9.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💭 درمان همهی «نمیتونم»ها و «نمیشه»ها
#استاد_شجاعی
4مناجاتالراجین(حلواجی).mp3
2.6M
🤲 مناجات الراجین ( امیدواران )
4️⃣ چهارمین مناجات خمس عشر
💠 امام زین العابدین حضرت سجاد (عليهالسلام)
🎙 با نوای اباذر حلواجی
64BitR📀2MB⏰Time=5:10
🍃🌻🍃🌸🍃🌻🍃
EsteghfarAmirAlmomenin[29].mp3
2.46M
⬆️⬆️⬆️
#استغفار_70_بندی_امیر_المؤمنین(عليهالسلام)
#بند 9⃣2⃣
📝بند 29استغفار امیرالمؤمنین (علیهالسلام)
(از استغفار 70 بندی امیرالمؤمنین "علیه السلام")
🎤 حاج میثم مطیعی
🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃
🌹اَللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُکَ لِکُلِّ ذَنْبٍ اسْتَقْلَلْتُهُ أَوِ (اسْتَکْثَرْتُهُ) اسْتَکْبِرْتُهُ أَوِ اسْتَعْظَمْتُهُ أَوِ اسْتَصْغَرْتُهُ أَوْ وَرَّطَنِی جَهْلِی فِیهِ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ🌹
ترجمه🔽
🌸بارخدایا! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که آن را کم شمردم یا زیاد، زیاد شمردم یا کوچک، یا اینکه نادانیم مرا در ورطه آن فرو برد. پس بر محمد و آل محمد درود و رحمت فرست و اینگونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان🌸
به سوی نور18.mp3
17.84M
📚 مجله صوتی شنیدنی: «به سوی نور»
👈🎧 #قسمت_هجدهُم 18
🎙 به کلام و تنظیم : #مصطفی_صالحی
#نشر دهید که صدقه ای است جاریه!
#نشر دهید، به امید التیام داغی که از غربت بر دل امام است
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج
🍃🌻🍃🌺🍃🌻🍃
شور حضرت زینب (س).mp3
2.13M
شور حضرت زینب و حضرت رقیه (س)
جانِ جانان، یا عقیلة العرب
روحِ قرآن، یا عقیلة العرب
حرفِ دلرو،اینطور میگم حالا
سَنه قربان ، یا عقیلة العرب
زینب، حلمایی نورِ، مولایی
توصبر و عفت عیناً، زهرایی
عالمه ی غیره معلمه هستی...
فهیمه ی غیره مفهمه هستی...
توی شامات دیدن همه عالم اینو
با خطبه گردنِ یزید و شکستی
یازینب زینب زینب...
بی هماوَرد، عُلیا مخدره
رافعِ دَرد، عُلیا مخدره
جبل الصبر، زن نگو بیا بگو..
فوقِ هر مَرد، عُلیا مخدره
زینب، قدیسه.. اِسمت، تندیسه
دشمنِت بی بی قطعاً ، اِبلیسه
ابن مرجانه شد مغلوبه کلامِت
تو کوفه شد بر پا بیرقِ قیامِت
بنت الحیدر، مثل علی به شأن تو..
گفته خودِ خدا درود و سلامِت
یازینب زینب زینب...
بابِ حاجات، یارقیه سادات
ماهِ شامات، یا رقیه سادات
فخرِ عباس،فخرِ زینب هستی
فخرِ سادات، یارقیه سادات
بی بی، طوفانی... تیغِ، برّانی...
گریهاَت، غوغا کرد تو شام، به آنی
با حجابت زجر و به زانو آوُردی
از یزید و کاخِش تو آبرو بُردی..
حیدری رفتاری، فاطمی گفتاری
توی سختی خَم به اَبرو نَیاوُردی
بیبی جان، رقیه رقیه...
عشقِ بابا، نائبة الزهرا
نورِ دنیا، نائبة الزهرا
نوکر تو،اهلِ عالم هستن..
اَمرْ فرما، نائبة الزهرا
بی بی، خاتونی رزقِ ، بارونی
حرفِ، نوکر رو.. عمری،میدونی
آرزو دارم خادمِ شما باشم...
ای کریمه بانو، برات فدا باشم
تو شب سوم محرم دمشقو..
عاشورا با لطفِ تو کربلا باشم
بیبی جان، رقیه رقیه...
#مجتبی_دسترنج_ملتمس
شور میلاد حضرت رقیه س2..mp3
1.97M
شور میلاد حضرت رقیه سلام الله علیها
تو شبه بارون دل شده مجنون
اومد رقیه و شده، خوشحال آقامون
ماهه آفاقه نوره اِشراقه
شبیه گل رو دامنِ، ام اسحاقه
چون گل یاس و میخکه
به شأن اون.. تبارکه
همه حسینیا میگن
تولدش مبارکه
خوش اومدی خوش اومدی یارقیه جان..
محشر محشر دلبر اکبر
برای زینب اومده، همدم و یاور
روح اعطیناس کوثر باباس
عرصه ی پادشاهیشَم، شونه ی سقاس
سه ساله بوده کربلا
تو کوفه و شام بلا
با گریه هاش نقشه های
یزید و کرده بر مَلا
خوش اومدی خوش اومدی یارقیه جان..
باز شب میلاد میزنم فریاد
رقیه اِی روحِ کرم.. ، خونه اَت آباد
عمهی سادات روح عبادات
با دستای کوچیکتون، شد روا حاجات
تو جشن میلاد شما
دلامون و صفا میده
هِدیّه صاحب الزمان
دمشق و کربلا میده
خوش اومدی خوش اومدی یارقیه جان..
جاشه با نفرت با همه غیرت
امشب به منکر بی بی، بکنیم لعنت
با همه ایمان از دل و از جان
لعنت بگیم به زجر و به، خولی و سَنان
لعنِ خدا به حرمله..
به شمر و به ابن زیاد
بعد یزید این شبارو
لعنِ عمر میگم زیاد
لعنت به دشمن شما یارقیه جان..
#مجتبی_دسترنج_ملتمس
⊰━━━⊰ ≼ِ✺ #تقویم_روز ✺≽ ⊱━━━⊱
🗓 #یکشنبه ۲۸ بهمن | دلو ۱۴۰۳
🗓 ۱۷ شعبان ۱۴۴۶
🗓 16 فوریه 2025
🌹 امروز متعلق است به:
🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیهما السّلام
🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها)
📆 روزشمار:
▪️13 روز تا آغاز ماه مبارک رمضان
▪️22 روز تا رحلت ام المومنین حضرت خدیجه علیها السلام
▪️27 روز تا ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام
▪️30 روز تا اولین شب قدر
▪️31 روز تا ضربت خوردن امام علی علیه السلام
❇️ یکشنبه ۱۰۰ مرتبه : یا ذَالجَلالِ وَ اْلاِکْرام "ای صاحب جلال و بزرگواری"
❇️ #ذکر روز #یکشنبه که به اسم امیرالمومنین علی علیه السلام و حضرت زهرا سلام الله علیها میباشد، #موجب_فتح_و_نصرت میشود، روایت شده است که در این روز #زیارت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام و زیارت حضرت زهرا سلام الله علیها خوانده شود.
❇️ #ذکر (یا #فتاح) ۴۸۹ مرتبه بعد از نماز صبح موجب #فتح_و_نصرت_یافتن میشود.
📚 #تعبیر_خواب شب #دوشنبه : طبق آیه ی ۱۸ سوره #کهف میباشد.
✅ برای #حجامت و #خون دادن روز مناسبی است.
✅ برای #اصلاح #سر و #صورت روز مناسبی است.
⛔️ برای گرفتن #ناخن روز مناسبی نیست.
✅ برای #زایمان روز مناسبی است.
✅ برای #ازدواج و #خواستگاری روز مناسبی است.
⛔️ برای #برش و #دوخت #لباس روز مناسبی نیست.
✅ امشب برای #مباشرت خوب است.
⛔️ برای #مسافرت رفتن روز مناسبی نیست.
🔰زمان #استخاره: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب.
🔸امروز روز خوبی است.
🔸امروز برای شروع کارهای مهم و سرنوشت ساز، روز خوبی است.
🔸دید وبازدید با دوستان و خویشاوندان خوب است.
🔸کسی که در این روز بیمار شود به زودی بهبودی خود را به دست میآورد.
🔹کسی که امروز گم شود، دیرتر پیدا میشود.
🔹قرض دادن و قرض گرفتن نیکوست
🔹برگزاری مجالس عروسی و جاری ساختن صیغه ی عقد خوب است.
🔹کشاورزی و باغبانی وآبیاری و خرید و فروش محصولات زراعی خوب است.
🔹خرید و فروش و تجارت بلامانع است.
🔸میانجیگیری برای اصلاح ذات البین و رفع اختلافات دوستان و خویشاوندان خوب است.
🔸کسی که در این روز متولد شود،نیاز به مراقبت و توجه بیشتری دارد.
🔸رسیدگی به ایتام ونیازمندان و بیچارگان خوب است.
🔸صدقه دادن خوب است.
🔹رَک اَرقنوع یا به اصطلاح ماه ترکی، قوت روح، امروز در « رگهای دل » است. 👈🏻باید مراقب بود که امروز به آن آسیبی نرسد.
🔹مسیر رجال الغیب امروز میان غـرب و جنوب میباشد.بهتر است هنگام حرکت به سمت محل کار یا در مکانی که حاجتی دارید رو به این سمت نهاده و از ایشان یاری بطلبید.چون کسی در نزد شروع در شغلی و سفری روی خود را به طرف ایشان کند و همت از ایشان طلبد، بدین نهج (صورت): بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیم، اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا رِجالُ الغَیبِ. اَلسَّلامُ عَلَیکَ اَیَّتُهاَ الاَرواحُ المُقَدَّسَةِ. اَغیثُونی بِغَوثِهِ و اُنظُروُا اِلَیَّ بِنَظرَةٍ یا رُقَبا یا نُقَبا یا نُجَبا یا اَبدالَ یا اَوتادَ یا غَوث َیا قُطُب و به هر زبانی که خواهد، مطلب خواهد و شروع در مدعا کند، البته به مقصود رسد.
🌸 #سجده_جهت_حاجت_روایی
🌸 حاجت هایتان را درحالت سجده از خدا بخواهید هر کسی حاجت دارد، سر بر سجده گذارده و این ذکر را سه مرتبه بگوید و حاجت بخواهد که ان شاءالله برآورده مى شود: يا حَىُّ يا قيُّومُ يا لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ بِرَحْمَتِكَ اَسْتَغيثُ فَاكْفِنى ما اَهَمَّنى وَ لا تَـكِلْنى اِلى نَفْسى امام باقر (ع ) فرمود: براى طلب رزق در سجده نماز واجب بگو: يا خَيْرَ الْمَسْئُولينَ وَ يا خَيْرَ الْمُعْطينَ اُرْزُقْنى وَارْزُقْ عِيالى مِنْ فَضْلِكَ فَاِنَّكَ ذُوالْفَضْلِ الْعَظيمِ اِنَّ الصّـادِقَ عليه السلام: كانَ اِذا أَلَحَّتْ بِهِ الْحـاجَةُ يَسْجُدُ مِنْ غَيْرِ صَـلاةٍ وَ لارُكُوعٍ يَقُـوُلُ: يـا أَرْحَمَ الرّاحمينَ سَبْعا ثُمَّ يَسأَلُ حاجَتَهُ. همانا امام صادق عليه السلام چون حاجتى مهم داشت بدون نماز و ركوع به سجده مى رفت و هفت بار مى گفت يا ارحم الراحمين سپس حاجت خود را از خدا درخواست مى كرد.
☜ #اوقات_شرعی_به_افق_تهران
☜ #اذان صبح05:26 طلوع آفتاب06:50
☜ #اذان ظهر12:18 اذان عصر15:22
☜ #غروب آفتاب17:47 اذان مغرب18:06
☜ #اذان عشاء18:53 نیمهشب شرعی23:37
🗓 #ذات_الکرسی مخصوص روز #یکشنبه است.
⏰ ذات الکرسی #عمود ۱۳:۲۴ ظهر
🤲 #دعا خواندن در زمان #ذات_الکرسی #مستجاب میشود.
🌼🍂🌺🍂🌼🍂🌺
رمان آنلاین
دست تقدیر
#قسمت_اول🎬:
محیا سرش را به در نزدیک کرد تا صدای داخل اتاق را بهتر بشنود، صدای عمویش، ابو حصین بلند بود و صدای مادرش رقیه آهسته به گوشش میرسید، اما او سعی می کرد تا هیچ کلمه ای را از مکالمه ای که پشت در جاری بود، از دست ندهد چون کاملا می فهمید که این صحبت انگار یک نوع جنگ بر سر آینده اوست، جنگی که شاید به نوعی خودکشی برای مادرش رقیه بود،زنی مؤمن و با فهم و درک و بسیار مهربان..
رقیه با لحنی که سعی می کرد آرام و بدون تنش باشد، گفت: ابو حصین، برادر من! امر کردید که به عراق بیایم تا مال و املاکی که از آن ابومحیا ست را جدا کنید و به فرزند برادرتان که دختر من هست، بدهید. با اینکه چشم طمعی به این املاک نداشتم اما حرف شما را زمین نزدم، رنج سفر را تحمل کردم و دست محیا را گرفتم کشور خودمان را ترک کردیم آمدیم...
ابوحصین به میان حرف رقیه، زن برادر مرحومش دوید و گفت: کشور خودمان نه!!! کشور خودت...چون تو ایرانی هستی..اما محیا از خون برادر من است، او ایرانی نیست، یک عرب هست فهمیدی؟! فکر نکن اجازه دادم بعد از مرگ برادرم به ایران بروید و محیا آنجا درس بخواند دیگر تو بزرگتر و همه کارهٔ محیا هستی، الان هم اینقدر با من یکی به دو نکن، قرار نیست شما به ایران برگردید..
رقیه آب دهانش را قورت داد و گفت: نمی شود...باید برگردیم، خانه و زندگی ما آنجاست، محیا درسش تمام شده، پرستار هست و به زودی سرکار می رود و می خواهد باز هم در کنار کارش درس را ادامه دهد خدا را چه دیدی شاید دکتری شد برای خودش و صدایش را آرام تر کرد و ادامه داد: شما به من قول دادید که ما را به ایران برگردانی...
ابو حصین قهقه تمسخر آمیزی زد و گفت: با این اوضاع مملکت تو، محیا اونجا نمی تونه هیچ پیشرفتی کند و بعد صدایش را پایین تر آورد و ادامه داد: جسته و گریخته شنیده ام به زودی شاه ایران فراری خواهد شد، اوضاع ایران به شدت خراب است، اگر تقسیم املاک را بهانه کردم دو هدف داشتم اول اینکه جانتان را نجات دهم و دوم اینکه خوشبختی محیا را تضمین کنم.
رقیه با بغضی در صدایش با لکنت گفت: ش...ش..شما لطف کردید، اما خوشبختی محیا در این نیست که از خانه و زندگی که با آن خو گرفته جدا شود و با مردی که جای پدرش را دارد ازدواج کند.
ناگهان صدای فریاد ابوحصین بلند شد و گفت:
ادامه دارد
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼
رمان آنلاین
دست تقدیر
#قسمت_دوم 🎬:
ابوحصین همانطور که مشتش را روی میز می کوبید گفت: تو یک ضعیفه هستی که نمی فهمی خوشبختی یعنی چه، برو دست به دعا بردار که ابومعروف محیا را بپسندد، خبر نداری که چه اتفاقاتی قرار است بیافتد، ابو معروف یکی از دوستان نزدیک صدام هست و به زودی به مقامی دهن پر کن می رسد، از طرفی او با نیمی از اموالش می تواند کل تکریت را یکجا بخرد و از آن خود کند، مردی که سالهاست در انتظار یک بچه است و از دو تا زن قبلی اش بچه ای ندارد، شاید تقدیر خدا این است که محیا برایش بچه ای بیاورد، آن وقت تا هفتاد نسل اگر غذا و پوشاک از طلا هم بخورید و بپوشید باز هم هنوز دارید و شاهانه زندگی خواهید کرد.
هق هق رقیه بلند شد و ابو حصین لحنش را ملایم تر کرد و گفت: تو نمی دانی من چه لطف بزرگی در حقت می کنم وگرنه اینچنین زانوی غم بغل نمی گرفتی، اگر من دختری به سن محیا داشتم شک نکن با کمال میل دختر خودم را به عقد او در می آوردم، حالا هم کم مویه کن، امشب قرار است ابومعروف به خانه ما بیاید، بهانهٔ این جشن هم ورود برادر زاده عزیزم به عراق است.
رقیه آه کوتاهی کشید و گفت: از خدا بترس ابوحصین، تو می خواهی به هر طریقی من را در کنارت نگه داری، چون به بهانه وجود محیا و کار و زندگی اش، من به پیشنهاد ازدواجت جواب منفی دادم، حالا می خواهی کاری کنی که من پابند عراق شوم، تا تو هم به مقصود خود برسی..
ابو حصین خنده صدا داری کرد..
محیا که چیزهای تازه ای می شنید، عرق سردی بر بدنش نشسته بود، او مدتها بود دل در گرو مهر مهدی پسر همسایه شان در ایران داده بود، پسری پاک و مؤمن که در هیاهوی بی عفتی که شاه به راه انداخته بود، او جزء دسته ای بود که پناهگاه امنش مسجد محله بود، محیا دلش نمی خواست یک تار موی مهدی را با کل دنیا عوض کند، خصوصا که قبل از آمدنشان به تکریت، مادر مهدی برای کسب اجازه و خواستگاری به خانه آنها امده بود و مادرش رقیه، دادن جواب نهایی را به بعد از سفرشان به عراق موکول کرده بود.
محیا گوشش را محکم تر به در چسپانید و می خواست بداند عاقبت حرفهای مادر و عمویش به کجا می رسد، نفس را در سینه اش حبس کرده بود که ناگهان با آمدن دستی به روی شانه اش از جا پرید..
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼
رمان انلاین
#دست_تقدیر۳
#قسمت_سوم🎬:
محیا همانطور که قلبش تندتر از قبل می تپید به عقب برگشت و چهرهٔ سبزه و نمکین و هیکل درشت زن عمو عالمه را در مقابلش دید.
زن عمو لبخندی زد و خیره در چشمان درشت و میشی رنگ محیا شد و گفت: ببینم پشت در اتاق کار عمو چه می کنی؟! چی دارن میگن که برای تو اینقدر جالبه دختر زیبا؟!
محیا با لکنت گفت: س..س..سلام زن عمو، هیچی نمی گن...ب...ببخشید من یه کم کنجکاو بودم و برای اینکه بحث را عوض کند گفت: چقدر زود از خرید برگشتید، چرا دستتون خالی هست؟
عالمه اشاره ای به در کرد و گفت: اون بندگان خدایی که ابوحصین اجیر کرده بود خرید را انجام دادن، من فقط دستور صادر کردم، الان هم کلی خرید روی حیاط هست، گفتم ببرن حیاط پشتی چون قراره اونجا آشپزی کنن و با زدن این حرف دست محیا را گرفت و همانطور که او را به طرف آشپزخانه می برد گفت: بیا خودم برات بگم که عموت قراره چی به مادرت بگه تا این حس کنجکاوی اینقدر اذیتت نکنه و بعد صدایش را آرام تر کرد و ادامه داد: منم از جنس خودت هستم یه زنم، نگاه به قد و هیبتم نکن، دل من هم لطیف هست و البته کنجکاو و فضولم، پس درکت می کنم
محیا با تعجب حرکات زن عمویش را نگاه می کرد و با خود فکر می کرد آیا به راستی زن عمو می داند که عمو دام برای مادرم پهن کرده و قراره مادرم را هووی او کند؟! اگر می داند چرا حس حسادت ندارد؟!
عالمه و محیا وارد آشپزخانه شدند و عالمه او را به سمت صندلی های نهار خوری چوبی که تازه خریده بودند کشید، محیا را روی صندلی نشاند وخودش هم روی صندلی کنارش نشست و همانطور که دستان سرد محیا را در دستان گرم و گوشتی خودش گرفته بود دستش را روی میز گذاشت و گفت: ببین محیا، تو دختر بزرگ و تحصیل کرده ای، دیگه وقت ازدواجت شده، مادرت هم چون توی سن پایین همسر ابو محیا شد، هنوز جوان است و زیبا، پدرت که ناگهان فوت کرد، پس عاقلانه نیست زن جوان و زیبایی مثل رقیه بیوه و تنها بماند، پس ما تصمیم گرفتیم مجلسی راه بیاندازیم و در این مجلس مادرت را به ابو معروف نشان دهیم و من مطمئن هستم با این زیبایی که رقیه دارد ،ابو معروف یک دل نه، صد دل عاشق مادرت میشود، درست است پدرت مال و املاک قابل توجهی داشت اما اموال ابو معروف مثل دریایی بی انتهاست، خوشبختی تو و مادرت تضمین خواهد شد.
عالمه به چهره جوان و زیبای محیا خیره شد، چشمان درشت و میشی رنگ، ابرو های کمانی و کشیده، پیشانی بلند و صورت سفید و مژه های بلند و فر دار او، قادر بود هر مردی را جذب خود کند، عالمه لبخندی زد و زیر لب گفت: خدا را چه دیدی شاید تو به بهانه ازدواج مادرت ماندی و جاسم من هم سرو سامان گرفت..
شوکی دیگر به محیا وارد شده بود، او از حرکات جاسم پسر عمویش چیزهایی دستگیرش شده بود، حالا می فهمید که زن عمویش از این عشق پنهانی و یک طرفه خبر دارد.
محیا کلا گیج شده بود، حرفهای عالمه با حرفهایی که از پشت در شنیده بود با هم نمی خواند و از زمین تا آسمان با هم فرق داشت، اما او خوب می دانست که عمویش حیله کرده و عالمه را فریب داده...
عالمه که دید محیا در فکر فرو رفته گفت: محیا جان! غم به دلت راه نده، ابومعروف بر خلاف قیافه خشنی که دارد قلبی مهربان در پس آن قیافه دارد، مطمئنم همسر خوبی برای مادرت و پدر خوبی برای تو خواهد بود، از طرفی صدام که تازه با ترفند عمویش را برکنار کرد و کشت و بر مسند قدرت نشسته، از دوستان نزدیک ابو معروف است و این یعنی نان تو و مادرت که چه عرض کنم، نان خانواده ما هم در روغن است..
محیا آه کوتاهی کشید و از این همه سادگی زن عمو عالمه و حیله عمویش، دل نازکش پر از درد شد.
دنیای محیا و اقوام پدرش با هم فرسنگها فاصله داشت، آنها خوشبختی را در چه می دیدند و محیا در چه؟! آنها پول و مال و مقام می خواستند و محیا یک جو ایمان و آرامش....
ادامه دارد
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼