امشب قبل از اذان مغرب ، حدود یک ساعت قبل به مسجد محل رفتم.
با توجه به ایده ای که به فرمانده پایگاه بسیج مسجد داده بودم و پذیرفته بود
نخواستم بی توجه از شهادت عزیزان مان در شاهچراغ شیراز بی تفاوت بگذرم
خواستم بگویم من هم از ضد انقلاب تروریست بیزارم و شهادت را پیروزی میدانم نه شکست♥️
بچه بد قلق و پرخواب به بغل
به ورودی مسجد که رسیدم خانم آزاد، آنجا منتظر من بود.
پارچه مشکی عزا را روز قبل اقای خادم مسجد بر دیوار بیرون، نصب کرده بود.
دستش درد نکند پیرمرد مهربانیست .
جلو رفته سلام دادم. در واقع سلاممان در هم گره خورد به علت همزمانی .
منتظر نماندم، بگوید چه کار کنم.
دست بکار شدم.
اول از همه آقای ماهد حسین را بر آغوش زمین نهادم، ایستاده.♥️
آنقدر نق زد که خانم آزاد روبه من گفت: مریض است؟
منظورش سرماخوردگی بود.
گفتم نه، خوابش می آید.
در آبی قوطی گرد شفاف پلاستیکی را باز کرد و روی چهارپایه دو طبقه پلاستیکی سفید پر از خشی که بین خطوطش چرک و کثیف بود گذاشت.
مشخص بود حسابی از چهارپایه خوشبخت در مسجد کار کشیده بودند.
ماهد حسین بلافاصله شروع کرد راه رفتن پشت سرم و نق و نق.
با او همدردی میکردم و با حرفایم حین گام زدن به سوی سوزن های ته گرد روی چهارپایه
آرامش میکردم.
مطالبی را که بعدازظهر روی برگه های آچار کاهی از کتابهای حوض خون و تنها گریه کن نوشته بودم روی چهار پایه گذاشتم و جعبه سوزن را رویش که باد ورق ها را نبرد.
عکس های شهدای به خون غلتیده حرم را دانه دانه ، من و خانم آزاد برداشته و در گوشه های بالای آن به صورت اریب سوزن فرو میکردم و اینگونه بر پارچه نصب میشد.
#ید_واحده
#تنور_جهاد_تبیین_را_داغ_کنیم
#مادران_میدان
#شهرستان_زیرکوه
@madaranemeidan
خانم آزاد اسامی همه شهیدان را روی برگه های آپنج با ماژیک آبی ای که رنگ و رویی نداشت و انگار او هم از داغ شهدا بی حال بوده نوشته بود.
عکس ها که تمام شدند، اسامی شهدا را کنارشان نصب میکرد
من در این فاصله سراغ نوشته های خودم رفتم.
همان هایی که در جنگ یا لباس رزمندگان را میشستند و پوست و گوشت شهدا را بین لباس ها لمس میکردند یا کامیون کامیون لوازم غذایی رزمندگان را اماده میکردند و تمیز بار میزدند بر کامیون ها.
این ها هم ، همه زن بودند و داغ دیده فرزند و همسران و برادران و پدران شهیدشان.
همه کاغذهایی که نوشته بودم را روی پارچه بین عکس ها جای دادم.🌿
رهگذران از مرد و زن خسته نباشید به ما میدادند. اما برای شهدا خستگی جایی ندارد
به احترام پاسخ را میفرستادم سمت شان.🌸
گه گاه کسی میپرسید این هاچیست؟
من با صبر برایشان میگفتم از غربت شهدای حرم😭
آقای خادم مسجد میز آهنی را جلوی پارچه بزرگ سیاه گذاشت. آن را نیز با پارچه مشکی دیگری سیه پوش کردیم.
شیرینی های میکادوی نذری شهادت را در سه دیس از ظروف مسجد چیدم و عکس حاج قاسم جان فضا را مزین کرد♥️
شمع های قلبی روی میز شهادت را غریبانه فریاد می زدند.🕯
چند عکس برایتان گرفتم که شما را شریک فضای شهدایی امروزمان کنم♥️ خوش آمدید به محفل شهیدانه مادرانه ما.
ماهد حسین بی قراری اش شدت گرفته بود.
او را بغل گرفته از خانم آزاد و پسر ۱۴ساله اش خداحافظی کرده به منزل برگشتم.🌿
#ید_واحده
#تنور_جهاد_تبیین_را_داغ_کنیم
#مادران_میدان
#شهرستان_زیرکوه
@madaranemeidan