#حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
چقدر گرم دعایی برای همسایه
چه رازی است نهان در دعای همسایه؟
چقدر مردم این کوچه بی وفا بودند
که بود پاسخ مهرت ، جفای همسایه
چگونه گم شده راه خدا که جا مانده ست
به روی چادر تو ، ردپای همسایه
برای کندن یک شاخه یاس از ریشه
به صف شدند تمام قوای همسایه
به حول و قوه ی بازوی زخمی زهرا
به دور ماند علی از بلای همسایه
نداشت حاصل دیگر به غیر عاشورا
بزرگتر شدن بچه های همسایه
#حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
#زبان_حال_امیرالمومنین_علیه_السلام
#فاطمیه
#مثنوی
زهرا نفس نفس زدنت می کشد مرا
این رازداری حسنت می کشد مرا
زهرا خودت بگو چه کنم با نبود تو
حیدر فدای چهره ی زرد و کبود تو
چشم و چراغ خانه ی کم سوی من ! مرو
از من گذشته...محض رضای حسن مرو
جای غلاف مانده سر بازویت ولی
فریاد می زدی که فدای سر علی
ای کشتی نجات علی، رو گرفته ای؟
من مرده ام مگر، که تو پهلو گرفته ای
ای سربلند ها همه پیش تو سر به زیر
پیش حسین دست به پهلوی خود مگیر
مویت در این سه ماه حسابی سپید شد
محسن میان شعله ی آتش شهید شد
عمرم پس از تو ، فاطمه جان! می شود تباه
در هر نماز مرگ مرا از خدا بخواه
دنیا بدون نور تو تار است فاطمه
کار علی بدون تو زار است فاطمه
بعد از تو روزگار حسن تیره می شود
وقتی به خاکِ چادر تو خیره می شود
باور نمی کنم که نهانی و بی صدا
با دست های خویش کفن می کنم تو را
از سرنوشت راه گریزی نداشتم
جز دردسر برای تو چیزی نداشتم
آن روزهای خاطره انگیزِ ما گذشت
زهرا ببین که بعد تو بر من چه ها گذشت
بعد از تو خنده های علی را کسی ندید
چون موی تو محاسن من نیز شد سفید
بعد از تو چاه محرم غم های حیدر است
هر شب که بی تو می گذرد صبح محشر است
سر می کنم بدون تو با آهِ سینه سوز
شرمنده ام که بی تو نفس می کشم هنوز
#حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
#زبان_حال_امیرالمومنین_علیه_السلام
#فاطمیه
#مثنوی
زهرا نفس نفس زدنت می کشد مرا
این رازداری حسنت می کشد مرا
زهرا خودت بگو چه کنم با نبود تو
حیدر فدای چهره ی زرد و کبود تو
چشم و چراغ خانه ی کم سوی من ! مرو
از من گذشته...محض رضای حسن مرو
جای غلاف مانده سر بازویت ولی
فریاد می زدی که فدای سر علی
ای کشتی نجات علی، رو گرفته ای؟
من مرده ام مگر، که تو پهلو گرفته ای
ای سربلند ها همه پیش تو سر به زیر
پیش حسین دست به پهلوی خود مگیر
مویت در این سه ماه حسابی سپید شد
محسن میان شعله ی آتش شهید شد
عمرم پس از تو ، فاطمه جان! می شود تباه
در هر نماز مرگ مرا از خدا بخواه
دنیا بدون نور تو تار است فاطمه
کار علی بدون تو زار است فاطمه
بعد از تو روزگار حسن تیره می شود
وقتی به خاکِ چادر تو خیره می شود
باور نمی کنم که نهانی و بی صدا
با دست های خویش کفن می کنم تو را
از سرنوشت راه گریزی نداشتم
جز دردسر برای تو چیزی نداشتم
آن روزهای خاطره انگیزِ ما گذشت
زهرا ببین که بعد تو بر من چه ها گذشت
بعد از تو خنده های علی را کسی ندید
چون موی تو محاسن من نیز شد سفید
بعد از تو چاه محرم غم های حیدر است
هر شب که بی تو می گذرد صبح محشر است
سر می کنم بدون تو با آهِ سینه سوز
شرمنده ام که بی تو نفس می کشم هنوز
#حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
#زبان_حال_حضرت_زینب_س
انگار باید غصه تا آخر بماند
چشمان زینب تا همیشه تر بماند
یادت میآید که به من گفتی: عزیزم
اصلاً نباید خانه بی مادر بماند؟
میمیرم از این غُصه بابایم چگونه
تنها بدون تو در این سنگر بماند
بس بود سیلی تا که تو از پا بیفتی
دیگر غلاف و دود و میخِ دَر بماند
وقتی نمیمانی! مگیر از ما رُخت را
تا صورتت در خاطرم بهتر بماند
تو میروی و بغض سنگینی که باید
یک عمر در این خانه با دختر بماند
* *
میترسم از ظهری که میگویی قرار است
جسم حسینت بین خون بی سر بماند
دلواپسم، آه از غروبی که ببینم
برخاک، بی انگشت و انگشتر بماند
این شعر دیگر طاقت غم را ندارد
اندوهِ دستِ آتش و معجر بماند
✍ #عاطفه_سادات_موسوی
#حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
#زبان_حال_حضرت_زینب_س
انگار باید غصه تا آخر بماند
چشمان زینب تا همیشه تر بماند
یادت میآید که به من گفتی: عزیزم
اصلاً نباید خانه بی مادر بماند؟
میمیرم از این غُصه بابایم چگونه
تنها بدون تو در این سنگر بماند
بس بود سیلی تا که تو از پا بیفتی
دیگر غلاف و دود و میخِ دَر بماند
وقتی نمیمانی! مگیر از ما رُخت را
تا صورتت در خاطرم بهتر بماند
تو میروی و بغض سنگینی که باید
یک عمر در این خانه با دختر بماند
* *
میترسم از ظهری که میگویی قرار است
جسم حسینت بین خون بی سر بماند
دلواپسم، آه از غروبی که ببینم
برخاک، بی انگشت و انگشتر بماند
این شعر دیگر طاقت غم را ندارد
اندوهِ دستِ آتش و معجر بماند
✍ #عاطفه_سادات_موسوی
#حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
#زبان_حال_حضرت_زهرا_س
#امیرالمومنین_ع_غربت
#محاوره
این روزا توو خونه زحمت میکشی
سخته این همه مصیبت میکشی
لااقل پیشَمی سربهزیر نباش
نکنه ازم خجالت میکشی
اشکای چشم حَسَن فدا سرت
زخم رو گونهی من فدا سرت
حاضرم پای تو جونَمَم بدم
حالا یه سیلی زدن، فدا سرت
شهرمون مثل غروبه، دلگیره
دلِ تو به داغ غربت اسیره
تا میبیننت راهو کج میکنن
الهی فاطمه واست بمیره
مگه میشه غُصهی تو رو نخورد
مگه میشه پای گریههات نَمُرد
تو همینکه حس نکردی...، بَسَّمه
چه فشاری در به دندههام آوُرد
نَفَس آدم توویِ دود میبُره
ریهم از دودهی هیزما پُره
من همون فاطمهام...، پیر نشدم
صورتی که میسوزه چین میخوره
گره خورده سرنوشتمون به غم
عُمْر باهم بودنِ ما شده کم
لحظهای که میخ به پهلوهام گرفت
داد زدم فضّه کجاااایی؟ محسِنم...
دشمنت توو کوچهها چهها میکرد
روی چادرم برو بیا میکرد
قنفذ لعنتی تا کم میآوُرد
جاشو با مغیره جابجا میکرد
طاقت یه ذره گرما ندارم
دوس دارم که راه برم، پا ندارم
موی زینبت پریشونه هنوز
برا شونه کردنش نا ندارم
گریههام گریهی پیوسته شدن
راه آه و نالههام بسته شدن
دعا کن همین روزا، زود بمیرم
در و همسایه دیگه خسته شدن
ای عزیزِ دلم، ای همه کَسَم!
دمِ آخری بُریده نَفَسم
هوای حسینمونو داشته باش...
برا خشکیِ لبش دلواپسم
یه روزی میرسه تشنه میمونه
بدنِ بی رمقش ناتَوونه
اِنقَدَر با نیزهها میزننش
روی پاش میخواد پاشه، نمیتونه
مُشتی بی حیا ولش نمیکنن
پیرا با عصا ولش نمیکنن
بدنش با خاک یکی میشه؛ علی!
نعل مرکبا ولش نمیکنن
#حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
#زبان_حال_حضرت_زینب_س
انگار باید غصه تا آخر بماند
چشمان زینب تا همیشه تر بماند
یادت میآید که به من گفتی: عزیزم
اصلاً نباید خانه بی مادر بماند؟
میمیرم از این غُصه بابایم چگونه
تنها بدون تو در این سنگر بماند
بس بود سیلی تا که تو از پا بیفتی
دیگر غلاف و دود و میخِ دَر بماند
وقتی نمیمانی! مگیر از ما رُخت را
تا صورتت در خاطرم بهتر بماند
تو میروی و بغض سنگینی که باید
یک عمر در این خانه با دختر بماند
* *
میترسم از ظهری که میگویی قرار است
جسم حسینت بین خون بی سر بماند
دلواپسم، آه از غروبی که ببینم
برخاک، بی انگشت و انگشتر بماند
این شعر دیگر طاقت غم را ندارد
اندوهِ دستِ آتش و معجر بماند
✍ #عاطفه_سادات_موسوی
┅┅┅┅┄❅[﷽❅┄┅┅┅┅┄
#حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
#زبان_حال_حضرت_زهرا_س خطاب به #حضرت_زینب_س
🏴 امان از دل زینب
کوکب روشن من! ای مه منظومهی من!
آه ای دخترک خسته و مظلومهی من!
مدتی میگذرد خواب نداری بنشین
به روی پای خودت تاب نداری بنشین
ازچه بَر دیدهی من دیدهی خود دوختهای؟!
تو چهدیدی به رخ من که چنین سوختهای؟!
گرچه روز محن من شب یلدای شماست
این کبودی سند غربت بابای شماست
سعی کن غم به دلت اینهمه غالب نشود
دخترم چونتو کسی اُم مصائب نشود
آنقدر داغ ببینی که دلت داغ شود
لالههای جگرت زینت هر باغ شود
چهرهی غرق به خونی زپدر میبینی
آه ازآن لحظه که در تشت جگر میبینی
دل شرر دارد و چشمان ترم میسوزد
تا تو را می نگرم من، جگرم میسوزد
شد سرشته غم و اندوه، به آب و گِل تو
همه فریاد برآرند امان از دل تو
گل یاس چمنم، ای گل دردانهی من!
گوش کن بر سخنم، روشنی خانهی من!
دل تو چون دل من همدم اندوه و بلاست
پیش روی تو عزیزم سفر کربوبلاست
باخبر باش که من پیرهنی دوختهام
پیرهن که چه بگویم، کفنی دوختهام
گرچه دربین مصیبات و بلا تنهایی
تو درآن وادی طف، نایبة الزهرایی
روشنی بخش دلم! دل زغمت تاریک است
دخترم گریه مکن! روز دهم نزدیک است
صحبت از قتلگه و سینهی افروخته است
لب فروبند «وفایی» جگرم سوخته است
#حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
#حضرت_زهرا_س_شب_شهادت
#حضرت_زهرا_س_روز_شهادت
#زبان_حال_حضرت_زینب_س
لحظهلحظه زچه مادر نَفَسَت میگيرد؟!
نَفَس من! زچه آخر نَفَسَت میگيرد؟!
درد پهلو چه كند با تو كه شب تا به سحر
از همين درد به بستر نفست میگيرد؟!
از فشار در و ديوار چه ديدی كه هنوز
دائم از ضربت آن در، نفست میگيرد؟!
به همان ناله كه در پشت درِ خانه زدی
از غم غنچهی پرپر نفست میگيرد
چه نفسگیر شود حال و هوای نفست
وقتی از غُربت حيدر نفست میگيرد
دست بر كار مزن! من كه نمُردم مادر
باچنين حال، تو يكسر نفست میگيرد
از غم اين كه نمانی، جگرم خون شده است
از چه اين سان برِ دختر نفست میگيرد
تا نفس هست «وفایی» تو بگو يازهرا
نرسد سود چو ديگر نفست میگيرد
#حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
#زبان_حال_حضرت_زینب_س
انگار باید غصه تا آخر بماند
چشمان زینب تا همیشه تر بماند
یادت میآید که به من گفتی: عزیزم
اصلاً نباید خانه بی مادر بماند؟
میمیرم از این غُصه بابایم چگونه
تنها بدون تو در این سنگر بماند
بس بود سیلی تا که تو از پا بیفتی
دیگر غلاف و دود و میخِ دَر بماند
وقتی نمیمانی! مگیر از ما رُخت را
تا صورتت در خاطرم بهتر بماند
تو میروی و بغض سنگینی که باید
یک عمر در این خانه با دختر بماند
* *
میترسم از ظهری که میگویی قرار است
جسم حسینت بین خون بی سر بماند
دلواپسم، آه از غروبی که ببینم
برخاک، بی انگشت و انگشتر بماند
این شعر دیگر طاقت غم را ندارد
اندوهِ دستِ آتش و معجر بماند
✍ #عاطفه_سادات_موسوی
┅┅┅┅┄❅[﷽❅┄┅┅┅┅┄
#حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
#زبان_حال_حضرت_زهرا_س خطاب به #حضرت_زینب_س
🏴 امان از دل زینب
کوکب روشن من! ای مه منظومهی من!
آه ای دخترک خسته و مظلومهی من!
مدتی میگذرد خواب نداری بنشین
به روی پای خودت تاب نداری بنشین
ازچه بَر دیدهی من دیدهی خود دوختهای؟!
تو چهدیدی به رخ من که چنین سوختهای؟!
گرچه روز محن من شب یلدای شماست
این کبودی سند غربت بابای شماست
سعی کن غم به دلت اینهمه غالب نشود
دخترم چونتو کسی اُم مصائب نشود
آنقدر داغ ببینی که دلت داغ شود
لالههای جگرت زینت هر باغ شود
چهرهی غرق به خونی زپدر میبینی
آه ازآن لحظه که در تشت جگر میبینی
دل شرر دارد و چشمان ترم میسوزد
تا تو را می نگرم من، جگرم میسوزد
شد سرشته غم و اندوه، به آب و گِل تو
همه فریاد برآرند امان از دل تو
گل یاس چمنم، ای گل دردانهی من!
گوش کن بر سخنم، روشنی خانهی من!
دل تو چون دل من همدم اندوه و بلاست
پیش روی تو عزیزم سفر کربوبلاست
باخبر باش که من پیرهنی دوختهام
پیرهن که چه بگویم، کفنی دوختهام
گرچه دربین مصیبات و بلا تنهایی
تو درآن وادی طف، نایبة الزهرایی
روشنی بخش دلم! دل زغمت تاریک است
دخترم گریه مکن! روز دهم نزدیک است
صحبت از قتلگه و سینهی افروخته است
لب فروبند «وفایی» جگرم سوخته است
#حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
#زبان_حال_حضرت_زهرا_س
بیمارت ای علیجان، جز نیمهجان ندارد
میلی به زنده ماندن، در این جهان ندارد
غم چون نسیم پاییز برگ و بر مرا ریخت
این لالۀ بهاران غیر از خزان ندارد...
خواهم که اشک غربت از چهرهات بگیرم
شرمندهام که دیگر دستم توان ندارد
بگذار کس نداند در پشتِ در چه بگذشت
من لب نمیگشایم، محسن زبان ندارد
هر کس سراغم آمد با او بگو که زهرا
قدرش عیان نگردید، قبرش نشان ندارد
شهری که در اماناند حتی یهود در آن
در بین خانۀ خود، زهرا امان ندارد!...
✍ #غلامرضا_سازگار