eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
10.6هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
19.7هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹خاطرات شهیدحاج ستارابراهیمی هژبر 💞صمد هم دیرش شده بود. اما با این حال، مرا دلداری می داد و می گفت: «بچه ها که خوابیدند، خودم می آیم کمکت.» بچه ها داشتند در بغل ما به خواب می رفتند. اما تا آن ها را آرام و بی صدا روی زمین می گذاشتیم، از خواب بیدار می شدند و گریه می کردند. از بس توی اتاق راه رفته بودیم و پیش پیش کرده بودیم، خسته شده بودیم، بچه ها را روی پاهایمان گذاشتیم و نشستیم و تکان تکانشان دادیم تا بخوابند. اما مگر می خوابیدند. صمد برایم تعریف می کرد؛ از گذشته ها، از روزی که من را سر پله های خانه عموی پدرم دیده بود. می گفت: «از همان روز دلم را لرزاندی.» از روزهایی که من به او جواب نمی دادم و او با ناامیدی هر روز کسی را واسطه می کرد تا به خواستگاری ام بیاید. می گفت: «حالا که با این سختی به دستت آوردم، باید خوشبخت ترین زن قایش بشوی.» صدای صمد برای بچه ها مثل لالایی می ماند. تا صمد ساکت می شد، بچه ها دوباره به گریه می افتادند. هر کاری کردیم، نتوانستیم بچه ها را بخوابانیم. مانده بودیم چه کار کنیم. تا می گذاشتیمشان زمین، گریه شان درمی آمد. مجبور شدم دوباره برایشان شیر درست کنم. اما به محض اینکه شیر را خوردند، دوباره جایشان را خیس کردند. جایشان را خشک کردم، سر حال آمدند و بی خوابی به سرشان زد و هوس بازی کردند. 💞حالا یک نفر را می خواستند که آن ها را بغل کند و دور اتاق بچرخاند. ظهر شد و حتی نتوانستم اتاق را جارو کنم، به همین خاطر بچه ها را هر طور بود پیش صمد گذاشتم و رفتم ناهار درست کنم. اما صمد به تنهایی از عهده بچه ها برنمی آمد. از طرفی هم هوای بیرون سرد بود و نمی شد بچه ها را از اتاق بیرون آورد. به هر زحمتی بود، فقط توانستم ناهار را درست کنم. سر ظهر همه به خانه برگشتند؛ به جز خواهر و مادر صمد. ناهار برادرها و پدر صمد را دادم، اما تا خواستم سفره را جمع کنم، گریه بچه ها بلند شد. کارم درآمده بود. یا شیر درست می کردم، یا جای بچه ها را عوض می کردم، یا مشغول خواباندنشان بودم. تا چشم به هم زدم، عصر شد و مادرشوهرم برگشت؛ اما نه خانه ای جارو کرده بودم، نه حیاطی شسته بودم، نه شامی پخته بودم، نه توانسته بودم ظرف ها را بشویم. از طرفی صمد هم نتوانسته بود برود و به کارش برسد. مادرشوهرم که اوضاع را این طور دید، ناراحت شد و کمی اوقات تلخی کرد. صمد به طرفداری ام بلند شد و برای مادرش توضیح داد بچه ها از صبح چه بلایی سرمان آوردند. مادرشوهرم دیگر چیزی نگفت. بچه ها را به او دادیم و نفس راحتی کشیدیم. از فردا صبح، دوباره صمد دنبال پیدا کردن کار رفت. توی قایش کاری پیدا نکرد. 💞مجبور شد به رزن برود. وقتی دید نمی تواند در رزن هم کاری پیدا کند، ساکش را بست و رفت تهران. چند روز بعد برگشت و گفت: «کار خوبی پیدا کرده ام. باید از همین روزها کارم را شروع کنم. آمده ام به تو خبر بدهم. حیف شد نمی توانم عید پیشت بمانم. چاره ای نیست.» خیلی ناراحت شدم. اعتراض کردم: «من برای عید امسال نقشه کشیده بودم. نمی خواهد بروی.» صمد از من بیشتر ناراحت بود. گفت: «چاره ای ندارم. تا کی باید پدر و مادرم خرجمان را بدهند. دیگر خجالت می کشم. نمی توانم سر سفره آن ها بنشینم. باید خودم کار کنم. باید نان خودمان را بخوریم.» صمد رفت و آن عید را، که اولین عید بعد از عروسی مان بود، تنها سر کردم. روزهای سختی بود. هر شب با بغض و گریه سرم را روی بالش می گذاشتم. هر شب هم خواب صمد را می دیدم. وقتی عروس های دیگر را می دیدم که با شوهرهایشان، شانه به شانه از این خانه به آن خانه می رفتند و عیدی می گرفتند، به زور می توانستم جلوی گریه ام را بگیرم. فروردین تمام شده بود، اردیبهشت آمده بود و هوا بوی شکوفه و گل می داد. انگار خدا از آن بالا هر چه رنگ سبز داشت، ریخته بود روی زمین های قایش ✍ادامه دارد....
🍎کاش میشد شب یلدا به کنارت باشم 🕯مرهم و شمع و چراغ شب تارت باشم کاش میشدکه بلندای شب یلدا را 😔به بقیع آیم و تا صبح به کنارت باشم 🍎خدایا! شب یلدای غیبت را پایان بده
شیشه ها شکستنی است زندگی گذشتنی ست این فقط محبت است که همیشه ماندنی ست
🌹خاطرات شهیدحاج ستارابراهیمی هژبر 💞یک روز مشغول کارِ خانه بودم که موسی، برادر کوچک صمد، از توی کوچه فریاد زد. ـ داداش صمد آمد! نفهمیدم چه کار می کنم. پابرهنه، پله های بلند ایوان را دو تا یکی کردم. پارچه ای از روی بند رخت وسط حیاط برداشتم، روی سرم انداختم و دویدم توی کوچه. صمد آمده بود. می خندید و به طرفم می دوید. دو تا ساک بزرگ هم دستش بود. وسط کوچه به هم رسیدیم. ایستادیم و چشم در چشم هم، به هم خیره شدیم. چشمان صمد آب افتاده بود. من هم گریه ام گرفت. یک دفعه زدیم زیر خنده. گریه و خنده قاتی شده بود. یادمان رفته بود به هم سلام بدهیم. شانه به شانه هم تا حیاط آمدیم. جلوی اتاقمان که رسیدیم، صمد یکی از ساک ها را داد دستم. گفت: «این را برای تو آوردم. ببرش اتاق خودمان.» اهل خانه که متوجه آمدن صمد شده بودند، به استقبالش آمدند. همه جمع شدند توی حیاط و بعد از سلام و احوال پرسی و دیده بوسی رفتیم توی اتاق مادرشوهرم. صمد ساک را زمین گذاشت. همه دور هم نشستیم و از اوضاع و احوالش پرسیدیم. سیمان کار شده بود و روی یک ساختمان نیمه کاره مشغول بود. کمی که گذشت، ساک را باز کرد و سوغاتی هایی که برای پدر، مادر، خواهرها و برادرهایش آورده بود، بین آن ها تقسیم کرد. 💞همه چیز آورده بود. از روسری و شال گرفته تا بلوز و شلوار و کفش و چتر. کبری، که ساک من را از پشت پنجره دیده بود، اصرار می کرد و می گفت: «قدم! تو هم برو سوغاتی هایت را بیاور ببینیم.» خجالت می کشیدم. هراس داشتم نکند صمد چیزی برایم آورده باشد که خوب نباشد برادرهایش ببینند. گفتم: «بعداً.» خواهرشوهرم فهمید و دیگر پی اش را نگرفت. وقتی به اتاق خودمان رفتیم، صمد اصرار کرد زودتر ساک را باز کنم. واقعاً سنگ تمام گذاشته بود. برایم چند تا روسری و دامن و پیراهن خریده بود. پارچه های چادری، شلواری، حتی قیچی و وسایل خیاطی و صابون و سنجاق سر هم خریده بود. طوری که درِ ساک به سختی بسته می شد. گفتم: «چه خبر است، مگر مکه رفته ای؟!» گفت: «قابل تو را ندارد. می دانم خانه ما خیلی زحمت می کشی؛ خانه داری برای ده دوازده نفر کار آسانی نیست. این ها که قابل شما را ندارد.» گفتم: «چرا، خیلی زیاد است.» خندید و ادامه داد: «روز اولی که به تهران رفتم، با خودم عهد بستم، روزی یک چیز برایت بخرم. این ها هر کدام حکایتی دارد. حالا بگو از کدامشان بیشتر خوشت می آید.» همه چیزهایی که برایم خریده بود، قشنگ بود. 💞نمی توانستم بگویم مثلاً این از آن یکی بهتر است. گفتم: «همه شان قشنگ است. دستت درد نکند.» اصرار کرد. گفت: «نه... جان قدم بگو. بگو از کدامشان بیشتر خوشت می آید.» دوباره همه را نگاه کردم. انصافاً پارچه های شلواری توخانه ای که برایم خریده بود، چیز دیگری بود. گفتم: «این ها از همه قشنگ ترند.» از خوشحالی از جا بلند شد و گفت: «اگر بدانی چه حالی داشتم وقتی این پارچه ها را خریدم! آن روز خیلی دلم برایت تنگ شده بود. این ها را با یک عشق و علاقه دیگری خریدم. آن روز آن قدر دلتنگت بودم که می خواستم کارم را ول کنم و بی خیال همه چیز شوم و بیایم پیشت.» بعد سرش را پایین انداخت تا چشم های سرخ و آب انداخته اش را نبینم. از همان شب، مهمانی هایی که به خاطر برگشتن صمد بر پا شده بود، شروع شد. فامیل که خبردار شده بودند صمد برگشته، دعوتمان می کردند. خواهرشوهرم شهلا، شیرین جان، خواهرها و زن برادرها. صمد با روی باز همه دعوت ها را می پذیرفت. شب ها تا دیروقت می نشستیم خانه این فامیل و آن آشنا و تعریف می کردیم. می گفتیم و می خندیدیم ✍ ادامه دارد....
علیه السلام روزگاران همه را در شب یلدا ماندیم در تب حسرت و در تاب تمنّا ماندیم تا شنیدیم تویی منجی و خواهی آمد به مناجات نشستیم و به نجوا ماندیم بر سر جادّه ، سجّاده‌ی صبر افکندیم چشم بر کعبه ‌ی موعود به صحرا ماندیم با دعا بر تو همه روزه نمازی داریم روی بر قبله‌ی رویت به مصلّا ماندیم " رفت حاجی به طواف حرم و باز آمد ما به قربان تو رفتیم و همان جا ماندیم " تو همانی که همه نور و حضوریّ و ظهور ما همانیم که در غیبت کبری ماندیم عجب این نیست شکیبایی‌ مان را ببرد عجب این است به هجر تو شکیبا ماندیم در فراق تو دریغا ! که غزل کم گفتیم وَ اگر هم که سرودیم ، در آن وا ماندیم واژه‌ ها در صف توصیف شما مانده و ما آه ! از قافله‌ ی قافیه ‌ها جا ماندیم  
ما منتظر صبح شب یلداییم آماده برای فرج فرداییم روزی که عزیز فاطمه می آید با خامنه ای به کربلا می آییم
✨💫✨💫✨💫✨                                      🍁🌹احكام كودك در هفته اول تولد🌹🍁 ◀ شستشوى بدن (غسل) ◀ نخستین غذا (كام برداشتن) ◀ نخستین سخن (اذان و اقامه) ◀ نامگذارى ◀ تراشیدن سر ◀ ختنه ◀ عقیقه ◀ ولیمه 💧💦شستشوى بدن (غسل دادن)💦💧 1⃣ غسل دادن نوزاد, مستحب است. 2⃣ اگر غسل دادن براى نوزاد ضرر داشته باشد, مستحب نیست. 3⃣ اگر غسل دادن نوزاد دو یا سه روز تأخیر بیفتد مانعى ندارد, ولى اگر به حدى تأخیر بیفتد كه به او نوزاد نگویند، بهتر است, رجاءاً غسل دهند. 📌 نخستین غذا (كام برداشتن ): مستحب است ـ حتى پیش از خوردن شیر مادر 🍼 با آب فرات و تربت 📿 سیدالشهداء (ع ) كام طفل را بر دارند. 📌 نخستین سخن (اذان و اقامه): مستحب است در روز اول تولد نوزاد , یا پیش از افتادن بند ناف او, در گوش راستش اذان , و در گوش چپش اقامه بگویند. 📌 نامگذارى: 1⃣ پس از تولد نوزاد, مستحب است نام نیكویى برایش بر گزینند. 2⃣ برگزیدن نام نیكو یكى از حقوق فرزند بر پدر خویش است.   3⃣ بهترین نامها براى فرزند نامهایى است كه بندگى خداوند را در بر داشته باشد; مانند عبدالله , عبدالرحمن ,عبدالرحیم ; و در مرتبه دوم نامهاى پیامبران و امامان (علیهم السلام ). 4⃣ از میان نامهاى پیامبران و امامان (علیهم السلام ) نام محمد بهترین نام هاست. 5⃣ كسى كه چهار فرزند پسر دارد, مكروه است , نام یكى از آنان را محمد نگذارد. 📌 تراشیدن سر: ⬅ در روز هفت تولد نوزاد ـ دختر یا پسر ـ مستحب است موى سر او را تراشیده و به اندازه وزن موها طلا و نقره صدقه دهند. ⬅ مكروه است قسمتى از موى سر نوزاد را تراشیده و قسمتى را باقى گذارند. 📌 ختنه: ۱➖ واجب است فرزند پسر ختنه شود. ۲➖ مستحب است ختنهء نوزاد را در روز هفتم انجام دهند. ۳➖ نوازدى كه به طور مادرزاد ختنه شده باشد, اگر ختنه اش كامل باشد, لازم نیست او را ختنه كنند. ۴➖ نوزادى كه به طور مادرزاد ختنه شده , مستحب است براى عمل كردن به سنت پیامبر به محل ختنه او تیغ بگذارنند. ۵➖ كسى كه كودك ـ مسلمان ـ را ختنه مى كند لازم نیست مسلمان باشد; زیرا كافر هم مى تواند كودك مسلمان راختنه كند. 📌 عقیقه: 1- عقیقه , گوسفند یا حیوان دیگرى است كه براى هر شخصى كشته مى شود. 2- گوسفند🐏 , گاو🐂 یا شتر🐪 در عقیقه كافى است ولى قوچ🐑 از همهء اینها بهتر است . 3- مستحب است عقیقه سالم و چاق باشد. 4- مستحب است عقیقهء پسر, حیوان نر و عقیقهء دختر, حیوان ماده باشد. 5- مستحب است عقیقه را روز هفتم تولد كودك بدهند و اگر از روز هفتم تأخیر افتاد, همچنان مستحب است , حتى اگر فرزند بالغ شد, و برایش عقیقه نداشته باشند, مستحب است خودش عقیقه را بدهد. 6- در عقیقه مى توانند گوشت خام یا پخته شده را تقسیم كنند, یا بپزند و گروهى از مؤمنین ـ حداقل ده نفر ـ رادعوت كنند و به آنها غذا بدهند. 7- مستحب است پا و ران عقیقه را به قابله (ماما) بدهند. 8- صدقه دادن قیمت عقیقه به جاى عقیقه كافى نیست . 9- مكروه است كه پدر نوزاد یا یكى از عائلهء او از گوشت عقیقهء فرزندشان بخورند و مادر نوزاد نیز اگر از عقیقه نخورد به احتیاط نزدیكتر است . 10- در مورد آنچه در بعضى از روستاها رسم است كه استخوان عقیقه را در پارچهء سفیدى پیچیده و دفن مى كنند، مدركى نیافتیم . 📌 ولیمه: 1- ولیمه دادن در تولد فرزند مستحب است . 2- لازم نیست ولیمهء تولد فرزند در روز تولد وى باشد, بلكه اگر چند روزى هم بگذرد مانعى ندارد. 3- ولیمه دادن براى ختنهء فرزند, نیز مستحب است .
🔶 آلودگی هوا را می‌بینیم و با همه وجود درکش می‌کنیم و سخت نفس می‌کشیم، و در انتظار باران و هوای پاک بی‌تاب هستیم... 🔸 ایها العزیز! اما در آلودگی دوران غیبت رشد کرده‌ایم و با آن بزرگ شده‌ایم و سراسر دنیایمان را نکبت غیبت فراگرفته است، اما چنان جان سختیم که طلب گشایش امرت را نمی‌کنیم و بی‌تاب بهار ظهورت نیستیم... وای از این شرمندگی 😭 🍂🍂🍂🍂🍂🍂 مهدی جان! آلودگی دلهای‌مان از حد هشدار گذشته است و نفسهای‌مان به شماره افتاده! سال‌هاست زندگی مان تعطیل رسمی است... هوای باریدن نداری؟! ❣ السلام علیک یا بقیت الله یا حجت ابن الحسن عسکری ❣
ویژه شب یلدا👇👇👇👇👇👇
🌸🌸 💖پسر ماه بیا در #شب_یلدا بدرخش 💫ای‌مسیحای دل‌خسته‌ی زهرا بدرخش شب 🍉یلدایی این هجر ندارد پایان؟! 💫سرتان سبز به آیینه‌ی فردا بدرخش #اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸
YEKNET.IR - ,mehdi akbari - yalda.mp3
3.53M
⏯ #شور احساسی 🍉 ویژه #شب_یلدا 🌺 طولانی ترین شب سال رو 🌺 کاش میشید تو کربلا باشم 🎤مهدی اکبری
1_154936827.mp3
1.86M
#یلدای_مهدوی 🎼 شعر خوانی...
شب یلدایم اگر باتو سپر شد یلداست یا اگر این شب من باتو سحر شد یلداست ما که عمری زده ایم دم زِ فراق تو اگر بعد از این شامِ سیَه خَتمِ سفر شد یلداست ما که خود چلّه نشین تو شدیم آقاجان این شب چلّه اگر از تو خبر شد یلداست شب نشینی و کنار دِگران خوب اما با تو و عشقِ تو گر جمله به سر شد یلداست ای خدایِ کرم و جود و مُحبت مهدی(عج) از کرم، بر من اگر از تو نظر شد یلداست همچنان آلِ علی در خطر تهدیداند آن دَمی که زِ شما دفع خطر شد یلداست چون شهیدان تو ای شَهدِ شهادت نوشان سینه ام گر به دفاع از تو سپر شد یلداست حرف آخر اگر این چشم من ای صاحبِ اشک امشبی بَهرِ غَمِ جَدّ تو تَر شد یلداست
5db44651a5156d304c391f72_-7525194327629159377.mp3
14.31M
🌺 شعر خوانی بسیار زیبا ❤️❤️ انار 🎤🎤 سید حمید رضا برقعی #شب_یلدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️بلندترین شب سال ( یلدا ) و بلندترین انتظار 👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی 🎤 حجت الاسلام #ماندگاری #شب_یلدا
دو دیده از غم نادیدن تو دریا بود تویی که ماه رخت مقتدای شبها بود کجا قدم زده بودی کجا گذر کردی که دیدن مه رویت مرا تمنا بود میان سلسله ی عاشقانتان دیدم پر از تبار زلیخا و قوم لیلا بود به سردی شب چله دل سیاه مرا فقط شراره ی عشق رخ تو گرما بود به صبح سرد زمستان دل بهاری تو همیشه دل به خیالت پر از تماشا بود شبی که با تو نشستم به کنج خلوت خویش به از هزار نشستن به شام یلدا بود خدا کند که بگویی به صبح روز جزا که این غلام سیه رو ، غلام زهرا بود
شبی که باتو شود طی شبی ست یلدائی نه این دقایق بی معنی اهورائی وان یکاد بخوانیم و در فراز کنیم به مقدم سحر جمعه ای تماشائی *حضور مجلس انس است و دوستان جمعند* خداکند که در این بزم عشق بازآئی ترنج وتیغ به کف؛منتظر سر راهت نشسته یوسف صدیق ،بسکه زیبائی کدام دیده زهجرت گریست این شب را امیر بادیه گرد، ای خدای تنهائی چگونه بی تو سپر می شود دقایق ما بیا که درب دلم تا مدینه بگشائی *به رغم مدعیانی که منع عشق کنند* جمال چهره تو حجتی ست زهرائی
فاصله بین زن ومرد باید چقدر باشد.... 🆔
ننه سرما قدمت مبارک❄️ زیبایی هایت را عزیز میداریم، برایمان دعا ڪن چرخ روزگارمان در حضور تو به سلامتے و خیر بگردد و برف شادے به دل همه ببارد🙏🏻 زمستان مبارک⛄️
آفتاب شب یلدای همه 1.mp3
1.3M
#فوق_العاده_زیبا آفتاب شب یلدای همه ... گریه ی پشت تمنای همه.... #صابر_خراسانی
🔷 شک در عنوان نماز حین خواندن آن ❓ سؤال: اگر در اثناء_نماز شک کنیم که چه نمازی می خوانیم مثلا ندانیم نماز ظهر می خوانیم یا عصر، تکلیف چیست⁉️ ➖ پاسخ 👇👇 🔷 امام خامنه ای: اگر شك كند نمازى را كه خواندن آن است نماز ظهر است يا نماز عصر، چنانچه نماز ظهر را خوانده باشد، نمازى كه در دستش است مى شود و اگر نماز ظهر را نخوانده باشد يا در اينكه نماز ظهر را خوانده يا نه شك نمايد، چنانچه نماز عصر را به جا نياورده و در بين آنها باشد، بايد به نماز ظهر كند. 🔷 آیت الله مکارم: باید تا نماز ادامه داشته باشد و اگر طوری شود که نداند چه می کند نمازش باطل است. 🔷 آیت الله سیستانی: در اين فرض اگر نداريد كه ظهر را انجام داده ايد آن را بكنيد. 🔷 آیت الله شبیری زنجانی: نمازی که از نماز نیت آن را داشته اید، واقع می شود. 🔷 آیت الله وحید: اگر شک کند نمازی که می خواند ظهر است یا عصر چنانچه نماز ظهر نخوانده این را نماز ظهر قرار می دهد و ادامه می دهد و اگر قبلاً نماز ظهر را خوانده نمازش باطل است مگر اینکه این نماز را نماز عصر بداند ولی شک داشته باشد از اولِ نماز، نیتِ نماز عصر داشته یا نه که در این صورت نمازش صحیح است و باید آن را به ادامه دهد.
داستان شب👇👇👇👇👇
📔 مردی به پیامبر خدا، حضرت سلیمان، مراجعه کرد و گفت: ای پیامبر میخواهم به من زبان یکی از حیوانات را یاد دهی. سلیمان گفت: تحمل آن را نداری. اما مرد اصرار کرد. سلیمان پرسید: کدام زبان؟ جواب داد: زبان گربه ها! سلیمان در گوش او دمید و عملا زبان گربه ها را آموخت.... روزی دید دو گربه با هم سخن میگفتند. یکی گفت: غذایی نداری که دارم از گرسنگی میمیرم! دومی گفت: نه، اما در این خانه خروسی هست که فردا میمیرد، آنگاه آن را میخوریم. مرد شنید و گفت: به خدا نمیگذارم خروسم را بخورید، آنرا فروخت! گربه آمد و از دیگری پرسید: آیا خروس مرد؟ گفت نه، صاحبش فروختش، اما گوسفند نر آنها خواهد مرد و آن را خواهیم خورد. صاحب منزل باز هم شنید و رفت گوسفند را فروخت. گربه گرسنه آمد و پرسید آیا گوسفند مرد؟ گفت : نه! صاحبش آن را فروخت. اما صاحبخانه خواهد مُرد و غذایی برای تسلی دهندگان خواهند گذاشت و ما هم از آن میخوریم! مرد شنید و به شدت برآشفت. نزد پیامبر رفت و گفت گربه ها میگویند امروز خواهم مرد! خواهش میکنم کاری بکن ! پیامبر پاسخ داد: خداوند خروس را فدای تو کرد اما آنرا فروختی، سپس گوسفند را فدای تو کرد آن را هم فروختی، پس خود را برای وصیت و کفن و دفن آماده کن! 👌حکمت این داستان : خداوند الطاف مخفی دارد، ما انسانها آن را درک نمی کنیم. او بلا را از ما دور میکند ،و ما با نادانی خود آن را باز پس میخوانیم...!! ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شبنشینی_با_مقام_معظم_رهبری روایت اشک‌آلود رهبرانقلاب از فرمانده و همکار شهید خوش‌لفظ درباره «راهكار رسيدن به شهادت» #سلامتی_فرمانده_صلوات