این روزها مدام در تلاطم به سر میبرم.
بارهای روی زمین ماندهای که میتوانم و باید بَرِشان دارم، آرامم نمیگذارند.
آنقدر شرایط حساس و پیچیده است که دلم نمیآید بنشینم پشت چرخ خیاطی و برای دخترم لباس بدوزم. یا قلاب دست بگیرم و کلاه ببافم. یا پشت تلویزیون بنشینم و سریال ببینم.
با خودم میگویم؛ دختر من کلاه و لباس پارسالش رو بپوشد طوری نمیشود، ولی انقلاب اگر از دستمان برود، ....😔
انقلابی که درک نشد، فهم نشد، شناسانده نشد....
انقلابی که همه در حقش ظلم کردند
حتی ما انقلابیها....
هر چقدر حساب کتاب کردم دیدم با این توان و شرایطی که من دارم، نیاز دارم که دست یاری به سوی کسی دراز کنم و چه کسی بهتر از #مادر
گوشی را برداشتم؛
الو؛ سلام مامان جان!
سلام دخترم، خوبی؟
مامان! برای جهاد تبیین به کمکت احتیاج دارم.🙏
چی کار کنم برات دخترم؟ چه کاری از من برمیاد؟
راستش مامان من باید جلسات و جاهای زیادی رو برم برای تبیین.
باید فرصت و تمرکز داشته باشم که مطالعه کنم و مطلب آماده کنم و مستند ببینم و فضای مجازی رو رصد کنم و...
از طرفی وسط همه اینها به درس و مشق بچهها هم میرسم،
کارهای خانه هم هست ....
کمک میخوام.
جواب داد؛ خدا خیرتون بده. من که کار دیگهای ازم برنمیاد، پاشو چند روز با بچهها بیا خونه ما بمون. من بچهها را نگه میدارم، غذا آماده میکنم، تا تو به کارهای دیگت برسی. خیالت راحت دخترم.
بارو بنهام را جمع کردم
و دو سه روزی سر بر بالین مادرم گذاشتم.
مادری که مدام برایم دعا میکند و همین دعایش برایم از همه چیز بیشتر ارزش دارد.
#ید_واحده
#تنور_جهاد_تبیین_را_داغ_کنیم
#مادران_میدان