eitaa logo
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
680 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
219 ویدیو
48 فایل
🌱 امام خمینی(ره): «.... اگر در طول انقلاب وفاداری و عواطف و حضور زنان در میدان های مختلف، در راه پیمایی‌ها و انتخابات‌ها نمی بود، یقینا این حرکت عظیم مردمی، نمی توانست این گونه شکل پیدا کند.» مدار مادران انقلابی(مادرانه) ارتباط با ما: @M_borzoyi
مشاهده در ایتا
دانلود
"سخنرانی گوش دادن با اعمال شاقه" این روزها در حین انجام کارهایم سخنرانی های تبیینی گوش می کنم تا بتوانم در جلسات تبیین از آنها استفاده کنم. اسپیکر را روشن می‌کنم تا صوتی از خانم فاضل را گوش کنم. هی به دفتر روی اُپن سر میزنم و نکات مهم سخنرانی را یادداشت میکنم و هر ایده ای که همان جا به ذهنم می‌رسد توی دفترم می‌نویسم. در حال یادداشت کردن هستم که پوشک آویزان دخترم توجهم را جلب می‌کند. وارسی میکنم. بعله نم داده و باید تعویض شود. به سرم می‌زند که دخترها را یک حمام ببرم بد نیست! وان پلاستیکی را زیر شیر آب می‌گذارم. دخترها رو داخل وان می‌گذارم و به دخترم می‌گویم؛ شما اینجا با آبجی آب‌بازی کنین تا من برم حوله‌هاتونو بیارم. از انجا که سابقه دختر بزرگترم خراب است، چندبار با تاکید می‌گویم: یه وقت در شامپو رو باز نکنین تا خودم بیام. صوت روشن است و من هنوز گوشم به آن است. منِ خوش‌خیال فکر می‌کنم با تاکید چند باره و "باشه" گفتن دخترم، مشکلی پیش نمی آید. اما چشمتان روز بد نبیند. تا به حمام برمی‌گردم و چشمم به شامپوهای ریخته‌شده کف حمام می‌افتد که دخترها روی آنها وول میخورند... چنان جیغ بنفشی می‌کشم که دیوارهای حمام به لرزه درمی‌آید. این قسمت را شطرنجی می‌نویسم تا خاطر شما مکدر نشود.🙈 همانطور که شامپوها رو از روی سرامیک جمع می‌کنم و داخل تشت می‌ریزم، دلم می‌گیرد از خودم و صبر اندکم و فریادهایی که بر سر دخترم کشیده‌ام. از خودم متنفر می‌شوم و بلافاصله در صدد جبران برمی‌آیم تا دلش را بدست بیاورم. قالیچه ای را که مدت‌هاست در گوشه حمام منتظر شسته‌شدن است، توجه‌ام را جلب می‌کند. می‌گویم خوب است با یک تیر چند نشان بزنم!!!😃 هم قالیچه را بشویم، هم دلِ دخترم را به دست بیاورم. آخر دخترم عاشق فرش شستن است. بلافاصله گریه‌های دخترم تبدیل به خنده می‌شود و چشم‌هایش از خوشحال برق می‌زند و شیرینی لبخندش به جانم می‌نشیند.😘 فرچه را از دستم می‌گیرد و می‌گوید: مامان میشه من بشورم؟ _ بعله. چرا که نه! صدای سخنرانی هنوز از بیرون حمام به گوشم می‌رسد. هرچند به خاطر اتفاقات حادث شده در حمام، چند جایش را از دست داده‌ام، اما هنوز گوشم پی‌اش را می‌گیرد. گاهی دختر یکساله فرچه را می‌گیرد، گاهی دختر چهار ساله و گاهی من... آبهای وان را روی قالیچه خالی می‌کنم کف حمام پر از آب و کف می‌شود. دخترهایم جست‌وخیز می‌کنند و می‌خندند و از وجناتشان پیداست که توی دلشان می گویند: ما و این همه خوشبختی محاله....😂 این بار هم صدای سخنرانی وسط خنده‌های آنها گم می‌شود. با هم شروع به خواندن می‌کنیم تا سورمان کامل شود؛ "منم علی لندی.... منم حسین فهمیده..." دیگر صدای صوت خانم فاضل را نمی‌شنوم. حسابی به بچه‌ها خوش گذشته. به انتهای مراسم قالیچه‌شویی می‌‌رسیم که یکهو دختر یه ساله بسته پودر را روی قالیچه خالی می‌کند.🤪 الحمدلله که این‌بار توانستم به خودم مسلط باشم و صحنه دلخراشی را در تاریخ مادری‌ام ثبت نکنم. خیلی زود پودرها را جمع کردم و خم به ابرو نیاوردم. ماجرای حمام به هر شکلی بود تمام می‌شود و سخنرانی نیز. کنار بخاری مشغول شیر دادن به دخترم هستم. کتابی را که از دیروز دست گرفته‌ام را برمی‌دارم؛ "زمانی برای زن بودن" روایتهای نابی از زنان شهیده و مادران شهید و زنان امدادگر. همانطور که شیر می‌دهم و کتاب را می‌خوانم، با خودم فکر می‌کنم چطور می‌توانم این سرگذشت‌ها را برای مادران و دختران امروز بگویم؟؟؟؟ که این خودش می‌شود یک . ایده‌هایی که به ذهنم می‌رسد همان جا توی دفترم یادداشت می‌کنم.. صدای اذان ظهر بلند می‌شود. باب دیگری از عبادت پیش رویم گشوده می‌شود. وضو می‌گیرم و سر سجاده می‌نشینم.... @madaranemeidan