#روایت_در_متن
پویش فروردین مادرانه را که خوندم ، خیلی برام جالب بود. دوست داشتم منم توی پویش شرکت کنم. سعی کردم پویش را جاهای دیگه هم معرفی کنم ولی خودم هنوز دست به کار نشده بودم. تا اینکه پیام یکی از خواهرهام را در گروه محله خوندم که گفتن میخوان برای پویش شلهزرد درست کنن و تو مسجد محله پخش کنن. منم دست به کار شدم و شلهزرد پختم و برگههای «دعای مستجاب افطارم نذر کودکان مظلوم فلسطین» را نوشتم و بچهها بردن در خونهی همسایهها موقع افطار توزیع کردن. بچهها خیلی خوشحال بودن که تونستن کاری انجام بدن. (برای پخت شلهزرد از شکر قهوهای استفاده کردم که این رنگی شده.)
🖊فائزه دانش
#سلاحنا_دعانا
#مادرانه_اصفهان
#پویش_فروردین_۱۴۰۳
#مدارمادرانانقلابی *"مادرانه"*
* [وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
#روایت_در_متن
تو مهربانی کن،یک شهر مهربان میشود!
اون روز قرار بود با دوستان مادرانهای برای افطاری ساده خیابانی، توی خونمون ساندویچ درست کنیم. قبل از اومدن خانوما برای کمک، آبجیم گفت من با همسرم میتونیم چندتا از خریدهایی که مونده رو انجام بدیم. قبول کردم. خودمم با دخترخالهام تماس گرفتم که با ماشین بیاد و بریم برای الباقی خرید. برای خرید نون رفتیم و چند نفری توی صف ایستادیم. مسئولیت نان رو یکی از خانومها قبول کرده بودن برای افطاری امروز تهیه کنند. ایشون و دخترخالهم پول نونوایی رو حساب کردن و خواستن توی این کار خیر شریک باشن. آبجی اینا هم چند دقیقه قبل اونجا بودن و برای افطاری نون گرفته بودن. نانوا که خانواده مارو میشناخت چندباری گفت: بخدا شب قدر امشب نیست!!! بعد از نونوایی، رفتیم برای خریدهای بعدی که خداروشکر خیلی سریع، کار پیش رفت و برگشتیم. ساعت ۱۵ شد، آبجی و یکی دیگه از خانمهای باحال گروه هم اومدن کمک و از دخترم که روزه اولیه خواستن برای دخترشون که خیلی حجاب کاملی نداره دعا کنند، گفتن اگه دعات بگیره یه شیرینی پیش من امانت داری!! دخترم گفت: من اول برای مردم فلسطین دعا میکنم بعد برای شما! تعداد ۳ نفر برای ۲۰۰ تا ساندویچ واقعا کم بود. منم باپررویی با همسایهمون تماس گرفتم و کمک خواستم. ایشونم باخوشرویی اومدن. با یکی از بستگان که توی همسایگیمون هستن هم تماس گرفتم، با نیروی کمکی اومدن. پنیرمون تموم شد. با آقای تازه به خواب رفته تماس گرفتم، چند دقیقه بعد با پنیر جلو در بود. سبزی تموم شد دخترم دهان روزه رفت از خونهی آبجیم سبزی آورد. (برای عاقبتبخیری دخترها دعاکنید.) کارها خوب پیش رفت و به موقع تموم شد. موقع پخش ساندویچها دوباره با همسرم تماس گرفتم و گفتم بیاد ما رو برای توزیع ببره داخل شهر. جلوی مغازهی شوهر یکی از اعضای گروه، ایستادیم. ایشون از مغازهشون میز آوردن و ساندویچها و اسپیکر رو روی میز چیدیم. ندای اسپیکر توی محل پیچیده بود و جلب توجه میکرد. تا اذان کارمون طول کشید. وقتی برگشتیم خونه، دیدم دخترم سفره رو پهن کرده و همسرم نون بربری تازه و داغ خریده بود. خیلی بهم چسبید، خستگیم در رفت.
🖊فهیمه زرقانی
#سلاحنا_دعانا
#مادرانه_سبزوار
#پویش_فروردین_۱۴۰۳
#مدارمادرانانقلابی *"مادرانه"*
* [وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
*یادآوری* نشست رو به قله در مسیر
امروز ساعت ۱۶ الی ۱۷
در نرمافزار قرار
لینک نشست:
https://gharar.ir/r/907b7574
*#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"*
* [وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary) *
#روایت_در_متن
پویش این ماه اصلا برام عجیب رقم خورد. برخلاف اغلب اوقات که بخاطر مشغله یا دلایل مختلف باید به همسرم چندبار یادآوری کنم تا چیزی که میخوام رو تهیه کنن، اینبار به محض زنگ زدن بهشون و مطرح کردن این که من پلاستیک کوچیک برای بسته بندی نیاز دارم بدون خواستن هیچ توضیحی گفتن باشه و جالب اینکه چند جا هم موجود نبوده و ایشون گشتن تا سایز مورد نیاز رو پیدا کنن. مرحله بعدی اینکه به طرز عجیبی بچههام که همیشه چسبیده هستن بهم و مدام در حال آتیش سوزوندن هستن، سرگرم شدن و من تونستم بستهبندی کنم و در کمال استیصال و زنگ زدن به دفتر فنی برای چاپ متن روش و قبول نکردن شون، خواهرم بعد برگشت از باشگاه با اینکه خیلی خسته بود و خیلی وقتها کلا حوصله نداره مقواهای خوشگل کاهیش رو برام برش زد و کمک کرد بنویسم و بچسبونیم روی بستهبندی و بستهها پخش شد بین مادران شبزندهدار شب ۲۳ رمضان ۱۴۰۳. میخوام بگم گاهی نمیشود که نمیشود که نمیشود، ولی گاهی هم با وجود تنگی وقت و موانع، یجوری میشود که انگشت به دهان میمونی، پس مهم نیته و تلاش در حد وسع. مهم اون بچههای مظلومی هستن که این شبها دل همهمون پیششونه و حال همهمون بخاطر اوضاعشون دگرگونه. خدایا این کم رو از ما بپذیر و دعاهای این شبهامون رو برای مردم مظلوم فلسطین هرچه زودتر مستجاب کن.
🖊زهرا قاسمزاده
#سلاحنا_دعانا
#مادرانه_مشهد
#پویش_فروردین_۱۴۰۳
#مدارمادرانانقلابی *"مادرانه"*
* [وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
#روایت_در_متن
امسال هر سفرهی افطار و سحر برایم سخت و غمناک بود، فکر گرسنگی کودکان غزه آزارم میداد. در این فکر بودم که چه کاری از من بر میآید؟پویش مادرانه جرقهای در ذهنم زد و ایدهی دوستان مادرانهای به دلم نشست. دست به کار شدم و بستههای نان خشک رو همراه برگههایی که شامل «تلنگر» و «وظایفی» بود که میشود به واسطهی آن کمکی کرد چیدم و در شب قدر ۲۳م همراه خود بردم. به مردم که میدادم بعضی تعجب میکردند و بعضی استقبال! خانمی بعد از گرفتن بسته با تعجب به همراه خود گفت نون خشکه! چرا نون خشکه نذری داد؟! و برگهی داخل بسته رو خوند، همون لحظه برگشتن و گفتن چه کار خوبی.
🖊مریم قربانی
#سلاحنا_دعانا
#مادرانه_اصفهان
#پویش_فروردین_۱۴۰۳
#مدارمادرانانقلابی *"مادرانه"*
* [وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
#صوت نشست معرفتی با موضوع:
*حکمت الهی و قتل کودکان و زنان غزه*
سخنران: محمدحسن جعفریان
پژوهشگر فلسفه و حکمت اسلامی.
روز چهارشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۳ (۲۳ رمضان المبارک)
#رو_به_قله_در_مسیر
#فلسطين
#روزقدس
#غزه
*#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"*
* [وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary) *
#روایت_در_متن
ربنا میخوانند. شامی بابلی را با همهی آپشنهای ریز و درشتش، در روغن میلغزانم. یادم باشد سهم طفلکان غزه را کنار بگذارم. این را که میگویم پسرم با تعجب نگاهم میکند. لقمههای ساده و کوچکم را قبل رفتن به مراسم، سریع دست پیچ میکنم، روی بستهها زدهام «دعای مستجاب افطارم نذر کودکان فلسطین». وارد محوطهی مصلی شدهایم. دنبال بهانهای برای یادآوری پویش مادرانه میگردم. زمان دعا سخنران گریزی به غزه میزند؛ محیا لقمهها را به بچهها تعارف میکند و از آنها میخواهد برای نجات کودکان غزه دعا کنند. چشمم به بنری میافتد که کمی آنطرفتر نصب شده با نقش مادری رنجور و نوزاد در بغل که بالایش نوشته «برای مادران غزه». از بیحالی مادر آن تصویر، اشکانم جاری میشوند و از سیر بودنم خجالت میکشم. امسال با فاصله، تلخترین ماه رمضان عمرم را میگذرانم.
🖊محدثه فلاح زاده
#سلاحنا_دعانا
#مادرانه_شمالشرق
#پویش_فروردین_۱۴۰۳
#مدارمادرانانقلابی *"مادرانه"*
* [وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
#روایت_در_متن
چند روز بود نذر دوستان مادرانه رو میدیدم و تو دلم بهشون افتخار میکردم. مادرانی که در کنار کلی مشغلهی خودشون، به یاد بچههای گرسنهی فلسطین هم بودند و کلی دغدغه داشتن. دلم میخواست منم بتونم کاری بکنم ولی چون اولین بارم بود نمیدونستم چیکار کنم که یکی از مادرهای فعال و عزیز مادرانه پیشنهاد داد بریم دور هم لقمه پنیر سبزی و حلوا درست کنیم که انگار خدا داشت بهم میگفت نیت از تو انگیزه و انرژی هم از طرف من. و شد آنچه که باید میشد.
🖊فریما مقدس
#سلاحنا_دعانا
#پویش_فروردین_۱۴۰۳
#مادرانه_شهرک_شهید_شهپریان
#مدارمادرانانقلابی *"مادرانه"*
* [وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
#روایت_در_متن
از وقتی فهمیدم پویش مادرانه این ماه پخش نذری برای مردم مظلوم غزه است، دلم میخواست یه کاری انجام بدم. تا اینکه بدون فکر قبلی برای افطار حلوا پختم. دخترهام به رسم همیشگی گفتن مامان به همسایهها هم میدیم؟ توی دلم یاد بچههای بی پناه غزه افتادم و قرار مادرانه. دختر بزرگم با دستخط خودش نوشتهها رو نوشت. و دختر کوچیکه سریع حاضر شد که نذریها رو ببره. ذوق بچهها از چمشهاشون معلوم بود و دل من که برای بچههای مظلوم غزه خون بود.
🖊زینب یاراحمد
#سلاحنا_دعانا
#پویش_فروردین_۱۴۰۳
#مادرانه_شهرک_شهید_شهپریان
#مدارمادرانانقلابی *"مادرانه"*
* [وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
وقتی خبر جدید بیمارستان شفا همه جا پیچید، همه دلشان توی سینه بیقرار شد و خون در رگهایشان به جوش آمده بود. توی گروههایمان دوباره حرف غزه بالا گرفته بود. یکی میگفت بنظرم فقط دعا برای فرج از دستمان برمیآید. یکی میگفت ریشه ظالم کنده میشود ولی من که توپ و تفنگی ندارم بروم روبرویشان بجنگم. اما این حرفها آراممان نمیکرد. باید قدمی برمیداشتیم.
حتی اگر آن یک قدم فقط یک درصد از غم و سختیهای مردم مقاوم غزه را کم کند تا بتوانند روبروی دشمنی که ظلمش در بشریت، کم سابقه بود بایستند. چند روز قبلش پیامی از مردم غزه رسیده بود که فقط به ما غذا برسانید که بتوانیم مقاومت کنیم. و چند روز قبل ترش، فیلمی از چادر هلال احمر ایرانیها توی غزه پخش شد که داشت بین مردم عزیز غزه، غذا پخش میکرد. همین کورسوی امید کافی بود تا دست به کار شویم. قرار بود یکی دو روز دیگر به خاطر تولد امام حسن (ع)، هیأت خانوادگی مهدی یاوران مادرانه، باز دور هم جمع شوند. داشتیم ذره ذره بانی میشدیم تا افطاری هیأت جور شود. یکی یک کیسه نمک، یکی کمی لپه، یکی بانی گوشت شد، یکی با چند دانه سیب درختی و ... اما با خبرهایی که از غزه شنیده بودیم، این افطاری از گلویمان پایین نمیرفت. این شد که با دیدن هشتگ پویش «همسفره با غزه» و آن خبرهای قبلی از درخواست مردم غزه برای کمک و هلال احمر و ... تصمیمی گرفتیم. قرار شد صندوقی بیاوریم توی هیأت تا بچهها بخشی از پولهای عیدیشان را برای کمک به مردم غزه بریزند توی آن. چسب تفنگی و کارتن خرمایی که برای دور انداختنش توی خانهتکانی دست دست کرده بودم را برداشتم. پارچه سفیدی پیچیدم دورش و با چسب تفنگی گوشههایش را به کارتن چسباندم تا بشود صندوق جمع آوری کمک برای مردم غزه و نقاشی دخترک را هم چسباندم روی آن. قدم خیلی کوچکی بود اما با برداشتنش میشد حس کرد پشت جبههای و داری برای رزمندهها که همان مردم غزه باشند کاری میکنی. بعد هیأت که پولها را شمردیم تا برای واریز به حساب آقا قسمت کمک به مردم غزه آماده شود، حس خوبی داشتیم. گاهی با چسب تفنگی هم میشود جنگید...
🖊زهره علوی
#مادرانه_کرمان
#گزارش_هیأت
#هیأت_خانوادگی_مهدی_یاوران_عج
#مدارمادرانانقلابی *"مادرانه"*
* [وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary) *