eitaa logo
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
721 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
197 ویدیو
47 فایل
🌱 امام خمینی(ره): «.... اگر در طول انقلاب وفاداری و عواطف و حضور زنان در میدان های مختلف، در راه پیمایی‌ها و انتخابات‌ها نمی بود، یقینا این حرکت عظیم مردمی، نمی توانست این گونه شکل پیدا کند.» مدار مادران انقلابی(مادرانه) ارتباط با ما: @M_borzoyi
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
"شب دراز است و مادران میدان تبیین، بیدار" کنار بخاری دراز می‌کشم. از شدت خستگی نمی‌فهمم کی خوابم می‌برد. صدای گریه دختر یک ساله‌ام توی گوشیم می‌پیچید. فکر می‌کنم خواب می‌بینم ولی خواب نبود. چون داشت از سر و کولم بالا می‌رفت. چشم‌‌هایم را به زور باز می‌کنم، بیقرار شیر است. در آغوشش می‌کشم تا آرام بگیرد. با صدای اذان مغرب برای دومین بار چشم‌هایم را باز می‌کنم. بارها از مادرم شنیده‌ام که خواب غروب خوب نیست ولی واقعا به این خواب کوتاه نیاز داشتم. این روزها روال خیلی چیزها فرق می‌کند از جمله زمان و مکان خواب مادران. بلند می‌شوم. وضو می‌گیرم و نماز می‌خوانم. بعد هم به آشپزخانه می‌روم تا فکری برای شام بکنم. جهاد تبیین این روزها، ورزیده‌مان کرده. مدیریت زمان هم‌ یادمان داده. وقتی توی آشپزخانه مشغول پخت‌وپز یا شست‌وشو هستم، صوتهایی که برای تبیین این روزها نشان کرده‌ام را روی اسپیکر پخش می‌کنم و در حین کار گوش می‌کنم. گروه مادرانه را باز می‌کنم. اوه چه خبر است!؟ فرصت ندارم تمام پیامها را با دقت بخوانم. با خودم قرار گذاشته‌ام که زمان رجوعم به گوشی در زمانهای خاصی باشد که به وظایفی که در خانه دارم، خلل وارد نکند. وسط پیامها چند ویس پشت سر هم توجهم را جلب می‌کند. ویسها در پاسخ پیامهایی است که به مشکلات اقتصادی کشور و فسادها و... سخت بودن تبیین در این شرایط اشاره دارد. ویسها را باز میکنم و مشغول کار می‌شوم. تا سیب‌زمینی‌ها را داخل روغن داغ می‌ریزم دختر کلاس اولی‌ام بنا می‌کند به بهانه‌گیری. مامان! میخوام مشقهامو بنویسم. تو هم بیا کنارم بشین. برایش توضیح می‌دهم که الآن دستم بند است و چند دقیقه دیگر به سراغش می‌روم، ولی ول‌کن نیست. _ مامان! گرسنمه. می‌فهمم بدخلقی‌اش از کجا آب می‌خورد. _الآن برای دختر گلم یه چای خوشمزه با کلوچه میارم که بخوره و سرحال بشه. همانطور که گوشهایم را تیز کرده‌ام که وسط کارها و حرفهایم نکته‌ای از آن را از دست ندهم، کمی نبات و گلاب داخل لیوان چای می‌ریزم و هم می‌زنم. کلوچه‌ها را هم داخل بشقاب می‌گذارم و جلوی دخترم می‌گذارم؛ بفرمایید دختر گلم. تا اینا رو بخوری منم کارم تموم میشه و با هم میریم سراغ مشقهات. برای خودم هم یک چای می‌ریزم. یک قااشق چایخوری کاکائو داخل چای می‌ریزم و هم می‌زنم. بر عکس روزهای دیگر امروز عصر خوابیده‌ام ولی هنوز هم خوابم می‌آید. کاکائو را می‌خورم به امید اینکه خواب را از سرم بپراند. به ویس آخر رسیده‌ام. اسپیکر را داخل اتاق می‌برم که کنار دخترم بنشینم و او هم مشقهایش را بنویسد و سوالهایش را بپرسد. لباسهای خشک‌شده را از روی رخت‌آویز برمیدارم و داخل سبد لباسها می‌گذارم. هم صوت را گوش می‌کنم و هم لباسها را مرتب می‌کنم و هم به سوالات دخترم جواب می‌دهم. آقای خانه از راه می‌رسد. دمنوش بِه را برای همسرم روی اپن می‌گذارم و سفره شام را پهن می‌کنم. حساب و کتاب کردم دیدم فردا صبح کلاس دوره تبیین داریم و نمیرسم فردا ظرفها را بشورم، پس بعد از شام فورا می‌روم سروقت ظرفها. کف آشپزخانه هم کثیف‌تر از آن است که بتوانم تا فردا به همین حال بگذارمش. نصف شبی دست به دامان جارو برقی می‌شوم.🙈 آخر روال زندگی‌مان این روزها تغییر کرده. خدا این جارو در زدن در ساعات اوج مصرف برق را بر ما ببخشاید. آشپزخانه را که سروسامان می‌دهم رختخواب بچه‌‌ها را پهن میکنم. تا پدرشان بخاری اتاقشان را راه بیندازد، از بچه‌ها می‌خواهم کتاب قصه‌هایشان را بیاورند تا برایشان بخوانم. یکی بود یکی نبود، غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود.... یک قصه از کتاب کلیله و دمنه که دخترم چند روزی است درخواست داده برایشان می‌خوانم. البته دختر کوچکتر هم درخواست دارد کتاب "نگو نمی‌توانم" از محمدرضا سرشار را برایش بخوانم. کتابی که خییییلی دوستش دارم و در عین سادگی پیامهای بزرگی دارد حتی برای ما بزرگترها. با خواندن کتابها یاد زمزمه‌های بعضی از مادران افتادم که می‌گویند ما نمیتوانیم تبیین کنیم. ما بلد نیستیم. یادم باشد ناظر به این کتاب این بحث را برای مادران توضیح بدهم. درخواست هر دو دختر را اجابت می‌کنم و هر دو کتاب را می‌خوانم. پدر خانواده زودتر از همه خوابش می‌برد. بعد هم بچه‌ها یکی‌یکی به خواب می‌روند و من می‌مانم و روایتهای تبیینی که باید بنویسم، برنامه‌هایی که باید بچینم، مطالبی که باید آماده کنم و.... شب دراز است و مادران میدان تبیین، بیدار..... @madaranemeidan