#داستان
#دختر_شینا
🌹خاطرات شهیدحاج ستار ابرایمی هژبر
#قسمت_پنجاه_وهشت
💞در آن لحظات نمی دانستم چه کار کنم. بلند شوم و بروم بیمارستان یا بروم سراغ همسایه ها. صبح به آن زودی زنگ کدام خانه را می زدم. درد کمر بیشتر شد و تمام شکمم را گرفت. ای کاش خدیجه ام بزرگ بود. ای کاش معصومه می توانست کمکم کند. بی حسی از پاهایم شروع شد؛ انگشت های شست، ساق پا، پاها، دست ها و تمام. دیگر چیزی نفهمیدم. لحظه آخر زیر لب گفتم: «یا حضرت عباس...» و یادم نیست که توانستم جمله ام را تمام کنم، یا نه.
صمد ایستاده بود روبه رویم، با سر و روی خاکی و موهای ژولیده. سلام داد. نتوانستم جوابش را بدهم. نه اینکه نخواهم، نایِ حرف زدن نداشتم.
گفت: «بچه به دنیا آمده؟!»
باز هم هر کاری کردم، نتوانستم جواب بدهم.
نشست کنارم و گفت: «باز دیر رسیدم؟! چیزی شده؟! چرا جواب نمی دهی؟! مریضی، حالت خوش نیست؟!»
می دیدمش؛ اما نمی توانستم یک کلمه حرف بزنم. زل زد توی صورتم و چند بار آرام به صورتم زد. بعد فریاد زد: «یا حضرت زهرا! قدم، قدم! منم صمد!»
یک دفعه انگار از خواب پریده باشم. چند بار چشم هایم را باز و بسته کردم و گفتم: «تویی صمد؟! آمدی؟!
💞صمد هاج و واج نگاهم کرد. دستم را گرفت و گفت: «چی شده؟! چرا این طوری شدی؟! چرا یخ کردی؟!»
گفتم: «داشتم برف ها را پارو می کردم، نمی دانم چی بر سرم آمد. فکر کنم بی هوش شدم.»
پرسیدم: «ساعت چند است؟!»
گفت: «ده صبح.»
نگاه کردم دیدم بچه ها هنوز خواب اند. باورم نمی شد؛ یعنی از ساعت شش صبح یا شاید هم زودتر خوابیده بودم.
صمد زد توی سرش و گفت: «زن چه کار کردی با خودت؟! می خواهی خودکشی کنی؟!»
نمی توانستم تنم را تکان بدهم. هنوز دست ها و پاهایم بی حس بود.
پرسید: «چیزی خورده ای؟!»
گفتم: «نه، نان نداریم.»
گفت: «الان می روم می خرم.»
گفتم: «نه، نمی خواهد. بیا بنشین پیشم. می ترسم. حالم بد است. یک کاری کن. اصلاً برو همسایه بغلی، گُل گز خانم را خبر کن. فکر کنم باید برویم دکتر.»
دستپاچه شده بود. دور اتاق می چرخید و با خودش حرف می زد و دعا می خواند.
💞می گفت: «یا حضرت زهرا! خودت به دادم برس. یا حضرت زهرا! زنم را از تو می خواهم. یا امام حسین! خودت کمک کن.»
گفتم: «نترس، طوری نیست. هر بلایی می خواست سرم بیاید، آمده بود. چیزی نشده. حالا هم وقت به دنیا آمدن بچه نیست.»
گفت: «قدم! خدا به من رحم کند، خدا از سر تقصیراتم بگذرد. تقصیر من است؛ چه به روز تو آوردم.»
دوباره همان حالت سراغم آمد؛ بی حسی دست ها و پاها و بعد خواب آلودگی. آمد دستم را گرفت و تکانم داد. «قدم! قدم! قدم جان! چشم هایت را باز کن. حرف بزن. من را کشتی. چه بلایی سر خودت آوردی. دردت به جانم قدم! قدم! قدم جان!»
نیمه های همان شب، سومین دخترمان به دنیا آمد. فردای آن روز از بیمارستان مرخص شدم. صمد، سمیه را بغل کرده بود. روی پایش بند نبود. می خندید و می گفت: «این یکی دیگر شبیه خودم است. خوشگل و بانمک.»
مادر و خواهرها و جاری هایم برای کمک آمده بودند. شینا تازه سکته کرده بود و نمی توانست راه برود. نشسته بود کنار من و تمام مدت دست هایم را می بوسید. خواهرها توی آشپزخانه مشغول غذا پختن بودند، هر چه با چشم دنبال صمد گشتم، پیدایش نکردم
✍ادامه دارد....
#داستان
#دختر_شینا
🌹خاطرات شهیدحاج ستار ابرایمی هژبر
#قسمت_پنجاه_وهشت
💞در آن لحظات نمی دانستم چه کار کنم. بلند شوم و بروم بیمارستان یا بروم سراغ همسایه ها. صبح به آن زودی زنگ کدام خانه را می زدم. درد کمر بیشتر شد و تمام شکمم را گرفت. ای کاش خدیجه ام بزرگ بود. ای کاش معصومه می توانست کمکم کند. بی حسی از پاهایم شروع شد؛ انگشت های شست، ساق پا، پاها، دست ها و تمام. دیگر چیزی نفهمیدم. لحظه آخر زیر لب گفتم: «یا حضرت عباس...» و یادم نیست که توانستم جمله ام را تمام کنم، یا نه.
صمد ایستاده بود روبه رویم، با سر و روی خاکی و موهای ژولیده. سلام داد. نتوانستم جوابش را بدهم. نه اینکه نخواهم، نایِ حرف زدن نداشتم.
گفت: «بچه به دنیا آمده؟!»
باز هم هر کاری کردم، نتوانستم جواب بدهم.
نشست کنارم و گفت: «باز دیر رسیدم؟! چیزی شده؟! چرا جواب نمی دهی؟! مریضی، حالت خوش نیست؟!»
می دیدمش؛ اما نمی توانستم یک کلمه حرف بزنم. زل زد توی صورتم و چند بار آرام به صورتم زد. بعد فریاد زد: «یا حضرت زهرا! قدم، قدم! منم صمد!»
یک دفعه انگار از خواب پریده باشم. چند بار چشم هایم را باز و بسته کردم و گفتم: «تویی صمد؟! آمدی؟!
💞صمد هاج و واج نگاهم کرد. دستم را گرفت و گفت: «چی شده؟! چرا این طوری شدی؟! چرا یخ کردی؟!»
گفتم: «داشتم برف ها را پارو می کردم، نمی دانم چی بر سرم آمد. فکر کنم بی هوش شدم.»
پرسیدم: «ساعت چند است؟!»
گفت: «ده صبح.»
نگاه کردم دیدم بچه ها هنوز خواب اند. باورم نمی شد؛ یعنی از ساعت شش صبح یا شاید هم زودتر خوابیده بودم.
صمد زد توی سرش و گفت: «زن چه کار کردی با خودت؟! می خواهی خودکشی کنی؟!»
نمی توانستم تنم را تکان بدهم. هنوز دست ها و پاهایم بی حس بود.
پرسید: «چیزی خورده ای؟!»
گفتم: «نه، نان نداریم.»
گفت: «الان می روم می خرم.»
گفتم: «نه، نمی خواهد. بیا بنشین پیشم. می ترسم. حالم بد است. یک کاری کن. اصلاً برو همسایه بغلی، گُل گز خانم را خبر کن. فکر کنم باید برویم دکتر.»
دستپاچه شده بود. دور اتاق می چرخید و با خودش حرف می زد و دعا می خواند.
💞می گفت: «یا حضرت زهرا! خودت به دادم برس. یا حضرت زهرا! زنم را از تو می خواهم. یا امام حسین! خودت کمک کن.»
گفتم: «نترس، طوری نیست. هر بلایی می خواست سرم بیاید، آمده بود. چیزی نشده. حالا هم وقت به دنیا آمدن بچه نیست.»
گفت: «قدم! خدا به من رحم کند، خدا از سر تقصیراتم بگذرد. تقصیر من است؛ چه به روز تو آوردم.»
دوباره همان حالت سراغم آمد؛ بی حسی دست ها و پاها و بعد خواب آلودگی. آمد دستم را گرفت و تکانم داد. «قدم! قدم! قدم جان! چشم هایت را باز کن. حرف بزن. من را کشتی. چه بلایی سر خودت آوردی. دردت به جانم قدم! قدم! قدم جان!»
نیمه های همان شب، سومین دخترمان به دنیا آمد. فردای آن روز از بیمارستان مرخص شدم. صمد، سمیه را بغل کرده بود. روی پایش بند نبود. می خندید و می گفت: «این یکی دیگر شبیه خودم است. خوشگل و بانمک.»
مادر و خواهرها و جاری هایم برای کمک آمده بودند. شینا تازه سکته کرده بود و نمی توانست راه برود. نشسته بود کنار من و تمام مدت دست هایم را می بوسید. خواهرها توی آشپزخانه مشغول غذا پختن بودند، هر چه با چشم دنبال صمد گشتم، پیدایش نکردم
✍ادامه دارد....
#حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
#زبان_حال_امیرالمومنین_علیه_السلام
#فاطمیه
#مثنوی
زهرا نفس نفس زدنت می کشد مرا
این رازداری حسنت می کشد مرا
زهرا خودت بگو چه کنم با نبود تو
حیدر فدای چهره ی زرد و کبود تو
چشم و چراغ خانه ی کم سوی من ! مرو
از من گذشته...محض رضای حسن مرو
جای غلاف مانده سر بازویت ولی
فریاد می زدی که فدای سر علی
ای کشتی نجات علی، رو گرفته ای؟
من مرده ام مگر، که تو پهلو گرفته ای
ای سربلند ها همه پیش تو سر به زیر
پیش حسین دست به پهلوی خود مگیر
مویت در این سه ماه حسابی سپید شد
محسن میان شعله ی آتش شهید شد
عمرم پس از تو ، فاطمه جان! می شود تباه
در هر نماز مرگ مرا از خدا بخواه
دنیا بدون نور تو تار است فاطمه
کار علی بدون تو زار است فاطمه
بعد از تو روزگار حسن تیره می شود
وقتی به خاکِ چادر تو خیره می شود
باور نمی کنم که نهانی و بی صدا
با دست های خویش کفن می کنم تو را
از سرنوشت راه گریزی نداشتم
جز دردسر برای تو چیزی نداشتم
آن روزهای خاطره انگیزِ ما گذشت
زهرا ببین که بعد تو بر من چه ها گذشت
بعد از تو خنده های علی را کسی ندید
چون موی تو محاسن من نیز شد سفید
بعد از تو چاه محرم غم های حیدر است
هر شب که بی تو می گذرد صبح محشر است
سر می کنم بدون تو با آهِ سینه سوز
شرمنده ام که بی تو نفس می کشم هنوز
#امام_زمان_علیه_السلام
#جمعه_انتظار
#غزل
لال است آنزبان که نگوید ثنایتو
کور است دیدهایکهببیند سوایتو
رحمتبهروح"صائب"شیرینسخن کهگفت:
«عالمپر است از تو وخالیاست جایتو»
از آنسری،کهپای گذاریبهچشم ما
ایچشمجبرئیل امین! جای پای تو
هرشب،دلممسافرسردابسامرهست
همچونکبوتری که پرد درهوای تو
شبهای جمعه ناحیه خوانند انبیا
در صحن سیّدالشّهدا با صدای تو
ای کاش در کنارحرم،صبحجمعهای
تو بر حسین گریه کنی، ما برای تو
هرنیمهشب که بهرظهورت،دعاکنی
آمین فاطمه است، جواب دعای تو
دارند التماس دعا از تو دوستان
هر لحظه در زیارت کرببلای تو
بگذارما به جای توگرییم بر حسین
تبدیل تابهخون نشود،اشکهایتو
"میثم"اگر بهکعبه بود،لحظة ظهور
زیبد کند هزار سر و جان فدای تو
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🔴سلاح اصلی دشمن رسانه است نه موشک
در عینالاسد با ابرقدرت درافتادیم ولی آمریکا با رسانه هایش تخریب و تلفاتش را انکار کرد.
بویینگ آمریکایی مردم ما را کشت ولی آمریکا با رسانههایش قاتل و قربانی را عوض کرد.
ای مردم ایران!
آیا درس نمیگیرد؟
در قرن ۲۱، بدون رسانه نقطه زن، موشکهای نقطه زن تان را به خودتان برمیگردانند
8.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥گزارش المنار در مصاحبه با سردار شهید حاج قاسم سلیمانی: حاضرم قلب و سرم را برای دو نفر بدهم: رهبری و سید حسن نصرالله.
🔹 تمام وجود سید حسن اخلاص است، به همین علت من دیدهام خداوند هر چیزی را که او به زبان میآورد محقق میکند
4_488167378727731860.mp3
3.65M
ترانه ی عشق .... بهانه ی عشق
تو میراث جاودانه ی عشق ❤️
نجوا با امام زمان علیه السلام
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌺
6.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 داستان بسیار شنیدنی از تشرف سید ابوالحسن اصفهانی خدمت امام زمان(عج)
🔊 حجت الاسلام عالی
7.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👌🏻✊🏻اللّه اکبر...
#حتی پسر بچه های ما هم : رشد،کمال، بلکهجهش پیداکردهند💪 : به الطاف خفیه الهی؛ برکاااتخونپاکت سردار دلها؛ آرامجانها✨🍃
🌹آیا با ذکر فاتحه، اموات وارد رحمت الهی میشوند؟🌹
پرداختن به این مقوله بسیار ریز و حساس است. پس دقت بیشتری در این مطالب لازم است.
💠💠1- در قرآن از اعمال ماتأخر، یعنی آنچه که پس از مرگ عائد روح انسان در برزخ میشود، یاد شده است که به آن «صدقاتِ جاریه» نیز گفته شده و در تفسیر بر 5 قسم اطلاق میشود:
1⃣ به جاگذاشتن فرزندی نیک.
2⃣ کاشتن درخت.
3⃣ حفر قنات یا نهر آب.
4⃣ درستکردن راه یا پل یا ساختن مسجد.
5⃣ به جاگذاشتن علمی مفید و سودمند.
💠💠 2- پس خواندنِ قرآن نیست چرا که قرآن برای زندگان آمده است که عالَم غیب را باور کنند وگر نه کسی که مرده است در عالم غیب و شهود است و از همه چیز آگاه است.
✨📖✨ قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلَاقِيكُمْ ۖ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَىٰ عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ (8 - جمعه)
⚡️ بگو: این مرگى که از آن فرار میکنید سرانجام با شما ملاقات خواهد کرد، سپس به سوى کسى که داناى پنهان و آشکار است بازگردانده میشوید، آنگاه شما را از آنچه انجام میدادید خبر میدهد.
📌 کسی که آگاه است نیاز به آگاهکردن ندارد، در ثانی مرده اگر هم بداند اختیار عمل به شنیده ندارد. در حدیثی از امام رضا (ع) آمده است بر سر قبور امواتِ خود، 7 بار سوره مبارکه «قدر» را بخوانید و از نبی مکرم اسلام (ص) هست که برای اموات خود صدقه و دعا کنید.
💠💠 3- اما برای فرد در حالِ احتضار خواندن قرآن سودمند است؛ چون محتضر هنوز زنده هست و میشنود و هر جا آیات قرآن خوانده شوند موکِّل آن آیات حضور دارند، پس خواندن قرآن بر بالین محتضر، به او آرامش میدهد.
💠💠 4- پس بهتر است اگر هم قصد قرآنخواندن برای اموات به نیت افزودن ثواب بر آنها را داریم، آن را به فقرا بدهیم تا بخوانند تا حداقل از جنبه صدقه به حدیث پیامبر (ص) عمل کرده باشیم و ثوابش به میّت ما برسد.
💠💠 5- در روایتی از نبی مکرم اسلام (ص) هست که فردی نزد ایشان آمدند و خواستند برای مادر خود ثوابی بفرستند، حضرت فرمود: «تو پسر او هستی؟» گفت: «بلی»، حضرت از او خواستند درخت خرمایی را به نیت مادر مرحومش، صدقه دهد.
💠💠 6- مورد دیگر دعاکردن فرزندان بر روح والدین و طلب مغفرت است. هر چند این دعاکردن از راه دور هم اجر دارد ولی بر سر قبر و زیارت قبور به ویژه در روز 5 شنبه، فضائل خاص خودش را دارد.
⁉️ سؤال
آیا خواندن فاتحه مرده را از عذاب نجات میدهد؟
💎 خواندن فاتحه نوعی به استناد حدیث نبوی، دعاکردن برای میّت است و در بسیاری از شهرهای سنتی آذربایجان، به این مراسم فاتحهخوانی نمیگویند بلکه میگویند، میرویم برای روحِ فلانی دعا بدهیم.
💎 در پاسخ به این موضوع باید بدانیم کسی که برایش دعا میکنیم باید متناسبِ فاتحه و طلب آمرزش، انسان خوبی باشد. مسلم است انسان فاسق و مشهور به فساد، هرگز بهرهای از این دعا نخواهد برد.
📌 برای روشنشدن موضوع مثالی میزنیم:
پس از مرگ معاویه تمام مردم شام سیاهپوش شدند و چون گمان میکردند حق با معاویه است بر مرگ او گریستند و دست به دعا برداشتند. پس با این حساب باید جایگاه معاویه به یُمن این فاتحهها در بهشت باشد، که اصلًا منطقی به نظر نمیرسد.
✔️ یا کسی را که ثروتمند است، عده زیادی برای ثروتش که سودی به فقیری نرسانده، برای چاپلوسی در مجلس ختم او حاضر شوند و فاتحه بخوانند. حق مسلم است که اگر میلیاردها نفر فاتحه و دعا بخوانند، کوچکترین سودی به حال آن میّت نخواهد داشت.
⭕️ نکته آخر: قرآنخواندن و هدیه به روح مُردگان یا خواندن در مجالس ختم نازل نشده تا مردم با هم حرف نزنند و مجلس ما گرم شود. در بهترین حالت، قرآن را برای خودمان میخوانیم و تدبّر میکنیم و در پایان، حس دعا که به ما دست داد، اموات خود را هم دعای خیر کرده و از خدا برای آنها طلب آمرزش میکنیم و جمله پایانی اینکه، قرآن برای هدیه به روح بشر و شادی روح زندگان است نه هدیه به روح مردگان و شادی روح اموات.