#گزارش_هیأت
بیش از شش ماه از حماسه طوفانالاقصی گذشت و ما در تمام جلسات هیأت در این شش ماه از غزه گفتیم، پرچم فلسطین را بر سر در هیأت آویختیم و شمع روشن کردیم، و برای آزادی پارهی تن اسلام دعای فرج خواندیم. بچهها پرچم فلسطین درست کردند و با پرچمهای در دست خود سرود حماسی سر دادند. و این بار در فرودین ماه ۱۴۰۳ و همزمان با رمضان المبارک، دست در دست هم نیت کردیم و قطره قطره جمع کردیم تا ذرهای باشد در کاهش آلام مقاومت مظلوم و مقتدر غزه. که قطرهای باشد بر دریای بیکران دعاها و کمکهای الهی در تسریع این پیروزی حتمی و نابودی سریعتر اسرائيل جنایات کار.
خادمین هیأت از همراهی تکتک شما بزرگواران تشکر میکنند که توانستیم همراه شما مبلغ ۱۰ میلیون تومان را از طریق پویش «مهربانی بدون مرز» (بنیاد مردمی تحول اجتماعی) و بنیاد خیریه فرهنگی ام الیتامی «حضرت خدیجه کبری» به اهالی غزه برسانیم آنان که به فرموده رهبری مثل کوه، مثل صخره ایستادهاند.
به امید برگزاری جشن نابودی اسرائیل و پیروزی مقاومت در هیأت حصن الزهرا (س).
*اجر همگی با صاحب اصلی هیأت* .
@hesnolzahra
#هیات_خانوادگی_تشکیلاتی_حصن_الزهرا(س)
*#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"
[وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
14.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بخشی از برنامهی ثریا که ۲۴ مهر ماه پخش شده
و در آن قسمتی از هیأت خانوادگی مادرانه نمایش داده شده است.
#فلسطین
#هیأت_خانوادگی_تشکیلاتی_حصن_الزهرا
@hesnolzahra
#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"
www.madaremadari.ir
ble.ir/madaremadary
eitaa.ir/madaremadary
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
بخشی از برنامهی ثریا که ۲۴ مهر ماه پخش شده و در آن قسمتی از هیأت خانوادگی مادرانه نمایش داده شده اس
«یادبودی از فرسنگها آنطرفتر»
من تمام برنامههای مادرانه را شخم زده بودم. فقط جای یک چیز در پازل مادرانهام خالی بود و آن هم هیئت حصن الزهرا بود که هر بار مهمان سرزدهای و ویروس منحوسی و ... بین من و این جانپناه امن جدایی میانداخت. دقیقا تا همین هفته گذشته که بالاخره این طلسم شکست! صبح زود شیپور بیدارباش را در خانه زدم تا مشتاقانه یکی دیگر از برنامههای مادرانه را رمزگشایی کنم. همه وسایل و لباسهای بچهها را آماده کردم. حلوا هم پختم، حلوایی که عطر و طعم آن، از دعای حزین یستشیر ابوذر حلواجی بود، آنجا که میگفت انت الخالق و انا المخلوق...
بالاخره بعد از هفتهها انتظار از پلههای ورودی سرازیر شدیم به گودی حیاط مسجد. توی حیاط برو و بیایی بود و برنامهای در جریان بود. یک حلقه بزرگ از مادر و پدرها و بچهها انگار دورتادور نگینی ایستاده بودند.
آزاده میگفت مدیریت این همه بچهی ریز و درشت فقط از یک جایی مثل مادرانه برمیآید! خیلی خودشان را کنترل کردند که انگشت نکنند توی نمک رنگیهایی که پرچم اسرائیل را ساخته بود و البته آخرش رد چند تا انگشت کنجکاو ماند تویش. اصالت اما با پرچم فلسطین زیرش بود که به شکل نقشه با یونولیت ساخته و رنگ زده بودند و یک لایه نایلون هم رویش کشیده بودند تا خیس نشود. هرکدام از بچهها یک لیوان آب گرفته بود دستش و توی یک چیزی متمایل به صف، به سمت پارچ وسط میدان حرکت میکردند تا لیوان را داخلش خالی کنند. پارچ که پر شد؛ آب، اسرائیلِ سست را شست و برد و پرچم فلسطین رخ نمایاند! حالا نوبت فشفشهها بود که اطراف پرچم سر و صدا راه بیاندازند و نور رنگی بپاشند توی آسمان. رد نگاهم از بالا که خواست بیاید پایین افتاد روی پرچم پارچهای که بام ساختمان را به زمین وصل کرده بود. چقدر بلندتر از تصور بود! کمکم اصوات بلند فروکش کرد و از پیچ حماسه افتادیم توی جادهی حزن. بچهها و حتی رهگذرانی که تفاوت معنادار ظاهری با جمع ما داشتند، به یاد بچههای پرپر شده شمع روشن کردند دور پرچم فلسطین.
بالاخره موفق شدیم از حیاط دل بکنیم و کفشها را توی مکعب مستطیلهای نقرهای فرو کنیم. پا روی فرشهای نرم مسجد که گذاشتیم، کاشیکاری محراب چشمهایمان را مثل آهنربایی قوی جذب کرد. مستطیل سبز نورانی انگار یک حصن مستحکم بود که طاق کاشیکاری شدهی آبی و زرد را توی بغل گرفته بود. دستهگلها که روبرویش ایستادند به سرود، جلوهاش دوچندان شد!
مثل یک بازدید کنندهی مشتاق دست دخترم را گرفتم و دورتادور مسجد را گشت زدم. یکی مشغول نوازش کودک بالقوهاش بود تا شاید تکانی بخورد و فشار پایش را از مهرههای کمر مادر کم کند، دیگری شیردادن به فرزند شیرخوارهاش مانع گفتگوهای تشکیلاتیاش نبود، آن یکی در حال صحبت از الگوی سوم زن با دستهایش پسر نوپایش را دو سه قدم به جلو میبرد و میآورد. مادری مشغول خواباندن چهارمین فرزندش روی پا کتابی هم ورق میزد، یکی دیگر در حال توزیع پرچم ایران و کاربرگ آزادی قدس بین بچهها بود، و دیگری در حال جمعآوری طلاهایی بود که مادران برای اهدا به لبنان و فلسطین آورده بودند. همگی در حال اطاعت از فرض واجب رهبر و بالا رفتن از دامنههای کوه بودند، بدون تعلل، بدون شتابزدگی...
🖊فاطمه شعبانی
#هیأت_خانوادگی_تشکیلاتی_حصن_الزهرا
#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"
www.madaremadari.ir
ble.ir/madaremadary
eitaa.ir/madaremadary
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
به دیوار اتاق بچهها که شبیه خرابههای لبنان بود، تکیه دادم. دیوار روحم در حال فروریختن بود. چرخهی معیوب روزمرگیها، هر روز بیشتر مرا میبلعید؛
۱. ویتامینهای صبحگاهی بچهها
۲. صبحانه
۳. برنامه بدون توقف پویا
۴. ناهار
۵. خواب عصر بچهها
۶. کلاس دختر بزرگترم
۷. شام
۸. نظافت خانه
۹. خواب
۱. و باز ویتامینهای صبحگاهی بچهها و ...
مغزم نم کشیده بود. فضای اتاق خالی از اکسیژن بود. انگار در من همزمان چند زن نفس میکشید؛ زنی امیدوار و همزمان کاملا نااُمید، مادری خسته و نیازمند سکوت در طوفان الاقصای دعوای دخترها، دختربچهای در انتظار دیدار مادر.
تلفن زنگ خورد. مادر بود. گفت چهارشنبه به خانه ما میآید. لبانم خندید. دخترها را بغل کردم. به موهایشان دستی کشیدم که چشمانم به خانه ویران افتاد. از جا پریدم. وضع خودم، خانه و دخترها را تا شب سروسامانی دادم.
چهارشنبه شد. سردماغ بودم از آمدنش. سفره ناهار که جمع شد، مادر پایش را دراز کرد. خیز برداشتم تا ببوسمش. نتوانستم... به نشانه برداشتن اسباببازیِ دخترها به عقب برگشتم.
غروب آنروز (هفدهم بهمن ماه) مادر با ما به هيئت حصنالزهرا آمد. دوپیازهای که به قول او بیشتر شبیه پوره سیبزمینی بود را تحویل آشپزخانه دادم. چشم چرخاندم تا دوستان مجازیام را رصد کنم. بعضی را کامل میشناختم. بعضی را نه! ناشناختهها را با اسمهای عجیب و غریب پروفایلشان تطبیق میدادم و بیشتر گیج میشدم؛ یعنی رویش و م.قطب (فرازنده) و سرباز و ز.ع کدام یکی از بچهها بودند؟ بیشتر از شمال غرب بودند یا جنوب شرق؟ فرماندهی مادرانه کدامیک بود؟ مدال بیشترین فرزند به کدام مادر تعلق داشت؟ در گَنجهی سوالاتِ بیجوابِ ذهنم، چند سوال دیگر هم تلمبار شد.
برنامه شروع شد. چند دقیقه زودتر از موعد! مناجات شعبانیه خواندیم و به سخنرانی و مداحی گوش دادیم. بچهها یا مشغول بازی در فضای بزرگ مسجد جامع خرمشهر بودند یا در صف پنجکتابِ امانتیِ عموکتابی. سرود هم خواندند. پرچم ایرانجان، تنها در دست کوچکشان نبود بلکه در قلبشان در حال اهتزاز بود. بعد از سرودِ بچهها، وقت سرود خانوادگی بود. انگار همه از هم خجالت میکشیدند تا صدایشان را بلند کنند. خواندن نوای حق کجایش خجالت دارد؟ دوست داشتم میکروفون را بردارم، شعرهای انقلابیِ پُرمغزمان را بر سر باغ وحشِ آمریکاییِ متمدن فریاد بزنم تا در حالیکه به زندگی مادی خود لم داده واژگون شود.
وقت شام رسید. چندین سفره یکبارمصرف در جایجای مسجد پهن شد. عطر کوکو و دوپیازه و ترشیهای رنگبهرنگ هوش از سر همه برده بود. شام تشکیلات مادرانه از شیشلیکهای شاندیز، دلچسبتر بود. مهمانهای هیئت برای هم لقمه میگرفتند و خوش و بش میکردند. چقدر شبیه بازیگران فیلم ویلاییها بودند آنجا که روزها مشغول خدمت در بیمارستان صحرایی و شبها سر یک سفره شام میخوردند.
در پهن و جمع کردن سفره، ماهیت کار گروهی را میدیدی. مهم نبود صدرایی هستی، طباطبایی، اسماعیلی، اخوان یا مددی. هر که بودی حالا وقت خادمی هيئت بود. مثل امام خمینی که وقتی کاری روی زمین بود، عمامه را کنار میگذاشت. آستینها را بالا میزد و در میانهی میدان میدرخشید، در اوج تواضع.
جلسه تمام شد. به خانه برگشتیم. هوا سرد بود. کنار شومینه نشستم. دستانم را نزدیک آتش گرفتم. مادر به رختخواب رفت. خسته بود ولی اثر مُهر خستگی را در پیشانیاش نمیدیدی. آرام کنارش نشستم. باید تمامش میکردم! به سمت پایش چرخیدم. سرم را پایین آوردم. پایش را که بوسیدم، چشمانم را بستم و باریدم. مادر خوابید. به آغوش گرمش پناه بردم. هنوز سردم بود.
نفهمیدم آدمهایی که امشب دیدم ماهی یکبار در خيابانهای شلوغ تهرانِ دوستداشتنی با چه هدفی دور هم جمع میشوند؟ ترافیک، سرما و آلودگیِ هوا چرا سدِّ راهشان نیست؟ آرمانشان از این گردهمایی چیست؟ دنیای مجازی چطور جماعتی حقیقی را پای سفره حقیقت نشانده؟
در سیاهچال تصاویر مبهمِ امشب فرو رفته بودم که صفحهی گوشی بالای سرم روشن شد. عکس سید خودنمایی کرد. به انتخابم آفرین گفتم. ریهها را پر کردم از اکسیژن. پازل ذهنیام در حال تکامل بود. اعضای مادرانه همه نخ یک تسبیح بودند که حول یک مرکز طواف میکردند: انسانِ مقاومت.
همان انسانی که مخلوق جدیدیست و در این عصر نظیری نداشته. او در چرخهی معیوب روزمرگیها فرو نمیرود و تسلیم سرمای زمستان نمیشود. مادرْ، حزب الله است و بر دست و پایش باید بوسه زد. در نهایت روزی در ضاحیهی بیروت توسط بمب سنگرشکنِ یک یا دو تُنی بمباران میشود. بهار را میآورد و همانجا شکوفه میزند.
🖊 فاطمه شعبانی
#هیأت_خانوادگی_تشکیلاتی_حصن_الزهرا
#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"
www.madaremadari.ir
ble.ir/madaremadary
eitaa.ir/madaremadary
«بسم ربّ ابراهیم»
دوباره آن چهارشنبهای از ماه آمد که من سندش را به نام هیأتی زدهام که وقتی توفیق پیدا میکنم بروم تمام وجودم پر ازشور و نشاط میشود. نه فقط من، که فرزندان من و دوستانم و همهی فرزندان آنها و همسران نیز از این توفیق بیبهره نمیشوند.
آنانی که توفیق خادمی پیدا میکنند را که نگویم چه حالی دارند. گویی نوری هستند که گرد هم آمدهاند تا نورانیتر شوند. اما این چهارشنبه از هیئت کمی متفاوتتر از همیشه بود که گویا ما را فراخوانده بودند برای اینکه مراسمی در خور شهیدی برگزار کنیم. بسم الله گفتیم و توکل کردیم بر الله.
سال گذشته بود که همین ایام، مردم ایران شبی طولانی را سپری کردند که آن شب، سحری داشت عجین شده با غم... و صبحی که همه باهم عزادار شهدای خدمت شدیم.
آری این چهارشنبه در هیئت ما، بزرگداشت شهیدی بود که خستگی نمیشناخت. ما هرچه در توان داشتیم در طبق اخلاص گذاشتیم تا بزرگداشت شهید سیدابراهیم رئیسی را برگزار کنیم تا بلکه دلهایمان بر این غم چیره شود و برصبرمان افزوده.
ای شهید، دریغا که هرگز جبران نمیشوی حتی به گریههای عمیق...
🖊 آرزو ایجی نژاد
#هیأت_خانوادگی_تشکیلاتی_حصن_الزهرا
#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"
www.madaremadari.ir
ble.ir/madaremadary
eitaa.ir/madaremadary
و لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْيَاء عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ.
با عنایت امام مهربانیها و به رسم ادب بنا داریم چهلمین روز آسمانی شدن شهدای عزیز دفاع مقدس دوم را؛ در مقتل هشت شهید، گرامی بداریم.
🔹 زمان: چهارشنبه ۱ مرداد ۱۴۰۴
ساعت ۱۷ الی ۱۹
🔸 مکان: بزرگراه شهید صیادشیرازی شمال، بعد از بزرگراه شهید صدر، خیابان شهید فخریزاده، خیابان گلزار، کوچه لادن شرقی، بوستان لادن.
🔹 برنامههای هیأت:
_قرائت قرآن
_همخوانی سرود ملی
_روایتگری
ـ تقدیر از خانوادهی شهدای محل
_مداحی
_سرود دسته جمعی کودکان
_غرفهی کودک
_تقدیر از گروههای جهادی فعال در محل
_همراه با چایخانه امام رضا (علیهالسلام)
🔸 جهت ثبتنام و شرکت در برنامه به شناسهی زیر پیام بفرستید:
@l_orouji
هیأت خانوادگی تشکیلاتی حصن الزهرا (سلام الله علیها)
@hesnolzahra
#هیأت_خانوادگی_تشکیلاتی_حصن_الزهرا
#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"
www.madaremadari.ir
ble.ir/madaremadary
eitaa.ir/madaremadary
35.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امروزه زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست.
امام خامنهای
و این بود تلاشهای چندین روزهی جمعی از خادمین هیأت حصن الزهرا (س).
زنده نگه داشتن یاد شهدا، کاری که در ایام چهلم شهدای جنگ ایران و اسرائیل از دست ما برآمد. امیدواریم که مقبول درگاه الهی باشد.
چهارشنبه ۱ مرداد ۱۴۰۴
هیأت خانوادگی تشکیلاتی حصن الزهرا (سلام الله علیها)
@hesnolzahra
#هیأت_خانوادگی_تشکیلاتی_حصن_الزهرا
#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"
www.madaremadari.ir
ble.ir/madaremadary
eitaa.ir/madaremadary