پیش میبرم.من میخوام معلم بشم، معلمی شغل با ارزشیه و فکر میکنم تواناییشو دارم. جامعه هم به معلم ریاضی خانم و توانمند نیاز داره. از دبیرستان، کار فرهنگی و اجتماعی پایه ثابت برنامههام بود... همیشه خودمو یه معلم که دغدغههای اجتماعی داره و کار فرهنگی میکنه تصور میکردم.
-هدفت چیه؟ هدف نهایی؟!
-- هدفم رشده، رسیدن به جایی که براش آفریده شدم.😯😕 راستی الان تنها راه رشد برای من دانشگاهه؟!
- خودت بگو
-- نه نیست...
جلد سوم #من_دیگر_ما رو باز میکنم:
«تا کسی از خودش فاصله نگیرد، به خدای خویش نزدیک نخواهد شد و تربیت فرزند، یکی از بهترین عرصهها برای دور شدن از منیتها و خودخواهیهاست.»
- الان میخوای بچه ات رو از خودت جدا کنی بری دانشگاه که چی بشه؟!
-- مدرک کارشناسیمو بگیرم حداقل...بعد دیگه نمیرم تا وقتی بچههام بزرگ بشن.
- پس هدفت مدرکه!
-- نههههه...خب بالاخره برای خدمت به جامعه مدرک باید داشته باشم دیگه.
- امروز جامعه چه خدمتی از #تو میخواد؟!خدمتی که فقط #تو از پسش بر بیای و اگر انجام ندی رو زمین میمونه؟!
ادامه دارد...
#پ_بهروزی
#ریاضی۹۱
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_چهارم
#من_دیگر_ما
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
ازون روزایی بود که مغزم فرمان نمیداد.
دست و دلم به هیچ کاری نمیرفت.😑😥
یادم نیست چی شده بود ولی احتمالا مثل همیشهی این جور وقتها چند تا اتفاق با هم باعث این حالم شده بود.
یکیش این بود که باید تا غروب 🌄 متنی که میخواستم بذارم تو صفحه مادران شریف رو آماده میکردم، که همون #قسمت_آخر #تجربیات_تخصصی من بود.
یه پیشنویس داشتم ولی به دلم نمیچسبید و حرف دلم نبود!😪
نمیتونستم روش فکر و تمرکز کنم و ساعت خواب زهرا هم نبود!
از اینکه فقط چند ساعت وقت مونده بود تا موعد انتشار مطلب، گروه منتظر بودن و روی متن من برای اون روز حساب کرده بودن، #استرس 😱 گرفتم و #مستاصل شدم.😟
تو یه لحظه تصمیمم این شد که #تلوزیون روشن کنم📺 و طفلکم رو میخکوب کنم جلوش که زمان بخرم برای خودم ⏳ و بتونم روی متنم فکر کنم.
اما یهو شیطون درون 😈 با فرشتهی درونم 😇 دعواشون شد:
- میخوای بچهی یک سالهت رو رها کنی جلوی تلویزیون که بتونی برای #مادران_شریف مطلب مادرانه بنویسی؟!😔😒
-- به حرفش گوش نکن! تو قول دادی به دوستات، میخوای آبروی مادران شریف بره و امروز مطلب نداشته باشه؟!👿
- منم میدونم قول داده!😒
ولی خب الان کار و بچهت برای هم #مزاحمت ایجاد کردن! کدوم اولویته؟!🤔
اصلا با نیم ساعتِ بدون تمرکز میشه کار درست و درمونی کرد؟
خیر سرت میخوای بگی کار با بچه و اولویت با #خانواده! #زنبور_بی_عمل!🐝
(شیطون در حالی که داشت محو میشد و صداش کم و کمتر میشد: )
-- نه نه تلوزیون روشن کن به کارت برس.😜😈
توکل به خدا، گوشی رو برداشتم و زنگ زدم به یکی از مامانها، گفتم اوضاع رو... و خدا از زبونِ اون دوست راهگشایی کرد برام.💡
گفت حالا که تصمیم خوبی گرفتی خودم برات مسیرو باز میکنم.😊
تلفن رو که قطع کردم تصمیم جدیدم این شد که لباس بپوشیم بریم پیاده روی.🚶♀️
زهرا تازه راه افتاده بود و عاشق راه رفتن با کفشاش.👟❤
از تصمیمم و لطف خدا و اینکه طفلکم هم به عشقش رسید حال خودمم خوب شد و ساعتی بعد یه مادر پر انرژی و یک دختر خسته به خونه برگشتن.💪🏻👼🏻💤
پ ن: پیش میاد با هدف پخش صدای اذان توی خونه و یا پیگیری اخبار تلویزیون روشن بشه ولی بیهدف یا با هدفِ آسایش خودم، روشن بودنش رو خالی از اشکال نمیدونم.
از نظر #پزشکی و #تربیتی دیدن این تصاویر نورانی متحرک برای همه به خصوص بچههای زیر دو سال مضر و حتی ممنوعه.
ان شاءالله در مطالب آینده مادران شریف در این باره گفتوگو میشه و چون موضوع این پست تلویزیون نبود توضیح بیشتری نمیدم.
#ف_جباری
#فیزیک۹۲
#اولویت
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_بهروزی
#قسمت_پنجم
از مرحلهی تصمیم گیری عبور کردم، گام بعدی تحمل حرف و حدیثها بود که سختتر از اصل تصمیم گیری نبود.
با تمام قوا مادری رو شروع کردم.
از ۱۲ روزگی محمد رفتم خونه خودمون. روزهای اول تمام وقتم برای رسیدگی به محمد میگذشت، فقط غذا درست میکردم که گرسنه نمونم.😊
با اینکه تجربه نداشتم، ولی مطالبی که قبل تولد محمد خونده بودم باعث شد گام مادری رو با موفقیت بیشتری نسبت به خانهداری طی کنم.😁💪🏻
ماههای اول از کتاب «من و کودک من» دکتر فیض هم خیلی کمک گرفتم.
هر وقت نیاز به بغل داشت، بغلش میکردم...(بدون ترس از بغلی شدن)
وقتی دلش درد میکرد و با راه رفتن آروم میشد، با هم راه میرفتیم.
سه ماه و نیمه بود که موعد سفرهای راهیان نور رسید،خیلی نیاز به همچین سفری داشتم، نیاز به تجدید قوا در محضر شهدا.
مردد بودم، با خودم گفتم اگر بخوام با بچه خودمو محدود کنم و از علایق و نیازهام بگذرم خیلی زود خسته میشم و از ادامهی راه باز میمونم، ضمن اینکه الان محمد شیر میخوره و میخوابه، ولی سال بعد راه افتاده و کنترلش سختتره و سال بعدتر دو تا هستن و این داستان ادامه دارد😜...
صندلی ماشین بچه رو گذاشتیم تو اتوبوس و رفتیم... با جماعتی که الحمدلله همه بچه داشتن و و ما کم سر و صداترین خانوادهی بچهدار بودیم.😅😂اولین سفر سه تایی با کلی خاطره خوب سپری شد خدا رو شکر.
هر روز با هم کتاب میخوندیم، تمرین تقویت نیمکره راست، تمرینهای ورزشی مناسب سن، بازیهای مخصوص هر سن...و از چهارماهگی، مواد غذایی که باید میخورد...
همه چی طبق برنامه و عالی پیش میرفت.(ناگفته نماند پیگیریهای مجدانه👊🏻😁 همسر در انجام این برنامهها تاثیر فراوانی داشت)
خسته میشدم، غرغرو میشدم، اما همین که میخوابید و منم میخوابیدم،یا حرم میرفتیم و خودمو میسپردم به بانوی قم،😇دوباره سرحال و پرقدرت ادامه میدادم.
مامانم میگفتن من ازت دورم و نمیتونم کمکت کنم، اما هر روز از حضرت زهرا میخوام که برات مادری کنن😓😓 و من شرمندهی لحظه لحظهی مادریِ بانوی دو عالم هستم...حالا هم هر وقت کم میارم، از تسبیحات حضرت زهرا مدد میگیرم...
و این روزها😔...و روضه مادر😥😢.. برای محمد از حضرت زهرا میگم و از امام علی...و آدم بدایی که حرف پیامبر خدا یادشون رفت، در خونهی امام علی رو آتیش زدن، و چادر مادر خاکی شد.
میگه مامان چه آدم بدای بی تربیتی!چرا امام علی رو ناراحت کردن؟میگم چون بی تربیت هستن دیگه،ما هم باید خودمونو بسپاریم دست حضرت زهرا تا خوب تربیت بشیم.
#پ_بهروزی
#ریاضی۹۱
#مادران_شریف
#تجربیات_تخصصی
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
داشتم آماده میشدم که بریم هیئت
شب شهادت حضرت زهرا بود و میخواستم برم مسجد دانشگاه🕌
قرار بود سخنرانی حاجآقا قاسمیان، ساعت ۸ شروع بشه و من خیلی دوست داشتم حتما از اول سخنرانی برسم مسجد.
با خودم برنامه ریخته بودم⏰ که ساعت ۷ تا ۷.۵ به محمد غذا بدم🍝 و ۷.۵ تا ۸ با تاکسی خودمو برسونم دانشگاه🚕
غذا دادن به محمد رو تا حدود همون ۷.۵ به پایان رسوندم✅
اما امان از حاضر شدن...😓
با اینکه مرتب به محمد میگفتم میخوایم بریم پیش بابا🧔🏻
بریم مسجد🕌
بریم بیرون🤗
و با اینکه محمد خیلی بیرون رفتن رو دوست داره...
ولی هرکاری میکردم نمیذاشت براش لباس بپوشونم😞
میگفتم بیار جواراباتو بپوشونم🧦
جوراباشو برمیداشت و فرار میکرد.
میگفتم بیا دراز بکش شلوارتو بپوشونم👖
جیغ میکشید و میخزید و از دستم فرار میکرد...
اگه هم میگرفتمش، گریه میکرد و داد میزد...😫
منم نمیخواستم زورکی و با گریه بپوشونمش😖
وگرنه فعلا زورم بهش میرسه!
گفتم بذار خودم کامل حاضر شم و برم بیرون، ببینه که جدیام؛ دلش بخواد و اونم راضی شه حاضرش کنم👌🏻
اما هر بار وانمود کردم میخوام برم، گریه کرد😭
و تا اومدم لباسشو بپوشونم، دوباره فرار کرد و رفت.
از دستش مستأصل شده بودم😞
یه نگاهی به ساعت انداختم.
یه ربع به هشت بود😢
کاش حداقل میتونستم بخشی از سخنرانی رو برسم.
این دفعه رفتم؛ درم پشت سرم بستم. گریه کرد😭
شدید...
دلم براش سوخت😢
برگشتم؛ ولی بازم نمیذاشت بپوشونم.
یکم فکر کردم.
برا چی میخوام برم هیئت؟!😞
اگه به خاطر خداست که حالا به دست آوردن دل این بچه، خواستهی خداست...
شاید اینطوری بیشتر از رفتن به هیئت به خدا نزدیک بشم...
مگه اصلا هدف #رضایت_خدا نیست؟!
گفتم مامانی میخوای نریم؟ گفت: هع😢
داشتم لباسامو در می آوردم که گفت نه نه!!
گفتم میخوای بریم؟ گفت: هع...
این دفعه دیگه آروم تو بغلم نشست و من لباساشو پوشوندم❤️
و ساعت ده دقیقه به ۸ از خونه رفتیم بیرون
دیدم پول کافی همرام نیست.
از کارت خوان پول برداشتم.
یکمی هم تاکسی دیر گیرم اومد😞
و ۸.۵ رسیدم دانشگاه.
قاعدتاً باید تا الان نصف سخنرانی گذشته باشه😔
تا رسیدم مسجد، دیدم ای خدای مهربان😃
حاج آقا رو منتظر گذاشتی تا من برسم.😇
همون لحظه که وارد مسجد شدم، تازه سخنرانی شروع شد😄
چقدم خداروشکر، هیئت اون شب چسبید❤️
پ.ن: توی مسجد، پس از اون همه #چالش، محمد آروم و ناز تو بغلم نشسته بود و با ذوق نینی کنار دستمونو بهم نشون میداد و میگفت مامانیییی...
و من دلم از صداش غنج میرفت😍😍
#ه_محمدی
#برق۹۱
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_بهروزی
#قسمت_ششم
اون روزها، یعنی روزهایی که من مادر محمد آقا بودم و دانشگاه هم نمیرفتم، آفتی که خیلی محتمل بود دچارش بشم، #تنبلی و #روزمرگی بود.
اینکه کلا درگیر کارهای خانهداری و بچهداری بشم،
هدفم رو فراموش کنم،
به مسیر و آیندهم فک نکنم،
و بالتبع بیانگیزه و بیحوصله بشم،
تحمل سختیهای طبیعی زندگی برام مشکل بشه،
غرغرو بشم،
مامان بد اخلاق،
همسر ناسازگار،
و خلاصه زندگی رو به کام خودم و خانوادم تلخ کنم.
راستشو بخواید اینهایی که گفتمو همشو تجربه کردم.😓
ولی... قبل از اینکه غرق بشم تو باتلاق بیهدفی نجات پیدا میکردم.😇
- مگه نمیخوای معلم بشی؟
-- میخوام.
- بیا این دورهی مجازی تربیت مربی... تو خونه فیلمهارو میبینی و آزمون میدی.
-- ایول، ولی خب بچهی کوچیک دارم، نمیتونم پای لپتاپ بشینم و فیلم ببینم، تماشای صفحه برای بچه ضرر داره.
(تلاش آخر جناب ابلیس👿)
- یه سیلی بزن تو گوش شیطان رجیم و وقتی بچه خوابید، یا مشغول بازی با پدرشه به کارت برس. مجازیه دیگه، زمان و مکانش دست خودته 💪🏻😊
...و بعدش دوره مجازی روش تدریس ریاضی، روش تدریس فارسی،
ئه؟ دورهی مطالعاتی کتب تربیتی😍
چه فرصتای خوبی😉 و یکی پس از دیگری با این دورهها و مطالعات خودم رو به هدفم نزدیک میکنم، درحالیکه اهداف خانوادگیمون هم سرجاشه.😅
انگاری فسقلی دوم خوش روزیتره.😍
هنوز یک ماه از حضور بالقوه این وروجک نگذشته که پیشنهاد سفر به نجف و کربلا بهمون دادن.
کِی؟!
ماه مبارک رمضان
چند روزه؟
یک ماهه😮
سفر علمی-زیارتی آقای همسر و رفقا، ولی اصلا معلوم نیست شرایط اسکان چطور باشه.😕 پیشنهاد وسوسه کننده هست... نیت میکنیم اگر قسمت بشه نجف بریم، کوچولو رو «علی» بنامیم.😍
سفر سخت و جذاب، همزمانی این سفر با ویار بارداری شرایط رو برام دشوار کرده بود، البته همین حال بد باعث شده بود که رو ویلچر بشینم و محمد به بغل بریم زیارت😅 چهارتایی با ویلچر خیلی راحت میرفتیم تا زیر قبه😍 تشرف خانوادگی تا خود ضریح.😅😍
رنج داشت، ولی از اون رَنجای خوب.😍
مگه میشد نرفت؟
اصلا مگه خودمون رفتیم؟😇
از صدقه سر این طفل معصومها قسمت ما هم شد. روزیِ محمدم بود که شبهای ماه رمضان تا صبح تو حرم مولا بدو بدو کنه، تو بینالحرمین سینه بزنه و نوبتی به اربابمون و علمدارشون سلام بده، تقدیر علی جانم رو شب نوزدهم توحرم مولا نوشتند و شبهای بعد تو حرم ارباب امضا کردند.
و مگه من میتونستم تغییری تو رزق این بچهها ایجاد کنم؟
و علی آقا ۷ ماه بعد درحالیکه داداش محمد دوسال و یک ماهه بود بدنیا اومد.😍
#پ_بهروزی
#ریاضی۹۱
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_ششم
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
بسم الله
سلام دوستان عزیز😊
حالتون خوبه؟
امروز قصد داریم یه مقدار بیشتر درباره اهداف و دغدغههای مادران شریف، براتون بگیم.
درباره اینکه ما با چه انگیزه و فکر مشترکی دور هم جمع شدیم و میخوایم به کجا برسیم در آینده؟😇
مرامنامه جمعیت مادران شریف ایران زمین رو بخونید، و اگر باهاش موافق بودید، و دوست داشتید شما هم عضو این جمعیت باشید، اسمتون رو بهمون بگید 😊
انشاءالله بتونیم با کمک همدیگه، در آینده کارهای بزرگی انجام بدیم و به هم کمک کنیم برای رسیدن به اهداف مشترکمون.💪💪
پ.ن :
خیلی مشتاقیم تجربیات و خاطرات شما مامانهای عزیز رو بشنویم، و ازشون استفاده کنیم.
وقتی تعداد تجربیات افراد در شرایط مختلف زیاد بشه، افراد زیادی میتونن ازش استفاده کنن انشاءالله.
لذا از همه شما دعوت میکنیم خاطراتتون رو برای کانال مادران شریف بنویسید، و بفرستید تا با اسم خودتون منتشر کنیم.
اگر قصد دارید برامون بنویسید، در یکی از پیام رسانهای بله، ایتا و سروش، به آیدی زیر پیام بدید تا نکات مربوط به تجربهنگاری رو براتون ارسال کنن.
@hm255
#مادران_شریف
#مرامنامه
#تجربه_نگاری
#تجربه_شما
#عضویت
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_بهروزی
#قسمت_هفتم
این دو برادر از همون ابتدا یه گردان تشکیل دادن و سنگر رو با قدرت💪🏻 حفظ میکردن.😁
یکی که میخوابید، اون یکی بیدار میشد و نگهبانی میداد.
وقتی هم هر دو بیدار بودن محمدآقا لحظهای از داداش کوچولو غافل نمیشد، لذا در اون مواقع هم من باید نگهبانی میدادم که علی آقا آسیبی نبینه.😅
خواب که یک رویا بود برای من.
برنامهی درسی آقای همسر هم حسابی تحتالشعاع حضور عضو جدید قرار گرفت.
چند ماهی شرایط خیلی سخت بود و ما سرخوشانه آرمان زندگی تو خونهی مستقل حیاطدار رو در سر میپروراندیم.😅
داشتن چند تا بچه و تلاش برای تربیت صحیح تو آپارتمان، اگر نگم ناممکن، باید بگم خیلیییییی دشواره.
نتیجه بررسیهای انجام شده این بود که در فاصلهی ۱۳ کیلومتری مجتمعی که ساکن بودیم، میشد تو یه خونهی مستقل حیاطدار زندگی کنیم.😮😀😜
راضی کردن خانوادههای به شدت مخالف،😒
جمع کردن اسباب و وسایل به کمک محمد و علی،😫
آماده کردن خونه نیمه کاره،🏡🔨
طبق معمول مشکل مالی،💰
دو تا بچه فسقلی،👶🏻👦🏻
روزه ماه رمضان،😇
و گرمای طاقت فرسای قم،🌞💥
همه رو پشت سر گذاشتیم،
و رفتیم تو خونهی باصفای روستاییمون و زندگی رو از سر گرفتیم.
البته خونه هنوز نیمه کارهست😁 ولی وقتی مقایسه میکنم با وقتی که هنوز آب، برق، گاز وصل نبود، آشپزخونه نداشتیم و کولر و آبگرمکن نبود😅 به وضع موجود امیدوار میشم.😍
یه روز تموم میشه بالاخره.😀
بعد از هر سختی که پشت سر میذاریم، احساس میکنم که بزرگتر میشم، هرچقدر هم تو کتابا بخونم، تا تو زندگی با این رنجها دست و پنجه نرم نکنم، قوی نمیشم.💪🏻
البته ابلیس ملعون هم بیکار ننشسته، در قالبهای مختلف جلومون سبز میشه.👿(سبز که نه، بهتره بگم جلومون قرمز میشه😆)
در قالب حرفهای مردم، یا با دردسرهای بچهها، یا بزرگ جلوه دادن مشکلات موجود و کمرنگ کردن قشنگیهای زندگی...
گاهی متوقفم میکنه و گاهی حتی به عقب میبره.😣
اما خدایی دارم که به خاطر حضور این فرشتهها نگاهم میکنه،
با هر بوسهای که به بچهها میزنم، بوی بهشت رو بهم هدیه میده.😍💞
خدایی که من رو مادر آفریده، فطرتم رو هم طوری قرار داده که با مادری کردن آرامش داشته باشم،
و بعد برای همین مادری کردنم کلی پاداش قرار داده.😍😘
هر وقت شیطان میاد که غالب بشه و کارو خراب کنه، تلنگرهای کتاب «طعم شیرین خدا» رو برا خودم تجویز میکنم...هر روز یه درس از این کتابو با یه فنجون بادرنجبویه مینوشم.😍
و به زندگی ادامه میدم...
#پ_بهروزی
#ریاضی۹۱
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_هفتم
#مهاجرت_معکوس
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ط_اکبری
"اوصیکم بتقوی الله و نظم امرکم"
عجیبه ها واقعا!
امام علی (ع) چرا انقدر روی نظم تاکید داشتن بین اینهمه فضائل؟!
اونم تو وصیتنامه! یعنی حرف آخر✋🏻
ترم اول درس خوندن🤓 با دوتا بچه کوچولو👦🏻👶🏻 تموم شد و آخرین پروژه رو هم ارائه کردم.
ترم تابستون برنداشتم یه کم نفس بکشم (بکشیم!👶🏻👦🏻🧕🏻🧔🏻👵🏻👴🏻)
البته بیکار که نبودم.😃
ماشاءالله دوتا وروجک و برنامهی سراسر بازی و ریخت و پاش و بشششور بسسساب و بپز و بخورون و...
یه هفته نگذشت که احساس بدی بهم غالب شد!
- باز چته؟!🤨
از چی ناراضی ای؟!
از در و دیوار؟
نمیتونی بیرون بری دلت گرفته؟!
-- نمیدونم شاید!
الحمدلله خونه حیاط داره😃 خب بریم بازار گل،🌸🌼🌻🌺🌹
چقدر خوبه😍
یه هفته بعد...😑
مرضم اون نبود.🙊
یک ماهی طول کشید تا فهمیدم ای بابا من برنامهی منظم و هدفمندی ندارم.🤔
دچار روزمرگی شدم.😞
به بعضی کارهای اولویتدار نمیرسیدم،😑
یه کارایی یادم میرفت،
خصوصا در مورد کفش و لباس بیرون که همیشه موقع بیرون رفتن یادشون میافتم🙈 (شستشو، دوخت و دوز و...)
بعضی روزا یه کارای بدون اولویت یا حتی غیرضروری جای کارهای مهمو گرفته بود!
به بعضی کارهای مهم اصلا فکر نکرده بودم!
چه برسه عمل!🙊
به بهانهی اینکه بچهها که نظم تو کارشون نیست، منم خودمو زدم به کوچهی عمر چپ😅
سرم شلوغه خب نمیرسم!😒
واقعا نمیشد برسم؟!🤔
با جناب همسر صحبت کردم.
(الهی که این در گفتگو برای همه زوجین، همیشه، باز بمونه)
مروری هم روی برنامهها و اولویتها از نگاه ایشون کردم...
دوباره رفتم سراغ دفتر برنامه😃 که در گوشهی پستو، مدتی چشم انتظار من بود.☺️
دفتر برنامه!
و ماادراک ماالدفتر برنامه🤨
توضیحات کاربردی در پست بعدی😊
#ط_اکبری
#هوافضا90
#روزنوشت_های_مادری
#روزمرگی
#تجربه
#دفتر_برنامه
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_بهروزی
#قسمت_پایانی
یه کم خونه سر و سامون گرفت.
انگار این امتحان زندگی هم به پایان رسید و حالا خدا برای فرجه بین امتحانات یه پیشنهاد هیجان انگیز داشت.😁
استخر🌊
مردد بودم که علیِ شش ماهه رو میشه تنها بذارم و برم؟!
محمد رو زیر یک سال اصلا تنها نمیذاشتم، ولی حالا حساسیتم کمتر شده😁 چون هم دیگه مامان اولی نیستم،
و هم اینکه انگار حضور محمد باعث میشه علی کمتر یاد من بیفته.👶💕👦
پس میریم که بعد دوسال و نیم از شروع مادری لحظاتی رو بدون حضور بچهها داشته باشیم.💪🏻😀
روزهای زوج همسر و روزهای فرد من.😍
فرجهی خیلی خوبی بود واقعا و من برای بار چندم تصمیم گرفتم ورزش رو وارد برنامه ثابت زندگیم کنم.😁
(ولی انگار ورزش هنوز نمیخواد وارد برنامهی ثابت زندگیم بشه😒😕)
قبل بچهدار شدن نهایت فعالیت روزانم، ناهار و شامِ دست و پاشکسته و نهایتا مطالعهی کتاب بود... و تازه آخر شب خونه مرتب نبود.😯
(واقعا برام سواله خونه بدون بچه چجوری ممکنه نامرتب بشه؟!)
حالا چطور میرسم این همه کار انجام بدم؟!
رسیدگی به این دو تا فرشته کللللیییی زمان میبره،👼👼
غذا و نظافت و کارهای معمول خونه که هست،
رسیدگی به خودم،👩
وقت گذاشتن برای همسر،👫
مطالعه و گاها ورزش و دوره های مجازی و دورهمی دوستانه و...
عمیقأ احساس میکنم با هر بچه «من» #بزرگتر میشم...
همهی «من»، حتی وقتِ من #کش میاد انگار...
و انگار وقتی «مادریِ من» با کارهای دیگه ترکیب میشه، اون کارها هم بزرگ میشن، عمیق میشن و پربرکت...
مادرِ خانهدار، مادرِ دانشجو، مادرِ پزشک، مادرِ معلم، مادرِ ورزشکار...
این روزهای من، ترافیکش سنگینه، درست مثل ترافیک ماشینهای محمد.😅
سومین دورهی تربیت مربی مجازی به نیمه رسیده، ترم چهار دوره مطالعاتی شروع شده، چند تا کتاب هم خودم گذاشتم تو برنامه و دارم میخونم.
محمد به سن لجبازی رسیده و داره برای صبور شدن من تلاش میکنه.😅
علی راه افتاده و هی زمین میخوره و داره برای بالا رفتن سرعت عمل من تلاش میکنه.😂
آقای همسر سه هفته است مریضه و بنده خدا خودش داره برای بهبودی خودش تلاش میکنه😆
و من این روزها بیشتر از هروقت دیگهای از همهی کائنات سپاسگزارم که در راه رشد و تعالی من تمام تلاششون رو میکنن.😍😅
و الحمدلله رب العالمین...
و العاقبه للمتقین😍
#پ_بهروزی
#ریاضی۹۱
#قسمت_پایانی
#مادری
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
وقتی میخوام نماز بخونم، محمد هم یه مهر برمیداره و میاد کنار من.😊 دستاشو میبره کنار صورتش، بلافاصل
سلام دوستان😊
در پستی که راجع به نماز خوندنمون به همراه بچه، نوشته بودیم، بعضی از دوستان تذکر دادن که بنا به فتوای مقام معظم رهبری، نمیشه تو نماز، بچهای رو که پوشکش تمیز نیست، بغل کرد.
به این دلیل، ما از سایت ایشون، این موضوع رو استفتاء کردیم،و متوجه شدیم که:
اگه یقین داشته باشیم پوشک بچه کثیفه، بنابر احتیاط واجب، نمیتونیم بغلش کنیم.
البته اگه بچه، خودشو بهمون چسبوند (مثل اینکه در سجده سوار گردن و پشتمون شد، یا در تشهد بغلمون نشست)، اشکالی به نماز وارد نمیشه.
اگه هم یقین نداشته باشیم پوشکش تمیزه یا کثیف، بغل کردنش اشکالی نداره.😊
و برای اونایی که تا حالا این حکم رو نمیدونستن، نمازای قبلیشون صحیحه.
با تشکر از دوستانی که تذکر داده بودن😊
☘☘☘
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ف_جباری
زهرا توی محل اسکانمون پیش باباش موند و من بعد از مدتها بدون دغدغهی بچه به قصد زیارت، به سمت #باب_الجواد روونه شدم.😊
حالا که زهرا پیشم نبود و خیالم ازش راحت بود، چشمام یه برقی زدن که بهبه چه مغازههای رنگارنگی داره این مسیر.🤩💸🧦👚
اما زود نظرم عوض شد که ببین معلوم نیست دوباره کی #فرصت زیارت درست و درمون پیدا کنی،
بیا و طبق باب #آداب_الزیاره "وقت رفتن به روضهی مقدسه گامها را کوتاه بردار و سر به زیر انداخته و بدون التفات به بالا و اطراف" 😌😅 در راه حرم علیابنموسیالرضا "زبان را به ذکر تکبیر و تحمید و تسبیح و صلوات مطهر نما"📿 که در زیارات بعدی باید شلنگ تخته بیندازی و بچه رو از زیر دست و پای جماعت زائرا بیرون بکشی و زبان رو به ذکر 👈🏻 تو رو خدا بیا بشین توی کالسکهت😩 الهی قربون قدمهای کوچولوت بشه مادر 😍👉🏻، مطهر کنی.
اینجوری شد که با یه حال نسبتا معنوی، خودم رو به حرم #امام_رئوف رسوندم و الحمدلله زیارتی کردم بهتر از همیشه.🙏🏻😇
اون لحظهای که تصمیم گرفتم بیخیال مغازه و خرید بشم، یه جرقهای افتاد به جونم،⚡
اگه مامان نبودم (که وجود بچه محدودیتهایی رو برام داشته باشه)، انقدر فرصت رو برای یه زیارت خوب #غنیمت میدونستم؟
قبل از زهرا هیچوقت لحظهها برام انقدر #ارزشمند نبودن!
دیدین اینایی که تو یه اتفاقی یه جورایی مرگ رو تجربه میکنن؟!
سریالای ماه رمضونیش زیاد ساخته شده،
بعد از این تجربه بدو بدو دنبال #توشه جمع کردن و رتق و فتق امورشون میافتن.🏃🏻♂
جرقهه از این جنس بود!
به دنیا اومدن زهرا نابودی من نبوده! 👶🏻💕
دقیقا از جنس همون تولد دوباره بوده که منو به بدو بدو و بهترین استفاده رو از لحظههای زندگی داشتن، دعوت کرده!
وقتی خوابه بیدار باشم و کتاب بخونم،
وقتی هست از وجودش نهایت لذت رو ببرم،
وقتی کار خونه میکنم صوت گوش بدم،
وقتی...
وقتی...
و وقتی فرصت زیارت پیش میاد بخوام که بهترین زیارت رو داشته باشم.
خلاصه که
نایبالزیاره همهی مامانها بودم🌹
تو راه برگشت آقای همسر زنگ زدن که بچه به هر پیر و جوونی میگه مامان و زود باش بیا که دلتنگه، سریع رفتم و از فروشگاه آستان برای زهرا چند جلد #کتاب خریدم.📚
کتابهای انتشارات #به_نشر و #جمکران عموما در عین اینکه محتوای بومی سازی شده خوبی دارن، مستقیم و تصنعی هم معارف رو به بچه انتقال نمیدن.👌🏻
#ف_جباری
#فیزیک۹۲
#روزنوشت_های_مادری
#تولد_دوباره
#اعمل_لدنياك_كأنك_تعيش_أبدا
#اعمل_لاخرتك_كأنك_تموت_غدا
#امیرالمومنین
#علی_بن_موسی_الرضا
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif