«یک روز در خانهٔ ما»
#مامان_طلبه
(مامان #فاطمه ۸، #محمد ۴.۵، #خدیجه و #زینب ۲ ساله)
قرار بود اول صبح، همسرم برن باغ برادرشون برای کمک.
هنوز خوابم میاومد. اما به زور چشمام رو باز کردم. دستم رفت روی صورت خدیجه.🤒 خواب از سرم پرید. بلندش کردم و استامینوفن بهش دادم. صورتش رو شستم و کمی آب دادم بخوره. با اون چشمای نیمه بازش، به صورتم لبخند ملیحی زد.☺️ چند بار بغل و بوسش کردم. خوابش برد و منم با اینکه خوابم میاومد، اما چون هنوز بدنش گرم بود، پیاز رنده کردم و آبش رو گذاشتم روی بدنش...
با خنک شدن بدن خدیجه و راحت شدن خیال من، خواب من رو با خودش برد...
چند شبیه که دارم دوقلوها رو تدریجی از شیر میگیرم. حالا سهمیهٔ هر کدومو به یک بار هنگام خواب رسوندم. زینب سهمیهش رو استفاده کرده بود.😅😉 تو خواب بودم که حس کردم خدیجه اومد بغلم. با اینکه دیگه تقریباً شیرم خشک شده و اذیت میشدم، با خودم گفتم طفلی خدیجه تب هم داره، بذار کمتر اذیت شه. وقتی که قشنگ خورد، یک چشمم رو نیمهباز کردم، دیدم این که زینبه🤦🏻♀️😅 و اینچنین زینب دو بر صفر بر خدیجه برتری یافت!😐
کمکم صدای بچهها بلند شد که گشنمونه، صبحونه میخوایم. رفتم تو آشپزخونه و دیدم حجم آشغالها زیاد شده.🤦🏻♀️
- آقا محمد، پسر قوی من، آشغالها رو میبری؟
+ بله مامان، اما تنهایی دوست ندارم.🥲
- فاطمه همراهت میاد، اتفاقاً پلاستیک پوشکها هم تو حیاطه.
فاطمه ابروهاشو تو هم کرد و دست به سینه ایستاد: «من پوشک نمیبرم، بو میده.🫢😖»
به محمد گفتم: «خودم همرات تا دم در حیاط میارم، آبجی چون غر زده😅 دیگه نمیخواد کار کنه.»
بالاخره آشغالها هم به مقصدشون رسیدن.😮💨
با توجه به سرما خوردگی بچهها تصمیم گرفتم یه آش سبک درست کنم. موادش رو تو قابلمه ریختم. خدیجه همچنان ملول و کسل بود. بغلش کردم و بردمش تو اتاق.
فاطمه ازم اجازه خواست تا با آرد خمیر درست کنن و بازی کنن. با دو شرط اجازه دادم؛ اول اینکه فقط تو آشپزخونه هنرنمایی کنن، دوم حواسش به خواهر و برادرش باشه.☺️
آخ جونی گفتن و رفتن سراغ مواد اولیه.🥴😅
بعد از خوردن نهار، خدیجه بیدار شد، اما این بار زینب خوابش میاومد.
به فاطمه گفتم انتخاب کن! یا خدیجه رو ببر بهش نهار بده، یا زینب رو ببر لالا کن.😴 گفت زینب... زینب دستاشو دور گردنم محکم کرد و فاطمه ناگزیر دست خدیجه رو گرفت و رفتن آشپزخونه.😁
فاطمه ازم درخواست گوشی کرد؛ منم گوشی رو در صورت مصالحهٔ خواهر و برادرا بهشون میدم. یعنی اگر مثلاً گوشی دست فاطمه بود، باید محمد هم کنارش اجازه بده ببینه. اگه بداخلاقی بود هم، گوشی ضبط میشه.😏
با همدیگه سرود سنگ کاغذ قیچی رو میخوندن.😍
شب که همسرم برگشتن، دربارهٔ موضوعی با هم گفتگو میکردیم، که صدای دعوای فاطمه و محمد بلند شد. گاهی صدای جیغ بنفش فاطمه بلند میشد، گاهی هم هقهق محمد.🥲 اما ما همچنان به گفتوگومون ادامه دادیم.🙃
بعد از لحظاتی صلح برقرار شد.
دیدیم خواهر و برادر ملچملوچکنان اومدن. آدامس طبیعیهای من رو پیدا کرده بودن و این یعنی نقطهٔ مشترک و وحدتشون.🤭
بعد از خوردن شام، فاطمه اومد دستمو بوسید و تشکر کرد از غذا.😍 بعد محمد از روی سفره اومد سمتم، که نزدیک بود بشقابم چپه بشه.🥴 گونهم رو بوسید و گفت: «دستت درد نکنه مامان.🥰»
زینب که تمام هیکلش آشی بود، با ذوق اومد سمتم. لبشو چسبوند به صورتم و چقدر شیرین بودن این بوسهها.😘😍
پ.ن: رسم دستبوسی بعد از خوردن غذا رو باباشون بنا نهاده. یعنی ابتدا خودشون این کارو انجام میدادن، بعد به بچهها میگفتن، تا اینکه الان دیگه کاملاً نهادینه شده. حتی شده بزرگترا یادشون رفته، زینب و خدیجه بین راه برگشتن، دستو بوسیدن بعد رفتن سراغ بازیشون.🥰
همسرم معتقدن این نوع احترام، خیلی در عاقبتبهخیری بچهها تاثیر داره.☺️
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
سلام مامانا🤚🏻
خوبین؟🌸
تا حالا شده تو جمعهای خانوادگی و دوستانه باشین و بحث فرزندآوری شده باشه؟
چقدر از این حرفا شنیدین:
- ما که تو خرج خودمون موندیم،🫠 نمیدونیم هزینههای بچه رو از کجا بیاریم؟🤔
- به نظر من باید اول زندگیمون به یه ثباتی برسه و به مقدار کافی پسانداز کنیم، بعدش به بچه فکر کنیم!
- همین یه دونه رو به سرانجام برسونیم، برای هفت پشتمون بسه!
- مگه میشه تو این دوره زمونه بچه رو فرستاد مدرسهٔ دولتی؟ مدرسهٔ غیرانتفاعی هم که هزینههاش کمرشکنه و همین یه دونه رو با قرض میرسونیم.
و...
یا برعکس، تا حالا شده به خاطر فرزندآوری و احیانا تعداد بچههاتون مورد طعن و کنایه قرار بگیرین!؟🥲
+ شما فکر کنم به جاهای خوبی وصلین که دغدغهٔ خرج و مخارج این بچهها رو ندارین!
+ واقعاً چطور از پس هزینههاشون برمیاین؟😉
+ کاش فقط پوشک و لباس بود، هر چی بزرگتر میشن، توقع و انتظاراتشون بیشتر میشه و هر روز یه چیز جدید میخوان و یه برنامهٔ تازه دارن!
و...
خیلی شنیدیم که بچه رزق خودش رو میاره، بچه برکت خونهست و...
خب حالا...
بیاین برامون بگین که شما چه تجربههایی تو این زمینه دارین؟
چند تا بچه دارین؟ با تولد هر فرزندتون خدا چیا روزیتون کرده و زندگیتون چه تغییراتی داشته؟☺️
کجاها تحت فشار بودین و به برکت حضور بچهها، چه گشایشهایی براتون به دست اومده؟
تجربیات قشنگتون رو به این شناسه ارسال کنین
👇🏻
🔗 [شناسه برداشته شده است]
بیصبرانه منتظریم😍
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
سلام مامانا🤚🏻 خوبین؟🌸 تا حالا شده تو جمعهای خانوادگی و دوستانه باشین و بحث فرزندآوری شده باشه؟ چق
🔷 ۱. ازرزق و روزی دخترم بخوام بگم، هنوز به دنیا نیومده داییش ازدواج کرد. درحالی که مدت ها بود دنبال مورد خوب بودیم وقسمت نمیشد.
خانواده همسرم مشرف شدن حج واجب
و از همه مهم تر همسرم چند روز بعد بدنیا اومدنش شغلش جور شد و رفت سرکار.
از وقتی ام که به دنیا اومده برکت ورزق وروزی زیادی اومده تو خونهمون. حتی خیلی از مشکلات روحی و معنوی من هم حل شده و شروع کردم به حفظ قرآن. شاید اگه دخترم نبود هیچوقت به این وادی پانمیذاشتم. دخترم الان ۱/۵ساله است.
🔷 ۲. رزق ما با فرزندآوری اینجوریه که با هر بارداری یه ماشین روزیمون میشه.😁
بارداری اولم سال ۹۸بود. ولی متاسفانه خیلی لیاقت میزبانی نینی رو نداشتم و دنیا رو ندیده از پیشمون رفت...
ولی باز روزیشو برامون یادگاری گذاشت. بعد از اون ماجرا اولین ماشینمون رو خریدیم.
با تولد دختر اولم، مدل ماشینمون بالاتر رفت
و حالا با فرزند دومم بازم داره میره بالا.
به نظر من بچهها خرج مادی زیادی ندارن. ولی به جاش از قبل از تولد باید ظرفیتهای روحی رو بالا برد و کلی دعا کرد برای طلب رزق معنوی درست رفتار کردن با بچهها❤️
🔷 ۳. با اومدن بچه ی دوم، به طرز شگفت انگیزی خدا به ما یه خونه ی بهتر داد.
قبل از بچه ی سوم هم ورشکست شده بودیم که با اومدنش یک شغل خیلی خوب به همسرم داد.😃
🔷 ۴. ما تو زندگیمون یه سری تنش ها و بحث ها داشتیم. زمانی که باردار شدم، این تنش ها و بحث ها خیلی کمتر شد.
با تولدش دیگه خیلی خیلی کم شد، تا حدی که دیگه انگار نیست.
ورود نینی برکت های زیادی داشت، ولی این برکتش خیلی برامون جالبه👌🏻😄
حس میکنم آرامش زندگیمون به برکت این بچه هست.
🔷 ۵. من مادر ۶ دسته گل هستم.
همسرم طلبه هستند و الحمدلله زندگی معمولی داریم.
با این حال به لطف خدا و برکت حضور دخترا، تونستیم صاحب خونه بشیم.
در کنار برکت هایی که گاه و بی گاه از در و پنجره خونمون سرزده وارد میشن.😉
🔷 ۶. ما بچه اولمون رو زمانی آوردیم که همسرم دانشجو بود و هیچ شغلی نداشت. فقط به صورت پاره وقت و خیلی جزئی، پرینت دانشگاه رو انجام میداد؛ با حقوق خیلی کم.
اما در کمال ناباوری، تو ۹ ماهگی کوچولومون، ماشین دار شدیم. اصلا باورشو نمیکردیم بتونیم.
فرزند دومم رو که باردار شدم، همسرم هنوز کار نداشت. فقط یه کار موقت با حقوق کم داشت.
اما با باردار شدنم برای دومی، کار همسرم هم درست شد. اوایلش حقوقش کم بود. ۶۰۰ میگرفتن که ۵۰۰ ش برای اجاره میرفت. ولی همون ۱۰۰ تومنی که میموند خیلی با برکت بود.
با اومدن فرزند سوم، خدا از لحاظ مسکن بهمون عنایت کرد و یه خونه خیلی کوچیک خریدیم.
فرزند چهارمم الحمدلله وسعت خونهمون بیشتر شد. همینطور رزق و روزی زیارتمون❤️
پولی هم که همسرم برای مصارف شخصیم بهم میدادن، خیلی بیشتر از قبل شد.
با اومدن فرزند پنجمم هم باز وسعت خونهمون بیشتر از قبل شد و خونه بزرگتر تونستیم بخریم.😇
🔷 ۷. پسر اولم که بدنیا اومد، با اینکه همسرم سرباز بودن، ولی خدا رو شکر هیچوقت کمبودی احساس نکردیم. پسر دومم که میخواست بدنیا بیاد تونستیم یه خونه بهتر و با قیمت خیلی مناسب اجاره کنیم. در یکسالگی پسر دومم کار تمام وقتی هم قسمت من شد که بالاخره وضعمون خیلی بهتر شد. هرچند من به خاطر بچهها دنبال کار تمام وقت نبودم، ولی این کار رو به نظرم خدا سر راهم گذاشت. مدیرم همراهی خوبی با من داشت و خیالم راحت بود اگه بچه مریض بشه یا مشکلی پیش بیاد میتونم راحت مرخصی بگیرم.
پسر سومم رو که باردار بودم دوباره مجبور به اسباب کشی شدیم. با پول رهنی که داشتیم اصلا نمیشد خونه پیدا کرد، ولی خدا سریع یه خونه خیلی خوب با همسایه های خوب که به پول ما هم میخورد سر راهمون قرار داد که این رو از برکت بچه ها میدونم.
انشاالله به فکر چهارمی هم هستم. نمیخوام نبود امکاناتی مثل خونه، و سرکار رفتن من مانع بشه. حالا که نمیتونیم خونه بخریم چرا باید خودمون رو از وجود نعمت های دیگه محروم کنیم. واقعا خدا رو شکر میکنم که سه تا پسر گل دارم.😃
🔷 ۸. من به لطف خدا دوتا پسر دارم ۶.۵ و۳ ساله و تا چندماه دیگه ان شاالله پسر سومم رو بغل میگیرم.
الحمدلله تا حالا خیلی کم آوردیم ولی بارها دیدم به تار مو رسیده، اما همون لحظه از یک جایی برامون رسیده. به همسرم هم گفتم دقت کردی هروقت کم آوردیم برامون رسیده؟؟!!
اینم بگم من قبلا کارمند پیمانی بودم که با تولد پسر بزرگم استعفا دادم و الانم فقط درآمد همسرم هست. خیییلی سرزنش شدم از این بابت ولی هیچوقت به تصمیمم شک نکردم
برای صرفه جویی در هزینه های بچه ها خب چون هر سه پسرهستند یک بار هزینه لباس کردیم😅
به خواهرم گفته بودم سومی اگر عاقل باشه دختر میشه؛ ولی خوب اونم پسر شد😁
وقتی تعداد بچه ها زیاد بشه خود به خود بچه ها قانع بار میان و توقع هرچیزی رو ندارن.
لطف خدابود که وقتی پسر بزرگم دو سالش بود دوره خیاطی رفتم و هر سال برای کل خانواده خیاطی میکنم و همین کلی تو هزینهها صرفهجویی میکنه. مثلا سال گذشته خواهرم نزدیک به ۸ میلیون هزینه لباس نو کرده بود، اما من تقریبا با ۱ تومن تونستم برای خودم و همسرم و بچه ها لباس نو تهیه کنم که این ها همه از برکت و لطف خدا هست🥰🤲🏻
🔷 ۹. ما وقتی ازدواج کردیم همسرم شغل مناسبی نداشت. با اعتماد بر خدا ازدواج کردیم.
بنا به دلایلی از آوردن فرزند تا دوسال و نیم خودداری کردیم. روزی که تصمیممون برای صاحب فرزند شدن قطعی شد، فرداش به طور معجزه آسایی یه شغل رسمی برای همسرم مهیا شد. هرچند بعدش که باردار شدم اون دختر رو از دست دادیم، هنوز بعد از دوسال برکاتش جاریه. توصیهام هم به جوونا اینه که برای آوردن فرزند اولی دلدل نکنن چون آدم نمیدونه بعدش چی میشه...
برامون دعا کنین خدا نسل سالم و صالح بهمون بده.