#ف_جباری
زهرا که نبود ماه رمضونا تا سحر بیدار بودیم،
به کارامون میرسیدیم،
میرفتیم #مناجات_دانشگاه_شریف،
و منم از نماز صبح تا افطار میخوابیدم😆
الان که دارم مینویسم و خاطرات مرور میشه، واقعا آن روزهایم آرزوست😅
(موافقم باهاتون❤ بیبچه هرگز😃)
اما دو ساله که مسئلهی ماه رمضان ما اینه: زندگی عادی؟
یا زندگی جغدی؟🤔
آقای همسر که سعی میکنن بچه کمترین خللی توی برنامههاشون ایجاد نکنه، خیلی خودشونو با ما هماهنگ نمیکنن😐
خوابشونم ماشاءالله سنگینه...😑😴
(البته اینکه نامرتبی خونه و بیحوصلگی من رو توی این ایام درک میکنن و سعی میکنن یک ساعت قبل افطار خونه باشن خوشحالم میکنه💑)
اما من...
من وقتی گرسنه باشم #عصبی و #بیحوصله میشم😤
در طول روز اصلا حوصلهی کاری رو ندارم،
حالا فکرشو بکن با حضور بچه...😫
به زور خودم و زهرا رو به سلامت به افطار میرسونم😬
حالا به همهی اینها اضافه کنید:
🔸درس📚
🔸کاری که همچنان بیوقفه ادامه داره،
🔸و #کلاسهای_مجازی📝
به نظرتون چطور میشه؛
هم #روزه گرفت،
هم #مامان قابل قبولی بود،
هم از #درس عقب نموند،
هم تهش #زنده موند؟😅🤔
برنامهی من این چند روز اینطوری بوده:
✅در طول روز با ریخت و پاش خونه هیچکاری ندارم و فقط حداقلها رو انجام میدم و نهایتا افطار آماده میکنم😁
(برنامهی مرتب کردن خونه رو گذاشتم بعد افطار و حتی بعد خوابیدن زهرا👩🏻)
✅برعکس همیشه که منتظرم زهرا عصرا بخوابه و من بشینم پای درسام،📚
این روزا منتظرم زهرا بخوابه که بخوابم😴
با این تدابیر همه انرژی موجودم رو توی روز میذارم برای بچه👌🏻👩🏻
البته خیلی هم انرژی دندون گیری نیست😅
و اما شبها...
شب هامون به دو دسته تقسیم میشه:
1️⃣ شبهایی که افطار خونه نیستیم،
(با رعایت نکات بهداشتی میریم پیش مادر پدرها🙂)
دیرتر میرسیم خونه و زهرا دیرتر میخوابه و صبح هم دیرتر بیدار میشه،
منم تا سحر بیدار میمونم، بعد از نماز میخوابم و با زهرا بیدار میشم.
2️⃣ شبهایی هم که افطار خونهایم،
همه با هم زود میخوابیم و زهرا هم صبح زودتر بیدار میشه،
منم که از سحر بیدارم، معمولا یک ساعت آخرِ خواب زهرا بهش میپیوندم😴
یعنی خواب شبانه روزم میشه حدود ۸ ساعت
به نظرم قابل قبوله👌🏻
برنامهی شما تو ماه رمضون چیه؟
حالتون با بچهداری و روزهداری چه جوریه؟🤪
جون دارین کار دیگهای هم انجام بدین؟😥
عکسها یه نما در دو زمانه!
👈🏻عکس اول ۲ ساعت مونده به افطار🥵
👈🏻عکس دوم نیمه شب و درحالیکه زهرا خوابه😇
#ف_جباری
#روزنوشتهای_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ز_م
به خاطر این ویروس نامحترم مدتیه که همهی زندگیمون به هم خورده.
پارک🌳
خانهی بازی🎠
خرید🛒
و تفریحات خارج از خونه تقریبا تعطیله
دورهمی های خانوادگی و مهمونی🎊🎈 هم تعطیله
و حتی نمیشه دوستای پسری🧑🏻 رو دعوت کرد.
خلاصه که اعصاب دختر و پسری به هم ریخته🤯
ولی حتی خودشونم نمیدونن چی شده و چه جوری باید دردشونو بگن...😖
دختری که چند بار در روز میگرده کاپشنشو🧣 پیدا میکنه و التماس که تنم کن، بریم بیرون...
آقای همسر🧔🏻 هم تعطیل شدن و باید تو خونه دورکاری کنن💻🤨
و این یعنی تلاش برای اینکه بچهها کمتر برن کنار معشوق و محبوبشون😅
صبحمون رو با ۱۰۰ بار:
کتاب خوندن📚
توپ بازی⚽️
قایم موشک بازی (با چاشنی غرغر دختری که هنوز بازی رو بلد نیست)
و... شروع میکنیم.
بازیایی که بلدیم رو پیشنهاد میدم، بعضیها رو انجام میدیم، بعضیهارم پسری نمیپسندن😏
لی لی حوضک
کلاغ پر🦅
دنبال بازی🏃🏻♂️
فوتبال⚽️
نون ببر کباب بیار🥖🍖
دالی زیر پتو
و در نهایت کم میاریم...
دیدم اینجوری فایده نداره باید بیشتر براش #بازی جور کنم😎
یه دفعه یادم افتاد که یه روش بیضرر درست کردن #رنگ_بازی🎨 برای بچهها رو از یه پیج یاد گرفتم.
(به خاطر وجود گل دخترمون باید بازیهایی انتخاب کنیم که براش خطر نداشته باشه)
خلاصه که به پسری پیشنهاد دادیم بیا با هم رنگ درست کنیم که الحمدلله مقبول افتاد...🤪
ترکیب ۲ قاشق آرد،
یک قاشق نمک🧂
چند قطره رنگ خوراکی (زردچوبه یا آب لبو هم خوبه👌🏻)
و به مقدار لازم آب💧
میشه #رنگ_خونگی_سالم...😃
خیالم از بابت خوردن دختری هم راحت بود.
اول توی خونه روی کاغذ رنگ بازی🎨 کردن🤸🏻♂️
(که من و باباشون هم کمی باهاشون هنرنمایی کردیم😅)
بعد منتقل شدن به تراس،
آخرش هم تو حموم🚿
در نهایت هم تبدیل شد به #آب_بازی 💦
و سرانجام حموم کردن🛁🚿 و تمیز تشریف آوردن بیرون...
خوب حالا بازی بعد چی باشه؟🤔
۴ تا پتو رو دولا میکنیم و میاندازیم جلوی مبل 🛋...
حالا میشه رفت رو مبل و ازش پرید پایین...🤸🏻♂️
به قول دختری بِپَ بِپَ
دیگه کمکم به ساعتهای پایانی🕡 روز نزدیک میشیم و بعد شام🍛 دیگه وقت خوابه😴
پ.ن۱: قطعا تمام بازیهایی که اول لیست کردم توی یه روز انجام نمیشه.
هم من نمیکشم😨
هم ممکنه بچهها خیلی از بازیها رو اون روز تمایل نداشته باشن یا شرایطش نباشه.
#ز_م
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ط_اکبری
با دلضعفه میرم سراغ یخچال.
با چرخوندن نگاه👀 مشتاقم به اندرون یخچال😜 به بچهها گزارش میدم و قبل شنیدن سفارشاتشون، برای #افطار خودم نقشه میکشم😋😑
خوردنیهاشونو میذارم جلوشون،
مینشینم پای سفره و با فراغ بال به عزیزانم میرسم😍
طاهای من!
دستت خامهای شده مامانی!
به لباست👕 نزنی اخی میشه، آخرش برو بشور.
ئه محمد جونم کجا میری؟!
خب عروسکتم بیار صبحونه بدیم، بیچاره شب تا حالا چیزی نخورده!
نه نه من نمیتونم بخورم، دهن داداشی بذار😚
رضای من!
قشنگم!
با خیال راحت بخور به بازیات🤸🏻♂️هم میرسی😍
(لپشو با لقمهی بزرگی پر کرده و میخواد سر و ته ماجرا زودی هم بیاد😃)
خب خوبه همینجوری کلی وقت گذشت.😅
ولی چقدر فک و دست🤚🏻 و گردن و کمر و اعصاب و... انرژی سوزوندن.😲
بچهها میرن تو دنیای خودشون سراغ #بازیهای جورواجور، گپ و گفت و بزن و دررو
میایستم پای اجاق و وارد عملیات ناهار پزون میشم.🤗
عطر گوشت، پیاز داغ، سیر، لپه، رب تفت داده شده، بادمجان سرخ شده و پلو... واییییی😋
وسطشم لنگان لنگان به کارای دیگهم میرسم📿👩👦👦📚
یکیشون میره دستشویی صدام میزنه🗣
بعد چند دقیقه معلوم میشه کارش نیمه تموم بوده،
دوباره میره و صدا میزنه،
در حالیکه شلوارشم کمی کثیف کرده😑
وقتی برمیگردم میبینم محمد پوشک و لباسشو کثیف کرده و نیازمند شستشوی کامله🤮
چرا امروز آخه؟!😤
خدا جون این بود #رسم_مهمون_داری؟
اوا ببخشید🤭
💡مراقب باش غر نزنی!
#امتحان بنیامینیه ها✌🏻
«...من برادر تو یوسفم! غصه نخوریها
(یوسف۶۹)
اما چندروز بعد وقت رفتن منادی ندا داد!
ای کاروان شما دزدید!
تفتیش بارها شروع شد...
بله بنیامین دزد است!
(یوسف۷۰-۷۷)
فکر کنید اگر بنیامین به یوسف ایمان نداشت، عکسالعملش خیلی آبروریزی میشد؛
خطاب میکرد به یوسف که:
بابا ای والله یوسف! این بود رسم برادری؟! این چه وضعیه؟ آقا ما که کاری نکردیم!
وقتشه جلوی خدا #ریا بیام و ☺️ همه چی خوبه!
محمد کوچولو آویزمه و شیر میخواد، معلومه که آمادهی خوابه🙄
یه ریزه دیگه صبر کن بهبه بخور!
- نههههه شیرررر😩
به هر طریقی شده غذا رو میارم و...
هنوز ساعت ۳ نشده من بیرمق شدم که!!🤕
میرم محمد کوچولو رو شیر بدم و کتابمو باز میکنم:
"...در #شهر_خدا 🌙 به مهمانها وعده داده شده که اگر تا شام لب به آب و نان نزنن و جسم خود را از طعام و شراب خالی نگه دارن،
خدا جانشان را از جام خود سیراب و از جانب خود سیرشان میکنه.
آنها هم حاضرن از گرسنگی و تشنگی بمیرن!
اما جای #خوان_خدا را در جانشان خالی نگه دارن.😍"
آره خدا جون! جای #خوان_خدا خییییلی بازه😆🤪
حالا واقعا دارم سیر به سوی خدا میکنم؟
ادامه میدم:
"تنها در این شهر میشه #حقیقت_دنیا رو دید و شیرینی آخرت رو چشید.
قبل از ورود به این شهر، باور نمیکنی که زندگی بدون دست آلودن به دنیا چه جوری میتونه اینهمه دلچسب باشه!
تازه میتونی بفهمی در زندگی هر چه از دنیا بیشتر بهرهمند شی،
کمتر از #لذت_حیات برخوردار میشی.🤔
از حداقل خوراک گذشتن تو رو قوی میکنه و دنیا رو ضعیف و حقیر...
دنیا اسیر توست و هرگز نمیتونه بهت مسلط شه.💪🏻"
صدای اذان از مسجد میاد و من زندهام!
و دارم کار میکنم!!
جل جلاله!
ریز میبینمت دنیا!😄
پ.ن: بخشی از کتاب #شهر_خدا اثر علیرضا پناهیان و #پله_پله_تاملاقات_خدا نشر بسیج دانشگاه امام صادق (ع)
#ط_اکبری
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ص_جمالی
روسری را بر سر میاندازم کودکم می پرسد: در در؟؟
می گویم: نه مادر، الله اکبر📿
خوراکی🍡 و مهر اضافه میگذارم کنار سجاده، اسباببازیهای مورد علاقه😁
ساق دست میپوشم و روسری را با گیره سفت میکنم.
الله اکبر🤲🏻
هنوز سورهی حمد را تمام نکردهام که به سمتم میآید و گوشهی چادرم را میگیرد و به دور خود میپیچد.🤗
وقتی به رکوع میروم، موهایش به صورتم برخورد میکند، میفهمم که قد کشیده است.
وقتی به سجده میروم، بر پشت من سوار میشود.
آرام پایین میآورمش، سجدهی دوم و باز مینشیند.🙂
نماز میخوانم و دعایم این است که با برادرش👦🏻 به سراغم نیایند🏃🏻♂️
سواری دو نفره را خیلی دوست دارند.
رکعت چند بودم!؟
بعد از نماز روی زانویم مینشیند.
با کمک انگشتانش تسبیح میگویم.
یک کتاب📖 دعا برای خودم و یکی برای او.
کتاب دیگری را قبول نمیکند!
وسط دعا چند بار از جایم بلند میشوم. برای آوردن اسباببازی جدید🧸 از داخل کمد، رساندن کودکم به دست شویی🚽 و...
دعا میخوانم اما بغض گلویم را گرفته! خدایا آن از نمازم این از دعا!🤦🏻♀️
یاد امام خمینی (ره) میافتم که در اتاق مخصوص با فراغت به عبادت میپرداخت!
اشکهایم جاری است.
امام به عروس خود گفته بود من حاضرم ثواب تمام عبادتهایم را به تو بدهم تا ثواب یک روز نگهداری بچهها👶🏻 را به من بدهی!
لبخند میزنم🙂
بچهها را در آغوش گرفته و به سراغ بازی میرویم!
بهشت من مادری بر کودکانم است!
#ص_جمالی
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif