سلام دوستان😃✋🏻
ببینید امروز چی آوردیم براتون🤩
۶ قسمت پست در مورد برنامهریزی😍
تجربه یه مامان با دو تا دختر کوچولو که فعالیتهای متنوعی رو تجربه کردن؛
از درس خوندن حضوری و مجازی 📚
تا سر کار رفتن حضوری و دورکاری 👩🏻💻
و ...
برای همین واقعیه و فقط نسخه و فرمول برای برنامه ریزی کردن نیست👌🏻😍
البته همونطور که گفتن، برنامه ریزی یه بخشش دونستن اصوله، و بقیه ش همت کردنه💪🏻
و اینکه چطوری شما با توجه به شرایطتون، یادبگیرید خودتون برای خود خودتون برنامهریزی کنید تا بتونید به کاراتون برسید
این چند قسمت رو از دست ندید که در قالب خاطرات جذاب و خوندنی از صفر تا صد یه برنامهریزی واقعی یعنی از هدفگذاری تا اجرا و ارزیابی برنامه رو توضیح دادن🤩🤩
👇🏻👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/madaran_sharif/1025
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
راستی!!
اگه مطالب کانال براتون مفیده و دوستش دارید، برای دوستانتون هم بفرستید و ازشون بخواید از طریق شناسه پایین پستها، عضو جمع مادران شریف ایران زمین بشن😃
@madaran_sharif
لابد شما هم شنیدید که بچه رو زیر ۷ سال باید آزاد گذاشت؛
❓ولی آیا این آزادی نامحدوده؟
❓بچه هرکاری کرد نباید چیزی بهش بگیم؟
✅ پاسخ کتاب من دیگر ما رو بخونید.👆🏻
#من_دیگر_ما
#از_لابهلای_کتابها
☘️☘️☘️
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ز_جعفری
(مامان دو دختر ۶ و ۴ ساله)
از چند ماه قبل تقویم 📅 رو که ورق میزدم، وقتی به ماه بهمن رسیدم با خودم گفتم: بهبه! چه ماه زیبایی! چه اعیادی! و چه تعطیلیهایی🤩 سه تا شنبه تعطیل.🥳
از همون موقع تو ذهنم بود ۲-۳ تا کار اساسی که چند وقته تو ذهنمه رو تو فرصت این تعطیلیها انجام بدیم!
شنبهٔ اول که به مناسبت روز پدر به دید و بازدید و عرض ادب به پدرها گذشت.
اما جمعهٔ قبل از ۲۲ بهمن، بعد از صبحانه یهو به ذهنم رسید که نقشه رو عملی کنم.😋
رو کردم به همسرم و گفتم: عزیزم ممکنه امروز که خونه هستی به مناسبت یومالله ۲۲ بهمن✌🏻 کمک کنی و این پردهٔ پذیرایی رو بعد از ۳ سال باز کنی و بشوریم؟!
با گفتن این جمله دختر بزرگم از جا پرید و درحالیکه چشماش از شادی برق میزد! (انگار که یه هدیهٔ شگفتانگیز گرفته باشه!) داد زد: آخ جون! خونهتکونی!😅🏠
همسرم درحالیکه جا خورده بود گفت: نه بابا جون، مامان منظورش فقط شستن پرده بود چون خیلی وقته...
و من درحالیکه ناخودآگاه لبخند شیطنتآمیزی گوشهٔ لبم ظاهر شده بود، 😈 گفتم: حالا دل بچه رو نشکن دیگه، کار خاصی نمیکنیم که...🤪
خلاصه سفرهٔ صبحانه جمع شد و همسر نردبون آوردن و پرده رو پایین آوردن و با دیدن شیشههایی که تقریباً ۳ سال بود دستمال نخورده بودن 🖼 گفتن: خب حالا میخوای شیشه پاککن هم بده یه دستمالی بزنیم!😁
این جمله شادی بیشتری رو تو چشمای بچهها آورد: مامان به ما هم پیسپیسی بده!
و اینگونه بود که درحالیکه من داشتم به پیشنهاد شخص همسر به کارهای مطالعاتی عقبافتادهٔ خودم میرسیدم، 🤓 به کمک پدر و دخترها کل شیشههای پنجرهٔ پذیرایی و دیوار زیرشون با پیسپیسی برق افتادن و دخترها که ظاهراً خیلی هم از کارشون لذت میبردن😅 هر چند دقیقه یکبار منو صدا میکردن که مامان ببین چه تمیز شد! و من هم آفرین و تشکر و لبخندی نثارشون میکردم.😍
البته اعتراف میکنم که اصلاً نیتم تمیز کردن دیوارها نبود و کاری که اون روز دخترها با شوق انجام میدادن، خودم یادم نمیاد خونهٔ مامانم انجام داده باشم! هر چند که واقعاً براشون تفریح بود و چون میدیدم که به دلخواه خودشون و کاملاً هم به صورت بازی انجام میدادن، حرفی نمیزدم و دخالتی نمیکردم. هر کدوم یه اسپری آب داشتن و یه دستمال و انصافاً هم خوب تمیز میکردن!
جای چسبهایی که تا چند وقت پیش نقاشیها و کاردستیهاشون رو میچسبوندن، خیلی خوب پاک میشد و اثری نمیموند و من به این فکر میکردم که چقدر زود گذشت اون روزهایی که در و دیوار خونه پر از کاغذ و نقاشی و کاردستی بود و روزانه یه کیسهٔ متوسط خرده کاغذ جمع میکردیم و هفتهای یکبار هم چسب نواری جدید میخریدیم! (هر چند که هنوز هم کمابیش این جریان ادامه داره 😄)
تو دلم خوشحال بودم که اون روزها بیخود جلوشون رو نگرفتم و از ترس کثیفی دیوارها و موندن جای چسب تو ذوقشون نزدم و نهیشون نکردم، حالا پاک کردن جای همون چسبها براشون چه بازی جذابی شده بود!
خلاصه که دخترهای ما تا اینجا از خونهتکونی خیلی خوششون اومده!
اینم باید بگم که ما هیچ وقت خونهتکونی به اون معنایی که معمولاً تو ذهن میاد و خانمهای قدیمی (و حتی بعضی خانومهای امروزی😉) سرتاپای خونه رو غسل میدادن نداشتیم!😅 به خصوص سالهای قبل که بچهها کوچکتر بودن و ریختوپاشها بیشتر. من هم سعی میکردم بیخود و بیجهت فشاری به خودم وارد نکنم و از بهانهٔ حضور بچه کوچیک توی خونه نهایت استفاده رو ببرم.😉
ضمناً خواهشمندیم بلند نشین بعد از خوندن این پست به جان همسر محترم بیوفتین برای خونه تکونی و درودهای پدران شریف رو نثار مادران شریف کنین. 🙈 اون بندگان خدا هم همین روزهای تعطیل رو برای استراحت و در کنار خانواده بودن دارن، ولی خب میشه در فرصتهایی که سرحالن و با به کار بردن کمی سیاستهای خانومانه😈 آقایون رو هم برای بخشی از کارها همراه کرد.
پن: همونطور که متوجه شدین یکی از کارهای اساسیای که چند وقت بود تو ذهن داشتم، شستن پردهی پذیرایی بود! خیلی هم کدبانو هستم تازه.😎😋
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
سلام😃
صبحتون بخیر🥳
یکم باهم عکسای مامانها و نینیهای طبیعت رو ببینیم؟😍
👇🏻👇🏻👇🏻
#مادران_طبیعت😍
#نینی_های_طبیعت😍
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ف_جعفرپور
(مامان یه پسر ۸.۵ساله و دو دختر ۶.۵ساله و سهماهه)
وقت نماز شده...
نگاهی به بچهها میکنم.☺️
دارن با هم بازی میکنن.🥰
چقدر این لحظههای خوب باهم بازی کردنشون رو دوست دارم.❤️
به سمت قبله برمیگردم و مشغول نماز میشم.
اللهاکبر
بسم الله الرحمن الرحیم...
یه لحظه نگاهم میافته به قیچی توی دست پسر، که قیچی خیاطیه.😨
اون حس مادریم هی میخواست تذکر بده پسرجون مراقب خودت باش. دستتو نبری.😰
ولی سر نماز بودم.😌
یه ذره که گذشت دیدم دخترم داره قیچی رو از دست داداشش به زور میکشه و میگه نوبت منه!
داداشش میخواد بزنتش.😡
هی تو دلم میگم الله اکبرررررررر، ااااااالله اکبر
یا فک میکنم اگر دخترم حواسش به من بود و نگام میکرد بهش چشم غره میرفتم که، بچه داشتین به این خوبی بازی میکردین چرا خرابش کردی آخه.😐
دعوا میشه و خانوم کوچولو گریه میکنه و داداش عصبانیه!
یه کم که آرومتر شد گفت: داداش، داداشی
اونم بهش محل نمیداد.
میخوام بگم: داره باهات حرف میزنه هاااااا
چرا جوابش رو نمیدی؟!! ببین چقدر مظلومه!
حالا انگار خودش از این کارا نمیکنه.😤
اما...
سر نمازم...
هنوز یه دقیقه نشده که میگه داداشی ببخشید! نباید از دستت میکشیدم، حالا ناراحتی؟
انگار اونم آروم تر شده...
نگاش میکنه و با سر میگه نه.
- عیبی نداره. بیا قیچی مال تو.😍
+ نه، من لازم ندارم. اصلاً قیچیش خیلی بزرگه و سخته، دوستش ندارم.😕
- آره، برم قیچی کوچیکه رو پیدا کنم، تو هر وقت خواستی بهم بگو.
✨✨✨
مدتیه به این فکر میکنم که چقدر تعداد چیزایی که میدونم و بهش عمل نمیکنم زیاده و چقدر حیفه...
یکیش هم اینه که چقدر برام سخته هیچی نگم.🤐😅
اینو وقتی عمیقاً درک میکنم که دارم نماز میخونم و بچهها دارن یه کاری میکنن جلوم...
صد بار تو دلم میخوام بگم:
الان باید اینکار رو بکنی بچه🤦🏻♀️
نکن، نکننننننن
آخ آخ مواظب بااااش و...
و اکثراً بعد نماز میگم الحمدلله که نمیتونستم حرف بزنم.🤭
کاش بشم «الذین هم علی صلاتهم دائمون»
باید نیت و تمرکزم رو یه مدت بذارم روی اینکه چقدر میتونم به بچهها هیچی نگم و منتظر بمونم خودشون نتیجهٔ عملشون رو ببینن.
البته میدونم ممکنه به نتیجهای برسن که مد نظر من نیست!
اما همینم راهی برای خلاقیت و رشده.🤗
شاید اصلاً به چیزای بهتر برسن.☺️
پ.ن: اگه دارید به این فکر میکنید که اتفاقاً مادر باید درمورد چیزهای خطرناک مثل استفاده از قیچی خیاطی دخالت کنه، باید بگم پسرم خداروشکر بزرگه و متوجه خطر میشه.
فقط اون حس مادرانمه که وادارم میکنه با اینکه میدونم لازم نیست، تذکر بدم مواظب باشیااااا😨
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
سلام و ادب خدمت دوستان اهل کتاب 🤓
خبر دارین که برای شرکت تو پویش کتابخوانی #پاییز_آمد تا آخر بهمنماه فرصت هست!؟ 🙃
این فرم ثبت اسامی مخصوصی کسایی هست که کتاب رو کامل خوندن، برای شرکت در قرعهکشی 👇
🔗 b2n.ir/e42167
توی این روزهای باقیمونده پویش رو به دوستان و اطرافیانتون هم معرفی کنین، خصوصا دوستانی که کتاب رو تموم کردن و طعم شیرینش رو چشیدن و لذت بردن ♥️
⏱️ ۵ روز تا پایان پویش یعنی تا شب ۳۰ بهمن فرصت هست. شما هم میتونید یکی دو روزه نسخه صوتی کتاب رو گوش بدید در حین کارهای خونه و ...
مثل این دوست عزیزمون که وسط کلی مشغله، از یه صبح تا شب کتاب رو گوش دادن. 🤩👇🏻
✅ پیگیر خبرهای مربوط به پویشهای بعدی در کانال ایتا باشین:
🔗 eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#سایه
(مامان علی ۸ ساله و محمدحسین ۱ ساله)
#کتاب_پاییز_آمد
امروز وقتی چشمانم را باز کردم با خانهای روبه رو شدم که نیمی از آن را آب رادیاتور فرا گرفته بود با عمقی حدود سه چهارسانت. همسرم خانه بود. فرشها را جمع کرد. زمین را تی کشید. کارها را سر و سامان داد. با قالیشویی هماهنگ کرد عصر بیایند برای بردن فرش و موکتهای خیس. فقط سختی من نگهداشتن بچهها در خانهٔ خالی از فرش بود. همان را هم تا کمی از ظهر گذشته با پدرش هماهنگ کرد و پسر بزرگم به خانه پدربزرگش رفت.
🌸🌸🌸
امروز از صبح ساعت ده تا حدود پنج عصر، کتاب «پاییز آمد» را به صورت صوتی گوش دادم. خاطرات فخرالسادات موسوی همسر شهید احمد یوسفی.
کتاب انقدر جالب بود و جذبم کرد که نتوانستم نیمه رهایش کنم. خاطرات دختر نازپروردهای که با دیدن شور و اشتیاق برادر جوانش که به خیل مبارزان انقلاب پیوسته بود و با مطالعه کتابهای اعتقادی فراوان، انقلابی و عضو سپاه شد.
در همان روزهای کار و اوایل جنگ دلباختهٔ پاسداری جوان که به خواستگاریاش آمده بود میشود و علیرغم مخالفت خانواده با هم ازدواج میکنند. داستان روزهای عاشقانهشان، ماجرای پر از غم دخترشان، نامههای پر از مهر و آموزندهشان، اخلاص و ایمان و اعتقاد قویشان، صبوری فخرالسادات و درک بالای احمد همه و همه آنقدر زیبا به تصویر کشیده شده است که روح ناآرام را به نوشیدن معجون آرامش نهفته در زندگی پرتلاطمشان دعوت میکند.
بعد از خواندن کتاب لحظهای خودم را جای فخرالسادات گذاشتم. مخصوصاً آن قسمت کتاب که خانه و زندگیاش پر از آب شده بود. اگر امروز وقتی با خانهای پر آب روبهرو میشدم و همسرم نبود، چه میخواستم بکنم؟
اگر روزهایی که باردار بودم یا روزهایی که فرزندانم بیمار بودند، همسرم کنارم نبود چه میکردم؟
همسران جوان شهدا تمام روزهای جوانی که جان میل بودن با یار دارد چگونه دوری را تاب آوردند؟ تمام روزهای زندگی که بی وجود همسر و یاور سخت است و نمیگذرد، برای این زنان صبور با ایمان با چند فرزند کوچک چگونه گذشت؟
چقدر ما مدیون این مردان از جان گذشته و همسران صبور و فرزندان درد بیپدری کشیدهشان هستیم...
این کتاب را خیلی دوست داشتم. واژه واژه اش در جانم نشست. اشکهایم را روان کرد. عاشقانهای پاک پر از ایمان و اعتقاد. به تمام کسانی که دوست دارند کتابی در رابطه با همسران شهدا بخوانند «پاییز آمد» را پیشنهاد میکنم.
از دستش ندهید.
#پاییز_آمد
#شهید_احمد_یوسفی
#فخرالسادات_موسوی
#گلستان_جعفریان
#کتاب_خوب_بخوانیم
#با_کتاب_قد_بکش
🌸سایه🌸
@sayeh_sayeh
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif