eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
7.4هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
112 ویدیو
16 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_sharif_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
(مامان مشکات ۹ساله، زهرا ۷ساله، محمدحسین ۵ساله، فاطمه بشری ١/۵ساله ) کودکی نوجوانی و حتی سالهای اول ازدواجم... چقددددر خجالتی، مظلوم، ساکت و وابسته بودم! حتی برای نیازهای اساسی خودم هم روم نمیشد با کسی صحبت کنم.😒 مثلا ابتدایی بودم رفتیم خونه مادربزرگ خدابیامرزم سر سفره، مادربزرگم دید توی خورش قاشق نیست و قاشق خودشم استفاده شده بود. قاشق منو برداشت و باهاش خورش کشید و فراموش کرد قاشقم رو برگردونه.🤨 خلاصه منم روم نشد بگم قاشقم رو بده یا خودم بردارم! و دقایقی بعد... گفتن چرا نمیخوری؟! و باز روم نشد بگم قاشق ندارم.😕 گفتم میل ندارم با وجود اصرار فراوانشون دیگه خجالت کشیدم بیام سر سفره.😢 همچین دختر عجیبی بودم!😕🤣 یا مثلا اوایل ازدواج، هرروز با دوستم میرفتیم حوزه و مسیرمون یکی بود. بلد نبودم حتی از خیابون رد بشم! نمیدونستم چطور با کارت اتوبوس هزینه رو بپردازم.😬 تلفن صحبت کردنم که داغون بود مثلا یه‌بار زنگ زدم ۱۱۸که شماره تلفن خونه دوستم رو بگیرم. گفتم ببخشید آقا ... هی اون منتظر منم سکوت....😶 دوباره میگه بفرمایید! گفتم شماره خونه سارا رسولی رو میخوام. میگه سارا رسولی خونه به نام خودشه که من بتونم شماره بدم؟😏 گفتم نه بعیده، حتما به نام باباشه🤓 طفلی کامل مشخص بود داره پشت تلفن خودشو میزنه.🤕 اصلا هم بلد نبودم پشت تلفن احوالپرسی کنم! برای همین تا کسی زنگ میزد من میپریدم داخل محل استراحت و تفکر(مستراح خودمون) و میگفتم من دستم بنده!😂 یا اوایل ازدواجم هرکی زنگ میزد دعا میکردم اشتباه گرفته باشه.😜 کارنامه روابط اجتماعیم: دوست یابی: صفر صحبت در جمع با ارفاق(بابت سلام و خداحافظی): 2 شنوندگی: 3 خلاصه اصلا اهل تعارفات و زبون ریختن و هم صحبتی نبودم. تا اینکه خدای مهربان در حق من لطف کرد و من رو به روز رسانی کرده و یه نسخه جدید از من تحویل خانواده، همسر، اقوام، دوستان و آشنایان داد.😅 حالا یه جوری شدم ملت باید منو جمع کنن! توی مجالس نوبتی کنار افراد میشینم و تخلیه ی اطلاعاتیشون میکنم.😎 همسرم هم که میگه اگه به خودت باشه دیگه باید بگردم پیدات کنم بس که کالسکه برمیدارم با بچه ها میزنیم بیرون، خونه‌ی این و اون.😄 چطور شد اینطور شد؟! ادامه دارد... 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
. (مامان مشکات ۹ساله، زهرا ۷ساله، محمدحسین ۵ساله، فاطمه بشری ١/۵ساله ) ماجرا از روزی شروع شد که فهمیدم یه مهمون تو راه دارم... یه فرشته کوچولو😍 از حوزه برمیگشتم و میدونستم چیزی تو خونه نداریم! اگه پای بچه‌م در میون نبود قطعا تا شب گرسنه میموندم تا آقای خونه خرید کنه! اما مجبور شدم با ترس و لرز برم و یه کم خرید کنم. پول کم نیارم؟ چطور قیمت رو بپرسم؟ ضایع نشم؟ برای اولین بار خوب بود و ترسم ریخت و الحمدلله کم کم با ورود تک تک بچه‌ها گسترش پیدا کرد👌 خیلی‌ها مثل من تو یه شهر غریبن، یا شوهرشون خیلی سرشلوغه😞 و مجبورن برن تو اجتماع و یه سری کارا رو انجام بدن. مرکز بهداشت درمانگاه کارهای اداری و... یه بانوی مستقل، حاوی مقادیر ‌‌زیادی اعتماد به نفس هست.😄 که سر بزنگاه ازش به خوبی استفاده می‌کنه که من اصلاً نداشتم.😞 اما سعی کردم کم‌کم هرکاری رو بلد نیستم بپرسم و یاد بگیرم! یا اگه واقعا نتونستم و کمک لازم داشتم خیلی راحت بیان کنم.😊 اینطور نیست که مجبور باشم تنهایی از پس همهٔ کارا بربیام! بچه ها هم ازم یاد گرفتن👌 اولین بار موقع استفاده از کارتخوان خیلی احساس نیاز به حضور یه همراه می‌کردم.😅 اما اعلام کردم که آقا من تا حالا با این دستگاه کار نکردم! لطفا راهنماییم کنید! موقع رد شدن از خیابون، صبر کردم تا خیابون خلوت بشه و بعد از یکی کمک گرفتم:😁👌🏻 ببخشید من نمی‌تونم ۴ تا بچه رو باهم رد کنم، می‌شه لطفاً شما دست 2تاشون رو بگیرید؟ این قبیل کمک گرفتن‌ها برای من ننگ نیست😉 و در ضمن هر کاری یه بار اول داره👌🏻 که تا انجام نشه ادامه‌دار نمی‌شه، پس برای بار اول قدم برداشتم💪🏻 تا کم‌کم راه و چاه رو یاد بگیرم. یه روز که با همسرم دم عابربانک توقف کردیم تا مبلغی واریز کنن منم سرک کشیدم تا یاد بگیرم! شاید یه روز به کارم بیاد! البته گفتم فکر نکنی این کارا رو از این به بعد میتونی به من بسپریا!😜 یه بار تلاش کردم خودم اسنپ بگیرم و آدرس‌ها رو از روی نقشه پیدا کردم و تمرین کردم تا به مشکل نخورم. فاکتورهای خرید رو با دقت می‌دیدم تا از قیمت‌ها سر در بیارم و مثل غارنشینان گرامی نباشم.😅 تلاش کردم بخشی از کارهای اداری یا نوبت گرفتن از دکتر رو خودم به‌عهده بگیرم و روی ذهن خودم کار کردم تا از سوال پرسیدن برای یادگیری، خجالت نکشم. و اینجوری روزانه تلاش کردم بخش کوچکی از این وابستگی‌م رو کمرنگ کنم... با کارهایی مثل پیاده‌روی بدون همسر، قیمت گرفتن اجناس و درخواست تخفیف (البته فروشنده خانم باشه😉) تا کمی دست و پا دار بشم. پ.ن: امام علی(علیه‌السلام): إِذَا هِبْتَ أَمْراً فَقَعْ فِيهِ فَإِنَّ شِدَّةَ تَوَقِّيهِ أَعْظَمُ مِمَّا تَخَافُ مِنْهُ. (حکمت ١٧۵نهج‌اابلاغه) هنگامى كه از چيزى (زياد) مى‌ترسى خود را در آن بيفكن، چرا كه سختى پرهيز از آن، از آنچه مى‌ترسى بيشتر است. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«صبحانه کودکانهٔ جمعه صبح‌ها» (مامان ۱۰، ۸، ۶، ۲ساله) صبح جمعه باشه، هوا سرد باشه، توی رخت‌خواب گرم و نرم هم باشی،🤤 دیگه هیییچ عاملی نمی‌تونه از جا بلندت کنه.😴 ⏰ ساعت ۰۶:۰۰ فرزند اول: + ماماااان گشنمه کی صبحانه میاری؟ 😋 - برو بگیر بخواب بچه، شماها چرا انقد زود بیدار می‌شید؟!!!🤦🏻‍♀️😴 ⏰ یک‌ساعت بعد فرزند دوم: + مامااااان خیلی خوابیدی پاشو دیگه، زیرسفره‌ای با سفره رو پهن کردیم، نونم داغ کردیم. - ای خدااا، خوابم میاد، هنوز هفت صبحه، برید بازی کنید سر و صدا هم نکنیدا.😤😩😴 ⏰ پنج دقیقه بعد فرزند سوم: + مااامااان ما بشقاب و لیوان چیدیم سر سفره، قند و شکر و قاشق هم گذاشتیم بیا، جون من بیاااا.😌🙃☺️ - ولم کنیییید، برید نون خالی بخورید، بذارید بخوابم.😭🤬 ⏰ همون لحظه فرزند آخر: + مامان پاسو دای دَم تُن (مامان پاشو چای دم کن) - 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭 ❌صدای افکار سرزنشگرم: عججب ظالمی هستی، پاشو زن، بچه‌هات گرسنه‌اند، صبح جمعه دلشون خوشه دور هم غذا بخورید. ❌صدای افکار تنبلم: نوموخاااام، فقط جمعه‌ها می‌تونم یه‌کم بیشتر بخوابم، خسته‌ام می‌فهمی! خسسسته.😫😴 ❌صدای افکار رقَّت انگیزم: ای مظلوووم فاطمه، ای خسسسته فاطمه، ای کم‌خواااب فاطمه، دل‌ها بسوووزه برام.😭 ✅صدای افکار روشنفکر و باهوشم: خب این طفلکا که سفره انداختن، بگو امروز آماده کردن صبحانه هم باخودتون، بچه‌ها ماشاالله بزرگ شدن. مطمئن باش می‌تونن. از پسش بر میان. خودشونم ذوق می‌کنن و برای تربیتشون هم خوبه. تو هم یه‌کم دیگه بخواب. وقتی هم پاشی، صبحانه حاضره. من: 😴😋😍🤩😈👏تصویب شد👌🏻 بچه‌هاااا برید سر یخچال برای صبحانه هر چی دوست دارید بردارید، صبحانه حاضر شد منم بیدار کنید باهم بخوریم. هر چند خواب از سرم پرید، و از لای در بچه‌ها رو نگاه می‌کردم تا خرابکاری نکنن، ولی نتیجه واقعاً شگفت‌انگیز بود و ارزشش رو داشت.🤩 کِی جوجه‌هام این همه بزرگ شدن که تنهایی بتونن املت بپزن؟👏😍 چقدر با سلیقه سفره چیدن. دورشون بگردم همه چی هم آوردن. املت، زیتون و مربا و حلوا ارده... حتی چای هم دم کردن و مثل خودم داخلش هل ریختن.💗 قربون ذوق و شوق کودکانه‌شون برم که قبل از بیدار کردن من، رفتن موهاشونو شونه کردن تا همه چی عالی باشه. دلم می‌خواست به جای صبحانه خودشونو می‌خوردم.☺️😅 دیگه هر صبح جمعه، املتِ فرزندْپَز داریم.😂💖 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif