eitaa logo
مادرانه های مشترک
12.9هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
98 ویدیو
27 فایل
نکات تربیتی کاربردی انجام کارهای روزمره در کنار فرزندان تبدیل کارهای خانه به بازی مشارکت بچه ها و مسئولیت پذیری بازیهای خانگی قصه های کاربردی و ... شرافت هستم یک مادر *در حد توانم برخی از سوالات را پاسخ میدم* @Sherafat518
مشاهده در ایتا
دانلود
👆سوال یکی از مادران عزیز تهرانی، عزیزان ساکن تهران اگر در مورد سوال این مادر عزیز اطلاعاتی دارید ممنون میشم به بنده اطلاع بدید تا در اختیارشون بگذارم. ممنونم🙏🙏 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
به نام خدا 🔘 قصه های قاسم (قسمت دوم) قسمت دوم: برداشتی از کتاب از چیزی نمی ترسیدم ( زندگینامه خودنوشت سردار قاسم سلیمانی، از سالهای ۳۵ تا ۵۷)، مناسب برای سن ۵_۱۰ سال، 🔶 قاسم پسر خیلی شجاع و نترسی بود. قاسم در فصل تابستان که مدرسه تعطیل بود از صبح خیلی زود، قبل از بیرون آمدن خورشید 🌞 تا تاریک شدن هوا🌘 همراه پدرش در مزرعه کار می کرد. تابستان فصل درو کردن و برداشت محصول بود. 🔶 گندم ها 🌾🌾 را بعد از درو کردن، روی هم انبار کرده بودند. یک شب قاسم با پدرش کنار گندم ها بودند که یک گله گراز به گندم ها حمله کردند. قاسم و پدرش بالای درخت انجیر رفتند. قاسم بالا رفتن از درخت را زیاد تمرین کرده بود. پدر قاسم سروصدا می کرد شاید گرازها بترسند و فرار کنند، اما آنها اصلا توجهی به سرو صداها نکردند و قسمتی از گندم ها را خراب کردند. قاسم و پدرش فقط از بالای درخت گرازها را می دیدند. 🔶 پدر قاسم یک گاو بزرگ خطرناک 🐂 داشت از بس که شاخ میزد همه از او می ترسیدند. یک روز قاسم سوار براین گاو تا خانه عمه اش که در روستای دیگری بود رفت. در طول مسیر گاو 🐂 با شاخهایش به پاهای کوچک قاسم می کوبید. اما قاسم ده ساله توانست تنها این گاو شاخ زن را به خانه عمه اش برساند. 💪 🔶 با انجام کارهای سخت چوپانی و کشاورزی، قاسم بسیار قوی و شجاع شده بود. 👌 انتشار و کپی از مطالب،قصه ها و ایده های کانال، فقط با ذکر منبع و ارسال لینک کانال مجاز است. 🙏🙏 🏴 لینک کانال مادرانه های مشترک👈 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
به نام خدا 🔘 قصه های قاسم (قسمت سوم) قسمت سوم: برداشتی از کتاب از چیزی نمی ترسیدم ( زندگینامه خودنوشت سردار قاسم سلیمانی، از سالهای ۳۵ تا ۵۷)، مناسب برای سن ۵_۱۰ سال 🔶 مدتی بود که مادر قاسم سردرد می گرفت، قاسم خیلی مادرش را دوست داشت و نگران مادرش بود. بعد از مدتی فهمید دلیل ناراحتی مادرش این است که پدرش از بانک روستا پولی را امانت گرفته و نتوانسته پس بدهد. 🔶 حسین برادر بزرگتر قاسم به شهر رفت تا کاری پیدا کند و بتواند پول بانک را پس بدهد، اما او پس از دو هفته به روستا برگشت. او نتوانسته بود کار پیدا کند.‌ 🔶قاسم از پدر و مادرش اجازه گرفت تا او به شهر برود و کار پیدا کند، پدر و مادرش مخالفت کردند چون او فقط سیزده سال داشت. بالاخره رضایت پدر و مادر را گرفت و با دو نفر از دوستانش راهی شهر شد. 🔶 بار اول بود که قاسم شهر را میدید. دیدن ساختمانها و ماشین های شهر برای قاسم جالب و عجیب بود. قاسم به خانه یکی از فامیلهایشان رفت و از فردای آن روز جستجوی خود را برای پیدا کردن کار را شروع کرد. 🔶 قاسم سیزده ساله در هر مغازه، رستوران یا کارگاهی می ایستاد، می پرسید: آقا، کارگر می خواهید؟ آنها نگاهی به قد و هیکل کوچک قاسم می انداختند می گفتند: نه 🔶 تا بالاخره بعد از چند روز قاسم یک ساختمان را دید که کارگران در حال ساخت آن بودند‌. قاسم ایستاد و چند لحظه ای کار آنها را نگاه کرد. یکی ملات درست میکرد، یکی ملات را می آورد. یکی از کارگرها آجرها را نزدیک اوستا می آورد و یکی دیگر آجرها را برای اوستا بالا می انداخت. 🔶 قاسم به اوستا گفت: سلام اوستا، کارگر نمی خواهید؟ اوستا علی به قاسم کار داد، او باید آجرها را از پیاده رو به داخل ساختمان می آورد. این کار برای قاسم سخت بود ولی قاسم که تلاش و کوشش را در کار چوپانی و کشاورزی بسیار زیاد تمرین کرده بود، این بار هم با تلاش این کار را انجام میداد. قاسم بیشتر دستمزدش را جمع می کرد تا بتواند پول بانک را بدهد. 👌 انتشار و کپی از مطالب،قصه ها و ایده های کانال، فقط با ذکر منبع و ارسال لینک کانال مجاز است. 🙏🙏 🏴 لینک کانال مادرانه های مشترک👈 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
به نام خدا سلام، شب همگی بخیر تجربه های روزانه ۷۴ 🔶دیگه فکر کنم سبزی پاک کردنهای من با بچه ها برای همراهان کانال خیلی تکراریه😉. اما در کنارش یک نکته را میخواستم بگم. خیلی سوال میشه که چطور با بچه ها به کارهامون برسیم یا حتی دوستان میگن میشه برنامه روزانتون را هم در کانال قرار بدید!! که همیشه پاسخ من منفی هست چون شرایط، توانایی ها، تعداد و سن فرزندان ... متفاوت و منحصر بفرد هستند ولی یکی از نکاتی که خیلی به خودم کمک میکنه و بارها هم در کانال گفتم همزمان کردن و یا همپوشانی چند کار با هم هست. 👇👇 🔶 مدرسه پسرم گفتند، فردا برای شهادت حضرت زهرا(س) نذری آش دارند و بچه ها هم هر کدام مقداری سبزی آش، لوبیای پخته و رشته با خودشون ببرند. 🔶 بعد از مدرسه رفتیم سبزی آش و مقداری هم سیر خریدیم. البته خوب بیشتر خریدیم که برای خانه هم استفاده کنیم. مثل همیشه بازی کشاورز و ماشین سبزی فروشی و مغازه سبزی فروشی هم شروع شد. 🔶 من مغازه دار بودم. بچه ها به نوبت یکیشون کشاورز بود، یکیشون ماشین حمل سبزی. من زنگ میزدم می گفتم چون پس فردا شهادت حضرت فاطمه(س) هست، خیلی ها نذری آش دارند، سبزی های مغازه امروز خیلی زود تمام شده، لطفا برامون سبزی بیارید. کشاورز از زمین سبزی میچید، ماشین حمل بار ، بار میزد و می آورد.👌👌 ادامه دارد ... ۷۴ 🔘 لینک کانال مادرانه های مشترک👈 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
🔶یعنی همزمان هم سبزیها پاک میشد، هم وقت اختصاصی مادرفرزندی بود، با چاشنی دستورزی و‌ بازی وانمودی. 🔶بیشتر سبزیها که پاک شد، مونده بود سبزیهایی که روی زیرانداز پخش شده بودند🤔😉. من شدم رئیس پلیس که دنبال دو تا کارآگاه زبردست🔍🔍 میگشت که هرچی سبزی روی زمین ریخته جمع کنند و بیارند. اینطوری سر جمع کردن هم دعوا شده بود.🤣🤣 بعد هم پسر بزرگم به خواست خودش سیرها را پاک کرد. 🔶 بعد از این بازی سه نفره بچه ها خودشون رفتند، سراغ بازی و نقاشی و...، پسر بزرگم دیگه به من کاری نداشت کوچیکه خوب به اقتضای سنش قبل از خواب یک وقت بازی دیگه باهم داشتیم. 🔶 زمان خرد کردن سیرها هم پسر کوچیکه اومده بود سیرها را تو هوا پخش میکرد🤨 که با یاری داداشش رفتند مشهد، زیارت امام رضا(ع)😍 البته به صورت وانمودی😉😂 ۷۴ 🔘 لینک کانال مادرانه های مشترک👈 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
👈👈👈دوستان ممنون میشم دوستانی که سوال ارسال میکنند، این پیام را کامل و بادقت مطالعه بفرمایند👇👇👇👇 سلام وقت همگی بخیر 🔴🔴🔴 مادران و دوستان محترم و عزیز، که بنده حقیر را قابل می دونند و سوالاتشان را ارسال می کنند، من وظیفه خودم میدونم به تمام سوألات با دقت و در حد توانم پاسخگو باشم، اما تعداد سوالات بسیار بسیار زیاد هست و وقت من هم متاسفانه محدود، اغلب پاسخگویی به سوالات شما بیشتر از دو هفته طول میکشه. پیشاپیش پوزش میطلبم و از صبوری شما متشکرم.🙏🙏🙏🙏🙏 🔴🔴🔴🔴 علاوه بر این چون دو هفته اخیر درگیر اسباب کشی بودم و قطعا چند روزی پاسخگویی به سوالات برای من ممکن نبود تعداد سوالات پاسخ داده نشده بسیار زیاد شدند. از این بابت پوزش میطلبم. 🔴🔴🔴 دوستان عزیزی که از ابتدا با مطالب کانال همراه نبودند، در صورت امکان قبل از ارسال سؤال، مطالب کانال را تا حد امکان مطالعه کنند. لیست مطالب نیز در بالای کانال سنجاق شده است. 🙏🙏🙏 ❌چ❌ ❌❌ دوستان عزیز، گاهی بعضی از دوستان، چند روز بعد از ارسال سوالاتشون، پیامی جدید از قبیل : « چرا جواب نمیدید؟ لطفا جواب بدید! سوال من جواب نداشت ؟ و...😉» اضافه می کنند. متاسفانه این کار باعث می شود که مجددا به بالای لیست پیامهای شخصی من منتقل شوند و چون من سوالات را به ترتیب پاسخ می دهم، بدون اینکه من متوجه بشوم، نوبت خود را از دست می دهند و به تعویق می اندازند. لطفا صبور باشید.متشکرم. 🙏🙏🙏 🔵🔵🔵🔵 عزیزان که سوالات خودشون را ارسال می کنند، اگر لطف کنند در صورت امکان سوالات را به صورت متنی ارسال کنند ممنون میشم. گوش دادن به همه صوتها برای من واقعا ممکن نیست. گاهی مجموع صوتهای ارسال شده در یک روز به حدود ۲-۳ ساعت میرسه😳( فقط گوش دادن به صوت سوالات، بدون احتساب زمان پاسخگویی)، به همین دلیل خواهشمندم در صورت امکان سوال خود را به صورت متن ارسال بفرمایید تا روند پاسخگویی هم تسریع یابد. متشکرم 🙏🙏🙏🙏 🔵 لینک کانال مادرانه های مشترک👈 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
مادرانه های مشترک
👈👈👈دوستان ممنون میشم دوستانی که سوال ارسال میکنند، این پیام را کامل و بادقت مطالعه بفرمایند👇👇👇👇 سلا
🔴🔴🔴🔴 دوستان تقاضای ویژه دارم، لطفا به این پیام👆👆👆 توجه بفرمایید‌. متشکرم🙏🙏🙏🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👆👆👆 در مورد تجربه های روزانه ۷۴ چند نفر از مادران این سوال را پرسیدند، حتی یکی از همشهریان عزیز که در برنامه تسبیح بارانی ( هیئت کودک فاطمیه) تشریف آورده بودند همین سوال را از بنده حضوری پرسیدند، به نظرم اومد در کانال پاسخ را بنویسم شاید سوال دیگر مادران هم باشه👇👇👇
➖ سبزی ها را من نشسته پاک میکنم. اما در مورد اینکه نگران نیستم؟ خیر، نگران نیستم. چون بچه های من در دیگه در سن اینکه چیزی را به دهان ببرند نیستند. شاید از زمانی که فرزند دوم چهاردست و پا میرفت تا حدود ۱۸ ماهگیش من سبزی را تو هوا پاک میکردم😉. پس اولین نکته اینکه شرایط ها متفاوت هست و هر مادری قطعا با توجه به شرایط موجود خودش تصمیم میگیره. ➖ دوم اینکه اصلا نگران آلودگی سبزیها نیستم، چون بعد از اتمام کار بچه ها دستشون را میشورند. اگر بچه های من در روستا یا در یک خانواده کشاورز بودند یا حتی اگر حیاط و باغچه داشتیم، شاید هر روز و روزی چندین ساعت دستشون با طبیعت در ارتباط بود و مهر و نوازش طبیعت را دریافت می کردند. من این فعالیت را کاملا یک فعالیت دستورزی و ارتباط با طبیعت و موثر در رشد فرزندانم میدونم، پس با این نوع نگاه نه تنها نگران نیستم بلکه واقعا از ته دلم خوشحالم. ولی اگر من با دید بودم که این سبزی ها آلوده هستند و برای فرزند من مضر هستند قطعا اذیت میشم. پس نوع نگاه مادر به موضوع خیلی خیلی مهم هست.👌👌👌 ➖ مثلا گاهی ما گوشی موبایل را به راحتی در اختیار فرزندمون قرار میدیم. کلا موضوع مضرات دیگر را کنار بگذاریم فقط از نظر بحث تمیزی و کثیفی که الان مورد سوال هست، با یک سرچ ساده در اینترنت در مورد میزان میکروب‌ها و آلودگی سطح گوشی موبایل، میبینم که واقعا خطر دست گرفتن گوشی برای بچه ها خیلی خیلی بیشتر از سبزی نشسته شده است. که بعد از دست زدن سبزی دستشون را میشورند ولی همیشه اینطور نیست که بچه ها بعد از دست زدن به گوشی دستشون را هم بشورند. حتی بچه ها حین دست گرفتن گوشی به صورت و دهنشون هم دست می زنند و فقط این ذهنیت ما هست که نسبت به سبزی و موبایل فرق میکنه.🤔 ➖در هر صورت با تمام این توضیحات، باز هم مهمترین مورد ذهنیت مادر هست، یعنی آرامش و رضایت یک مادر در انجام یک فعالیت با فرزندانش به بچه ها هم منتقل میشه و برعکس. یعنی اگر مادر از انجام فعالیتی با فرزندانش به هر دلیل حس خوبی نداشته باشه قطعا هم خودش اذیت میشه هم بچه ها از اون فعالیت لذت نمیبرند. پس این آرامش و رضایت به نوع دیدگاه مادر بستگی داره. ➖نکته مهم دیگر اینکه اگر بنده مثلا عکس سبزی پاک کردن با بچه ها را میگذارم، همه اینها من باب مثال و ایده هست، هر مادری با توجه به شرایط مختلف خودش و فرزندانش تصمیم میگیره که چه نوع فعالیتهایی را میتونه با فرزندانش انجام بده.👌👌 🔘 لینک کانال مادرانه های مشترک👈 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
👆👆 سوال یکی از مادران عزیز که با اجازه خودشون اینجا هم قرار دادم، تا چند تا نکته را بگم👈 ۱- این کودک زیر چهار سال در سن «خودم، خودم» یا «من، من» گفتن ها هست، من دوست دارم یعنی من خودم میخوام تصمیم گیرنده باشم، یعنی من استقلال دارم یعنی من شخصیت مستقل دارم. وقتی بگذاریم این نیاز ارضا بشه بعد از مدتی میبینیم که حساسیت کودک نسبت به موضوع هم کاملا از بین میره. ۲- کودک زیر هفت سال مفاهیم انتزاعی را درک نمیکنه، یعنی اصلا درک درستی از اینکه این کار تو درست نیست نداره. فقط مخالفت ما با نظر خودش را میفهمه. ۳- چرا پوشیدن جوراب تا به تا اون هم برای یک کودک درست نیست؟؟؟ کارکرد جوراب مگه چیه؟ پوشاندن یا گرم نگه داشتن پا، مگه جوراب تا به تا این عملکرد را نداره؟ چرا از نظر ما مادرها این زشته؟ چون با پیش فرض های ذهنی خودمون داریم به موضوع نگاه میکنیم. با قوانین یا عرفهایی که در ذهن ما حک شدند. قوانین ذهنی که کودک ما هیچ اطلاعی از اونها نداره. مثلا مگر در عرف ذهنی ما پوشاندن لباس رنگی یا چند رنگ به کودکان ایرادی داره؟ ولی چرا پوشیدن جوراب تا به تا زشته؟!!! پس کمی از پیش فرضهای ذهنیمون فاصله بگیریم، بگذاریم حس استقلال طلبی کودکانمان با همین چیزهای کوچک ارضا بشه، تا در نوجوانی برای اثبات شخصیت مستقل خودشون سراغ رفتارهای پرخطر نروند. 🔘 لینک کانال مادرانه های مشترک👈 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
👆👆پاسخ این مادر عزیز بعد از پاسخ بنده و توصیف خوشحالی فرزندشون از پوشیدن جورابهای تا به تا😉 👌دقت کنید این دختر خانم توی خیابان نمیگه که من جوراب تا به تا پوشیدم، میگه من دیگه بزرگ شدم یعنی من میتونم خودم تصمیم بگیرم😉 🔘 لینک کانال مادرانه های مشترک👈 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
27.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 سلام و با عرض تسلیت شهادت حضرت فاطمه کبری سلام الله علیها ➖ عزیزانی که در مورد فعالیتهای برنامه تسبیح بارانی (هیئت کودک فاطمیه) پرسیدند و تمایل داشتند در شهرهای خودشان برگزار کنند، این کلیپ از مراسم را ملاحظه بفرمایند. در مورد اهداف فعالیتها هم انشاالله در فرصتهای آتی توضیحات را عرض خواهم کرد. 🔘 لینک کانال مادرانه های مشترک👈 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
👆ارسالی یکی از مادران عزیز کانال، ممنونم 🙏🙏💐💐 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔘 حقیقتا تولید محتوا و طراحی فعالیتها برای برنامه فاطمیه در نظر اول سخت بود، اما با امید به لطف و عنایت خانم فاطمه زهرا(س) شروع کردیم. 🔘 از این جهت که باید برنامه ای برای مخاطب سه تا هفت ساله طرح میشد که ضمن حفظ شئونات مراسم شهادت فاطمه زهرا(س)، گیرایی لازم برای این رده سنی خاص را نیز دارا باشد. مخاطبی که هنوز درکی از مفاهیم انتزاعی، همچون شهادت،صبر و مقاومت و... ندارد. 🔘 مخاطبی که روح لطیفش از برگ گل نازکتر است و تاب و توان شنیدن از در آتش گرفته و پهلوی شکسته را ندارد. اما می توان خاطره ای دلنشین در ذهنش حک کرد، خاطره ای سرشار از حظ معنوی، که تا بزرگسالی در کودک درونش زنده بماند. 🔘 فعالیتهایی از جنس کسب مهارت، تقویت توانایی ها و در نتیجه افزایش استقلال، خودباوری، اعتماد به نفس و عزت نفس، مشخصاتی که نیاز اصلی یک رهرو واقعی حضرت فاطمه(س) است. 🔘 لینک کانال مادرانه های مشترک👈 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak https://eitaa.com/azharkid
به نام خدا 🔘 قصه های قاسم (قسمت چهارم) قسمت چهارم: برداشتی از کتاب از چیزی نمی ترسیدم ( زندگینامه خودنوشت سردار قاسم سلیمانی، از سالهای ۳۵ تا ۵۷)، مناسب برای سن ۵_۱۰ سال 🔶کار در ساختمان و حمل آجرها برای قاسم خیلی سخت بود، اما قاسم به خاطر پدرش این کار را ادامه می داد. 🔶 یک روز تعطیل، قاسم و دوستانش برای شستن لباسها و حمام کردن به صحرایی زیبا در اطراف شهر رفتند. یک جوی آب زیبا در آنجا روان بود، منظره دشت و‌ جوی آب قاسم را به یاد روستایشان می انداخت، قاسم دلش برای روستا و خانواده اش تنگ شده بود. 🔶 شب پولهایش را شمرد هنوز خیلی کم بودند‌. گریه اش گرفت و زیر پتو گریه کرد تا خوابش برد. قاسم از کودکی نماز میخواند.با صدای اذان بیدار شد، نمازش را خواند و به یاد نماز خواندن پدرش افتاد. قاسم دعا کرد تا کار بهتری پیدا کند. 🔶 فردای آن روز دوباره برای پیدا کردن کار جدید به راه افتاد. در هر مغازه ای می رفت و می پرسید: آقا کارگر نمی خواهید؟؟ تا بالاخره بعد از چند روز قاسم ساختمانی را دید که در آن سر و صدای زیادی پیچیده بود. بوی غذا کل ساختمان را پر کرده بود. قاسم از پله ها بالا رفت. آقایی پشت میز نشسته بود. قاسم پرسید: آقا کارگر نمی خواهید؟ آن مرد گفت: بیا جلو ➖اسمت چیه؟ ➖ قاسم ➖مگه درس نمیخونی؟ ➖میخوام هم درس بخونم هم کار کنم. 🔶 ‌آن آقا که اسمش حاج محمد بود به یکی از شاگردانش گفت برای قاسم غذا بیاورند. بعد به قاسم گفت: میتونی همین جا کار کنی و بخوابی و غذا بخوری، اگر خوب کار کنی دستمزد خوبی بهت میدم. قاسم خیلی خیلی خوشحال بود. بالاخره قاسم در آشپزخانه هتل مشغول به کار شد. با دستمزدش یک آبمیوه گیری هم خرید و عصرها بعد از تمام شدن کارش در هتل در پیاده رو آبمیوه میگرفت و می فروخت. 🔶 ‌یکشب قاسم پولهایش را شمرد. واااای باورش نمیشد. بعد از چند ماه کار کردن پولی که جمع کرده بود بیشتر از پولی بود که پدرش باید به بانک می داد. قاسم خیلی خوشحال بود. قاسم پول را برای پدرش فرستاد. 🔶‌بالاخره بعد از نه ماه، یک چمدان پر از هدیه های رنگارنگ برای مادر، پدر و خواهر و برادرانش خرید و با دوستانش به سمت روستا حرکت کردند. پدر و مادر قاسم از دیدنش خیلی خوشحال شدند، قاسم هدیه ها را تقسیم کرد. با وجود اینکه قاسم چند ماه بود که در آشپزخانه هتل کار می کرد و غذا میخورد، اما هنوز هم خوشمزه ترین غذای دنیا دستپخت مادرش بود. 👌 انتشار و کپی از مطالب،قصه ها و ایده های کانال، فقط با ذکر منبع و ارسال لینک کانال مجاز است. 🙏🙏 🏴 لینک کانال مادرانه های مشترک👈 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
به نام خدا اینم از وقت بازی امروز ما👆👆 گِل بازی با چاشنی احساسات 😉 🔶 کنار گِل بازی کردن با بچه ها منم صورتک های مختلف را روی گِل می کشیدم و با بچه ها راجع بهش حرف میزدیم. خوشحالی، ناراحتی، گریه، ترس،تعجب. پسر بزرگه هم میگفت منم میکشم تو بگو😉. 🔶بعد هم گفت کلا به این نتیجه رسیده که اشتباهی صورت آدمها را گرد میکشند صورت ادمها دو تا خط کنارش صافه 😉 🔶 یک قسمت از بازی هم که خود بچه ها راه انداختن، د پخت نان گِلی بود و بازی وانمودی نانوایی، آهای نان داریم، نانهای کنجدی سبوس دار داغ و خوشمزه😂😂 آقا یک نون میدی به من و... تازه کارت گِلی هم درست کردند برای پرداخت پول نانها پ.ن. : این گلهای سفال فوق العاده عالی هستند برای بچه ها از همه نظر، هم قیمت خیلی خیلی پایینی دارند. هم خراب شدن ندارند‌، حتی اگر کاملا هم خشک بشن با خیساندن در مقدار مناسب آب و ورز دادن به شکل اولیه برمیگردند. برای بازیهای دستورزی از سنی که کودک دیگر به دهان نمیبرند عالی هستند. البته فواید بازی با خاک و گِل که بسیار بسیار زیاده از جمله افزایش آرامش، تخلیه استرس و اضطرابها، کاهش پرخاشگری و تقویت سیستم ایمنی کودکان و... 🔘 لینک کانال مادرانه های مشترک👈 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
به نام خدا 🔘 قصه های قاسم (قسمت پنجم) قسمت پنجم: برداشتی از کتاب از چیزی نمی ترسیدم ( زندگینامه خودنوشت سردار قاسم سلیمانی، از سالهای ۳۵ تا ۵۷)، مناسب برای سن ۵_۱۰ سال 🔶 قاسم بعد از ۹ ماه به روستا برگشته بود. پدر و مادرش خیلی خوشحال بودند‌. قاسم هدیه هایی را که برای خانواده خریده بود بین آنها تقسیم کرد. قاسم دو خواهرش را خیلی خیلی دوست داشت برای هر خواهرش هدیه ای جداگانه خریده بود. 🔶 قاسم یک دوربین عکاسی خریده بود که با بچه های روستا کلی عکس یادگاری گرفتند. بعد از ده روز خوب و پر از خاطره، قاسم و دو دوستش به شهر برگشتند. 🔶 با کار سخت بردن آجرها در ساختمان، کار در آشپزخانه هتل و آبمیوه گیری در خیابان قاسم به این نتیجه رسیده بود برای انجام هر کاری نیاز به بدن قوی و سالم دارد.به یاد می آورد که بلند کردن آجرها چقدر برایش سخت بود و دستهای کوچکش زخم میشد. قاسم دلش میخواست بتواند از پس هر کاری به راحتی بر بیاید. 🔶 تصمیم گرفت ورزش کند‌. به زورخانه رفت و ورزش را شروع کرد. بعد از مدتی هم در اولین کلاس کاراته شهر ثبت نام کرد.‌ هفته ای دو روز وزنه برداری کار می کرد. حالا دیگر قاسم یک نوجوان قوی و تنومند بود که در کنار کار کردن و درس خواندن، ورزش را هم فراموش نمیکرد. 👌 انتشار و کپی از مطالب،قصه ها و ایده های کانال، فقط با ذکر منبع و ارسال لینک کانال مجاز است. 🙏🙏 🏴 لینک کانال مادرانه های مشترک👈 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
✨به نام خدا✨ 🌸سلام، وقت همگی بخیر🌸 👆این هم پسر کوچیکه که داداش را گذاشتیم مدرسه برگشتیم میخواست با کاپشن غذا بخوره من: کاپشنت را در بیارم تا راحت تر غذا بخوری اون : نخیر نمیخوام🤨 اول با دست شروع کرد،بعد خودش قاشق را برداشت. بعد از نهار: منم میخوام ظرف بشورم، پیش بند میبندی برام؟ دو تا سه سالگی هست و «منم منم»، «خودم خودم» و «نه نه» گفتن ها پس هیچی بهش نگفتم کاپشن را در بیار ، روی همون کاپشن پیش بند را داشتم میبستم که گفت: ایجوری بده، کاپشنم در میاری؟؟😉😄 پس وارد بازی لج یا همون لجبازی با کودکان علی الخصوص دو تا سه ساله نمیشیم. اندکی صبر لازمه تا خودشون تجربه کنند. 🔶 مثلا مدتی هست ایشون هر وقت از بیرون میایم لباسهای بیرون را نمیگذاره عوض کنیم حتی جوراب را در نمیاره و مرتب لیز میخوره.اگر هم خودم جورابش را دربیارم گریه و جیغ و... با داداشش یک نقشه پیاده کردیم. یکبار نشستیم جورابهامون را درآوردیم گفتیم من تونستم من تونستم ما خودمون میتونیم جورابمون را دربیاریم. پسر کوچیکه هم اومد نشست شروع کرد به کشیدن جورابش تا بالاخره موفق شد ، ما هم تشویق کردیم که تو خودت تونستی جورابت را در بیاری حالا تا میرسیم خونه در لحظه اول میشینه جورابش را درمیاره و نوای تونستم تونستم سر میده.😉👌 🌺 لینک کانال مادرانه های مشترک👈 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
👌 اگر به دنبال حال خوب مادر و فرزندی هستید، کانال مادرانه های مشترک را از دست ندهید👈 https://eitaa.com/joinchat/1773142080C9fca473b8a 📣 تبدیل کارهای خانه به بازی، مشارکت بچه ها در کارهای خانه و مسئولیت دادن به کودکان 📣 قصه های تربیتی جذاب و کاربردی برای رفع عادتهای غلط کودکان 📣 تکنیکهای طلایی برای بهبود رابطه والدین فرزندی 📣 تمرین مهارت های زندگی با فرزندان 📣 بازیهای خانگی 📣 ایده های جذاب برای تربیت دینی کودک 📣📣📣 توضیح کاربردی موضوعات مهم تربیتی از جمله: مدیریت کشمکش های بین فرزندان، از شیر گرفتن، احساس مالکیت، لجبازی، اعتماد به نفس، مهارت حل مسئله، استقلال در بازی کردن و ده ها موضوع مهم دیگر https://eitaa.com/joinchat/1773142080C9fca473b8a ⭕️ در کانال مادرانه های مشترک همه موضوعات تربیتی به صورت مثالهای کاربردی بیان می شوند.
👆👆👆👆 بنر جدید کانال جهت معرفی کانال مادرانه های مشترک به دوستان، کانالها و گروهها 🙏🙏🙏 ✅✅ اگر مطالب کانال را مفید می دانید لطفا کانال مادرانه های مشترک را به مادران دغدغه مند و دوستان خود معرفی کنید.🙏🙏
به نام خدا به مناسبت سالگرد شهادت شهید مصطفی احمدی روشن ➖ پدر مصطفی یک دستگاه مینی‌بوس داشت که با آن مسافرکشی می‌کرد. مصطفی یک روز برای من تعریف کرد، از برخی افراد کرایه‌ای را که می‌گرفت،کنار می‌گذاشت و خرج خانواده و زندگی نمی‌کرد؛ چون در منطقه‌ای زندگی می‌کرد که محدود بود و مردم نسبت به یکدیگر شناخت خوبی داشتند، اگر کسی اهل حساب و کتاب نبود و مقید به رعایت مسائل شرعی و در رزق وی شبهه‌ای احساس می‌کرد، پول وی را جدا می‌گذاشت. پدر وی فردی مقید است، کرایه‌ای را که می‌گیرد باید حلال باشد و توجه به این نکات ریز است که فرزند را عاقبت به خیر می‌کند.( دوست شهید) 🔵 لینک کانال مادرانه های مشترک👈 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
➖ نان سنگگ گرفته بودیم و می آمدیم طرف خوابگاه. چندتا سنگ به نانها چسبیده بود. مصطفی کندشان و برگشت سمت نانوایی. می گفت: «بچه بودم، یک بار نان سنگگ خریدم، سنگ هاش رو خوب جدا نکرده بودم؛ بهش چسبیده بود. خانه که رسیدم، بابام سنگ ها رو جدا کرد داد دستم ،گفت برو بده به شاطر. نانواها بابت این سنگها پول میدهند.»( دوست شهید) 🔵 لینک کانال مادرانه های مشترک👈 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
به نام خدا 🔘 قصه های قاسم (قسمت ششم) قسمت ششم: برداشتی از کتاب از چیزی نمی ترسیدم ( زندگینامه خودنوشت سردار قاسم سلیمانی، از سالهای ۳۵ تا ۵۷)، مناسب برای سن ۵_۱۰ سال 🔶 بالاخره بعد از چندین ماه کار کردن و خوابیدن در آشپزخانه هتل، قاسم و دو دوستش، احمد و علی، که هر سه با هم در هتل کار می کردند، در خانه پیرزن مهربانی به نام آسیه خانم یک اتاق اجاره کردند. 🔶 دو برادر کوچک قاسم و احمد هم‌ برای کار به شهر امدند و همه با هم در خانه آسیه خانم زندگی می کردند. آسیه خانم زن تنهایی بود، قاسم و دوستانش با مهربانی حواسشان به آسیه خانم بود و برای او هم غذا می پختند. اتاق کناری آنها هم خانم فقیری با پسرش زندگی می کردند. احمد به پسر آن خانم درس می داد. آن پسر همیشه سر سفره غذا مهمان قاسم و دوستانش بود. شبها با هم کشتی می گرفتند. انقدر ورزش و کشتی گرفتن را دوست داشتند و از آن لذت می بردند که متوجه ساعت نبودند، گاهی تا نیمه های شب بدون دعوا، با لذت و خنده با هم کشتی می گرفتند. 🔶 حالا دیگر قاسم جوان بیست ساله ای بود که هم درس میخواند هم کار می کرد، هم ورزش می کرد و هم به مسجد می رفت. در کلاس قرآن و مراسم های دعا و روضه شرکت می کرد.قاسم در این مراسم ها، همیشه به یاد روضه های امام حسین(ع) در روستایشان بود. اهالی روستا هر سال یک ماه کامل روضه برگزار می کردند و همیشه بهترین گوسفندشان را برای نذری امام حسین(ع) نگه می داشتند. 👌 انتشار و کپی از مطالب،قصه ها و ایده های کانال، فقط با ذکر منبع و ارسال لینک کانال مجاز است. 🙏🙏 🏴 لینک کانال مادرانه های مشترک👈 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak