eitaa logo
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
724 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
187 ویدیو
44 فایل
🌱 امام خمینی(ره): «.... اگر در طول انقلاب وفاداری و عواطف و حضور زنان در میدان های مختلف، در راه پیمایی‌ها و انتخابات‌ها نمی بود، یقینا این حرکت عظیم مردمی، نمی توانست این گونه شکل پیدا کند.» مدار مادران انقلابی(مادرانه) ارتباط با ما: @M_borzoyi
مشاهده در ایتا
دانلود
ننه موندگار شد توی ذهن بچه ها... امشب تو اجرای تئاتر جایی که خانم گوینده اخبار میگه این رول کاغذ و بگیرید افتخارات زنان رو خودتون ببینید .بعد سلیمان میگه اسم خیرالنساء صدخروی هم هست مادر مهربان جبهه ها... یهو از چند تا صندلی اونورتر صدای یه دختر بچه دبستانی رو شنیدم که با یه ذوق خاصی گفت عهههه😃👏 ننه خیرالنساء 😍 این دختر گل میدونید از کجا ننه رو می‌شناخت ؟ از زمان اجرای نمایش معرفی ننه خیرالنسا توی یکی از دبستان ها 😊 ننه موندگار شد تو ذهن بچه ها. جا داره تشکر کنم از بچه های مادر مدرسه بابت اون اجرا تو مدرسه و زحمت هایی که کشید ...❤️ چه قدر خوبه کارا اینجوری بهم زنجیر میشه... @madaranemeidan
دعوت به مشارکت تا دقیقه ی نود... چند وقت بود که پا به پای مادرانه تمام تلاشم رو برای مشارکت مردم در انتخابات انجام میدادم. روز انتخابات رسیده بود و همسرم راضی به رای دادن نمیشد،گله مند بود... از اقتصاد از گرونی از گیر و گرفتاری اداره جات و... دلش صاف و راضی نمیشد!!! 😞😞 بهش گفتم پس من میرم تا عصر کاراتو فکراتو بکن و ان شا الله بیا. در دلم آشوب بود نکنه واقعا نیاد!!! نکنه راضی نشه؟!!! اون روز با این که روز انتخابات بود دلم میخواست هنوزهم تا فرصتی هست، ظرفیتی هست مردم رو به مشارکت دعوت کنم دوباره دست دختر و پسرم نوجوانم رو گرفتم و با یکی دو نفر دیگه رفتیم تو دل مردم و آخرین تلاش هامون رو برای مشارکت حداکثری کردیم. ــــــــــــــــــــــــــــــ شب شده بود و همسرم از بیرون برگشت گفتم نمیای بریم رای بدی؟؟ طبق معمول قاطع گفت نه!!! دختر و پسرم اومدن پای کار بااااابااااا ما از صبح رفتیم مردم رو به انتخابات دعوت کردیم الان شما میگی نمیای؟!!!!!! همسرم تلوزیون رو روشن کرد و نشست پای تلوزیون، لطف خدا و شور و حال مردم و اصرارهای دختر و پسرم دلش رو نرم کرد اما انگارهنوز دنبال بهانه بود... گفت: خب دخترم ماشین رو آوردم داخل پارکینگ! پسرم گفت بابا من پول اسنپ رو میدم بیا بریم......!!! الحمدلله همسرم راضی شد و دوباره خانوادگی پای صندوق رفتیم و با شور شوق به فرد اصلح رای داد ☺️☺️ @madaranemeidan
تاثیر تبیین!! عصر جمعه ی روز انتخابات با خاله م تماس گرفتم که حالشو بپرسم و ببینم واسه انتخابات چیکار کرده؟ خاله هام و دخترخاله م و مامان بزرگم باهم رفته بودن... بهشون گفتم میخواستین دست چند نفرم بگیرین باخودتون ببرین منظورم کسانی بود که نمیخواستن رای بدن... خاله م گفت: خواهرشوهرم زنگ زده یه عالمه آدم جمع کرده که برن رای بدن😍 خواهرشوهرش همونی بود که نمیخواست تو انتخابات شرکت کنه و اومد مهمونی خونه ما و بچه های واحد تبیین مادرانه شبهاتشو برطرف کردن🤩 @madaranemeidan
روشنگری با وجود مشکلات من و دوستم به یه جشن از طرف یه موسسه ی خیریه برای روشنگری،دعوت شدیم. خانواده های تحت پوشششون رو دعوت کرده بودن و میخواستن همراه با جشن روشنگری هم داشته باشن و علاوه بر رزق مادی، واسطه ی رزق معنوی هم بشن. گفته بودن که تعداد مهمان ها زیاده. قرار شد بچه ها رو پیش همسرم بزارم و برم. متاسفانه موقع رفتنم بچه ها شلوغ کاری کردن و همسرم اعصابش بهم ریخته بود.دوست داشتم بچه ها رو جایی بذارم که همسرم اذیت نشه،اما متاسفانه نمیشد... ناچارا بچه ها رو توی خونه پیش همسرم گذاشتم...خداحافظی کردم و راه افتادم. تو اسنپ به همسرم پیامی دادم و سعی کردم از دلش در بیارم. خودمم از دیدن ناراحتی همسرم، حالم گرفته شد. به مقصد رسیدم. یه حسینیه بود پر از صاحبان اصلی انقلاب... وقتی فضای متفاوت جمع رو دیدیم، دوست داشتیم که لباس های ساده تری پوشیده بودیم. نوبت به صحبت کردن ما رسیده بود. به سبک همیشه مون اول یه مسابقه اجرا کردیم که شرکت کنندگان با وجود اینکه مسن بودن، خیلی پایه بودن... چالش کوهنوردی رو براشون مطرح کردیم و از برداشت هاشون پرسیدیم. براشون جالب بود و برداشت هاشون رو گفتن. چالش سوسک های داعشی رو گفتم. با بحث ارتباط گرفته بودن و قشنگ گوش میدادن. از کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا و منظور این جمله گفتم. از دشمنی دشمنا و دلیل اینکه میگن رای ندین گفتم. یه نفر از بین جمعیت گفت: ما به وظیفه دینی مون عمل می کنیم و رأی میدیم ولی اونایی که میرن بالا،به وظیفه شون عمل نمی کنن... گفتم: شما تلاشت رو بکن، تحقیق کن و سعی کن که درست انتخاب کنی...در اونصورت پیش خدا جواب داری...آدمای به درد نخور رو انتخاب نکنیم.ما از آینده آدم ها خبر نداریم. یه جوابی هم بعدا دوستم بهم گفت اینکه مملکت که بدون مسئول نمیشه. به هر حال باید یکی کشور رو اداره کنه. نمیشه که با این عنوان که هیچکی به درد نمی خوره رای ندیم و هیچکس کشور رو اداره نکنه!! یه خانومی اونجا بود که خیلی اصرار داشت بهش معرفی کنیم که کی اصلح هستش. دو سه باری بهش گفتم که خودش باید به نتیحه برسه ولی وقتی اصرارش رو دیدم، یه نفر رو معرفی کردم و بهشونم گفتم که این نظر شخصی منه. بعد تموم شدن وقتمون، میکروفون رو تحویل مجری دادیم و خداحافظی کردیم. بعد از اینجا باید به جشن جوانه مون می رفتم. اونجا هم مسئولیت داشتم که به علت ضیق وقت، به انجام نرسید. @madaranemeidan
دنبال فرصت برای روشنگری در مراسم ختم! امشب رفتم مجلس ختم منتظر فرصت بودم که روشنگری کنم... چند نفری که انگار اومده بودن عروسی😞 خلاصه تورم پهن نشد و هی میگفتن گوش بدین حاج آقا چی میگه🤫 به احترام روضه سکوت اختیار کردم و گفتم خدایا خودت کمک کن یه کار کنم... روضه تموم شد و یکی از آشنا ها رو دیدم که به تازگی مادرشون به رحمت خدا رفته دلجویی کردم و عذرخواهی که نرفتم مراسمشون. گفتم: رای دادی امروز؟ گفت: نه😰 بهش نمیخورد نخواد رای بده منم چون این روزا عادت کردم از همه میپرسم،پرسیدم😅 گفت: امروز چهلم مادرم بوده و اصلا حالم مساعد نیس اینجا رو هم دیگه باید میومدم... گفتم: برو عزیزم به نیابت از مادرت رای بده. گفت:ببینم چی میشه،حال ندارم... گفتم : حاج قاسم گفت جمهوری اسلامی ایران حرم است... هر کس رای بده مدافع حرمه! گفت : باشه میرم🥺... ان شاءالله که واقعا بره... @madaranemeidan
خدا خیرت بده دخترجان! صبح جمعه توی حوزه رأی گیری انتخابات حاضر شدم تا اول وقت تکلیفم رو انجام بدم. خانم سالخورده ای جلوی من بود . شناسنامه همراهش بود اما کارت ملی نه. مسئول مربوطه بهش گفت : اگه شماره بچه هات رو داری،همینجا به کسی بگو باهاشون تماس بگیره و شماره ملی ت رو برامون بخونن. پیرزن بنده خدا آهی کشید و گفت:نه شماره شونو ندارم. من سریعا وارد گفتگوشون شدم و گفتم: حاج خانم بشین رو صندلی تا همسرم رای اش رو بده میرسونیمتون منزل تا کارت ملی بردارین... چشمان پیر زن برقی زد و گفت: خدا خیرت بده دختر جان! @madaranemeidan
غلبه بر ترس ده روزمانده به وعده روز انتخابات ورای گیری نماینده مجلس،اعضای گروه مادرانه سبزوار خرکدام به کاری مشغول هستند... مدیرگروه هرروزمراسم های مولودی وروضه ودورهمی های فامیلی را درمحله های مختلف اطلاع رسانی می‌کند... قراربود دراین مکان هاچند نفر ازخانمهای گروه برای روشنگری بروند،شبهات را پتسخ دهند،مردم راآگاه سازند که انشاءالله باآگاهی کامل به پای صندوق های رای گیری بروند. منم خیلی دلم میخواست بااین عزیزان همراه شوم واطلاعاتی راکه طی این چندوقت بادیدن مستندوتحقیق کسب کرده بودم رادراختیاردیگران بگذارم ولی حقیقتش میترسیدم ونمیتوانستم اعلام حضورکنم... ترس از اینکه اگر با کسی رو به رو شدم و نتوانستم او را مجاب کنم چه میشود!!تا اینکه بلاخره یک روز دل را به دریا زدم،توکل برخدا کردم،آیت الکرسی خواندم و در گروه اعلام حضور کردم به عنوان آموزشیار روشنگر... ساعت ۵ بعدازظهر بود. میخواستم اسنپ بگیرم وبه محل موردنظر بروم. یکی ازدوستانم که ماشین دارد و او هم میخواست با ما همراه باشد با من تماس گرفت و گفت می آید دنبالم که با هم برویم.ساعت ۵ونیم دوستم که قرار بود روشنگر باشد،حرفهایش راشروع کرد. بحث درمورد نماینده ها،کم کاستی ها،خوب وبدی هایشان بود. خانمهای حاضر در مجلس هم مخالف رای دادن بودن وهم موافق... بعد از کمی گفت وگو بحث به جاهای خوبی رفت.منم درحین صحبت‌های روشنگر، یخم بازشد و چند نکته را گفتم که صدای اذان به گوش رسید. خانمهای مجلس آماده شدند برای خواندن نماز،من درهمین حال که آماده می‌شدیم برای خواندن نماز،سعی کردم با خانوم ها صمیمی شوم و با شوخی و خنده جلسه رابه اتمام رساندیم. شکر خدا با کمک یکدیگر توانستیم خانمهایی را که مخالف رای دادن بودن را مجاب کرده ودعوت به رای دادن و شرکت درانتخابات کنیم. @madaranemeidan
همسرم می‌ماند و حیرت و ناباوری... هیچ وقت هیچ کس رانمیتوان از روی ظاهر و طرز افکارش شناخت! همسرم دوتا دوست داره که چندسالی هست باهم آشنا شدن در حدی با همسر من صمیمی هستن که اگر اتفاقی برایشان بیفتد،همسرمن رادرجریان می‌گذارند... درضمن این دونفر مجرد هستن و حدود ۱۲سال از همسر من کوچکتر هستند. هروقت که همسرم به مغازه اش برای کار میرود این ۲دوستش به دیدنش می‌روند واینکه این دوپسر هیچ اعتقادی به این نظام انقلاب اسلامی ندارند و به هیچ عنوان اهل نمازوروزه و این حرفهانیستن وهر چند که همسرم نصیحتشان کرده که نمازبخوانید و روزه بگیرید ،گوششان بدهکارنبوده... اما یک صفت خوبی که دارندخیلی چشم پاک هستند. یک هفته مانده به رای گیری وانتخاب نماینده مجلس همسرم بااین ۲دوستش درمغازه گفت وگومیکنند. ناگهان همسرم میپرسد فلانی شما هم توی انتخابات شرکت میکنید یا نه؟همسرم باخودش فکر میکندکه اگر بگویند نه نمی‌رویم، آنها را با حرفهایش مجاب میکند تا شرکت کنند و رأی بدهند. وقتی میپرسد یکی از آنها میگوید بله که می‌رویم درست است که ما اصلاً هیچ اعتمادی به اینهانداریم و هرکی آمده فقط بفکرمنفعت خودش واقوامش بوده ولی من جانم را برای رهبرم میدهم وبه عشق رهبروکوری چشم دشمنانش میرم ورای میدهم. همسرم می‌ماند و حیرت و ناباوری... @madaranemeidan
یک روز پر از کار ولی شیرین تر از عسل! ۵شنبه ۱۰ اسفندماه ۱۴۰۲ یک روزمانده به روز موعود، از شب قبل کلی تراکت تبیینی دست نویس آماده کرده بودم برای پخش کردن بین مردم ودعوتشان برای شرکت درانتخابات ورای دادن... کلی کار اداری هم داشتم که واجب بود. از خدا کمک میخواستم و میگفتم خدایا کمکم کن با این همه کار واجب و کمبود وقت چیکار کنم؟! پنجشنبه بود و اداره ها زودتر از وقت اداری تعطیل میشد😔هوا هم که بینهایت سرد بود🥶 من هم که وسیله نقلیه نداشتم...چه جوری به اینهمه کاربرسم! ظهر هم سروقت به خانه برگردم ونهاربرای همسر و فرزندانم آماده کنم! ناامیدنشدم،چهارقُل را در دل خواندم و برخدا توکل کردم. صبح ساعت۷ ازخواب بیدارشدم، به همسرم صبحانه دادم و ایشون به سرکار رفت. خودمم چایی خوردم و طبق روال هرروز ورزش صبحگاهی ام را انجام دادم. بچه ها را از خواب بیدار کردم،صبحانه دادم و حاضرشدم برای رفتن به بیرون ازخانه... در ذهنم یک برنامه ریزی کردم و تراکت ها را در کیفم گذاشتم. ساعت ۹ونیم صبح بود،با خودم گفتم اول از همه به بانک بروم دوم به اداره رفاه و کار سوم، اداره جاده وشهرسازی وچهارم خرید و پخش کردن تراکت ها... سوار تاکسی شدم اولین برگه را از کیفم درآوردم و به راننده تاکسی دادم. وقتی تیتر برگه را خواند گفت: برای رای دادن هست ؟! گفتم: بله... سربحث باز شد و تا مقصد کلی باهم بحث وگفت وگو کردیم ودر آخر که دیدم قرار است تیرم به سنگ بخورد گفتم: ببین حاج آقا،میخوای نری رای بدی نرو ولی یک چیزی بهت بگم...اگه نری مجبوری لقمه ای که دیگران برات گرفتن ودوست نداری روبخوری حالاخود دانی. نرو و بگذار دیگران به جای شما تصمیم بگیرند. به مقصدرسیده بودم،کرایه ام را دادم. راننده یک نگاهی به من کرد و گفت: احسنت! برای همین یک جمله هم شده میروم و رای میدهم...خدایی هیچ کس تا حالا نشده اینجوری من رو قانع کنه!!! بعد از اتمام کارهای اداری ساعت ۱۲ ظهر بود.از خیابان ۲۴متری انقلاب به سمت کاشفی و بیهق به راه افتادم که هم خرید کنم هم به خانه‌ برگردم هم تراکت ها را پخش کنم. تراکت ها را ازکیفم درآوردم به هررهگذر و مغازه ای رسیدم تقدیم کردم و با رویی خوش گفتم: برای ایرانی سربلند رای می‌دهیم. توی مسیر،برای فروشنده ها روشنگری هم انجام دادم. نیمی ازبرگه هایم راباموفقیت پخش کردم ،خریدم را انجام دادم و خوشحال به خانه برگشتم. لباسهایم را عوض کردم،نهار پختم و نشستم کنار بخاری کمی استراحت کنم، گوشی ام را برداشتم دیدم یکی ازدوستانم پیامک داده وگفته که بعداز ظهر ساعت ۴ آماده باش برویم برای روشنگری من هم باکمال میل قبول کردم... همسرم طی تماسی گفت که من سفارش قبول کردم و برای نهار نمیتوانم بیایم. سفره را پهن کردم، غذای بچه ها را دادم و در ظرفی برای همسرم غذا آماده کردم، اسنپ گرفتم وبقیه ی تراکت هارا هم برداشتم. به مغازه همسرم که رسیدم،ظرف غذا را دادم و خداحافظی کردم. راه برگشت را پیاده آمدم و تراکت ها را به خانه های مسیر انداختم. ساعت ۳ به خانه رسیدم، ظرفها را شستم،خانه رامرتب کردم و جارو زدم. همین که خواستم دقایق باقی مانده را استراحت کنم،دوستم بامن تماس گرفت و گفت: آماده شو،دارم می آیم دنبالت برویم. آماده شدم و رفتیم. دوستم تراکت تبیینی دست نویس که خودش نوشته بود،برداشته بود. آنجا باچند خانم و آقا حرف زدیم، بعضی با دیدن تراکت ها با روی خوش قبول میکردن که درانتخابات شرکت کنند و بعضی هم بعد از کمی صحبت قبول میکردن... غروب شده بود و باید به خانه هایمان برمیگشتیم. نیمی بیشتر از تراکت ها مانده بود. من ازدوستم خداحافظی کردم ودربین راه به هر رهگذری که رسیدم تراکت دادم،تا رسیدن به منزل،تراکت ها به اتمام رسید و آخرین تراکت، سهم نانوای محله شد. این هم از یک روز پر از کار ولی شیرین تر از عسل🤤 @madaranemeidan
دعوت به مشارکت در انتخابات از پای صندوق های رأی با پیام در گروه های مجازی... دوستان منتظر قدوم شما عزیزان در پای صندوق های رای هستیم... @madaranemeidan
تا آخرین..... تا آخرین نفس برای مشارکت حداکثری بادکنک باد میکنیم 😁 و تا آخرین قطره‌ی جوهر تلاش می‌کنیم برای مشارکت حداکثری😁 @madaranemeidan
به کوری چشم دشمنان سرزمینم 😌که چشم دیدن پیشرفت ایران 🇮🇷عزیزمونو ندارن، قبل از شروع کارهای روزانه با گل پسر رفتیم برای رای 🇮🇷 باید از الان بدونه که امانت دار این انقلاب و مدیون شهدایی هستیم که برای سرافرازی کشور رفتن و الان نوبت ماست که با کوچکترین کاری که از دستمون برمیاد شرمنده شون نشیم 💚 @madaranemeidan
دخترای من از دیشب برای رفتن به پای صندوق های رای لحظه شماری میکردند. وضوگرفتم و امروز قبل رفتن باخودم گفتم یه جمله ی جالب برای دعوت به انتخابات روی صورت هاشون بنویسم تاازکوچه هاکه گذرمیکنیم روشنگری کنیم. جملاتی که نوشتم: (بادادن رای مردمیدان باشیم) (نزدیک به قله ایم پاپس نکشیم) (ما امیدواربه مشارکت حداکثری هستیم) (من عاشق اون لحظه ای هستم که باانگشت استامپ میزنم برای وطنم وافتخارمیکنم به جوهراستامپ ودوست دارم برای همیشه روی انگشتم حک شوداین نشان افتخار☝️) @madaranemeidan
"هر کار خیری باید اول وقت انجام بگیرد" طبق عادت همیشگی که از مادرم به ارث برده‌ام، ساعت ۸ محیای رفتن به سر صندوق رای شدم. هرچه به خانه مادر زنگ زدم کسی تلفن را برنداشت. حس نگرانی و دلشوره به جانم افتاد، که با لعنت کردن مکرر شیطان کمرنگ شد. لباس پوشیدم و به خانه‌ی پدری رفتم کلید را در قفل چرخاندم و وارد شدم، خانه سوت و کور بود، تعجب کردم سر صبحی کجا رفتند. ناگهان جرقه‌ای به ذهن فرسوده و پیرم زده شد، که امروز جمعه و زمان انجام وعده امام‌زمانی‌ست، چرا این هفته از این موهبت عظیم عقب ماندم. گویا دغدغه‌ی انتخابات، ریتم زندگی‌ام را بر هم زده است. به محل برگزاری دعا که رسیدم، مادرم در حال بیرون آمدن از مسجد بود. تا مرا دید با خوشحالی گفت: خدا خیرت بده مادر که آمدی، برویم رای بدهیم. مثل همیشه، برای رفتن به سر صندوق رای آرام و قرار ندارد، چون حرف مولا و رهبرش در گوشش مانده، میگوید: "هر کار خیری باید اول وقت انجام بگیرد" توصیه به وضو گرفتن، و گفتن بسم‌الله نیز از تاکیدات مکررش هست. اصرار داشت با دست راست رای بدهد، ولی برای اینکه عکس خوبی بگیرم، مجابش کردم با آن یکی دست دیگرش کاغذ رای را به صندوق بیاندازد. البته ناگفته نماند، که همانجا هم دست از امربه معروف بر نداشت و خانمی که موهایش پیدا بود را با وصیت پسرِ شهیدش که: "حجاب شما خون ماست" ارشاد کرد. @madaranemeidan
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 با اینکه هوا بسی ناجوانمردانه سررررد بود🥶 وخیلی سخت بود دل کندن از رختخواب گرم و نرمم اما با وجود بچه کوچک اول صبح و تایم خواب پسرم بهترین موقعیت ممکن برای من بود،پس یه یا علی گفتم و با توسل به ائمه و مخصوصا برای شادی دل آقا صاحب الزمان (عج)پاشدم و اماده شدم ...😎 . دروغ چرا؟وقتی مسیر منتهی به مدرسه رو میومدم خلوتی کوچه خیابون بشدت مضطربم کرده بود که نکنه...؟!😦 . اما وقتی نزدیک تر شدم دیدم نههههه الحمدالله کم نیستن افرادی که اومدن ادای دین کنن و با وجود سرما و مخصوصا تایم اول صبح طبیعی که خیابون ها خلوت تر باشه😅و حسابی یخم باز شد و خوشحال شدم😍 . و الحمدالله که منم در حد توانم نقش آفرینی کردم و با اقتدار و کلی ذوق و شوق برگشتم پیش پسر کوچولوم🥰 . . (۱۱ اسفندماه ۱۴۰۲ ساعت ۹صبح ) @madaranemeidan
تاثیر برگه های بیدار باش مدتی ست لطف خدا شامل حال ما هم شده و مجلس هفتگی تدبر در قران توی خونه مون برگزار می‌کنیم. دست به دامن دوستان خیلی خوب و باسوادم شدم که تشریف بیارن برای تبیین مهمونای گلمون... ازشون دعوت کردم و تشریف آوردن و با اثبات تاثیر مشارکت در انتخابات با توجه به قرآن کریم و سیره فاطمه زهرا(سلام الله علیها )و پاسخ دادن به چند شبهه خواهران، الحمدلله رب العالمین روز خوبی رقم خورد😊 در آخر هم برگه های بیدار باش رو بین عزیزان توزیع کردم. بااینکه فکر میکردم شاید زیاد به بیدارباش ها اهمیت ندن اما با توکل به خدا فردای اون روز یکی از همسایه های دغدغه مند گلم اومدن و تقاضای تعداد بیشتری از برگه های بیدار باش رو داشتن. میگفت دختر ده ساله ش بیدارباش رو برده مدرسه و برای دوستان و معلمش توضیح داده.اونا هم ازش خواستن براشون ببره تا برای خانواده هاشون ببرن 😍 حتی مامان این گل دختر میگفت از وقتی بیدارباش رو خونده توی سوپر ماکت خودشون وقتی مشتری میاد _خصوصا مخالفین مشارکت _ با اقتدار راجع به ایران قبل و بعد صحبت میکرده و دفاع میکرده... ان شاء الله خداوند به خودمون و فرزندانمون بصیرت و ولایتمداری عنایت کنه اللهم عجل لولیک الفرج 🌹 @madaranemeidan
صحبت و محبت رو در رو با دوستان مادرانه و کمک یه خیری رفتیم گل خریدیم و همراه با نسکافه‌ی پاتوق کتاب ، همراه با برگه‌های دعوت به انتخابات به رهگذران دادیم... حس‌وحالی قشنگی داره صحبت و محبت کردن به مردم ۹۰ درصد واکنش‌هایی که گرفتیم لبخند و رضایت بود 🥰 الحمدلله... @madaranemeidan
💫نذورات فرهنگی گروه جهادی مکتب حاج قاسم برسه به دست رای اولیها😍 با خودم فکر ميکردم که برای این روز بزرگ یه کاری کنم که با بقیه فرق داشته باشه🤔 تا این ایده به ذهنم رسید و واقعا حظ کردم🤩 قدمهای کوچک ولی پیوسته زودتر به مقصد میرسن امیدوارم این قدمها رو زودتر به قله افتخار برسونه😇 @madaranemeidan
با حاج خانم سالخورده ای که بزور باماشین امد پای صندوق، رأی دادیم و ازمسجد بیرون آمدیم... گفتم: حاجی شما حاج خانم برسون من پیاده میام. هوا هم خیلی سرد بود... ولی تحمل سرما بخاطر اینکه ماشین مون مسافرانی رو حمل و نقل کنه که آینده کشور رو با رأی شون میسازن می ارزه... من پیاده میتونستم برم... توی همین فکرها بودم که دیدم دوباره ماشین پر از مسافر شده👌☺️ خیلی خوشحالتر شدم. ماشین حاج حسین ما، شد آژانس آینده سازان 🤲👏🇮🇷 خدارو شکر که با حاج آقا حاج حسين جانباز خوش اخلاق، امروز تونستیم قدمی دراین راه خدا پسندانه برداریم. @madaranemeidan
آخرین تلاش ها برای دعوت مردم در انتخابات✌️🇮🇷 تنور انتخابات را داغ کنیم! @madaranemeidan
درخواست خالصانه روز انتخابات جمعه ۱۱ اسفند بود که یکی از دوستان اومد دنبال من و خواهرم با هم رفتیم توی شهر ببینیم اگر جایی خرید و فروش رأی انجام میشه جلوشون بایستیم هم اینکه یه مقدار شکلات و بروشور و بادکنک آماده کرده بودیم که پخش میکردیم. موقع اذان ظهر،توی کوچه پس کوچه های چهل متری بودیم...دنبال یه جایی بودیم که بریم هم نماز بخونیم هم اینکه بسته های مشارکت در انتخابات رو آماده میکردیم. دوست راننده مون گفت اینجا خونه ی یکی از آشنایانمون هستش میتونیم بریم اونجا...از قضا اون خانوم آشنای ما هم بود... با ایشون تماس گرفتیم و ایشون هم پذیرای ما شدن... ایشون توی خونه ی ۶۰،۷۰ متری شون، با وجود ۵ تا فرزندش میزبان خواهر باردارشون که حال جسمی خوبی نداشت و دوتا فرزندشون هم بودن... از ورود ما خیلی خوشحال شدن... ما نمازمونو خوندیم و مشغول آماده کردن بسته هامون شدیم. میزبان اومد کمکمون میکرد و میگفت: تمام این مدت که سما در حال فعالیت مشارکت در انتخابات بودین من داشتم غبطه میخوردم که چرا من نمیتونم کاری بکنم...انقدر درگیر بچه ها و خواهرم بودم که اصلا برای کمک به شما فرصتی نداشتم...فقط دلم پیش شما بود. خدا دید که من دوست دارم بیام و یه کاری برای انتخابات انجام بدم ولی نمیتونم بیام شما رو آورد اینجا... برامون خیلی خاطره قشنگی شد. چقدر درخواست خالصانه ای از خدا کرده بود... @madaranemeidan
روشنگری مفید صبح دوشنبه بود که دوستم تماس گرفت و گفت ساعت ۴ بعدازظهر برنامه داریم و از من برای روشنگری دعوت کرد. ساعت ۴ با دوتا از بچه هام آماده شدیم و رفتیم. وقتی رسیدیم جمعیت زیادی اومده بودن. بچه های واحد کودک اجرای داستان_بازی پهلوان محله رو داشتن... بعد از اجرا،خانوم مولودی خوان تشریف اوردن، بعد نوبت به صحبت کردن من رسید، در شروع با مهمانها خوش و بش کردیم که یخ رابطه مون باز بشه و بعد چند تا سوال پرسیدم🤔 اینکه چی میشه که توی ایران انتخابات انقدر برای دنیا مهمه؟! توی کشور های دیگه،با روال عادی انتخابات داره برگزار میشه ولی این اتفاقاتی که توی ایران داره میفته اونجا نمیفته... مگه جرم ایران چی بوده که آماج تهاجم توی این همه سال قرار گرفته؟! طبق معمول افرادی گله داشتند...در حد توان شبهه هارو برطرف کردم... از نتیجه ی انتخابات،رای دادن و رای ندادن گفتم... اونجا خانم جوانی حضور داشت که میگفت من قبلا نظام انقلاب اسلامی رو اصلا قبول نداشتم اما از یک‌جایی به بعد،رفتم دنبال سوالات و شبهاتم در مورد نظام و به یکسری نکات رسیدم،الان هم قبول دارم و هم طرفدار نظام هستم... و اذعان داشت که این برنامه و صحبت ها براش خیلی مفید واقع شده... @madaranemeidan