eitaa logo
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
827 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
179 ویدیو
41 فایل
🌱 امام خمینی(ره): «.... اگر در طول انقلاب وفاداری و عواطف و حضور زنان در میدان های مختلف، در راه پیمایی‌ها و انتخابات‌ها نمی بود، یقینا این حرکت عظیم مردمی، نمی توانست این گونه شکل پیدا کند.» مدار مادران انقلابی(مادرانه) ارتباط با ما: @M_borzoyi
مشاهده در ایتا
دانلود
لایق یک قدم کوچک... از اول ماه رمضون خیلی دوست داشتم به دوستان مادرانه توی افطاری دادن کمک برسونم ولی خب شرایطش اش جور نمیشد... تا اینکه توی گروه درخواست کردند اگه کسی ماشین داره با یک نفر همراه، خرید لوازم های افطاری رو برعهده بگیرن. من طرف صبح ، وقتم خالی بود... اعلام همکاری کردم ، لیست رو تحویل گرفتم و صبح با یکی از دوستان و همراه پسر دو ساله ام راهی بازار شدیم. در تمام مراحل خرید نیت ام جلو چشمام بود که هر قدمی که برمیدارم برا افطاری امشب ،برای شناساندن مظلومیت مردم غزه و برای جنایات غیر قابل باور رژیم صهیونیستی هستش و اینکه من خودم مادر بودم و حس مادران فلسطینی رو درک میکردم... بچه به بغل،تمام خریدها رو انجام دادیم و قرار شد صیفی جات رو توی خونه بشوریم،خشک شن بعد ببریم برای تهیه ساندویچ ها... خدارو شکر که لایق بودیم ماشین مون و اسباب زندگی مون در راه خشنودی خدا کار کنه...کاش یک قدمِ کوچیک اما موثری باشه برای نزدیکتر شدن به ظهور مولامون(عج) @madaranemeidan
هیئتهای فعال در این ماه، افطارهای خیابانی در این ماه، اینها همه‌اش چیزهای باارزشی است. رهبر معظم انقلاب ۱۴۰۳/۱/۱۹
مسئولیت پخش نذری توی خونه بودم که گوشیم زنگ خورد. یکی از دوستام بود. تصمیم گرفته بود به مناسبت شهادت حضرت علی علیه السلام شله زرد نذری بپزه و برای افطاری خیابونی بده به گروه مادرانه که ما پخش کنیم. کارای خرید و پخت با خودش بود. فقط ظرف های یکبارمصرف رو من گرفتم. با یکی از دوستان مادرانه،هماهنگ کردم که جلو مغازه همسر ایشون میز بزاریم و شله زرد ها رو پخش کنیم. روزی که قرار داشتیم رفتم سبد هایی که برای جابه‌جایی شله زردها لازم داشتیم رو از خونه یکی از دوستام گرفتم. ظرف ها و سبد ها رو بردم خونه ی دوستم و شله زردهای خوشرنگ و لعاب رو تو هیاهوی بچه هامون تو ظرف ها ریختیم و سرد که شد، شروع کردیم به تزیین کردن. اینجا بود که صدای «بده من، بده من، فقط یکی، فقط دو تا» از گوشه و کنار میومد. بچه ها مشتاق تزئین کردن بودن. یه کم بهشون دادیم که آروم بگیرن. برگه های چاپ شده رو هم با کمک بچه ها به قاشقا بستیم. تزئین شله زردها که تموم شد، تو سبد ها چیدیم و بردیم که توزیع کنیم. میز جلوی مغازه رو آماده کردیم ، مداحی رو پخش کردیم و شروع کردیم دونه دونه پخش کردن شله زرد ها... من باید زودتر بر میگشتم خونه و آماده میشدم که برم افطاری... از دوستان خداحافظی کردم و راهی منزل شدم. واقعا خدا رو شکر که بچه هامون تو این فضا ها بزرگ میشن و تو اینجور کارا کمکمون میکنن... @madaranemeidan
خیرالنساهای امروز،روایتی از یک همدلی برای رهایی ساعت نزدیک سه ظهر بود. خودم را به مقر درست کردن افطاری ساده رساندم. جایی که خانم‌ها از مجموعه‌های مختلف شهر سبزوار جمع شده بودند تا قطره قطره با یک «افطاری ساده خیابانی» دریایی از محبت و همدلی برای رهایی قدس به وجود آورند. بعضی داخل یک اتاق متن روی مقوا مینوشتند، بعضی هم بروشور تا میزدند که تیترش این بود: «چرا فلسطین؟» توی اتاق روبرویی خانمها داشتند ساندویچ فلافل درست می‌کردند. عطرش کل اتاق رو برداشته بود، بویی که مرا به حال و هوای اربعین میبرد. رفتم طرف خانم‌ هایی که بروشور تا می‌زدند و کمی کمک شان کردم. بروشورها، نوشتن متن ها و عکسهای مربوط به فضاسازی که تمام شدند، گروهی از خانمها برای فضاسازی موکب «مادران غزه» به شهربازی و فلکه زند رفتند تا بگویند مادران ایران می‌خواهند برای غزه و هر مظلومی روی این کره خاکی مادری کنند. حالا کاری که مانده بود، بسته بندی ساندویچ‌ها بود... دور یک سفره نشسته بودیم، یکی بچه‌اش روی پایش بود، یکی نوزادش کنارش خوابیده بود، یک زهرا خانم کوچولویی هم به مامانش نایلون میداد تا ساندویچ را داخلش بگذارد. آسنا و سلنا که اسمشان را دوقلوهای افسانه‌ای گذاشته بودم ساندویچ ها را در کارتون می‌گذاشتند. از وسط جمعیت خانمی پیشنهاد داد شعر حماسی بخواند و همه همراهی کنند. _این خاک‌ها شمیم سیب حرم داره دیگه دل من چی کم داره؟ با هم شعر را می‌خواندیم و هرکس کارش را می‌کرد. شعر که تمام شد شروع کردند به صلوات فرستادن: _سلامتیش صلوات _سلامتی امام زمان صلوات _تموم شدن جنگ و نابودی اسرائیل صلوات همزمان که داشتم کاغذهای «غزه معیار حق و باطل» را به ساندویچ وصل می‌کردم رفتم به دهه 60، وسط زنان پشتیبانی جنگ!!! زن‌هایی مثل خیرالنساء که کنار هم برای رزمندگان نان، کلوچه، مربا و هرچیزی که از دستشان برمی‌آمد درست می‌کردند تا باری بردارند. حالا خانم‌هایی چهل سال بعد، چه مجرد، چه متاهل چه بچه دار آمده بودند با هر سنی تا برای مردم غزه کاری کنند. حتی شده با همین افطاری ساده خیابانی و پهن کردن بساط گفتگو با مردم... درست است خیرالنساء چند سالی هست که دیگر توی این دنیا بین ما نیست. اما او زنده است. من امروز او را همینجا دیدم. درست بین همین دختران و مادرانی که مادری شان قد کشیده بود تا غزه... @madaranemeidan
خودمون واجب تریم یا پویش افطاری خیابانی؟! در مورد افطاری خیابانی قبل سال تحویل،خیلی دوست داشتم منم یه کاری بکنم که قبل عیدی یه نوری بشه تو زندگیم... میخواستم در حد وسعم یه غذایی که مدنظرم بود و موادش تو خونه زیاد بود رو بپزم که مسئول پویش افطاری خیابانی،گفتن نه...مناسب افطاری خیابونی نیست! کار یدی هم در توانم نبود...چون خیلی شلوغ بودم.ولی نیت کردم حتما فلان مقدار تا قبل سال تحویل به پویش افطاری خیابانی، کمک نقدی کنم. توی همون اوضاع یه مقدار از خرید عید بچه ها مونده بود... دوره ای که مدتها تو فکرش بودم قسطی شرکت کنم ، حالا موقع ثبت نامش شده بود... موجودی کارتمم فقط به اندازه دوره و خرید بچه ها بود!یکی دو روز دست نگه داشتم تا تصمیم بگیرم خودمون واجب تریم یا افطاری؟! اولویت رو کدوم قرار بدم؟! داشتم قید دوره رو میزدم که دیدم کانال ایتای دوره زده تو سایت یه تغییر جدید ایجادکردیم رفتم دیدم در کمال ناباوری به پرداخت قسطی یه مورد دیگه هم اضافه کردن که دقیقا همون مبلغی که من نیت کرده بودم واسه افطاری کمک کنم از قسط اول کم شده بود!!! در واقع پول من جفت و جور میشد!!!! اینجوری تونستم هم اون مبلغ مورد نظرمو واسه افطاری کمک کنم، هم خرید مونده واسه عید رو بکنم،هم دوره رو قسطی شرکت کنم. خداروشکر که این توفیق نصیبم شد... @madaranemeidan
. شاید برای شماهم اتفاق بیفتد!!! همون‌طور که برگه‌ی تبیین دستم بود، حواسم به افرادی که میومدن و میرفتن هم جمع بود... اذان گذشته بود، و یه خانوم به همراه دختر خانوم ۱۶-۱۷ ساله‌شون اومده بودن روبروی موکب و مشغول تماشای ما بودن...👀 جلو رفتم و سلام کردم و تصویر کودکی که درون کالسکه بود رو بهشون نشون دادم و پرسیدم به نظرتون این بچه داره به چی نگاه می‌کنه؟⁉️ مادر گفتن به آسمون 🪐🙄 و دختر خانومشون گفتن به بادکنکی که توی آسمون هست...🎈☺️ بهشون گفتم این تصویر قسمتی از یک تصویر بزرگتر هست... آماده اید تصویر کامل رو ببینید❓🙃 برگه رو که کامل باز کردم، مادر چند لحظه‌ای بغض کردن🥺 ولی نتونستن جلوی خودشون رو بگیرن و اشک‌هاشون جاری شد...😭 دختر خانوم نوجوان مون که گویا از اینکه احساسات مادر برانگیخته شده ناراحت شده بودن، گفتن:« فرقی نمی‌کنه که بچه‌ها مال کجا باشن... اونا واقعا گناه دارن و جنگ بهشون آسیب می‌زنه و ما هم انسانیم و قاعدتاً چنین صحنه‌هایی باعث ناراحتی ما میشن...»😠 مادر رو کمی تسلی دادم و ازشون خواستم که اگر باعث ناراحتی ایشون شدم حلال کنن،🙏 و گفتم حتما در این روزها برای پایان رنج مردم مقتدر و مظلوم فلسطین دعا کنن...🤲🏻❤️ بعد از دادن دعوتنامه و برگه‌ی شبهه باهم خداحافظی کردیم. من رفتم داخل موکب، و خواهرای گلم با چای و ساندویچ از اونها پذیرایی کردن...🌯☕️ بعد از گذشت یه مدت، یکی از دوستان به یه دختر خانومی اشاره کردن و گفتن که با ایشون صحبت کنم...🤫 منم که وقتی عینک نمیزنم دست کمی از روشن‌دلان عزیز ندارم!🤪 و با توجه به اینکه در مقابل عینک زدن غیر از زمان‌های حیاتی مقاومت ویژه‌ای دارم!😁😂 متوجه نشدم که ایشون دختر همون خانوم رقیق‌القلبی هستن که با دیدن برگه چالش گریه کرده بودن🥲💔 بهشون گفتم:« میتونم چند لحظه وقتتون رو بگیرم؟!»☺️ که ایشون هم لطف کردن و گفتن:« قبلا وقتمون رو گرفتید!🤨» 🤣🤣 من که تازه متوجه شده بودم چه سوتی بزرگی دادم، زدم زیر خنده و گفتم:« فکر کنم بابت اینکه مامانتون گریه کردن خیلی ناراحت شدین؟!😄»😁 با این حرفم سر درد و دل دخترمون باز شد:🤭 گفت من خیلی جمع‌هایی مثل شماها رو که میبینم، دوست دارم بین تون باشم...🥰 و توی اغتشاشات سال گذشته علی رغم اینکه بیشتر دوستام میرفتن بیرون، ولی من علاقه‌ای به این کارها نداشتم...😊 و بالآخره حرف دلش رو زد: «اصلا چرا شما این کار رو می‌کنید؟!»🗿 کاملا مشخص بود که خیلی ناراحت شده بابت گریه افتادن مامانش...🥺 بازم ازش عذرخواهی کردم و گفتم که ما از ابتدای طوفان الاقصی، این مدل چالش ها رو زیاد در سطح شهر انجام میدیم و مامان گل شما هم نفر اولی نیستن که بخاطر قلب پاکشون، و بخاطر حس هم‌دردی با مردم غزه اشکشون جاری میشه 🙂 اتفاقا این نشانه‌ی این هست که شما مخالف ظلم و ظالمین هستید و این خیلی خوبه...😉 خلاصه که امیدوارم این مادر و دختر گلمون بنده رو حلال کرده باشن، وگرنه دستی دستی خودمو مدیون کردم و سر پل صراط باید معطل این بندگان خدا بشم🥲🙈😁 ‌. @madaranemeidan
حس خوب افطاری ساده خیابانی تصمیم گرفتیم با خواهرم افطاری ساده ای اماده کنیم،خریدها رو که انجام دادیم، تو گروه افطاری مطرح و درخواست کمک برای پیچیدن ساندویچ کردیم،دونفر برای کمک اعلام امادگی کردن.. توی خونه ی خواهرم دورهم جمع شدیم... ۲۰۰ تا نون گرفته بودیم!!اما تعدادمون خیلی کم بود... اتفاقا یکی از دوستان هم ۵۰ تا نون گرفته بود و اورد... خواهرم از همسایش کمک خواست و ایشون اومدن... دو نفر از اقوام هم اومدن، حین کار پنیر کم اوردیم. شوهر خواهرم رو از خواب بیدار کردیم و رفت دوباره پنیر خرید، ساندویچ هامون اماده شدن و خودمون رو به خیابان کاشفی رسوندیم، از مغازه ی همسر دوستم میز گرفتیم و جلوی پاساژ گذاشتیم، همزمان با ندای دلنشین ربنا ساندویچ ها رو پخش میکردیم. داخل مغازه ی لباس فروشی رفتم،چند تاخانم جلو اتاق پرو باهم مشورت میکردن،یک نفر هم تو اتاق پرو بود. رفتم ساندویچ تعارف کردم،بهت زده نگاه میکردن و با کلی تشکر ساندویچ برداشتن😁 همسر دوستم هم،خداخیرشون بده خیلی کمک کردن، ساندویچ ها تموم شدن و با یک حس خوب و رضایتمندی به خونه برگشتیم😁 @madaranemeidan
امسال مثل هرسال اما متفاوت تر... آدم توی ماه رمضون همیشه دلش میخواد افطاری بده🥺 مخصوصا تولد کریم اهل بیت(ع)، تو فکر بودم امسال چه کار کنم که همسرم گفت: هزینه ای که هر سال برای افطار میذاشته رو قسمتی اش رو برای غزه فرستاده... بچه های مادرانه مشغول افطاری ساده بودند که گفتم منم میام کمک، صبح روزی که قرار به افطاری ساده توی پارک بود، رفتم سبزی و هویج گرفتم تا برای بچه های کوچیک مون که ساندویچ نمیتونن بخورند، سوپ بذارم. گندم ها رو گذاشتم بپزه، با دخترم سبزی ها رو پاک کردیم. ساعت نزدیک 2 ظهر شد... رفتیم کمک برای ساندویچ ها، دخترم و دخترای همسن ش مشغول کمک بودند. وسط کار بودیم که دیدیم فلافل ها برکت کرده و نون و کاهو و خیارشور کم اومده، رفتم خریدم و صاحبخونه مهربون شست و اماده کرد. بعد آماده شدن ساندویچ ها، من و دخترم رفتیم برای افطار خودمون چای و سوپ و سبزی و... اماده کردیم و زیرانداز برداشتیم و رفتیم پارک. دخترم مسئول چسبوندن پرچم اسرائیل زیر کفش بچه ها شد. پسرم استفاده لازم رو برد و با هر دو پاش پرچم اسرائیل رو لگدمال می‌کرد. یه کم سرماخورده و بیحال بودم،ولی با دیدن شور و انگیزه دوستان،کنارشون موندم تا افطار... ادمهای مختلف می اومدن و بچه‌های تبیین میرفتن باهاشون صحبت میکردن، بچه ها هم یه طرف مشغول نقاشی بودن. دم افطار حال و هوای خوبی بود با پخش ربنا و اذان... خدا از دوستان مون قبول کنه خیلی زحمت کشیدن. در اخر هم که افطاری پخش شد و پارک خلوت شد،سفره پهن کردیم و افطار کردیم. جمع کردن زباله ها هم، فرهنگ بالای دوستامونو نشون داد. @madaranemeidan
ایستگاه سوم! چند روزی بود خیلی ذهنم درگیر بود که توی این چند روز آخر مونده به ماه رمضان بتونم کاری انجام بدم! تا اینکه به پیشنهاد خواهر شوهر گرامی،قرار گذاشتیم ایستگاه سوم افطاری ساده خیابانی توحید شهر باشه😍روز موعود فرارسید،وسایل مورد نیاز توسط یکی از خواهر ها و البته همسرش که خدا خیرش بده وپای کار بود آماده شد ☺️ سر ساعت یکی یکی خانم ها ودختر خانم های نوجوانمون برا کمک اومدن پای کار . بساط درست کردن ساندویچ فلافل پهن شد 😋 ساندویچ ها آماده شد والبته که چقدر بابرکت بود... کتری های آب جوش هم آماده چای دم کردن برای افطار بودن 😍 یکی دوساعت زودتر دوتا از خانم ها و نوجوان ها برا واحد کودک و تبیین راهی پارک شدن و در این بین همسایه ی عزیزم که همیشه خودش و ماشینش پای کار هستن، زحمت ایاب و ذهاب رو کشیدن ☺️ فضای پارک خیلی خوب بود .بچه ها همراه مادر ها یکی یکی جمع شدن و پرچم اسرائیل رو به کف کفش چسبوندن که انشاالله برا همیشه نیست ونابود بشه ودر این بین یکی از خواهر ها هم زحمت تبیین رو کشیدن🥰نزدیک اذان وصدای دلچسب ربنا واذان تو پارک حس و حال عجیبی داشت☺️ چایی و ساندویچ ها بین مردم پخش شد و البته از کاسب های روز شنبه بازار هم پذیرایی شد که کلی دعا کردن ☺️خدا رو شکر همه چی عالی پیش رفت خدا خیر بده بانیان و همه ی کسانی رو که پای کار بودن به امید آزادی قدس شریف و مردم فلسطین🙏 @madaranemeidan
گزارش شُسته رُفته از یک ایستگاه افطاری! صبح بسم الله رفتیم دنبال لوازم و خرید برای افطاری خیابونی قد وانت بار زدیم و بچه هارو لاب لای وسایل چپوندیم😂 به کمک و همت نوجوان هامون ساندویچ ها رو پیچوندیم و لوازم ایستگاه رو آماده کردیم 🤗 عصری رفتیم پارک مرکزی شهرک توحید و ایستگاه رو آماده کردیم.. کم کم بچه ها اومدن و به زبان دوست داشتنی ِبازی و کاردستی و نقاشی تبیین شدن 😁 بچه های تبیین هم کنار ایستگاه و حومه😁 مشغول صحبت با مردم شدند 😊 کم کم وقت اذان مغرب شد صوت ربنا و اسماالحسنی توی پارک پخش شد 🥲🥲 با نوای اذان چای و افطار رو بین مردم پخش کردیم و کنار هم نشستیم و افطار نمودیم ☺️ اابته از کاسب های شنبه بازار کنار پارک غافل نشدیم و براشون افطار بردیم... @madaranemeidan
۱۴ نفر یا ۵ نفر؟! توی گروهی که با دخترای نوجوان داریم، پیام گذاشتم که با دوستام قصد توزیع افطاری خیابانی داریم،اگر دوست دارین بیاین برای کمک! ۵نفر اعلام آمادگی کردن. صبح اونروز همسرم تمام خریدهارو انجام دادن... منم مشغول سبزی پاک کردن بودم که زنگ خونه خورد،جاری جان که از قبل هماهنگ کرده بودیم برای کمک بیاد، از راه رسید مادرشون هم وقتی شنیدن که سبزی نذری هست اومده بودن... بعد از ظهر شد و من درحالی ک منتظر ۵تا از دخترام بود در عرض چند دقیقه با ۱۴تا از دخترها روبرو شدم ک چشماشون از ذوق می‌درخشید! مسئولیت هارو تقسیم کردیم و مشغول پیچیدن ساندویچ ها شدیم... چه ذوق و شوقی داشتن دخترایی ک شاید فکرش رو هم نکنیم ک انقد علاقمند به انجام دادن این قبیل کارها باشن تا آخرین ساندویچ پای کار بودن وقتی هم که گفتم میخایم برای توزیع بریم ، همه گفتن ما هم میایم،من که دلم نیومد دلشون رو بشکنم 🥺خدا رو شکر یکی از مادران نوجوانها اومده بود،ازشون خواستم با ما همراه بشن...با دو تا تاکسی به سمت مقصد رفتیم و ساندویچ های افطاری بین خانم ها توزیع شد! @madaranemeidan
تبیین و حکم جهاد رهبری قرار بود ک روز پنجشنبه قبل از روز قدس , دوتا ایستگاه توزیع افطاری توی پارک شهربازی و فلکه زند برپا بشه... من مسئول تبیین پارک شهربازی شدم ، وقتی رسیدم تعداد زیادی از خانم ها و دخترای نوجهانی هم رسیدن و مشغول فضاسازی شدن ، من که کاری برای انجام دادن نداشتم ، با برگه های تبیین به سمت خانم‌هایی ک اطراف بودن رفتم. اکثر خانم ها با دیدن برگه چالشِ کودکی که به آسمان خیره شده بود و بعد دیدن قسمت دوم عکس اشک توی چشماشون حلقه میزد و از احساس وحشت و ناامنی میگفتن و همینطور ازینکه چقدر غصه دار بچه های غزه هستن ... کم کم زمان اذان رسید و افطاری توزیع شد. بعد از افطار با برگه تبیین به سمت خانم هایی که توو نقاط دیگه پارک بودن رفتم ، تقریبا از همه بازخورد خوبی گرفتم و اگر شبهه ای هم بود پاسخ دادم. مورد آخر ، خانمی بود که حدودا بیست دقیقه ای باهم صحبت کردیم و متأسفانه حرفهاشون پر از شبهه بود ، دو نفری که سعی در قانع کردن همدیگه داشتیم 😁 البته زمان بسیار کم بود، شبهه مطرح می‌شد و باز از دل پاسخ یک شبهه دیگه ، چندباری گفتم کاش زمان بیشتری برای صحبت داشتیم و چون زمان کمه ازتون خواهش میکنم تاریخچه یهود و صهیونیست رو مطالعه کنید و ببینید ک اسرائیل چطور شکل گرفته و ... گفتن ک حتی اگر یک کشور نوظهور باشه ، این خود فلسطینی ها بودن ک زمین هاشون رو فروختن ... لبخندی زدم به بروشوری ک بهشون داده بودم اشاره کردم و گفتم توی این بروشور به این سوال شماهم پاسخ داده شده ، گفتن حتما میخونم! وقت رفتن رسیده بود خداحافظی کردم و هم زمان به این جمله رهبر فکر میکردم ک توی یکی از کلیپ ها شنیده بودم با این مضمون که ما در جنگ هستیم ، جنگ رسانه و من خیلی وقته حکم جهاد دادم ... من برای این جنگ ، چه کردم؟ مسئول جمع آوری روایت ها بهم پیام دادن که روایت حضورتون در افطاری های خیابانی رو برام‌ بفرستین ، من خیلی حالم خوب نبود گفتم چشم بهتر بشم میفرستم ... گذشت و من فراموش کردم دوباره و دوباره پیام دادن و من که این شکلی بودم 🤦‍♀🥺 یه دفعه یاد جمله رهبری افتادم و شروع کردم به نوشتن برای جنگ رسانه و جنگ روایت ها... خرده روایت هایی ک شاید محرک و الگوی دیگران برای حرکت های سازنده ی این چنینی باشه! @madaranemeidan
چرا نمیتونم هرکاری دوست دارم انجام بدم؟! برای پنج شنبه، روز قبل قدس از چند روز پیش تر خانومای مادرانه‌ای خوش فکر و پای کار داشتن برنامه افطاری تدارک میدیدن... همراه با واحد کودک و تبیین برا بیزاری از رژیم کودک کش اسرائیل همراه ساندویچ فلافل و چایی توی دو تا فضای سبز شهر توی گروه گفته بودن که چون کار زیاده، کمک یدی میخوان... منم رفتم! البته با نیم ساعت تاخیر وقتی رفتم یه صحنه دیدم که شاید اصلا فکرشم نمیکردم حدود۲۰تا۳۰ تا خانم که البته خانم باردار خانم بچه بغل خانم همراه بچه های کوچولوی دست وپا گیر که تو خونه بخوای مهمون داشته باشی بهشون میگی برو از دور و برم کار دارم ولی اونجا همراه ماماناشون بودن و با صبر و مهربونی ماماناشون همراه و کمک کار بودن... دخترهای نوجوون .... همگی داشتند ساندویچ درست میکردن هر کسی یه گوشه کار رو گرفته بود یکی فلافل میذاشت روی نون یکی خیار شور و کاهو... یه نفر نایلون ساندویچ باز میکرد... بچه ها هم رزق های معنوی همراه ساندویچ ها رو پانچ میکردن با روبان وصل ساندویچ ها میکردن... من یه کم که نگاه کردم فکر کردم چه دیر اومدم دیگه کاری برام نیست ولی خب یه کارایی اون وسط پیدا شد مثل شستن مجدد کاهو و... رفتم کنار یه مادر مهربون نشستم تا ساندویچ هایی که اماده میکنه بذارم تو نایلون... همه یه شور و حال خوبی داشتن، زبون روزه اون حجم از کار انگار اصلا به چشمشون نمی اومد! خانم کنارم گفت یاد روزهای جنگ افتادم و شروع کرد یه تیکه از شعرهای حماسی اون زمان رو خوند... یه خانم دیگه م کنارم بود گفت: من براتون شعر میخونم همراهی م کنید. معلوم بود با دلش میخونه یه جاهاییش دلم میلرزید بعد فهمیدم خواهر شهید بودن... حدود ۶۰۰تا ساندویچ اماده شده بود ومن باید قبل از اذان به افطاری برای خانواده م میرسیدم. دلم رو پیش مادرانه ای ها گذاشتم و رفتم پیش خانواده... بعضی وقتا با خودم فکر میکنم چراااااا نمیتونم کارهایی که دوست دارم رو انجام بدم؟!! باز با خودم میگم رشد هر کسی توی مبارزه با هوای نفسشه! ☺️بعد تو افقِ خودم محو میشم 😬 @madaranemeidan
دعای مستجاب شده... امسال با شروع ماه مبارک رمضان تو گروه مادرانه هم یه شور جدید به پا شده بود یه جنب و جوش جدید و خود جوش مثل تواصی انتخابات... خیلی دوست داشتم منم همراهشون باشم ولی شرایط خانواده م بهم این اجازه رو نمیداد! وقتی کارهایی که انجام دادن یا در حال انجامش بودن رو میدیدم براشون نور و رحمت خدا رو ارزو میکردم... یکی دو روز مونده به پایان سال همسر جانم در منزل و تعطیلات به سر میبرد. بهش گفتم بچه های مادرانه یه همچین کاری انجام میدن دلم میخواد برم حداقل تو ساندویچ درست کردن کمک شون بدم فکر نمیکردم قبول کنه دخترم رو نگه داره و نهارشم بده...اما قبول کرد 🥺😍 من از ته قلبم خوشحال بودم که یه قطره بتونم کمک کنم... اواخر کار بود که همسرم تماس گرفت و گفت دختر کوچولوم بعد خوردن غذا حالش بد شده دخترم خیلی بد مریض میشه و اخر کارشم به بستری شدن بیمارستان میرسه!! اونجا من به خانمای پای کار گفتم برا دخترم دعا کنید که این دفعه طول نکشه و زود خوب بشه... من فکر میکنم نفس های پاک مادرانه های روزه دار خیلی زود اثر کرد اومدم خونه تا شب دخترم خیلی بهتر شده بود...الحمدللّه @madaranemeidan
قدرت رسانه دوستان یه طرحی رو روی برگه ی A4 چاپ کرده بودن و اون رو از وسط تا زده بودن. یه قسمت عکس یه تانک بود و یه قسمت عکس یه بچه داخل کالسکه ش که داشت به بالا نگاه میکرد.. ما این برگه رو از سمت بچه به مردم نشون می‌دادیم و میپرسیدیم: بنظرتون این بچه داره به چی نگاه میکنه؟! هرکسی یه چیزی میگفت...یکی میگفت به مادرش..یکی میگفت به آسمون... بعد برگه رو که کامل باز میکردیم و تانک اسرائیلی رو میدیدن که گلوله ش به سمت این نوزاد هستش... بعد میپرسیدیم که حستون نسبت به این تصویر چیه؟! اکثرا اشک هاشون میریخت و معتقد بودن ما باید به فلسطینی ها کمک کنیم... البته بودن کسایی که میگفتن ما توی ایران فقیر زیاد داریم...باید اول به ایرانی ها کمک بشه... سه تا دختر دانشجو به چشمم خورد،رفتم جلو که باهاشون صحبت کنم...برگه رو بهشون نشون دادم، حسشون رو که پرسیدم گفتن هیچ حسی نداریم!!! تعجب کردم و گفتم: یعنی الان شما معتقدید هیچ ظلمی به فلسطینی ها نشده؟! گفتن : برامون مهم نیست،این همه ظلمی که در حق خودمون افتاده پس چی؟!کی به داد ما رسیده؟! دیگه چیزی نگفتم... خداحافظی کردم و ازشون دور شدم. چند دقیقا بعد تعدادشون بیشتر شده بود... چند دقیقه بعد با اینکه متوجه شدم دارن منو به سخره میگیرن یه سری بروشور راجع به فلسطین رو بردم بهشون دادم و گفتم: میشه این بروشور هارو ببرین هروقت فرصت کردین مطالعه کنین؟! یکی دو نفرشون گفتن نه...نمیخوایم. گفتم:یه تعداد برگه س دیگه...چیزی ازتون کم نمیکنه... نهایتا مخالفین دیگه... نگرفتن ازم و دور شدن... من اصلا ناراحت نشدم و فقط حسم بهشون ترحم بود،با خودم گفتم ببین رسانه ها چطوری آدمها رو تغییر میدن که وقتی ببینی یه آدمی اینجوری داره ازت کمک میخواد تو بی تفاوت باشی!!! @madaranemeidan
باطن اسرائیل برای همه آشکار شده... اطراف پارکی که ایستگاه افطاری ساده زده بودیم میرفتم و بچه ها رو به ایستگاه نقاشی و بازی دعوت میکردم. بچه ها هم از سرسره بازی و تاب بازی می‌دویدن میرفتن سمت ایستگاه ما... دختری بود با ظاهری متفاوت از ما،دست خواهر کوچیکترشو گرفته بود،دعوتم رو قبول کرد... براش از اسرائیل و مظلومیت فلسطین که گفتم،کلی دعا کرد که اسرائیل نابود شه و... خیلی برام جالب بود...من اگر میخواستم برحسب ظاهرش قضاوتش کنم با خودم میگفتم حتما آدمیه که به این مسائل اعتقادی نداره... اسرائیل کاری کرده که آدما با هر دیدگاهی که باشن،وحشی گری اسرائیل براشون محرز شده... @madaranemeidan
زنجیره ی عشق خانومی که بانی شده بود توی خونشون افطاری ساده خیابانی مونو تدارک ببینیم،همسایه شونو آورده بود پای کار...همسایه شون،بچه های خودش و بچه های جاری شو آورده بود... مثل زنجیر بهم متصل میشدن ،دونه دونه به این حرکت بافته میشدن... خیلی قشنگ بود! @madaranemeidan
خدا سربزنگاه کمک ش رو میرسونه... کمک و لطف خدا همیشه بی نهایت هستش،ما می‌خواستیم افطاری رو توزیع کنیم بین کسبه ی اطراف پارک... همون لحظه شوهر یکی از خانومها اومد و چند نفری رفتیم برای توزیع... اگر ایشون نبود،ما چند تا خانوم بودیم و انجام این کار برامون سخت بود... دقیقا سر بزنگاه خدا ایشون رو رسوند! @madaranemeidan
لقمه های نذری قرار شد ۶۰۰ تا ساندویچ برای افطار قبل از روز قدس به نیت بچه های غزه بین مردم پخش بشه، صبح ساعت ۹ قرار گذاشتیم برای تهیه خیار شور و کاهو و سس و... خریدمون تا ساعت ۱۱ طول کشید... تا رسیدم خونه دیدم دخترم و دختر عمه ش که مهمون ما بود، بیدارشده بودن. وقتی دوتا دبه بزرگ خیار شور و دوتا نایلون بزرگ کاهو رو دیدن،انگیزشون زیاد شد برای کمک کردن... اول نیت کردیم برای فرج امام زمان(عج) و نجات کودکان غزه،بعد خیارشورها رو شستم اوردم و دخترا شروع کردن به خرد کردن... خودمم مشغول خرد کردن کاهو شدم. مابین کار،چند تبیین کودکانه هم درمورد درست کردن ساندویچ و نذر مردم کردم... باید تا ساعت دو همه کارا تموم میشد و برای درست کردن ساندویچ به مقرکتاب میبردیم. با خودم میگفتم خدایا... به وقتم وسعت بده. توی ۲ ساعت،زودتر از زمانی که فکر میکردم، تموم شد. تماس گرفتم با دوستم که ببینم میتونه وسایل رو برسونه به مقر یا نه که الحمدالله جور شد. باید فوری حاضر میشدیم تا من وسایل رو جمع کنم دخترا رفتن آماده بشن. دخترم که دیده بود دختر عمه ش،لباس مناسب نیورده، بهش روسری همراه با طلق 😍، ساق دست و حتی چادرش رو هم به دختر عمش داده بود!! وقتی از اتاق اومدن بیرون لبخندی به بزرگی رضایت امام زمان به لبم اومد وتشویق شون کردم✅👌👌 دخترم بخاطر روزه داری،حال مساعدی نداشت ولی با عین حال پای کار بود... وسایل رو بردیم و خانومهایی که اومده بودن مقر،با کمک هم شروع کردیم به درست کردن ساندویچ ها. مابین کار دخترم حالش بد شد و گفت میره خونه...نگرانش بودم ولی نمتونستم از اینجا هم دل بکَنَم. دخترم رفت و موقع توزیع ساندویچ ها قرار شد بیاد. وقتی برگشت، نزدیک افطار بود حالش بد بود و رنگش سفید شده بود. اصرار داشت بریم خونه...منم علی رغم اینکه دوست داشتم توی موکب بمونیم،به خونه برگشتیم . وقتی رسیدیم خونه، انگار معجزه شده بود!! گفت: مامان گرسنه مه...ساندویچ تبرک رو گرفت و خورد،حالش ۱۸۰ درجه عوض شد وآماده رفتن به مهمونی شد😁😍 گفتم: خدایا ممنونتم...این لقمه های نذری رو که گروهی موقع پخش اکراه دارن بگیرن، چطور برای کسانی شفا میشه وبرای گروهی..... خدایا لقمه های نذری رو به دل وجان هرکس که میرسه براشون شفا ومحبت اهل بیت قرار بده 😍🙏 @madaranemeidan
قضاوت ناحق از روی ظاهر اذان را گفته بودند و جمعیت نسبتا خوبی روبروی موکب مادران غزه در حال پذیرایی از خود بودند. من و دوستم که مسئول واحد تبیین بودیم،نوبتی نماز خواندیم و افطاریِ حاصل دسترنج مادران و زنان فعال و دغدغه‌مند و پای‌کار سبزوارمان را خوردیم😋 ( فقط حیف که باید نفری یک عدد نوش جان می‌کردیم🥲😅) روبروی میز تبیین که مقوایی سبز رنگ برای نوشتن احساسات افراد روی آن چسبانده بودیم ایستاده بودم، که دو تا دختر تقریبا ۱۶-۱۷ ساله جلو آمدند و یکی از آنها پرسید: « ببخشید خانوم! اون نقاشی‌هایی که بچه‌ها اونجا کشیدن چیه؟🤔» نگاهی به قسمتی که حصیر واحد کودک پهن بود کردم و کاغذهای نقاشی و رنگ آمیزی که روی حصیر بودند را براندازی کردم...🧐 بعد رو به دخترها گفتم:« اونا مال بچه‌های کوچیکه عزیزم! برای شما یه چیز دیگه داریم😉😁» برگه‌ای که یک قسمتش تصویری از یک کودکی توی کالسکه‌ بود که داشت به بالا نگاه می‌کرد را نشانش دادم و از او پرسیدم: « به نظرتون این نی‌نیه داره به چی نگاه می‌کنه؟!» چند لحظه فکر کردند و گفتند: « به آسمون... یا شاید به مامانش... شایدم به غذا...😕» به آن‌ها گفتم دوست دارید تصویر کامل رو ببینید؟🙂 بعد از گرفتن تأیید برگه را کامل باز کردم و تصویر کامل را به آن‌ها نشان دادم و منتظر عکس‌العمل‌شان ماندم... چند لحظه‌ای نگاهشان مبهوت به تصویر ماند و بعد گفتند: « واقعا ناراحت کننده و دردناکه.😔» از آن‌ها خواستم که حس خود نسبت به آن تصویر را برایمان روی مقوای سبز رنگ روی میز بنویسند... و دخترکی که بدلیل ظاهرش، شاید مورد قضاوت‌های ناحق برخی مذهبی‌ها قرار بگیرد نوشت: « » 🥲💖
💠 ایده‌هایی برای مادرانی که می‌خواهند باشند. 📢 شیپور جنگ که نواخته شد، خیرالنساءها لباس رزم پوشیدند. تنور خانه‌شان را روشن کردند تا مگر تنور دلشان آرام بگیرد. نان و کلوچه و مربایشان، قوت قلب و قدرت بازوی رزمندگانی شد که تا رفع فتنه در جهان، عزمِ جنگیدن داشتند. 👈 جبهه امروز مادرانی می‌خواهد که به بیایند و تنور را داغ کنند. ، و بپزند و ببافند. 🔴 ایده‌هایی را نوشته و میدانهایی را تعریف کرده‌ایم. ایده‌ها را در چند شماره با عنوان منتشر خواهیم کرد. با ما همراه شوید در گروه "مادران میدان جمهوری"👇 https://eitaa.com/joinchat/1754137196C2a80fbc0be 💠 هر کدام از ایده‌ها را که انجام دادید، عکس و گزارش و روایت آن را به صورت متن یا صوت به آیدی زیر در ایتا ارسال کنید: @Reyhanoora "مادران میدان" را دنبال کنید👇 https://eitaa.com/madaranemeidan
ابتدای کانال و ابتدای شروع عملیات مادران میدان جمهوری در انتخابات ۱۴۰۰