🇮🇷مادران میدان🇮🇷
بسم الله الرحمن الرحیم
توی گروه صوت گذاشت و گفت:بچه ها باید یه کاری کنیم
بیاید برای ایجاد همدلی بین مردم دست به کار بشیم.
هرکی هر چی درتوان داره انجام بده
فقط یک غرفه ی کودک توی پارک کلی میتونه انرژی بخش باشه....
اینها چیزهایی بودکه من از حرفهاش فهمیدم...
سرم شلوغ بود
خیلی...
دوروز بعد گفت:
*ببینید من هم سه تا بچه دارم.منم کار دارم.اما الان وقتشه کاری کنیم.نباید بذاریم دیر بشه*
من که هرجاخبر از بازی با بچه ها میشه بدوبدو میرم بالاخره نطقم باز شد و گفتم من میام و با بچه ها کلی بازی و خنده راه می اندازم...
دوستم که پای کار ایستاده بود انقدر خوشحال شد که من هم انرژی بیشتری برای مبارزه گرفتم.
یکم نگران بودم.از بی ادبی و فحاشی بعضی نادان ها توی پارک که احتمال داشت بروز کنه...بادیدن چادری ها.
کمی هم پیش خودم سناریو چیدم که اگر اینطور شد فلانکنم بیسار کنم.مانتوبلند بپوشیم و کنارمون چیزی برداریم که اگر اتفاق بدی افتاد دفاع کنیم....
به همسایه ام که اوهم کم حجاب است اما رابطه خوبی باهم داریم قضیه راگفتم.خرما و قند آورد و از ته دل گفت خداقوت .خدا به همراهتون.
هنوز نگران بودم و دوست داشتم همسرم هم بیاید
الهام گفت:بخدا قرار نیست اتفاقی بیافته...فقط یه غرفه ی کودکه و آخرش یک شمع روشن کردن برای#آرتین.
من که پیش بینی را جزو اصول اساسی جنگ میدونستم بازهم خیال پردازی های خودم را پیش خودم حفظ کردم....
همسرم هم نگران بود باعث التهاب تو جامعه بشیم...
شب نشستم و بی خبر از همسرم برگه های یادداشت را نوشتم .برگه تای رنگی رنگی که توش قلب کشیدم و نوشتم:
*نمیگذاریم کسی بین من و تو کینه و دشمنی باندازه خواهر جون*
...نوشتم:
*چهل سال تلاش حاج قاسم را به چهل روز جنگ رسانه ای نمی بازیم*
نوشتم :
*آبادی این خونه به دست خودمونه...*
با عشق نوشتم..با تظاهر نه...واقعی و از ته قلبم...آیه ی نور خواندم و فوت کردم بهشان...
نگران بودم...
اما..
بیرون از این جا...
جووور دیگر بود.
جنگ ما
خیییلی راحت تر از دفاع مقدس بود
توی پارک....
مردم
چادری و مانتویی
ریشو و بدون ریش
همه ایرانی بودند...
همه پرچم ایران را دوست داشتند
همه ذوق میکردند یک مربی کودک با عشق بچه هایشان را به بازی فرا بخواند...
همه ی بچه ها آبنبات و شکلات و بادکنک و مداد رنگی و نقاشی روی صورت دوست داشتند...
همه با آهنگ های ایران من ایران من آرامش میگرفتند....
بیرون
همه چیز معمولی بود
من و دوستانم خیلی راحت روی صورت کم حجابها و با حجاب ها و مردم عادی لبخند کاشتیم...
خیلی راحت با بچه هایشان بازی کردیم....
ما خیلی راحت توانستیم کمی طعم هم_دلی و عشق در کام هم وطنانمان
در یک عصر پاییزی
بچکانیم....
بیرون همه چیز عادی بود...اما در فضای مجازی.
نه.
#ید_واحده
#تنور_جهاد_تبیین_را_داغ_کنیم
#مادرانه_محله_جنوب_شرق
#همدلی
#ایران_قوی
@madaranemeidan