eitaa logo
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
707 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
187 ویدیو
44 فایل
🌱 امام خمینی(ره): «.... اگر در طول انقلاب وفاداری و عواطف و حضور زنان در میدان های مختلف، در راه پیمایی‌ها و انتخابات‌ها نمی بود، یقینا این حرکت عظیم مردمی، نمی توانست این گونه شکل پیدا کند.» مدار مادران انقلابی(مادرانه) ارتباط با ما: @M_borzoyi
مشاهده در ایتا
دانلود
تواصی ترش و شیرین😋 این رفیقم پرستاره، یه پرستار خوب ولی ناراضی از اوضاع و سیستم بهداشت و درمان و....چند باری بحث انتخابات رو وسط کشیدم ولی رو حرف خودش محکم وایستاده بود که من رای نمیدم😐😐😐 منم دیگه پیگیرش نشدم و دیدم این مدلی بحث کردن فایده نداره! باید از دغدغه های خودش وارد بشم🤔🤔🤔 دعوتش کردم نهار بیاد خونمون☺️ غذای مورد علاقه اش رو پخته بودم،سفره پهن شد و حالا قاطی پلو با مرغ😋 ترشی مورد نظر که در این نقش مهمی داشت، رو با سلام و صلوات آوردم سر سفره! بسم الله... ظرف غذا رو کشیدم و گذاشتم جلوش، یه کاسه کوچیک ترشی هم کنارش گذاشتم و برای خودم یه کاسه ی بزرگ ترشی آوردم😜 شروع کردم قاشق قاشق خوردن ترشی😛😛😛 یه هو با تعجب و ناراحتی گفت چی کار می‌کنی مگه ترشی برات ضرر نداره چرا می خوری؟ خیلی جون داری این همه ترشی هم می خوری😡 باز میخای فشارت بیفته، بیفتی رو دست ما😬 در کمال خون سردی لبخندی زدم و گفتم بدن خودمه دوست دارم هرچی میخام ترشی بخورم چه اشکال داره به تو که ضرر نمی‌زنم!😏😏😏 با تعجب گفت از تو بعیده میدونی با این کارت به بدنت آسیب میزنی و مریض میشی و چند تا آدمو نگران و معطل خودت می کنی؟ می‌دونی چه قدر خرج رو دست نظام سلامت کشور میذاری؟ با خون سردی گفتم، خب بشه به من چه من دوست دارم این جوری باشم هرکاری دوس دارم بکنم...رفتارم به خودم مربوطه مگه نیست؟😉🤪 با تعجب و عصبانیت گفت معلومه که نیس تو که تنهایی و دور از آدما زندگی نمی کنی که فقط به فکر خودتی!😡 کاسه رو گذاشتم زمین و گفتم آفرین چه قدر درست گفتی! مگه تو تنهایی و دور از آدما زندگی می کنی که میخای رای ندی؟🧐🧐🧐 مگه رای ندادن تو فقط اثرش رو خودته ک میخای رای ندی؟ تو با رای ندادنت داری رو سرنوشت منم اثر میذاری😑 تازه به خودتم داری ظلم می‌کنی، چون داری خودتو از یه حق مسلمت محروم می کنی😐 گفت,مسائل رو به هم ربطش نده اینا چه ربطی به هم داره😒 گفتم ربطش این جاست که ما متعلق به خودمون نیستیم که هرکاری دوس داریم بکنیم تصمیمات ما چون به صورت جمعی زندگی می کنیم رو همدیگه اثر داره! مگه الان همین حرفا رو نزدی🧐 مگه نگفتی من دارم به نظام سلامت خسارت میزنم، نیومدن تو به کشور خسارت نمیزنه؟😒 گفت،اون یه دونه رای من میخاد چی بشه مگه؟! چه تاثیری میخاد بذاره ک خسارت هم بزنه!😬 گفتم پس من یه نفر هم حالا مریض بشم چه قد مگه خسارت میزنم به نظام سلامت کشور!😒 گفت،بیین مسائل رو باهم قاطی نکن، این موضوع فرهنگی هست. این کار غلط تو بعدا فرهنگ سازی میشه این رفتار غلطت میشه فرهنگ برا بقیه.بحثو سیاسی نکن لطفا! گفتم اتفاقا انتخاباتم به سطح فرهنگ سیاسی آدما مربوطه...کسی که فرهنگ سیاسی داره، هم به حق خودش که براش قائل شدن احترام میذاره هم خودش رو مسئول می‌دونه و برای انتخابش دقت می‌کنه تا حق کسی ضایع نشه! با ناراحتی گفت باشه تو بردی😐 ولی تا کی باید رای بدیم و هی روز به روز اوضاع بدتر بشه؟! گفتم یه سوال! من به میزان تخصص و تعهد پرستاری بیمارستان شما معترضم راهش اینه هی برم کاسه کاسه ترشی بخورم؟😳 با خنده گفت خب این جوری که خودت میمیری باید بری شکایت!😉 گفتم آفرین پس راه حل مشکلات کشور هم کاسه کاسه ترشی خوردن و رای ندادن نیس، راهش اتفاقا اعتراض با همون رای دادنه ، با رای خوب اعتراضمونو برسونیم برای اصلاح وضع موجود! خنده اش گرفته بود...باشه قبول تو بردی! فردا کی بیام دنبالت😁 ساعت هفت منتظرتم😃😃 راستی برای ناهاری هم که خرجت کردم و و این که خسته شدم ، چهار نفر دیگه رو هم با خودت میاری فردا😁😁 و من الله توفیق😉😘 @madaranemeidan
دوست نازنینم با نیت خالصی ک داشت دیروز روز پر برکتی رو برامون رقم زد😍 قرار شد همسایه ها رو جمع کنه بریم روشنگری 🤩 شربت و کیک😋 درست کرده بود تو محلشون با کوزه شربت رو پخش کردم و میگفتم نذر سیاسیه ؛ انشالله انتخابات خوبی پیش رو داشته باشیم واگر مشارکت کم بشه دشمن جسارت ب خودش میده چون فکر میکنه ما پشت مملکتمون نیستیم میشیم مثل سوریه !!!!😰 خانوما همینجوری ک شربت رو میگرفتن تعجب میکردن 😳 و بعد میگفتن: باشه انشالله 😲 ___ برای اولین بار با سه تا آقا تو کوچه صحبت کردیم ک اصلا تصمیم ب رای نداشت و آخر ب برکت خون حاج قاسم با خوندن وصیت ایشون 😭😭😭 قانع شد بیان رای بده 👏 و به علاوه با چند گروه خانوم در محلشون و ... @madaranemeidan
نذری سیاسی 😋 همراه بروشور انتخاباتی 🔖 برای همسایه های عزیز 👥 جهت مشارکت حداکثری 🤝 وپیروزی جبهه انقلابی 🗳 انشالله که خدا برکت بده به صاحبش😌🤲😉 @madaranemeidan
شرایط جسمیم خوب نبود برم روشنگری😔 طاقت نیلوردم و عروسکای روشنگری رو برداشتم و خانوادگی راهی شدیم😊😊 مقصد پارک فاطمی🦋 الحمدلله برخوردهاهم خوب و عالی مخصوصا بچه😍😍😍 @madaranemeidan
💠 می‌خواستیم با خواهرم نذری سیاسی🍛 بدیم. ولی چون هر روز می‌فتیم روشنگری☀️، هیچ کدوم فرصت پخت غذای نذری نداشتیم. خدای خیر بده زن داداش‌مون رو که گفت: «من که بچه کوچیک دارم نمیتونم بیام روشنگری لااقل اینجوری یه کمکی بکنم. همه موادش هم با خودم. فقط توزیعش و برگه‌های محتوایی کنار شله‌زرد، با خودتون.»😃 تقسیم کار خوبی بود. رفتیم شابلون «» سفارش دادیم برای روی شله‌زردها. با مقوا شکل صندوق 🗳 درآوردیم و روش یه متن مرتبط و نیت نذری‌مون رو نوشتیم. کنارش هم یه بروشور برای دعوت به مشارکت در انتخابات و یک زنبور مقوایی عروسکی برای بچه‌دارها. شله‌زرها رو بین بعضی اقوام و توی چند تا پارک و مغازه و.... توزیع کردیم و دعوتشون می‌کردیم به شرکت آگاهانه در انتخابات. بعضاً میگفتن حتما رای میدیم. بعضی‌ها هم اکراه داشتن از قبول کردن نذری، وقتی میگفتیم مال هیچ نامزدی نیست، با تعجب نذری رو می‌گرفتن و تشکر می‌کردن. @madaranemeidan
می‌خواستم توی پویش نذری سیاسی دهه کرامت شرکت کنم. از طرفی چون هر روز می‌رفتم روشنگری و بعد هم باید روایت روشنگری‌ها رو می‌نوشتم و کار خونه و بچه‌ها و..... هم بود، فرصت پخت و ‌پز نداشتم. تصمیم گرفتم یه چیز آماده بخرم و نذرم رو ادا کنم. چند بسته نقل خریدم و کنارش یه بروشور دعوت به شرکت در انتخابات و یه نماد صندوق رأی مقوایی که روش هدف نذری رو نوشته بودم. همه رو آماده کردم و با کمک دخترام بردم در خونه همسایه‌ها و دعوتشون ‌کردم به شرکت در انتخابات و گفتم که این نذری مال نامزد مشخصی نیست. 😊 @madaranemeidan
سلام بچه ها..خداقوت میگم به همتون..من ک نتونستم خیلی مثل شما فعال باشم و بیام روشنگری ؛ولی روایت های شما عزیزان رو ک میدیدم غبطه میخوردم و شور شما برام انگیزه شد و تصمیم گرفتم یکی از بستگان نزدیکمون ک به هییییچ وجه راضی نمیشد ب رای دادن؛ نظرشو عوض کنم.با شوهرم عزممون جزم کردیم و یک شب در میون میرفتیم خونشون شروع میکردیم به حرف زدن و هرشب ناامیدتر از دفعه قبل برمیگشتیم. خلاصه باهمون بنده خدا و خانوادش امروز تو حوزه علمیه نواب مشهد رای دادیم..جای همتون خاااالی @madaranemeidan
روشنگری که میرفتیم ی حاج خانومه بود گفت نمتونم برم رای بدم نه پا دارم نه چشم امروز رفتم دنبالش بردمش با هم رای دادیم. برش گردوندم خونه همسایه شون دوید اومد گفت چی میدین منم رای بدم؟! گفتم هیچی حاج خانوم گفته بود بیا دنبالم بردمش گفتم میری رای بدی که ی رئیس جمهوری بیاد ان شاء الله دیگه ازاین مشکلات نداشته باشیم گفت آره الان میرم. @madaranemeidan
به یک کوچه ی بن بست رسیدیم ... ۵ نفر خانم دور هم نشسته بودند همشون میخواستن رای بدن ولی دلشون پر بود... مخصوصا از شورا...نمیدونم تو شورا ها چه خبره که هر جا ما رفتیم از شورا نالیدن🤦‍♀ گفتم ریاست جمهوری مد نظر ماست بیان از این انتخاب مهم صحبت کنیم ( شورا هم خیلی مهمه البته )...حاج خانمی که اونجا بود تمام شبهه های وارده رو پرسید و مدیریت جلسه رو برعهده گرفت😅 ما هم با دوستان پاسخ دادیم و خدا رو شکر مقبول افتاد صحبت ازین شد که ما کسی رو نمیشناسیم توضیح دادیم که یه سری شاخص داریم برای انتخاب رئیس جمهور ...سعی کنید دنبال اینها باشید به شایعات و دروغ پردازی ها توجه نکنید...ادم عاقل یک یک سوراخ دوبار گزیده نمیشه خانم عزیز برامون اب خنک اوردن که الحق خیلی نیاز بود ...من که اب داشتم همراهم نخوردم ولی کلی براشون دعا کردم چون ما تشنگی ها کشیدیم درین مسیر😅 در انتها کلی ازمون تشکر کردن☺️ @madaranemeidan
از کوچه بن بست که خارج شدیم دیدیم سرکوچه هم تجمعی شکل گرفته اجازه گرفتیم و نشستیم کنارشون خودشون گفتن برای انتخابات اومدید؟ بعد همسایه هایی که کمی اونطرف تر بودن رو هم صدا زدند تا بیان نزدیک ما همگی ناراحت و نالان گفتن رای نمیدیم😢 داشتیم صحبت هاشون رو گوش میدادیم که خانمی که در یکی از ستاد های اعضای شورا فعال بود رسید و به ما پیوست.... گفت ما از وضع موجود ناراحتیم ولی فقط به عشق حاج قاسم رای میدیدم...حاج قاسم فقط دلسوز ما بود که اونم رفت و دیگه نیست گفتم حاج قاسم هست ...نگاهش به ماست ...میخواد ببینه بعد از ایشون چقدر پشت کشورمون میایستیم گفت بله ما هم برای همین رای میدیم☺️ بعدم خوشون شروع کردند صحبت با همسایه هاشون میگفتن : کشور ما هر چی نداره امنیت داره بعضیا امنیت رو مسخره میکنن ولی نمیدونن چقدررررر مهمه خواهر خودم تو افغنستان معلمه بعد از اینکه اون مدرسه رو زدند چند روز هییییچ خبری ازشون نبود...کارمون شده بود گریه گفتیم دیگه رفتن ...بعد از چند روز تماس گرفتن گفتند مدرسه ی کناریشون رو زده بودند ...اونا رهبری ندارند که زیر پرچمش باشن هر کسی از راه میرسه براشون شاخ میشه ولی ما خدا رو شکر داریم خوبشم داریم ... بنده خدا خیلی منقلب شد وقتی اینا رو میگفت. این طرف ولی دو تا خانم بودند که خیلی ناامید بودند ...یکی از خانم ها خیلی سوال میپرسید و منم جوابشون رو میدادم و هر بار چهره شون گشاده تر میشد...ولی خانم بغل دستی خیلی ناراحت بودند حرفی هم نمیزدند ولی نگاه شون خیلی حرف داشت ....به هیچ عنوان کوچک ترین لبخندی نمیزدند و خیلی معترض بودند... بعد از اینکه صحبتمون تموم شد احسال کردم این عزیزان خیلی دنبال حق هستن بروشوری که دوستان اماده کرده بودند رو بهشون دادم و گفتم این کمکتون میکنه . خانمی بودند که فرزند شهید بودند ولی به شدت نسبت به اوضاع معترض بودند و گفتن کسی به فکر ما نیست😞 در اخر خانم ها شوخی میکردند و میخندیدند...خانم معترض هم اخر خندیدند و با لبخند به ما نگاه کردند ....فکر کنم اتفاق خوبی افتاد☺️ @madaranemeidan
بعد از اینکه چند تا کوچه رو به دنبال خانم ها گشتیم و نیافتیمشان به پارکی رسیدیم...گروهی از خانم ها نشسته بودند رفتیم سراغشان اکثرن مسن بودن...از وضعیت به شدت معترض ولی گفتن رای میدیم...مدتی باهاشون گپ زدیم و راهی شدیم کمی ان طرف تر دو تا خانم نسشته بودند رفتیم سراغشان یکی از خانم ها اصلا صحبت نکرد خانم دیگه خیلی معترض بود ...از وضع حجاب و فرهنگ گرفته تا اموزش پرورش و اقتصاد میگفت پسر من کلا ۶ امه ولی هیچی یاد نداره...تند تند فرستادنش بالا هر چی گفتم چیزی یاد نداره قبولش نکنید گوش نکردند ...بحث انتخابات رو وسط کشیدیم گفت من رای نمیدم تا حالا هم ندادم گفتم با رای ندادن ما که چیزی درست نمیشه ...ما میتونیم با یک انتخاب درست وضعیت کشورمون رو رو به بهبود ببریم...گفت وضع خیلی خرابه هیچ کس نمیتونه کاری کنه...گفتم درسته وضعیت خرابه سخته ولی میشه نباید انتظار داشته باشیم به زودی هما چی درست بشه زمان میبره ولی میشه گفت خوب تا بشه ۴ سال هم تموم میشه...گفتم اشکالی نداره مهم اینه که در مسیر اصلاح قدم برداریم ان شاءالله ۴ سال دیگه هم باز یک تفکر درست یک ادم کاردان انتخاب میکنیم تا روند سازندگی ادامه پیدا کنه خیلی ناامید بودند براشون گفتم که انقلاب برای ما مردم معمولی و کف جامعه هستش...اگر ما برای خودمون و انقلابمون دل نسوزونیم و درست رای ندیم با رای نا اهلان تفکری مثل روحانی میاد سر کار و وضع مملکتمون بد تر از الان میشه..به فکر فرو رفتن....احساس کردم که صحبت کافیه ،بروشوری که دوستان زحمت کشیده بودند و آماده کرده بودند رو بهشون دادم و ازشون خدا حافظی کردیم.... ادامه دارد.. @madaranemeidan
کم کم جمعیت متوجه حضور ما می‌شوند و برای گرفتن گل جلو می‌آیند حالا دیگر نیاز به رفتن نیست فقط کافیست مثل یک ضبط صوت جمله آماده شده را با چاشنی لبخند و یک شاخه گل و بروشور تحویل دهیم این وسط حواسمان به بچه‌ها هم هست که نکند یکیشان جا بماند یا اشتباهی برود یا خدایی نکرده موتوری ماشینی... هرچند وجود مادر عزیزمان که چهار چشمی وظیفه مواظبت از بچه ها را به عهده گرفته خیالمان را تا حدود بسیار زیادی راحت نموده است اما چه کنیم؟؟ مادر است دیگر... فروشنده ای بسته ی حامل گل و بروشور و توضیحات را دریافت می‌کند و خندان می‌رود هنوز چند قدمی نرفته ایم که صدایمان می‌زند " خانوما من از اول می خواستم رای بدم این گل رو بگیرید بدید به اونایی که نمیخوان رای بدن" و مابه هم نگاه می‌کنیم و کیف می‌کنیم و خستگی مان در می‌رود از این‌همه روشنی روان مردمان نازنینمان.. با نگاهش بدرقه مان می‌کند.. بسته ی اول گل ها تمام شد می نشینم تا بسته دوم را باز کنم، تاکسی جلوی پایم ترمز می زند که میشه یه شاخه گل بدی؟! یک شاخه گل و بروشور و توضیحات ضبط شده را به او هم می دهم و با نگاه بدرقه اش می کنم فروشنده ی مغازه با عجله بیرون می آید "به منم گل می‌دید؟!"یک شاخه گل+توضیحات ضبط شده+بروشور سردار+لبخند می‌گوید" یعنی گل فقط برای این که رای بدم؟! _بله _چه خوب! دمتون گرم، این که کاری نداره حتما میرم رای میدم، حتما رای میدم دو سه پسر نوجوان با دوچرخه مسیرم را می‌بندند _خاله به ماهم گل میدی؟! نگاهی به بسته در حال اتمام می کنم و در ذهنم سریع حساب و کتاب می کنم که با این چند شاخه باقی مانده میشود فلان تعداد افراد واجد الشرایط را تشویق کرد اما اینها چه؟! اینها هنوز به سن تکلیف هم نرسیده اند به گمانم باید سریعتر تصمیم بگیرم درست است که نمیتوانند رای بدهند این دوره که نه حتی فکر نمی‌کنم به دوره ی بعدی هم برسند اما نوجوانند جلو آمده اند غرور دارند و شخصیت مگر همین ها آینده سازان دوره های بعدی نیستند؟! نکند تصمیم اشتباه امشب من،باعث شود آنها چند دوره ی بعد تصمیم نرفتن پای صندوق را بگیرند مهم نیت است ما برای مشارکت حداکثری و خالی نشدن پشت کشور اینجاییم و رسالت این گلها هم جز این نیست یک شاخه گل+بروشور سردار+توضیحات ضبط شده ی اصلاح شده با چاشنی لبخند بیشتر می‌رود که برسد به دست نوجوانان "این گل ها برای رای دادنه سلام ما رو به مادرتون برسونید امیدواریم پدرو مادرتون رو روز جمعه کنار صندوقها ببینیم. یکی میپرسد:" خانم به مامانم میگم بیاد رای بده فقط بگین به کی رای بده؟! _به هر کسی که خودش درست تشخیص داده که آدم خوبیه بگو فقط بیاد و پشت کشورو خالی نکنه. گل ها تمام شده و بروشورها تمام‌تر چه زود تمام شد، چقدر برنامه ریزی کرده بودیم چقدر برنامه ریختیم که خیابان بعدی کجا باشد اما به انتهای یا ابتدای خیابان نرسیده همه تمام شد. چه حس خوبی داشت خدایا شکرت این وسط چقدر حال خودمان خوب شد انگار به خودمان گل دادند. پسرم صدایم میزند نگاهم میافتد به شاخه گل صورتی دستش میگویم" مامان جان این گل مال ما نیست. _نه این مال خودمه _اینو بده به هرکس اومد جلوت عوضش برات دو شاخه گل میخرم، قبوله؟! _پس صورتی و بنفش باشه قبول؟! _اگه داشت چشم، همون رنگی که خودت میخوای معامله تمام شد. پسرک گل را به آخرین نفر می دهد و چراغ روشنگری گلها ها فضای تاریک خیابان را روشن کرده است. تازه این شروع کار است بسم الله الرحمن الرحیم @madaranemeidan
بعد از چند بحث نفس گیر علی اقا متوجه شد که صحبت هایی که شنیده با حقیقت تفاوت داشته یا همه ی حقیقت نبوده اینجا بود که بهم پیام دادند و گفتند که همان فرد مذکور( که حدس میزدم ایشون این شبهات رو ایجاد میکنند) این صحبت ها رو بهشون گفته و ایشان اعتقادی به امام خمینی و رهبری ندارند و دین رو از سیاست جدا میدونند گفتن من تا حالا تفاوت صحبت های امام خمینی و اقای منتظری رو نمیفهمیدم اما حالاکاملا میفهمم... علی اقا گفتند که چرادر نظام اسلامی ما قوانین اسلاگ کامل اجرا نمیشه؟ مثلا در اسلام داریم که کسی که زمینی رو اباد کنه صاحب اون زمین هستش ولی در کشور ما زمینی رو نمیدن که ما بخوایم روش کار کنیم و تولید کنم چه بزسه که زمین برای خودمون بشه.. _چه قانون جالبی ...دقیقا مبارزه با نظام سرمایه داری🤔..خب قوانین ما بدون اشکال نیستن ولی اصل نظام درسته و باید برای درست کردن بقیه موارد تلاش کنیم، ۳۲ سال قدرت اجرایی کشور به دست غرب گرایان بوده نه به توان داخلی توجه داشتن نه به قوانین اسلامی... خلاصه که علی اقا گفتن میخواستم با فرد مذکور در کاری شریک بشن ولی به خاطر این تفاوت عقیدتی عمیق ازین کار منصرف شدن و گفتن که احساس تکلیف میکنند برای تولید که نیاز مبرم امروز کشور هست...ان شاءالله خدا بهشون توفیق بده و درین راه موفق باشن واینطور شد که یک نیروی جوان ، انقلابی ، معتقد، متعهد و مسئولیت پذیر ، به لطف خدای مهربان ،به جبهه ی انقلاب برگشت و در آخر این پیام رو برام فرستاد که خستگی این بحث های طولانی رو از تنم در کرد " به جنگ خودتون ادامه بدید و روشنگری کنید و خسته نشوید ان شاءالله شما زوج جوان انقلابی از یازان امام زمان باشید"😭😭 @madaranemeidan
می گن جوینده یابنده است😊 بالاخره پیدا کردیم، اینقدر از دیدن اون خانم ها ذوق مرگ شدیم که انگار میخواستیم بال دربیاریم. عزم رفتن کردیم که  یهو چشممون افتاد به سه تا پسر جوون که به فاصله کوتاهی از آن ها نشسته بودند،  یک لحظه عقب کشیدیم، از اینکه بریم اونجا و سه تا پسر حرف نامربوطی بهمون بزنند یکم ما رو دچار تردید کرد، سر دوراهی مانده بودیم🤔🤔🤔 قرار گذاشتیم اون کوچه رو تا آخر ادامه بدیم به این امید که شاید گروه دیگه ای پیدا کنیم. حرکت کردیم ولی همین جوری که از کنارشون رد می شدیم فکر کنم اینقدر مشکوک بودیم که نگاه سنگینشون و حس میکردم.😁😁زیر زبون با زهرا حرف میزدیم و میخندیدیم کوچه به آخر رسید ولی دریغ از یک نفر آدم. اونجا متوجه شدیم که انگار این گروه روزی ماست، به قول معروف ((آش کشک خاله امه بخوری پامه نخوری پامه)).😊😊 برگشتیم و  به سمتشون حرکت کردیم  همین جوری که بهشون نزدیک میشدیم استرسم زیادتر می شد، آخه زهرا بار اولش بود و منم میترسیدم ازپسش بر نیام، همین جوری که این فکر را توی ذهنم رژه می رفتند، بهشون رسیدیم با توکل به خدا و با یه احوال پرسی گرم ازشون خواستیم کنارشون بشینیم. یکی از خانم ها با لپای سرخ و خنده قشنگی که داشت گفت خوب بشینید. من مابین اون خانم خوش خنده و یه پیرزن نشستم و زهرا روبروی من نشست باجمله ی چه خبر  چیکار می کنید سر بحث و شروع کردیم و  کشوندیمش به انتخابات که چیکار می کنید.....که اون خانم چهل ساله که اسمش بعدا فهمیدم  ربابه اس خیلی با جدیت و در عین حال با قهقه رو به من کرد و گفت من که امسال رای نمیدم. من اونجا برای اینکه جو صمیمانه ای داشته باشه با لهجه سبزواری ازش پرسیدم چرا.؟ شروع کرد از مشکلات اقتصادی گفتن از وضعیت زندگیش از همسایه هاش که چه مشکلاتی دارند، حاج خانومه کنارم می گفت چرا رای وظیفه اس ولی من سواد ندارم نمیدونم به کی رای بدم، باز بقیه ام شروع می کردند از مشکلاتشون گفتند یه دختر جوونی میومد و میرفت و و اونم همین سوالا رو میپرسید که چرا رای بدیم؟ انتخابات تعیبن شدست...... وقتی جوابشون می دادیم میگفتن خوب شما بگید به کی رای بدیم من و زهرا هم بهشون می گفتیم که مهم حضورتونه و داشتن یک انتخاب درسته، ولی ربابه خانم اصلا کوتاه نمیومد و مرغش یه پا داشت😂😂😂تو اوج بحث بودیم که یکی از اون سه تا پسر بلند شد و در عین ناباوری که اصلا بهش نمیخورد دیدم چه پسر عاقلی هستش، شروع کرد به حرف زدن از اینکه قبلا پای صندوق های رای بوده و چه کارهایی انجام میدادند و شاهد چه تخلفاتی بوده و وسطش باز با خنده  می گفت خودم این ربابه خانم و میارم پای صندوق ها، باز یکی از اون سمت کوچه داد میزد ربابه زبونت و نگه دار می خوای سرت و به باد بدی و اون می گفت من همینم، نمی تونم ساکت باشم. خلاصه این که گاهی اوقات از بعضی سوال هایی که میپرسیدند و من نمیتونستم جواب درستی بهشون بدم، احساس ضعف میکردم و فکر میکردم دارم کم میارم  ولی باز با این جمله که همه چی رو باید سپرد به خدا خودم و آروم می کردم. بعد از یه نیم ساعتی بلند شدیم و ازشون خداحافظی کردیم که در حین خداحافظی ربابه گفت من که رای نمیدم خودت نو خسته کردین و دختر جوونه دیگه می گفت نه شوخی می کنه آخر نگفتین به کی رای بدیم. همین جوری که ازشون جداشدیم شروع کردیم با زهرا به حرف زدن ولی تو دلم احساس خوبی نداشتم عصبانی بودم از خودم از اینکه چرا اطلاعتم پایینه و چرا اینقدر ماها تو خواب بودیم و گذاشتیم این همه افکار دروغ مثل علف هرز توی ذهن مردم جامعه مون ریشه بزنه.. @madaranemeidan
چندباری بود که رفته بودم مغازشون خرید،توی این چندبار متوجه شدم که خیلی ازاوضاع جامعه ناراضی هستن ومدام در حال غر زدن هستن.یک روز مانده به انتخابات سرنوشت ساز تصمیم گرفتم برم مغازشون ویجوری سر صحبت روباهاشون باز کنم وبه مشارکت درانتخابات دعوتشون کنم،بروشوری که دوستان لطف کرده بودند وطراحی کرده بودن رو برداشتم ورفتم مغازشون بعداز سلام علیک بروشور روبهشون دادم ورفتم سراغ میوه های مغازشون تا خرید کنم یه نگاهی به برگه انداختن وبهم گفتن آبجی دلت خوشه ها انتخابات چیه خودشون تعیین میکنن وتازه هرکی بیاد از قبلی بدتره و.....خلاصه کلی غر زدن وقشنگ معلوم بود که تحت تاثیر اخبار بیگانه این حرفهارو میزنن ولی ازته دل حرفهای خودشونو قبول نداشتن .کلی باهم صحبت کردیم ودراخر بهم گفتن آبجی شما بجای دختر من هستی ولی کاری که با من کردی پدر و مادرم باهام نکردن خیلی خوشحال بودن که رفتم وباهاشون حرف زدم وخودشون گفتن که اطلاعات خوبی بهشون دادم.منم بهشون گفتم من روزجمعه ناظر صندوق هستم واز اونجایی که محل صندوقی که ناظر بودم نزدیک مغازشون بود بهشون گفتم خیلی خوشحال میشم که فردا ببینمتون،بهم گفتن باکمال میل حتما میام!اولش واقعا باورم نشد ولی جمعه شد ومنم پای صندوق بودم ودرحال نوشتن تعرفه بودم که دیدم باخانواده تشریف اوردن دوتا دختر وهمسرشون بودن دخترشون گفتن مااصلا قرار نبوده رای بدیم ولی بابا مجبورمون کردن گفتن یه خانمی اومده وحرفهای قشنگی زده وگفته باید بریم رای بدیم😍واقعا اون لحظه حس وحال من غیر قابل وصف بود... @madaranemeidan
دو تا پیرزن مهربون وسط پارک نشسته بودند با دوستم رفتیم سمتشون و سلام علیک کردیم با تعجب نگاهمون می کردن😳 پرسیدن مگه شما ما رو میشناسین؟؟ گفتیم نه، اگه دوست دارین با هم حرف بزنیم. استقبال کردند و گفتند چرا که نه☺️ شروع به صحبت و درد و دل کردن، از زندگیشون، نوه ها و عروس و داماد و بچه هایی که وقت ندارند و دیر به دیر بهشون سر میزنند.😔 گفتند ما که کسی رو نمی شناسیم،بچه هامون میان و میگن به کی رای بدیم، هنوز که نیومدن به من گفت شاید تا جمعه هم نیان، اسم یک نفر که میدونی آدم خوبی هست رو کاغذ بنویس و بهم بده که دستم خالی نباشه اون نفر دیگه ولی آگاه تر بود یکی دو نفر از نامزدها رو می‌شناخت لحظه خداحافظی، این مادربزرگ مهربون بهم گفت دیشب تو خواب دیدم که شما امروز میای و با من حرف میزنی😳😍 بعد هم خونش رو نشونم داد و گفت باز هم بیا پیشم🤩 @madaranemeidan
یه جمع ۱۰_ ۱۵ نفره با بچه هاشون وسط پارک تا گفتیم انتخابات گفتند معلومه که رای میدیم 😀اما طبق معمول گله هم بسیار داشتند سوال و ابهام🤔 جواب میدادیم وسط صحبت ها مدام می‌پرسیدند خوب شما میگین به کی رای بدیم؟ و من مرتب انتخاب رو بر اساس ملاک های درست به خودشون حواله میدادم ولی باز هم می پرسیدند🤦‍♀ آخر صحبت ها یکی از خانم ها پرسید: من یه سوال دارم شما خودت میخوای به چه کسی رای بدی؟؟ تا اسم نامزد مورد نظرم رو گفتم، تمام جمع یکصدا گفتند خوب بابا از اول بگو ما هم قراره به همون رای بدیم دیگه😂😂 قصد رفتن که کردیم، گفتند امروز آش نذری داره یکی از همسایه ها و تا ده دقیقه دیگه میرسه، بشینید و شما هم بخورید😋 با اینکه حسابی هوس آش به سرمون زده بود اما کارهای مهم تری داشتیم. @madaranemeidan
جلوی یه منزل ۴_۵ نفر نشسته بودند الحمدلله به جز یک خانم بقیه میگفتند وظیفه ما این هست که برای کشورمون رای بدیم😍 ولی این خانم می گفت به من گفتند اگر رای بدی گناه کردی😳 با این خانم شروع به صحبت کردیم، شایعاتی تو سرش بود از شیر مرغ تا جون آدمیزاد😬 امان از فضای مجازی🤦‍♀ _:چرا برق ما رو قطع میکنند و به جاش می فرستن عراق و سوریه؟؟ _: کی گفته؟؟😳 _: همه میگن😕 در مورد علت قطعی برق براش توضیح دادم و کلی حرف های دیگه که خداروشکر از ما پذیرفت.☺️ آخر صحبت ها یه قابلمه آش و چندتا کاسه و قاشق رسید😋 برای من و دوستم هم کشیدند اما تشکر کردیم و گفتیم باید بریم. @madaranemeidan
خانم میانسالی بود، با یه تسبیح تو دستش و ذکر روی لب، روی پله جلوی خونشون نشسته بود. میگفت یه پسر چهل ساله دارم که دوست داره ازدواج کنه اما با این وضع بیکاری و گرانی اجناس و اجاره خونه نمیتونه و الان افسردگی گرفته😔 من هم از غصه اون کم آوردم، اومدم بیرون صلوات بفرستم و چاره مشکلم رو از خود آقا بخوام ولی با این حال میگفت چرا نباید رای بدیم؟؟ مگه ما مسلمان نیستیم؟؟ @madaranemeidan
داخل پارکینگ یه ساختمان نشسته بودند و بساط چای و کشمش هم به راه بود☕️ ما رو به داخل دعوت کردند یه خانمی گفت شوهرم گفته اگر رفتی رای دادی، دیگه پا تو خونه من نزار، گفت ما هر سال خودمون و بچه هامون توی انتخابات شرکت می کردیم ولی این دفعه نمی کنیم گفتم چرا؟؟ چون یه خونه داشتیم تو تهران که ۵۰ سال اونجا زندگی می کردیم، دو سال پیش صاحبش از خارج برگشت و خونه رو از ما گرفتند می گفت ما سند نداشتیم و اون سند داشته فکر می‌کنم از زمین هایی بود که زمان انقلاب صاحبانش به خارج رفتند و عده ای مالک شدند. خواستم بگم عزیز من قانونا و شرعا حق با شما نبوده، چون شما مالک این زمین نبودی، این ربطی به نظام نداره، شما تو هر کشوری هم که می بودید برای چیزی که پولش رو ندادین نمی‌تونید ادعای مالکیت داشته باشید ولی خیلی آتیشی بود و اصلا اهل پذیرش حرف حق نبود مدام شبهه مطرح میکرد و وقتی جواب می گرفت سکوت می‌کرد و قانع می‌شد ، اما باز برمیگشت سر خونه اول👈 چرا بعد ۵۰ سال که طرف تو خارج عیش و نوش کرده باید برگرده و خونه ما رو پس بگیره؟؟🤦‍♀🤦‍♀ ظاهراً قرار نبود میخ آهنی در سنگ برود😔 الحمدلله بقیه خانم‌ها آگاه بودند و اهل شرکت در انتخابات. @madaranemeidan
جمعه بود ۲۸ خرداد😍 صبح به محض بیدار شدن بچه ها قبل از خوردن صبحانه حاضر شدیم و رفتیم برای رای دادن بچه ها حسابی ذوق داشتند برای انداختن برگه های رای داخل صندوق🤩 اون روز خونه داداشم مهمون بودیم دم دمای غروب بود و زن داداشم به خاطر مهمان داشتن هنوز نتونسته بود بره و رای بده که یهو دختر داداشم گفت همسایمون نمیخواد رای بده😒 گفتم چرا؟ بیا بریم باهاش حرف بزنیم زن داداشم گفت فایده ای نداره انقدر تو این مدت باهاش حرف زدم کلیپ و فیلم براش فرستادم، حتی پدرش و شوهر خواهرش کلی اصرار کردند بهش که چرا نمیخوای بدی؟ ایشون هم پاشون رو کردن توی یه کفش که رای بی رای🤦‍♀ وسط همین گفت‌وگو بودیم که یهو زنگ در رو زدند، زن داداشم که در رو باز کرد اشاره کرد که خودشه جلوی در رفتم و سلام کردم، لباس پوشیده و حاضر بود و میگفت قراره با مهمونامون بریم پارک بهش گفتم زن داداشم میخواد بره رای بده تنهاست، شما هم بیایید با هم برین طفلی تو رو در وایسی چیزی هم نمی تونست به من بگه لبخند زد و گفت مهمون دارم نمیتونم گفتم هر کاری داری میرم انجام میدم غذا هم می پزم براتون گفت غذامون حاضره گفتم الحمدالله پس همه چی جوره☺️ زن داداشم هم وارد عمل شد و اصرار که بیا باهم بریم گفت آخه اگه شلوغ باشه و دیر بشه چی؟؟ گفتم برین جایی که خلوت تره، دعا می کنم زیاد معطل نشید در کمال تعجب گفت باشه بریم و بعد از اون زن داداشم بود که مثل فرفره لباس پوشیده جلو در آماده بود و با همدیگه رفتن برای رای دادن😍 و من به این فکر میکردم ،خدایی که از ابتدا اسم یک نفر رو جزو لیست رای دهندگان نوشته باشه حتی شده ساعات آخر شرایط رو براش فراهم میکنه که بره پای صندوق خدای مهربانم شکرت که تا آخرین لحظات راه می نمایی🤲 @madaranemeidan
بگم؟ نگم؟ چی کار کنم؟ وای خدا داره روضه تموم میشه. چی کار کنم!؟😣 خب الان تو مجلس روضه من از آذوقه دام ها حرف بزنم ...بد نیست؟ بی ربط نیست؟ 🙄 از خشک کردن پوست میوه ها حرف بزنم بد نیست؟ بی ربط نیست؟ خدایا چیکار کنم؟ بگم نگم؟ این حرفا چه جایگاهی تو روضه داره؟ اصلا حالا من بگم، آیا دغدغه شون هست؟ اصلا براشون مهمه؟ خدایااا...کمکم کن. شیطان من رو از گفتن حرف حق نترسونه🙏 مداح بند آخر روضه رو هم خوند. و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون.. خدایا به خاطر تو حرکت میکنم به حرفم برکت بده.🤲 آروم از جام بلند میشم و روبروی خانم ها می نشینم.حرف رو توی دهانم مزه مزه میکنم. ناگهان یادم میاد یکی از خانم های حاضر در جمع چند سالی است چند راس گوسفند خریده اند.جرقه توی ذهنم میخوره😃 خیلی عادی و عامیانه حرف رو شروع میکنم. می پرسم خانم...این حرف هایی که راجع به کمبود غذای دام ها میگن درسته؟ شما به مشکل خوردین؟ الان شما چیکار می کنید برای تغذیه شون؟ خیلی طوفانی شروع میکنه : اوضاع خیلی خرابه.خوراکه گیر نمیاریم. دو سه تا کیسه کوچیک رو چند روز پیش به قیمت ۷۰۰ هزار تومن خریدیم. نگه داشتن گوسفندها برامون نمی صرفه. خودمونم موندیم چه کنیم.😔😞 چنان با آب و تاب حرف میزد که خانم ها رو به سکوت واداشته بود. حرفشو اینطور ادامه داد چند روز پیش یکی از هم ولایتی ها، میش هاشو به قیمت ۳۰۰ هزار تومن فروخته بود.😱😞 صدای نوچ نوچ و تعجب خانم ها بلند شد. واقعا!!😳 بله واقعا. اگه این اوضاع رو به خواب شب می دیدیم سکته می کردیم😓 گفتم ما چیکار میتونیم بکنیم؟ گفت هیچی.😔 گفتم یعنی اگه پوست میوه ها رو خشک کنیم به دردتون نمیخوره؟🤔🍎🍉🥦🍆🥕🥒 نه مگه شما چقدر پوست میوه میتونی جمع کنی؟ نوچ بی فایده س.😒 گفتم دوستان ما دارن یه کارایی تو سطح شهر میکنن... جمع آوری دور ریز میوه فروشی ها و فرهنگ سازی بین مردم کوچه بازار🚙 ... خودمون باید به داد خودمون برسیم. ما مادر ها هم باید از خونه ها شروع کنیم.☺️ بعد عکس هایی که بچه ها خشکاله هاشون رو جمع آوری کردن نشون دادم. گفتم مردم مسئولیت پذیر و دغدغه مند تو شهرهای دیگه م دارن حرکت هایی میکنن.🌱 گفت خوبه.اگه همه دست به دست هم بدن🤝 ولی شماها که دام ندارین چرا میخاین اینکار کنین؟ شما مگه چقدر میتونین میوه خشک کنین؟ گفتم عزیزم ماها مادری به اندازه ی ظرفیت مون باید حرکت کنیم.میتونیم این جریان رو حداقل تو خونه خودمون مدیریت کنیم.ولو به اندازه یک بشقاب خشکاله. خدا می بینه که ما دغدغه جامعه شیعی رو داریم....☺️ به مشت های کوچیک خودمون نگاه نمی کنیم به برکت این کار نگاه می کنیم.☘ فقط بدونیم بی تفاوتی.ممنوعه❌❌ به بهانه ی کم بودن و کوچک بودن کار نباید فعل رو ترک کنیم.کوچک هست ولی با ارزشه.🌟 یکی از خانم ها گفت اتفاقا ما دیشب مهمان داشتیم و کلی پوست خربزه و هندوانه ریختم تو سطل آشغال😟🤭 کاش خشک شون میکردم.می آوردم برای گوسفندای شما🐏🐑 گفتم خیلی عالی از امروز شروع کنین. به دیگرانم بگید. بعد گفتم حاج خانم موافقید برای دام هاتون خشکاله بیارن؟ گفت راستش من استقبال میکنم.اگه همه ی اهالی محله اهتمام کنن که عالیه😀 ان شالله همسایه ها پوست میوه هاشون رو بیارن من روی بالکن خونه مون جایی رو مشخص میکنم می ریزم اونجا تا خشک بشن.تا ببینیم خدا چی میخاد.ان شاالله خدا خودش رحمی کنه.🌱
🔸پرده ی اول: روز_داخل خانه_مجلس روضه خانگی شهادت امام جواد (ع)◾️ منبر دوست داشتنی❤️ یک کلام ختم کلام! منبر دوست داشتنی منبریه که حرفش، حرف خدمت به مردم باشه. و روحیه خطیب ،روحیه ی خدمت مومنانه. خطیب منبری باید زودتر از همه آستین هاش رو بالا بزنه،پاشنه های کفش ش رو ور بکشه و یا علی بگه تا پا منبری ها بهش اقتدا کنن. منبر می تونه هم آزاد اندیشی رو یاد بده.🤔 هم می تونه فکرها رو ببنده.🤫 منبر می تونه باعث وحدت قلوب مومنین برای رفع گرفتاری ها باشه.💚 می تونه بی تفاوت و یخ زده باشه😶 منبری میتونه نقشه راه به پامنبری هاش بده. پا منبری باید اهل طلب کردن باشه. اهل حرکت... اهل قیام... ما پا منبری ها می خواستیم منبر امروز جایی برای ایجاد هم بستگی برای رفع یه معضل جدی اجتماعی باشه. کدوم معضل؟ معضل آذوقه دام ها و غصه دامدارها 😞 . منبر امروز سعی داشت منبر دوست داشتنی❤️ باشه... 🔸🔸پرده ی دوم روز_داخل خانه_مجلس روضه خانگی بعد از منبر... گفت و گوی صمیمانه بین خانم ها🦋 🔹تقرب به خدا با پوست خربزه🧐😊 تقرب به خدا می تونه از جنس نماز خوندن باشه.🤲 می تونه از جنس روزه گرفتن باشه.🙂 می تونه دعا خوندن باشه قرائت قران باشه.ختم اذکار و اوراد باشه🌿 جنس عبادت گاهی می تونه خیلی متفاوت باشه.😌 اون قدر متفاوت که اصلا به مخیله مون هم نگنجه که این کار عبادته🤨🧐 با نیت درست تمام روز مره ی ما می تونه راهی برای تقرب و زندگی مومنانه باشه...😀 وقتی استقلال اقتصادی جامعه شیعه هدف متعالی تو باشه... اونجاست که خشک کردن پوست خربزه و رسوندنش به دام دار میشه مسیر تقرب تو به خدا...😄😇 مدیریت سطل زباله میشه عبادت ... مدیریت خشکاله ها میشه کسب معنویت. مادر نمونه؛ جای دوری نرو... همه چی همینجاست...☺️ تو خونه...🌸 به همین سادگی... به همین خوشمزگی... گفت و گوی بین خانم ها باید مترقی باشه.🤓باید رشد کنه. باید از حرفای خاله خان باجی بازی فاصله بگیره.🤭 نقشه رو از منبر گرفتیم.😃 حالا پهن ش کنیم رو زمین. 😊 بگردیم و جای خودمون رو توی نقشه پیدا کنیم و نقش مون رو درست ایفا کنیم...🇮🇷 ما امروز تو روضه گفتیم ما از اون ماماناش نیستیم که سبد سبزی بیاریم با چاشنی غیبت!❌ سبزی میاریم با چاشنی تفکر.😎🌱 گاهی برای فعال شدن فکر باید افراد اهل عمل رو ببینیم.پس مهمون اهل عمل آوردیم تو روضه☺️😌 مهمونمون کی بود؟ مادری که دو ساله تو خونه ش زباله تولید نکرده.دور ریز غذا نداره.. دور ریز پوست میوه جات نداره...نایلون و پلاستیک که کلا صفر...😳😲👏👏 خانما میگن خوش به حالش که دیگه با شوهرش سر بردن آشغالا بحث نمیکنه.😄😁
🔸پرده ی اول: روز_داخل خانه_مجلس روضه خانگی شهادت امام جواد (ع)◾️ منبر دوست داشتنی❤️ یک کلام ختم کلام! منبر دوست داشتنی منبریه که حرفش، حرف خدمت به مردم باشه. و روحیه خطیب ،روحیه ی خدمت مومنانه. خطیب منبری باید زودتر از همه آستین هاش رو بالا بزنه،پاشنه های کفش ش رو ور بکشه و یا علی بگه تا پا منبری ها بهش اقتدا کنن. منبر می تونه هم آزاد اندیشی رو یاد بده.🤔 هم می تونه فکرها رو ببنده.🤫 منبر می تونه باعث وحدت قلوب مومنین برای رفع گرفتاری ها باشه.💚 می تونه بی تفاوت و یخ زده باشه😶 منبری میتونه نقشه راه به پامنبری هاش بده. پا منبری باید اهل طلب کردن باشه. اهل حرکت... اهل قیام... ما پا منبری ها می خواستیم منبر امروز جایی برای ایجاد هم بستگی برای رفع یه معضل جدی اجتماعی باشه. کدوم معضل؟ معضل آذوقه دام ها و غصه دامدارها 😞 . منبر امروز سعی داشت منبر دوست داشتنی❤️ باشه... 🔸🔸پرده ی دوم روز_داخل خانه_مجلس روضه خانگی بعد از منبر... گفت و گوی صمیمانه بین خانم ها🦋 🔹تقرب به خدا با پوست خربزه🧐😊 تقرب به خدا می تونه از جنس نماز خوندن باشه.🤲 می تونه از جنس روزه گرفتن باشه.🙂 می تونه دعا خوندن باشه قرائت قران باشه.ختم اذکار و اوراد باشه🌿 جنس عبادت گاهی می تونه خیلی متفاوت باشه.😌 اون قدر متفاوت که اصلا به مخیله مون هم نگنجه که این کار عبادته🤨🧐 با نیت درست تمام روز مره ی ما می تونه راهی برای تقرب و زندگی مومنانه باشه...😀 وقتی استقلال اقتصادی جامعه شیعه هدف متعالی تو باشه... اونجاست که خشک کردن پوست خربزه و رسوندنش به دام دار میشه مسیر تقرب تو به خدا...😄😇 مدیریت سطل زباله میشه عبادت ... مدیریت خشکاله ها میشه کسب معنویت. مادر نمونه؛ جای دوری نرو... همه چی همینجاست...☺️ تو خونه...🌸 به همین سادگی... به همین خوشمزگی... گفت و گوی بین خانم ها باید مترقی باشه.🤓باید رشد کنه. باید از حرفای خاله خان باجی بازی فاصله بگیره.🤭 نقشه رو از منبر گرفتیم.😃 حالا پهن ش کنیم رو زمین. 😊 بگردیم و جای خودمون رو توی نقشه پیدا کنیم و نقش مون رو درست ایفا کنیم...🇮🇷 ما امروز تو روضه گفتیم ما از اون ماماناش نیستیم که سبد سبزی بیاریم با چاشنی غیبت!❌ سبزی میاریم با چاشنی تفکر.😎🌱 گاهی برای فعال شدن فکر باید افراد اهل عمل رو ببینیم.پس مهمون اهل عمل آوردیم تو روضه☺️😌 مهمونمون کی بود؟ مادری که دو ساله تو خونه ش زباله تولید نکرده.دور ریز غذا نداره.. دور ریز پوست میوه جات نداره...نایلون و پلاستیک که کلا صفر...😳😲👏👏 خانما میگن خوش به حالش که دیگه با شوهرش سر بردن آشغالا بحث نمیکنه.😄😁 @madaranemeidan