eitaa logo
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
816 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
179 ویدیو
41 فایل
🌱 امام خمینی(ره): «.... اگر در طول انقلاب وفاداری و عواطف و حضور زنان در میدان های مختلف، در راه پیمایی‌ها و انتخابات‌ها نمی بود، یقینا این حرکت عظیم مردمی، نمی توانست این گونه شکل پیدا کند.» مدار مادران انقلابی(مادرانه) ارتباط با ما: @M_borzoyi
مشاهده در ایتا
دانلود
💦 قطره قطره، جمع گردیم 🌊 ستاد مردمی 🇮🇷ایران من🇮🇷 👈 ستادی برای گفتگوی مردم با مردم، 👈 ستادی برای پیوند زدن بندهای اخوت بر محور انتخابات 🤝 همزمان با عید سعید غدیر 🧕 ویژه بانوان ⚜ زمان: از ۵ تا ۷ تیرماه، ساعت ۱۸ تا ۲۱ ⚜ مکان: خیابان بیهق، روبروی پایگاه شهید شجیعی، مدرسه علمیه شریعتمداری مجمع بانوان "خط سوم" (مجموعه‌های فرهنگی بانوان سبزوار)
💠کمک رسانی خواهرانه چند روز پیش دختر دایی م باهام تماس گرفت،داشتیم با هم صحبت میکردیم... ازم پرسید برای انتخابات چیکار میکنی؟ گفتم سرم خیلی شلوغه... امروز دوتا جلسه برای روشنگری باید برم هم صبح و هم بعدازظهر... اصرار کرد که پس من براتون غذا میپزم و میارم... گفتم نه خودم یه کاری میکنم،شرمنده م نکن... ولی فایده نداشت... سرشب بود که یه سوپ گندم خوش مزه برامون آورد. بعداز یکی دو روز تو جلسه ای با هم بودیم، من با عجله وسایلمو جمع کردم که برم خونه چون همسرم بیمار بودن، منزل استراحت میکردن( از همسرم اجازه گرفتم که این جلسه رو برم و بعد میام میبرمت دکتر) و با تماس همسرم بین جلسه متوجه شدم بچه ها اذیتش میکنن و حالِ همسرم اصلا خوب نیست... خلاصه،وقتی جلسه تموم شد با عجله خودم رو به خونه رسوندم. دختر دایی ایم متوجه موضوع شد... بعد از رسیدن به خونه اوضاع رو سرو سامون دادم، بچه ها رو بردم منزل مامانم و شوهرم رو بردم دکتر... ساعت حدود یک ظهر بود و من ناهار درست نکرده بودم... چند تا رستوران سر زدیم تا برای شوهرم سوپ بخریم ولی هیچ جا سوپ آماده نداشتن. یهو تلفنم زنگ خورد...دختر دایی م بود، گفت چون شرایطت رو میدونستم براتون سوپ بار گذاشتم. با اینکه همسرشون تا دیر وقت سرِ کار بودن و فاصله ی منزل شون با ما زیاد بود زحمت کشیدن و سوپ به همراه کوکو برای بچه ها برامون آوردن... من واقعا شرمنده شدم! و زبانم از بیان این همه لطف قاصر هستش... @madaranemeidan
💠 پاسخ شما چیه؟ دیروز یک دختر نوجوان ۱۳_۱۴ ساله، که مادرشون از اعضای "مادرانه سبزوار" هستند، به من پیامی داد و راهنمایی خواست. پیامش رو میزارم اینجا تا ببینم پاسخ شما به این دختر نوجوانمون چیه؟ لطفا پاسخهاتون رو به آیدی زیر ارسال بفرمایید:👇 @rahil57 ✅ پیام این دختر نوجوان رو بخونید👇 من وقتی می‌بینم چقدر مردم ما تو گمراهی هستن و حقیقت رو نمیدونن خیلی اذیت میشم بنظرم ادم باید همیشه طرفدار حقیقت باشه چه به نفعش باشه چه ضررش ولی من اصلا نمیگم که کشور ما هیچ مشکلی نداره و بهشته اما اونجوری که رسانه ها میگن هم نیست وقتی تو این یکی دو سال بیشتر با فضای مجازی و رسانه ها و سیاست و دین و کشور و... آشنا شدم و خیلی مطالبی درموردشون فهمیدم وقتی کسی ضد حقیقت حرف میزنه خیلی بهم میریزم اونجوری نیست که بخوام چیزی بگم یا همیشه بحث کنم و... اما یهو از درون یه جوری میشم حالم بد میشه میگم چقدر کشور و دین و انقلاب ما مظلومن که مردم حقیقت رو نمیدونن و فکر میکنن ما خیلی بدبختیم سر این موضوع اینقدر حالم بد میشد و میشه که سر درد میگرفتم یا گاهی حتی گریه هم میکردم و از لحاظ روحی بدجور بهم میرختم. میدونم خودمم میدونم در اصل من نباید خودمو اذیت کنم وظیفمه در حد توانم کار کنم ولی اذیت کردن خودم کار خوبی نیست اما نمیتونم دقیقا مشکلم همینجاست که نمیتونم بی خیال باشم و مثل خیلی ها بگم به من چه! نمیتونم با اینکه درستشم همینه اما من نمیتونم گاهی وقتا به بعضی ها حسادت میکنم میگم خوشبحالشون این دین و کشور و انقلاب رو دوست دارن و در حد توانشون کار میکنن اما مثل منم خودشونو اذیت نمیکنن بیشتر درگیر زندگی خودشونن اما من چی.. راستش من بهتون پیام دادم که بپرسم ایا شما راهکاری دارید که من این حجم از دغدغه رو کم کنم؟ نمیدونم تونستم قشنگ توضیح بدم یا نه ولی اگه خوب متوجه نشدید سوال بپرسید تا جواب بدم و بهتر متوجه بشید و براتون یه مثال میزنم تا حرفامو یکم کامل تر و مفهومی تر کنم😁 ببینید مثلا تو مدرسه هستم یعنی تو کلاسم و یهو یه بحثی میشه یکی با پوزخند میگه خب اینجا ایرانه ما از همه بدبخت تر و ... من خیلی بهم میریزم از درون وقتی ما کلی پیشرفت در زمینه های مختلف داشتیم و جهان انگشت به دهن موندن چرا اینا اینقدر خود تحقیرن کلی فیلم دیدم از خارج که جاده و خیابون ها افتضاح!! امنیت داغون دزدی و فساد فراوان و... پس چرا اینا میگن ما بدبختیم با اینکه خوشبختیم و برای همینا حالم بد میشه دوست دارم به همه بگم بابا ما خیلی هم خوشبختیم و از پیشرفت ها بگم اما نمیشه یا مثلا با خودم میگم چرا مردم ما اینقدر نمک نشناسن چرا میگن زمان شاه بهتر بود چرا برای انتخابات کلا ۴۰ درصد میان چرا چرا چرا یا مثلا چرا همکلاسی هام فکر میکنن دین اسلام خیلی بده چرا فکر میکنن ارزش زن رو اورده پایین چرا فکر میکنن چادر بده چرا فکر میکنن دوستی و حرف زدن با نامحرم خوبه و اسلام میخواد محدود کنه چرا حقیقت رو نمیدونن و باز هم چرا های دیگه که ارامش رو از من میگیرن گاهی وقتا با خودم میگم خدایا با ارزش ترین چیزی که الان من دارم جونمه حتی حاضرم جونمم بدم اما تفکرات مردم عوض بشه با اینکه شاید وقتش برسه جون ندم ولی اینقدر بهم فشار میاره که گاهی وقتا ولو زبونی این حرف رو میزنم. "مادران میدان" را دنبال کنید👇🏻 https://eitaa.com/madaranemeidan
💠 مگر در غدیر چه اتفاقی افتاد؟! قسمت اول... دیروز به من اطلاع دادن توی محله ... قراره روضه ای برگزار بشه و ازم خواستن برای سخنرانی برم. انگار مقرر کرده بودن که بعد از شهادت آیت الله رئیسی هر خانومی میتونه توی خونه ش روضه ای برگزار کنه و از یک سخنران هم دعوت بگیره که بیاد و صحبت کنه. بخاطر اینکه اون محله،از نظر اقتصادی محله ی ضعیفی هستن... قرارگاه جهادی ای که در اون محل فعالیت دارند توی هزینه ی پذیرایی روضه ها کمک میکنن... خلاصه،من در ساعت مقرر خودمو به محل روضه رسوندم اما دیرم هنوز کسی نیومده... گفتن مسجد آش نذری پخش میکرده و همه رفتن اونجا...کسی نیومده روضه ی من!! صاحبخونه به دنبال خانوم ها رفت مسجد که بیلرتشون روضه..کم کم همه اومدن و مجلس شلوغ شد. من چند تا مطلب آماده کرده بودم که با توجه به فضا و مخاطب،صحبت کنم. از غدیر شروع کردم که برسم به انتخابات...گفتم غدیر میدونین چه عیدی هست؟!چه اتفاقی افتاده؟! همه با تعجب بهم نگاه کردن و رو به من گفتن نه...نمیدونیم!!!! با تعجب پرسیدم حتی توی تلویزیون نشنیدین؟! از قبل یه اطلاعاتی داشتم که این منطقه تلویزیون ندارن و بیشتر ماهواره دارن...فکر کردم و فهمیدم که چرا اطلاعات دینی شون اینقدر کمه... مختصر توضیح دادم: حضرت محمد(ص) آخرین پیامبر خدا هستند و در غدیر از سمت خدا،حضرت علی (ع) رو جانشین خودشون کردن... و بعد از اون مردم اومدن و با حضرت علی (ع) بیعت کردن... میدونین بیعت یعنی چی؟! معانی ای میگفتن که اصلا ربطی به بیعت نداشت...حتی جوانتر ها نمیدونستن بیعت به چه معناست... تعجبم بیشتر شد توی دلم گفتم خدایا یعنی اینها هیچی نمیدونن؟هیچی به گوششون نخورده؟؟!!حالا من چطوری بحث رو با اینها پیش ببرم؟! دیدم چاره ای نیست،جزئیات عید غدیر رو تمام و کمال براشون باز کردم... پایه های اطلاعات شون خیلی ضعیف بود و این مسئله کار رو برای من سخت کرده بود. ادامه دادم: کسی هست نخواد توی انتخابات شرکت کنه؟! فقط یک خانوم گفت:من شرکت نمیکنم. دلیلشو که پرسیدم گفت : من می‌دونم اگر توی انتخابات شرکت نکنیم بدبخت میشیم،از این بدتر میشه اوضاعمون ولی باز هم من شرکت نمیکنم. سعی کردم با آرامش باهاشون صحبت کنم، اسمشون رو پرسیدم و رو به جمع گفتم کسی هست بخواد جواب خانوم فلانی رو بده؟! همه گفتن وظیفه مون اینه که رای بدیم،باید بریم...چرا نریم؟ از خودش پرسیدم گفتم دلیلتون چیه که نمیرین رای بدین؟! گفتن بخاطر اینکه اینا از قبل انتخاب شده هستن... دوباره رو به جمع گفتم کسی میتونه جواب این سوال ایشون رو بده؟! کسی چیزی نگفت... من سه تا دلیل منطقی براشون آوردم و گفتم: 1⃣پس چرا هر کسی میاد روی کار،تفکراتش با دولت های قبلی یکسان نیست؟ اگر بخوان از قبل انتخاب شده باشن کسی رو میارن که نزدیک به تفکرات خودشون باشه 2⃣اگر از قبل انتخاب شده هستن چرا اینهمه نامزد میان و اینهمه تبلیغ و هزینه میکنن؟ اگر اینطور باشه کاندیدا هم خودشون رو به زحمت نمیندازن... 3⃣دشمن داره انگشت میذاره روی بعضی کاندیدا و میگه به فلانی رای بدین،دشمن اگر بدونه از قبل انتخاب شده هستن پس میدونه این کار هم تاثیری نداره چون نظام خودش تعیین میکنه!! چرا باز هم میان شخص تعیین میکنن؟! وقتی داشتم در مورد متفاوت بودن روسای جمهور صحبت میکردم و نام میبردم،یکی از مهمانها گفت آها اصلا چرا احمدی نژاد رو رد کردن؟؟یه آدم بدردبخور بود که ردش کردن... من گفتم احمدی نژاد بهتر کار می‌کرد یا شهید رئیسی؟ گفتن شهید رئیسی... پرسیدم : احمدی نژاد ۴سالِ اول بیشتر کار کرد یا ۴ سالِ دوم؟! گفتن ۴ سال اول...دوره دوم کم کم داشت خراب میکرد. گفتم ۴ سال اول داشت براساس تفکر رهبر انقلاب کار می‌کرد که میفرماین برای مردم منطقه محروم کار بکنید،۴ سال دوم کم کم تفکرش منحرف شد و الان دیگه کلا از رده خارج شده و جلوی نظام و رهبری ایستاده. آیا با این تفکر به مردم خدمت میکنه؟! اگر تایید صلاحیت میشد و میومد روی کار چون تفکرش از سخن امام برگشته،دیگه کاری ما نمیکرد... ادامه دارد ... 👈 مجمع‌ بانوان "خط سوم" (مجموعه‌های فرهنگی بانوان سبزوار) https://eitaa.com/mb_khate3
💠 مگر در غدیر چه اتفاقی افتاد؟ قسمت دوم... توی همه کشور های دنیا برای نامزد انتخاباتی شدن یک فیلتری دارن، توی کشور ایران هیچوقت نمیگن چرا کسی رد صلاحیت شد...مگر اینکه خودش اعتراض کنه و بگه من پرونده م پاک پاکه وهر مشکلی دارم توی جامعه اعلام کنین. آنرا حساب که پاک است از محاسبه چه باک است؟! ولی آقای احمدی نژاد این کار رو نمیکنه چون خودش خبر داره از پرونده ش... در مورد اصلح بودن براشون گفتم و ازشون خواستم مناظره هارو گوش بدن که بتونن یه انتخاب درست داشته باشن. گفتم توی کاندید ها کسانی هستن که میخوان دولت روحانی رو ادامه بدن...آیا شما راضی بودین از آقای روحانی؟ بیشترین آمار تعطیلی کارخونه،تحریم،نرسیدن به قشر محروم این ها اتفاقات دولت روحانی بود. چون چشمشون مدام به غرب بود و معتقد بود باید با غرب دوست باشیم که بتونیم مشکلاتمون رو حل کنیم. و این کار رو هم کرد و اوضاعمون خیلی بدتر شد... باید به کسی رای بدیم که درد مردم رو بفهمه... صحبتهام رو به پایان رسوندم و مجلس تموم شد رفتم کنار اون خانمی که گفت رای نمیدم خداحافظی کنم.گفتم ببخشید که وقتتونو گرفتم. گفتن من همه حرفاتونو قبول دارم. ولی من باز هم رای نمیدم. گفتم مختارین هر کاری دوست دارین انجام بدین... دو تا خانوم دیگه کنارش ایستاده بودن گفتن شوخی میکنه،میره رای میده... گفتم بذارین بدونه بعد بیاد رای بده‌... هر جا هم جمعی بود،دوست داشتین باهام تماس بگیرین یا خودم یا دوستام بیایم صحبت کنیم. و خداحافظی کردم و اومدم بیرون. پایان🌱 👈 مجمع‌ بانوان "خط سوم" (مجموعه‌های فرهنگی بانوان سبزوار) https://eitaa.com/mb_khate3
اینم عکسی که موقع خروج از این روضه گرفتم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍 چه انیمیشن خوشگلیییی 😍😍 مرحبا به سازنده ش 👏👏 این همه رای دادیم، چی شد؟! "مادران میدان" را دنبال کنید👇🏻 https://eitaa.com/madaranemeidan
💠 کلمات خوبخود بر زبانم جاری می‌شد یه روز صبح تا ظهر جلسه بودم،جلسه که تموم شد گوشیم زنگ خورد،یکی از اعضای مادرانه بود که گفت بمناسبت شهادت شهدای خدمت روضه گرفتم و ازم برای سخنرانی دعوت کرد...قبول کردم. ساعت ۲ رسیدم خونه و تند تند نهار آماده کردم،جمع و جور کردم و رفتم روضه. فرصت نکردم مطالب زیادی آماده کنم،گفتم خدایا...خودت کم کن،خودت که شرایط منو میبینی... وقتی وارد مجلس شدم گوش تا گوش مجلس،خانمها نشسته بودن و داشتن حدیث کساء میخوندن... منم رفتم یه گوشه نشستم و بعد از اتمام حدیث کساء شروع به صحبت کردم... مطالبی رو که آماده کرده بودم با موضوع انتخاب اصلح و مشارکت حداکثری بود،گفتم ما هر کدوم وظیفه ای داریم در قبال انتخابات و باید بهش عمل کنیم، برای تشویق به این کار،از سال ۱۴۰۰ و روشنگری هامون توی کوچه و خیابون گفتم و ازشون خواستم هر جا عده ای آدم جمع بودن باهامون تماس بگیرید که باهم صحبت کنیم.چند نفری شماره م رو گرفتن و ذخیره کردن... خیلی روضه خوبی بود،انگار کلمات خود به خود بر زبانم جاری میشدن... خوشحال بودم که مهمانها هم مشتاقانه گوش می‌دادن و هم همراهی می‌کردند... مراسم که تموم شد،صاحبخونه این دیوارکوب رو بهم نشون داد و گفت دخترم برای شما درست کرده اگر قبول کنید،خیلی خوشحال میشه... یک پاکت پول و دوتا ظرف شله زرد هم بهم دادن که اولی رو قبول نکردم و دونی رو قبول کردم که بچه هامو خوشحال کنم 😁 @madaranemeidan
💠دور همی نخود خورون با طعم سیاسی🇮🇷 دیروز نزدیک غروب بود،معمولا توی روستا خانما و اقایون وقتی کار صحرا تموم میشه، کوچه نشینی دورهمی دارن 🥰 🏡 اعضای محله ما توی روستا خیلی کم میمونن...وقتی کشت و کاری انجام میدن تا آخر تابستان یا ایام کوتاهی می‌مونن... 🌹 یا بعضی هاشون که سبزوارن آخر هفته میان برای اینکه آب و هوایی عوض کنن و هم کار کشاورزی شون رو انجام بدن 🍒 برای اولین بار این برنامه نزدیک غروب جلوی در خونه ی ما دورهمی خود به خود انجام شد و کاملا اتفاقی بود!!! همسایه ها یکی پس از دیگری دور هم جمع میشدن... منم ازفرصت استفاده کردم 😳😉 حاج اقا مون یکمی نخود جمع کرده بود،براشون آورد و مشغول نخود خوردن شدن. اینم بگم که اصلا کوچه نشینی رو دوست ندارن!!! شده یک هفته تمام خونه بمونن ولی اهل درخونه نشستن یا کوچه نشینی نیستن 🥺 اما این بار انگار معجزه بود... همه مشغول گپ و گفت شده بودن... _به به،عجب نخودهایی 😋🥰 +کجا کاشتی ؟؟ و حرفای کشاورزی رونق پیدا کرد... با خودم فکر کردم خوب حالا چه گریزی بزنم که ربطش بدم به انتخابات؟! 😟🤨 هرکسی یه چیزی میگفت و حرف خودشو میزد،گوش کننده فقط خودم بودم!!! _حاج آقا امسال میگن گیلاس ها کرم داره... _چقدر باغ ما علف درمیاد... _ما نخود کاشتیم ولی باد زد هیچی دونه نداره😩 _میشه به درخت زردآلو،گوجه پیوند زد؟! _ای برار ما هرچی سبزی بکشتیم هیچی بدر نرفت... _خاب حتمآ مورچه برده 🤭🐜🐜 _نه ای شگارها 🦘 بد جوری انگورهای مارو بهم زدن همچین بخاردین که مگی آدم بیه پَسَه کرده!! خدایا...داشت موقع اذان میشد... کی بریم از انتخاب پای صندوق ها؟! یه دفعه ای پریدم تو حرفشون🧕🙅‍♀ خوب چقدر دیگه تا مناظره مانده؟ امشب هم ساعت ۸ دوبار مناطره داره ؟؟!! یهو همه نگاه ها بسمت من شد! _ اییییییی چندی مناظره اخریش که چیشی؟! _ما ۴۰ سال رای دادیم، ولی خوب هرکی میاد از اون یکی بهتر حرف میزنن،قول‌هایی میدن که اصلا امکان انجامش نیست... _ما الان یه روغن گرفتم اینقدر گرون بود... _مثلا همین نخودها که کاشتیم حاصل نداده 😔 _ راست میگه گندم ازما با قیمت کم میخرن و میبرن جای دیگه فلان تومن گرونتر میفروشن ... گفتم راست میگین حرفای همتون رو قبول‌ فقط منم یک سوال دارم... اگه رای ندین نخود شما حاصل میده یا وضع کشور و گندم و ... بهتر میشه؟! گفتن خب اون شخصی که به حرفهاش عمل کنه کیه؟! کیو باید اتنخاب کنیم؟ _اینا همشون یکین... _هیچکس دیگه آقای رئیسی نمیشه!! گفتم ولی الانم هستن انشاءالله که اگر انتخاب ماها خوب باشه مثل دولت اقای رئیسی هستن 🤲 ولی این بستگی داره به انتخاب ماوشما یکی ازخانمها گفت: آره انقدر که دولت روحانی خراب کرد دولت‌‌‌ اقای رئیسی هرچی هم تلاش می‌کرد همه خرابکار هاشو نمیشد جبران کنه!!! یکی دیگه از همسایه ها گفت: آره خداییش همینطوره که شما میگین... خلاصه حرف ها در مورد انتخابات رونق خوبی گرفتن. وآخر هم گفتم فقط تحقیق کنید بعد رای بدین... به همونجا انشالله توکل برخدا انشاالله 🤲🤲☺️ خلاصه که قضیه نخود خورون دورهمی کوچه مون تبدیل شد به یک دعوت برای امدن پای صندوق ها... @madaranemeidan
‌🔹 صندلی‌ها حرف می‌زنند ۱۰ پوستر از‌ مجتبی مجلسی در نقد مدیران 🔺رسانه بافتار https://eitaa.com/baftar_resane ‌ ✅ پایگاه هنری محتوایی ایرانیوم @iraniyom
💠توی این برهه،چکاری از دست من برمیاد؟ بعد از شهادت رییس جمهور عزیز،کلا بهم ریختم... اصلا فکر نمیکردم اینقدر ضعیف باشم!!! خیلی طول کشید تا خودم رو پیدا کنم و تو این بین چند تا بیماری سبک و سنگین هم مهمان من شدن و زمین گیر شدم... خلاصه شرایط جوری پیش می رفت که من نمیتونستم برای انتخابات جدید کاری کنم😔 هر روز تلاش مخلصانه دوستان رو میدیدم و آه و افسوس میخوردم... آخر دلم طاقت نیاورد، من به شهید رییسی عزیز مدیون بودم پس دست بکار شدم و برای پیشرفت کار دوستان، نذری نقدی جمع کردم. به مسئول جمع آوری روایت ها هم پیام دادم تا توی این کار کمکی کنم... هر چند اندک بود... ولی یه کم دلم آروم گرفت! به امید انتخاب فرد اصلح و آینده ای روشن برای ایران اسلامی🇮🇷 @madaranemeidan
💠 هورا... شاخ غول را شکستم تصمیمم را گرفته بودم. برای این انتخابات باید من هم پایم را به میدان حضوری باز میکردم. میدان حضوری برای منِ خجالتی شبیه غول بود. ولی عزمم را جزم کرده بودن برای شکستن شاخ غول. برای شروع کار، چند روزی وقت گذاشتم و از لابه‌لای کتاب‌ها و کانال‌ها و سایت‌های معتبری مطالبی راجع‌به دستاوردهای انقلاب و دستاوردهای دولت شهید رئیسی و.. اطلاعاتی جمع کردم. با این اطلاعات دستم پر شد برای صحبت. قبل از میدان حضوری، وظیفه‌ام را در میدان مجازی هم انجام دادم. در صفحه‌ی شخصی‌ام خلاصه‌ای جامع و کامل از چرا رای بدهیم و دستاوردها و پاسخ به شبهات و ایده‌هایی برای گفتگوی مردم قرار دادم و مخاطبین مجازی‌ام را تشویق کردم به آمدن به میدان و مادر میدان شدن... نا گفته نماند کلاس فشرده‌ی آموزش روشنگری که مجمع بانوان برگزار کرده بود کمک‌کننده بود. اولین میدان حضوری‌ام یک پارک بود. از دور یک جمع ۷ ۸ نفره دیدیم که مشغول صحبت بودند. بسم‌الله گفتم و با خواهرم به سمتشان رفتیم. بهشان که رسیدیم سلام کردیم و اجازه گرفتیم که کنارشان بنشینیم و چند دقیقه‌ای وقتشان را بگیریم.به مرور یخشان باز شد و به حرف آمدند. از مشکلاتشان میگفتند.. از مشکلاتمان گفتیم... از ناامیدی به مملکت گفتند... ازدستاوردها برایشان گفتیم.. و در نهایت دلشان که سبک شد گفتند رای میدهیم که دشمن‌شاد نشویم. خوشحال‌ترین فرد آن جمع من بودم.. هم برای صحبت و همنشینی با آن عزیزان و هم برای موفقت خودم در شکستن شاخ غول بعد از آن چند بار دیگر هم زدم به دل میدان حضوری و با مردم صحبت کردم.حالا از آن غول ترسناک و گنده، چیزی باقی نمانده و من بدون ترس و لرز با مردمم صحبت میکنم. راستی یادم رفت بگویم بعد از آمدن به میدان حضوری خیلی بیشتر مردم کشورم را دوست دارم.با حرف زدن با هر کدام از مردمم یک بند اخوت در دلم گره میخورد. @madaranemeidan
💠نعمت همراهی همسر برای ساعت ۵ بعدازظهر هماهنگ کرده بودم در یکی از محله های جنوب شهر که توی مراسم روضه صحبت کنم. شرایط خونه خیلی بهم ریخته بود... همسرم هم تب و لرز داشت و در بستر بیماری افتاده بود. یه طرف همسر مریضم بود و طرف دیگه قولی که به بانی روضه داده بودم... این پا و اون پا کردم و در نهایت به همسرم گفتم یکی دیگه از دوستام گفت شاید بتونم برم.... باهاشون تماس گرفتم اما جواب نداد. همسرم گفت:مشکلی نیست خودت برو... من قرص میخورم ان شاءالله که بهتر میشم... یک لیوان آب و یدونه قرص دادم دستشون و از خونه زدم بیرون. وقتی برگشتم، همسرم گفت:من کوچکترین نارضایتی ندارم از اینکه شما میری و روشنگری میکنی،برو خدا خیرت بده خیلی کارت ارزش داره. با شنیدن این حرفها،خستگی از تنم در رفت... ایشون بعضی روزها حتی سر کار نمیرن و بچه ها رو نگه میدارن که من بتونم برای تبیین به مجالس برم و با مردم صحبت کنم. خیلی خدا رو شکر کردم که خدا بستری رو فراهم کرده و توفیقی داده که همسرم این قدر همراهی می کنه که من بتونم برم و تکلیفم رو ادا کنم و یه قدمی بردارم... از این طرف چون ما انسانیم و ظرفیتمون محدوده‌ یه جاهایی یک اشتباهاتی از ما سر میزنه.... یه جاهایی صبرمان تموم میشه و شاید یه جاهایی کم بذاریم، جایی ممکنه اشتباه عمل کنیم... گفتم :خدایا خودت دستمون رو بگیر کمک کن جایی که کم میذاریم،اشتباه میکنیم،جایی که از کوره در میریم چه در حق خانواده چه جاهایی که میریم روشنگری، خدایا خودت کمک کن که در اثر این اشتباه ما تاثیر منفی به خانواده و جامعه وارد نشه . خدایا خودت هر جا ما کوتاهی میکنیم جبران کن ! تو که از نیت ما آگاهی! ولی خوب ما هم انسانیم و ظرفیتمون محدوده ،خودت ما رو خلق کردی بهمون صبر بده و ظرفیت ما رو بالا ببر و این نقص ها و کوتاهی ها رو جبران کن!🤲
.💠 ساعتی چقدر می‌گیرین؟ آهنگ ها یکی پس از دیگری پلی میشد. همه رقم تویش بود. از یاری که وسط راه گذاشته و رفته، تا او که مانده بود؛ میان دو دلبر کدام را نشان کند و کدام را جواب. تا کسی که دیگر تردیدها را گذاشته بود کنار و با یکی از یارها رفته بود خانه بخت. طاقت نیاوردم و گفتم:« میگم خانمممم» فوری کله ام را فرو بردم توی صفحه اسنپ تا اسمش را ببینم. « خانم مونا میگم این تنوع قصه موسیقی ها با این گرومپ گرومپ آهنگش اذیتت نمی‌کنه؟ من که حس می‌کنم یکی نشسته بالاسرم با چکش دونه دونه اینا رو عین میخ فرو می کنه تو مغزم.» عینک آفتابی اش را برداشت و گفت:« شمام مثل من صبح تا شب دنده عوض کنی، کارت به همین چیزا میفته.» گفتم:« خب یه چیز دیگه گوش کن. مثلاً کتاب صوتی.» داشبورد را باز کرد و کتابی با عکس یک مرد کراواتی رویش، گرفت طرفم. «با صوتی حال نمی کنم. ولی کاغذیشو می خونم‌. اینو ببین تازه تموم کردم. چه جوری یه ابر پولدار بشی. واقعا تکونت میده کلمه هاش.» گردنم را کشیدم جلو و گفتم:« چه خوب که اهل کتابی! حالا خواستی منم چند تا کتاب صوتی بهت معرفی می کنم. گوش کن حال نکردی برو رو همون پلی لیست خودت.» نگاهی به بنرهای کوتاه و بلند تبلیغاتی انداختم و بی مقدمه گفتم :« راستی انتخابات رو چیکار کردی؟ تصمیم گرفتی؟ یا هنوز مثل قهرمان اون آهنگه موندی بین دو یار؟» پقی زد زیر خنده و گفت:« ما پونزده سال پیش یه یار پسندیدم واسه هفت پشتمون بسه.» از توی آینه نگاهی بهش انداختم و گفتم:« خب حالا بیا یکی رو انتخاب کن که واقعا هفت پشتت نفس بکشن تو مملکتشون.» سرش را چرخاند به طرفم و گفت:« اوووووف نکنه ازین رای جمع کن‌هایی؟!» خودم را روی صندلی جا به جا کردم و گفتم:« تازه کجاش رو دیدی کتابم براش نوشتم.» بلند بلند خندید. «_ جدیییییییی! یعنی نویسنده ای؟ اون وقت چی چی نوشتی برا انتخابات.» گفتم:« همین! دقیقا همین حرفایی که الان با هم زدیم.» «_جل الخالق! یعنی نشسته با ملت حرف زدی بعد حرفاشونو کتاب کردی؟!» کتاب را از ته کوله ام کشیدم بیرون و گرفتم جلویش. _«ببین ایناهاش.» کتاب را از دستم قاپید و گذاشت روی صندلی شاگرد. _«مادران میدان جمهوری! یعنی وسط یه میدون ایستگاه مردم رو می گرفتین؟» خندیدم و گفتم:« نه ما ایستگاه سیار بودیم. هرجا کسی نشسته بود، تو خیابون، پارک، مسجد، کوچه و... می رفتیم سر حرف رو باز می کردیم.» دوباره سرش را چرخاند طرف جلد کتاب. _«یعنی تنها می رفتی این همه وقت؟ چه بیکارایی بودین بابا! خب هرکی هرکار دلش میخواد بکنه به شما چه ربطی داشته.» کتاب را از روی صندلی برداشتم و گفتم:« تنها که نه. ما یه گروهیم. یه گروه بزرگ زنونه. که همین الآن که من اینجا نشستم یه جایی تو یه پارک، محله، روضه خونگی، مسجد و... نشستن به حرف زدن با مردم.» شالش را کشید جلو و گفت:« شما نوبرین والا. این مدلی ندیده بودم. ساعتی چه قد میگیرن حالا. اگه می صرفه. اسنپو ول کنم بیا سمت شما.» گفتم:« چرا اسنپ رو ول کنی. روزی این همه مسافر سوار می کنی می تونی باهاشون حرف بزنی کاسبیتم سرجاشه.» پشت چشمی نازک کرد و گفت:« فک کن یه درصد! کی حوصله کل کل با مردم رو داره. به من چه اصلا. هرکس میخواد بیاد بیاد.» گفتم:« اینو واقعا میگی. یعنی رییس جمهورایی که اومدن رفتن به نظرت هیچ فرقی نداشتن» مکثی کرد و گفت:« بخوام بی معرفتی نکنم فرق داشته ولی نه اونقد که ما تو سفره مون ببینیم.» بی معطلی گفتم:« خب ببین پس فرق می کنه. حالا ممکنه این تغییرات زمان ببره ولی بالاخره اثر داره. پس مهمه به مردم کمک کنیم به یه آدم درست درمون رای بدن. حالا فک کردی به کی رای بدی؟» گفت:« بابام که خیلی جلیلی جلیلی می کنه. ولی فعلا میخوام بعد مناظره ها تصمیم بگیرم.» شماره ام را نوشتم اول کتاب و گفتم:« اگه کمک خواستی بهم زنگ بزن. پاسخگویی شبانه روزی.» دستش را آورد سمت عقب و خواست کتاب را بگیرد. حالا تا می رسیم فعلا چندتا قصه شو بخون ببینم چی نوشتی، بعد میگیرم ازت. بعد پیچ ضبط را ته چرخاند. تورقی کردم و رفتم سر روایت ها. شبیه کتاب صوتی‌، پنج شش‌تایش را یک نفس خواندم. ته دلم امیدوار بودم، شنیدن این روایت ها بالاخره عشقش را بی سرانجام نگذارد و با یک یاری، جمعه پایش برسد سر صندوق. @madaranemeidan