مادَرانه سَبزِوار
بسم الله الرحمن الرحیم
#گزارش
#جوانه_نورا
#مهر_۱۴۰۳
#بازم_بوی_یه_موجود_بهشتی_میاد
هیچ وقت فکر نمیکردم دلم برای یه عده که از رگ و خون من نیستن انقدر تنگ بشه.
یه عده آدم که وجودشون تو زندگیم تبدیل شده به نیاز،یه عده که وقتی برام مشکلی پیش میاد از احوالم باخبر میشن در صورتی که مسئولیتی در قبال من ندارن.
این هفته قرار بود بریم دیدن یه نی نی.
یه نی نی که چن ماهیه زمینی شده ولی چون مامانش شرایط خاصی داشت، نتونستیم به موقع بریم دیدنش.
یه نی نی که جمع ۱۲نفره پسرای جوانه مون رو ۱۳نفره کرده(.بعله ما این چنین برا اینده دخترا تون پا به عرصه گذاشتیم😒) ماشاالله یادتون نره🙃🙃
روز و ساعت موعود فرا رسید، من بچه بغل به منزل جلاله جان رسیدم که ملیحه خانم هم در حال پارک کردن ماشین بودن.
زنگ در رو زدیم و در میان تعارف های آقا احسان، پله 😰😰هارو بالا رفتیم.
پس از احوال پرسی هرچه گوشه کنار رو گشتیم اثری از نی نی نبود.
مطلع شدیم که نی نی رو فرستادن خونه مامان جون پی نخود سیاه.
کم کم مینا جان وفاطمه جان با گل پسراشون رسیدن که من جای علی خودمو خالی دیدم.با جناب همسر تماس گرفتم و ازش خواستم که علی رو بیاره که ایشون هم آوردنش
.همون اول از بچه ها خواستیم باهم سوره توحید رو بخونن.
بعد هم بازار صدقه داغ شد.
جمع بازی و شلوغی حسابی گرم بود.
ما مادر ها درمیان بازی ها و جیغ و داد بچه ها تلاش میکردیم صدا هامون رو بهم برسونیم.
با صدای اذان، میون سر و صدای پسر بزرگا و مهر قاپی پسر کوچیکا نمازمون رو خوندیم.
بعد نماز، میزبان عزیز با چای و دسر و میوه از ما پذیرایی کردند.
رسیدیم به بحث شیرین برنامه های نیمسال دوم.
طی این صحبت ها، در مورد فعالیت ها و دور همی جوانه مون به نتایجی رسیدیم که ان شاالله (گوش شیطون کر ) انجامشان بدیم.
بعد از جلسه، خونه میزبان رو کمی تا حدودی مرتب کردیم و خاله ملیحه با بچه ها بازی کرد تا اینکه وقت رفتن رسید.
پس از خداحافظی هر کدوم به خونه خودمون رفتیم.
جای مهدیه جان وزهرا جان و علی آقا ومحمد آقا خالی.
تا دورهمی بعدی بدرود.
#گزارش
#جوانه_نورا
#مهر_۱۴۰۳
#بازم_بوی_یه_موجود_بهشتی_میاد
الّلهُـمَّـ؏جـِّللِوَلیِّـڪَ الفــَرج🌿
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
♡| @madaraneh_sbz99 |♡