فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بارها این چندثانبه فیلم را با صدای زمینه مداحی دیده بودم اما اصل فیلم و گریه های #حاج_قاسم در فراق شهید کاظمی سوزناکتر از هر مداحی و روضهای است. هنوز باورمان نمیشود که رفتهای...
*محمدصالح مفتاح*
#سپاه
#هواپيماي_اوكرايني
#انتقام_سخت
#شجاعت_پذيرش_اشتباه
#سردار_حاجي_زاده
#داستان
#دختر_شینا
🌹خاطرات شهیدحاج ستارابراهیمی هژبر
#قسمت_شصت_وهشتم
💞خانم دکتر دستم را گرفت و کمک کرد تا بنشینم و با مهربانی گفت: «عزیزم. چی شده؟! مگر چند تا بچه داری.»
با ناراحتی گفتم: «بچه چهارمم هنوز شش ماهه است.»
دکتر دستم را گرفت و گفت: «نباید به این زودی حامله می شدی؛ اما حالا هستی. به جای ناراحتی، بهتر است به فکر خودت و بچه ات باشی. از این به بعد هم هر ماه بیا پیش خودم تا تحت نظر باشی.»
گفتم: «خانم دکتر! یعنی واقعاً این آزمایش درست است؟! شاید حامله نباشم.»
دکتر خندید و گفت: «خوشبختانه یا متأسفانه باید بگویم آزمایش های این آزمایشگاه کاملاً صحیح و دقیق است.»
نمی دانستم چه کار کنم. کجا باید می رفتم. دردم را به کی می گفتم. چطور می توانستم با این همه بچه قد و نیم قد دوباره دوره حاملگی را طی کنم. خدایا چطور دوباره زایمان کنم. وای دوباره چه سختی هایی باید بکشم. نه من دیگر تحمل کهنه شستن و کار کردن و بچه بزرگ کردن را ندارم.
خانم دکتر چند تا دارو برایم نوشت و کلی دلداری ام داد. او برایم حرف می زد و من فکرم جای دیگری بود. بلند شدم. از درمانگاه بیرون آمدم. توی محوطه درمانگاه جای دنجی زیر یک درخت دور از چشم مردم پیدا کردم و نشستم. چادرم را روی صورتم کشیدم و های های گریه کردم. کاش خواهرم الان کنارم بود. کاش شینا پیشم بود. کاش صمد اینجا بود. ای خدا! آخر چرا؟! تو که زندگی مرا می بینی. می دانی در این شهر تنها و غریبم
💞با این بی کسی چطور می توانم از پس این همه کار و بچه بربیایم. خدایا لااقل چاره ای برسان.
برای خودم همین طور حرف می زدم و گریه می کردم. وقتی خوب سبک شدم، رفتم خانه. بچه ها خانه خانم دارابی بودند وقتی می خواستم بچه ها را بیاورم، خانم دارابی متوجه ناراحتی ام شد. ماجرا را پرسید. اول پنهان کردم، اما آخرش قضیه را به او گفتم. دلداری ام داد و گفت: « قدم خانم! ناشکری نکن. دعا کن خدا بچه سالم بهت بده.»
با ناراحتی بچه ها را برداشتم و آمدم خانه. یک راست رفتم در کمد لباس ها را باز کردم. پیراهن حاملگی ام را برداشتم که سر هر چهار تا بچه آن را می پوشیدم. با عصبانیت پیراهن را از وسط جر دادم و تکه تکه اش کردم. گریه می کردم و با خودم می گفتم: «تا این پیراهن هست، من حامله می شوم. پاره اش می کنم تا خلاص شوم.» بچه ها که نمی دانستند چه کار می کنم، هاج و واج نگاهم می کردند. پیراهن پاره پاره شده را ریختم توی سطل آشغال و با حرص در سطل را محکم بستم.
خانم دارابی، که دلش پیش من مانده بود، با یک قابلمه غذا آمد توی آشپزخانه. آن قدر ناراحت بودم که صدای در را نشنیده بودم. بچه ها در را برایش باز کرده بودند. وقتی مرا با آن حال و روز دید، نشست و کلی برایم حرف زد.
💞از فامیل و دوست و آشنا که هفت هشت تا بچه داشتند، از خانواده هایی که حسرت یک بچه مانده بود روی دلشان، از کسانی که به خاطر ناشکری زیاد بچه سالمی نداشتند. حرف های خانم دارابی آرامم می کرد. بلند شد سفره را انداخت و غذا را کشید و با اصرار خواست غذا بخورم. می گفت: «گناه دارد این بچه ها را غصه نده. پدرشان که نیست. اقلاً تو دیگر اوقات تلخی نکن.»
چند هفته ای طول کشید بالاخره با خودم کنار آمدم و به این وضع عادت کردم.
یک ماه بعد صمد آمد. این بار می خواست دو هفته ای همدان بماند. بر خلاف همیشه این بار خودش فهمید باردارم. ناراحتی ام را که دید، گفت: «این چیزها ناراحتی ندارد. خیلی هم خوشحالی دارد. خدا که دور از جان، درد بی درمان نداده، نعمت داده. باید شکرانه اش را به جا بیاوریم. زود باشید حاضر شوید، می خواهیم جشن بگیریم.»
خودش لباس بچه ها را پوشاند. حتی سمیه را هم آماده کرد و گفت: «تو هم حاضر شو. می خواهیم برویم بازار.»
اصلاً باورکردنی نبود. صمدی که هیچ وقت دست بچه هایش را نمی گرفت تا سر کوچه ببرد، حالا خودش اصرار می کرد با هم برویم بازار. هر چند بی حوصله بودم، اما از اینکه بچه ها خوشحال بودند، راضی بودم. رفتیم بازار مظفریه همدان
✍ادامه دارد....
#داستان
#دختر_شینا
🌹خاطرات شهیدحاج ستارابراهیمی هژبر
#قسمت_شصت_وهفتم
💞پرسیدم: «کجا؟!»
گفت: «همدان.»
کمک کرد بچه ها سوار ماشین شدند.
گفتم: «وسایلمان! کمی صبر کن بروم لباس بچه ها را بیاورم.»
نشست پشت فرمان و گفت: «اصلاً وقت نداریم. اوضاع اضطراریه. زود باش. باید شما را برسانم و زود برگردم.»
همان طور که سوار ماشین می شدم، گفتم: «اقلاً بگذار لباس های سمیه را بیاورم. چادرم...»
معلوم بود کلافه و عصبانی است گفت: «سوار شو. گفتم اوضاع خطرناک است. شاید دوباره پادگان بمباران شود.»
در ماشین را بستم و پرسیدم: «چرا نیامدید سراغمان. از صبح تا به حال کجا بودید؟!»
همان طور که تندتند دنده ها را عوض می کرد، گاز داد و جلو رفت. گفت: «اگر بدانی چه وضعیتی داشتیم. تقریباً با دومین بمباران فهمیدم عراقی ها قصد دارند پادگان را زیرورو کنند، به همین خاطر تصمیم گرفتم گردانم را از پادگان خارج کنم. یکی یکی بچه ها را از زیر سیم خاردارها عبور دادم و فرستادمشان توی یکی از دره های اطراف. خدا را شکر یک مو از سر هیچ کدامشان کم نشد. هر سیصد نفرشان سالم اند؛ اما گردان های دیگر شهید و زخمی دادند. کاش می توانستم گردان های دیگر را هم نجات بده
💞شب شده بود و ما توی جاده ای خلوت و تاریک جلو می رفتیم. یک دفعه یاد آن پسر نوجوان افتادم که آن شب توی خط دیده بودم. دلم گرفت و پرسیدم: «صمد الان بچه هایت کجا هستند؟ چیزی دارند بخورند. شب کجا می خوابند؟»
او داشت به روبه رو، به جاده تاریک نگاه می کرد. سرش را تکان داد و گفت: «توی همان دره هستند. جایشان که امن است، اما خورد و خوراک ندارند. باید تا صبح تحمل کنند.»
دلم برایشان سوخت، گفتم: «کاش تو بمانی.»
برگشت و با تعجب نگاهم کرد و گفت: «پس شما را کی ببرد؟!»
گفتم: «کسی از همکارهایت نیست؟! می شود با خانواده های دیگر برویم؟»
توی تاریکی چشم هایش را می دیدم که آب انداخته بود، گفت: «نمی شود، نه. ماشین ها کوچک اند. جا ندارند. همه تا آنجا که می توانستند خانواده های دیگر را هم با خودشان بردند؛ وگرنه من که از خدایم است بمانم. چاره ای نیست، باید خودم ببرمتان.»
بغض گلویم را گرفته بود، گفتم: «مجروح ها و شهدا چی؟!»
جوابی نداد.
گفتم: «کاش رانندگی بلد بودم.»
دوباره دنده عوض کرد و بیشتر از قبل گاز داد. گفت: «به امید خدا می رویم. ان شاءالله فردا صبح برمی گردم.»
💞چشم هایم در آن تاریکی دودو می زد. یک لحظه چهره آن نوجوان از ذهنم پاک نمی شد. فکر می کردم الان کجاست؟! چه کار می کند. اصلاً آن سیصد نفر دیگر توی آن دره سرد بدون غذا چطور شب را می گذرانند. گردان های دیگر چه؟! مجروحین، شهدا!
فردای آن روز تا به همدان رسیدیم، صمد برگشت پادگان ابوذر و تا عید نیامد.
اواخر خردادماه 1364 بود. چند هفته ای می شد حالم خوب نبود. سرم گیج می رفت و احساس خواب آلودگی می کردم. یک روز به سرم زد بروم دکتر. بچه ها را گذاشتم پیش همسایه مان، خانم دارابی، و رفتم درمانگاه. خانم دکتری که آنجا بود بعد از معاینه، آزمایشی داد و گفت: «اول بهتر است این آزمایش ها را انجام بدهی.»
آزمایش ها را همان روز دادم و چند روز بعد جوابش را بردم درمانگاه. خانم دکتر تا آزمایش را دید، گفت: «شما که حامله اید!»
یک دفعه زمین و زمان دور سرم چرخید. دستم را از گوشه میز دکتر گرفتم که زمین نخورم. دست و پایم بی حس شد و زیر لب گفتم: «یا امام زمان!»
خانم دکتر دستم را گرفت و کمک کرد تا بنشینم و با مهربانی گفت: «عزیزم. چی شده؟! مگر چند تا بچه داری.»
با ناراحتی گفتم: «بچه چهارمم هنوز شش ماهه است.»
✍ادامه دارد.....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آبروت رو کجا خرج کردی؟؟
بعضیا سردار بودن و با پدر فتنه همراه در جام زهر نوشاندن به امام دلها
بعضیا سردارند ولی سربازند و آبرو و جانشان را فدای آقا سید علی و انقلاب کردند و می کنند😭😭🤐
برای ماندنی شدن مرد باید بود و نه...
#سپاه
#هواپيماي_اوكرايني
#انتقام_سخت
#شجاعت_پذيرش_اشتباه
#سردار_حاجي_زاده
#حضرت_زهراسلام_الله_علیها
#فاطمیه
#غزل_مرثیه
پای این بستر نشد بیدارباشم یک شبی
مرهمی بهرت بیارم..یارباشم یک شبی
حق بیماراست ناله سرکند بی اضطراب
ناله کن..تا که منم غمخوار باشم یک شبی
خواهشا!چیزی طلب کن تا علی کاری کند
هیچ میدانی نشد پر کار باشم یک شبی
بستری بیمار من!تا کی سکوت و اختفا؟
صحبتی..تا محرم اسرار باشم یک شبی
پشت در که می رسم حالم دگرگون می شود
کاش من هم کشته ی مسمار باشم یک شبی
درد بسیاری کشیدی در میان خلوتت
پای این بستر نشد بیدارباشم یک شبی
🏵
💐نمازامام موسی کاظم
(علیه السلام) 💐
این نماز دو رکعت است، و در هر رکعت بعد از حمد دوازده مرتبه سوره توحید قرائت میشود.
💚🌼
💐نمازامام رضا (علیه السلام)💐
این نماز شامل سه نماز دو رکعتی است که در هر رکعت بعد از حمد 10 مرتبه سوره انسان خوانده می شود.
💚🌼
💐نمازامام جواد(علیه السلام)💐
دو رکعت است که در هر رکعت حمد یک مرتبه و توحید هفتاد مرتبه خوانده میشود...
💚🌼
💐نماز امام هادی علیه السلام💐
دورکعت است ،دررکعت اول ،بعداز حمد سوره یس ،،،ودررکعت دوم بعدازحمد سوره الرحمن
🌍🌖تقویم واعلانات نجومی🌔🌎
✴️ چهارشنبه 👈25 دی 1398 👈19 جمادی الاول 1441👈15 ژانویه 2020
🕋مناسبت های دینی اسلامی.
🎆امور اسلامی و دینی.
📛 صدقه صبحگاهی رفع نحوست کند ان شاءالله.
✅علم اموزی و شروع به تحصیل.
✅خرید حیوانات.
✅و خریدن وسیله سواری. خوب است.
👶برای زایمان مناسب و نوزاد صالح و خیر از او انتظار می رود. ان شاءالله.
🚘مسافرت اگر ضروری باشد حتما با صدقه همراه باشد.
🔭احکام و اختیارات نجومی.
✳️صید و شکار و دام گذاری.
✳️تجارت و داد و ستد.
✳️خرید و فروش املاک.
✳️و دیدارهای سیاسی نیک است.
💉💉حجامت خون دادن فصد خوب و موجب رفع درد بدن است.
💇♂💇اصلاح سر و صورت خوب و باعث توانگری و ثروت است.
😴🙄 تعبیر خواب.
خوابی که شب پنجشنبه دیده شود تعبیرش از قران ایه 20 سوره مبارکه طه است
فالقاها فاذا هی حیه تسعی.....
و مفهوم ان این است که دلیل و برهانی قاطع در تحت تصرف خواب بیننده قرار گیرد . و شما مطلب خود را در هر باب قیاس کنید.
✂️ناخن گرفتن
🔵 چهارشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست
👕👚 دوخت ودوز
چهارشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است...
✴️️ وقت #استخاره در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ #ذکر روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه #یامتعال که موجب عزّت در دین میگردد
💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام#امام_رضا_علیه السلام_#امام_جواد_علیه_السلام و #امام_هادی_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
خشک کردن آب وضو
خیلی از مردم بعد از گرفتن وضو، دست و صورت خود را خشک می نمایند در حالی که به فرموده امام صادق علیه السلام:
برای کسی که وضو بگیرد و آب وضوی خود را با دستمال خشک کند یک حسنه، و برای کسی که صبر کند تا آب وضویش خشک شود، سی حسنه نوشته خواهد شد.
کتاب پاداش نیکی ها و کیفر گناهان ص68
#حضرت_زهراسلام_الله_علیها
#فاطمیه
#غزل_مرثیه
پای این بستر نشد بیدارباشم یک شبی
مرهمی بهرت بیارم..یارباشم یک شبی
حق بیماراست ناله سرکند بی اضطراب
ناله کن..تا که منم غمخوار باشم یک شبی
خواهشا!چیزی طلب کن تا علی کاری کند
هیچ میدانی نشد پر کار باشم یک شبی
بستری بیمار من!تا کی سکوت و اختفا؟
صحبتی..تا محرم اسرار باشم یک شبی
پشت در که می رسم حالم دگرگون می شود
کاش من هم کشته ی مسمار باشم یک شبی
درد بسیاری کشیدی در میان خلوتت
پای این بستر نشد بیدارباشم یک شبی
🔴بسمه تعالی
جناب آقای روحانی
ریاست محترم جمهور
سلام علیکم
♦️کارشناسان معتبری از جمله سخنگوی سامانه Flightradar24 در گفت وگو با روزنامه آمریکایی نیویورک تایمز، با تحلیل اطلاعات مسیر پرواز ۷۵۲ و ویدئوهای مرتبط، اعلام کردهاند که دستگاه Transponder این هواپیما از کار افتاده و "۲۰ تا ۳۰ ثانیه پیش از اینکه مورد اصابت موشک قرار گیرد، ارسال سیگنال شناسایی به عنوان هواپیمای مسافربری متوقف شده است".
این دست اطلاعات فنی و تخصصی به این معنی است که رئیس جمهور ایران اسلامی حداقل کاری که باید بکند، طرح احتمال خرابکاری در سیستم transponder بوئینگ ساقط شده و نشان رفتن انگشت اتهام بهسوی کسانی است که بلافاصله ادعای ساقط شدن بوئینگ اوکراینی توسط پدافند ایران را مطرح کردند و سابقه جنایات مشابه علیه بشریت را نیز دارند.
♦️اولا پاسخ این سوال بسیار مهم است که چرا آقای روحانی به عنوان رئیس شورای عالی امنیت ملی، نه تنها این اطلاعات مهم را در موضعگیری سیاسی خود نادیده میگیرد و هیچ مسئولیتی در رابطه با پیگیری این موضوع متوجه خود نمیداند، بلکه بدون اینکه تحقیقاتی انجام گرفته باشد، انگشت اتهام را به سوی نیروهای مسلح خودی نشانه میرود و با تبرئه رسمی خرابکاران احتمالی خارجی، حکم "اشتباه نابخشودنی" برای نیروهای مسلح ایرانی صادر میکند؟
ثانیا از جنابعالی که در دوره فرماندهیتان بر سیستم پدافند هوایی کشور، هواپیمای شهید عباس بابایی توسط نیروهای خودی ساقط شد و شما آن را به خطای یک اپراتور "بسیجی" نسبت دادید، چگونه این سخن امروز را بپذیریم که میگویید "به دلیل آشنایی کمی که با پدافند دارم در این داستان فقط یک فرد نمیتواند مقصر باشد فقط کسی که شاسی را فشار داده مقصر نیست"؟
♦️آیا این تجاهل از واقعیات، این ادبیات و این تناقضات، نباید ما را درباره نیت خیر گوینده دچار تردید نماید؟
علیالقاعده جنابعالی امروز بیش از هر روز دیگری باید دریافته باشید که دنیای آینده دنیای موشکهاست و ملتی اگر موشک نداشته باشد، زیر آتش موشکهای وحوش عالم، قتل عام خواهد شد. این است که انتظار داریم در اسرع وقت "اشتباه نابخشودنی" خود را جبران کرده و منبعد درباره مسائل مرتبط با امنیت ملی، مدبرانه سخن بگویید.
سید یاسر جبرائیلی
۲۴ دیماه ۹۸
#سپاه
#هواپيماي_اوكرايني
#انتقام_سخت
#شجاعت_پذيرش_اشتباه
#سردار_حاجي_زاده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام امام مهربانم✋🌸
بازار دنیا....
عجیب شلوغ است....
و...
ما، راه نور را گم کرده ايم!
و تو....
تنها راه بلدِ جادهی نوری...
بر تاریکی های دلمان، خط بکش...
به دادمان برس یگانه امیدِ اهل زمین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬کلیپ| تحلیل استاد #مهدی_طائب از حادثه سقوط هواپیمای اوکراینی
#هواپیمای_اوکراینی
#شیطان_بزرگ
#نفوذ
حکایت زیبای بهلول و سوداگر
روزي سوداگري بغدادي از بهلول سوال نمود من چه بخرم تا منافع زياد ببرم؟ بهلول جواب داد آهن و پنبه. آن مرد رفت و مقداري آهن و پنبه خريد و انبار نمود اتفاقا" پس از چند ماهي فروخت و سود فراوان برد. باز روزي به بهلول بر خورد. اين دفعه گفت بهلول ديوانه من چه بخرم تا منافع ببرم؟ بهلول اين دفعه گفت پياز بخر و هندوانه.
سوداگر اين دفعه رفت و سرمايه خود را تمام پياز خريد و هندوانه انبار نمود و پس از مدت كمي تمام پياز و هندوانه هاي او پوسيد و از بين رفت و ضرر فراوان نمود. فوري به سراغ بهلول رفت و به او گفت در اول كه از تو مشورت نموده، گفتي آهن بخر و پنبه، نفعي برده. ولي دفعه دوم اين چه پيشنهادي بود كردي؟
تمام سرمايه من از بين رفت. بهلول در جواب آن مرد گفت روز اول كه مرا صدا زدي گفتي آقاي شيخ بهلول و چون مرا شخص عاقلي خطاب نمودي من هم از روي عقل به تو دستور دادم . ولي دفعه دوم مرا بهلول ديوانه صدا زدي، من هم از روي ديوانگي به تو دستور دادم . مرد از گفته دوم خجل شد و مطلب را درك نمود.
گنجینه مثل ها و حکایات
🌷 تقدیم به #حاج_قاسم و یاران باصداقتش #سردار_حاجی_زاده و #سردار_سلامی و تمامی آنانی که این روزها حماسهای بزرگ را رقم زدند...
بارالها سوخت دیگر جان غمپروردها
ریختند آتش به جان تشنگان، دلسردها
درد بیدردی به جان عدهای افتاده است
داد از این بیدادها، فریاد از این بیدردها
روی تخت خویش لم دادند و فرمان میدهند
مرد را، نامرد را، بشناس در ناوردها
بین مردم نرده میکارند نامردان دهر
مرد بود آن کس که سر را باخت در این نردها
کیستی بر صخرۀ ستوار تهمت میزنی!
ریز میبینم تو را ای ریزتر از گردها
تیر آرش این زمان در دست حاجیزادههاست
درد مجنون را بپرس از ما بیابانگردها
کاش دور از فتنۀ تکراری تَکرارها
روزی مردان نیفتد دست این نامردها
دوستان حاج قاسم سرخ رویند و سپید
سبزتر خواهند شد از تهمت توزردها!
#علیرضا_قزوه
#صلوات 👉
#سپاه
#هواپيماي_اوكرايني
#انتقام_سخت
#شجاعت_پذيرش_اشتباه
#سردار_حاجي_زاده
⚠️انتقاد روحانی از رد صلاحیتها در انتخابات مجلس
روحانی:
🔹رد صلاحیت از یک جناح، انتخابات نمیشود. مثل این است که یک مغازهای تنوع کالا نباشد. مردم تنوع میخواهند.
🔹بگذارید همه گروهها شرکت کنند در انتخابات. با یک جناح نمیتوان کشور را اداره کرد.
🔹 یک نفر مخالف هم برای ما زیاد است، آن وقت شما یک جناح و جمعیت را مخالف میکنید؟
🔹🔻🔹🔻🔹🔻🔹🔻🔹🔻
✍️در جواب می گوییم؛ انقلاب کردیم و برایش چهارصد پانصدهزار شهید و جانباز دادیم..خون های پاک ریخته شد تا به یک آرمان بزرگ مهدوی برسیم...
انقلاب نکردیم که همان افراد با تفکرات شاهانه در سیستم انقلاب باشند..اسم انقلاب معنی اش مشخص است..
تفکرات لیبرالانه و اشرافی شما بزرگترین صدمات را به انقلاب زده است..
زمان پوست اندازی انقلاب است..
باید جوانان انقلابی روی کار بیایند...
و در آخر ، سوختن بسیاری از مسئولین حرام لقمه ی چنبره زده بر قدرت، بسیار زیباست..
#انقلاب_در_انقلاب
#اولویت_انتخاب_جوانان_انقلابی
#مجلس_جوان_حزب_اللهی
#گام_دوم_انقلابیون
#مجلس_انقلابی
|⇦• سینه زنی واحد ویژۀ ایام فاطمیه و شهادت حضرت صدیقۀ طاهره زهرایِ مرضیه سلام الله علیها تقدیم به روح شهید والامقام سردار دلها #حاج_قاسم_سلیمانی و یاران باوفایش با نوایِ حاج میثم مطیعی _ سال۹۸ •✾•
«رفتی از ميان ما ، سوی جنتُ المأوي
حاج قاسم کجایی؟ حاج قاسم کجایی؟»
بی تو ای سلیمانی ، دل ماند و پریشانی
ماهِ موسپیدم ، سردارِ شهیدم
این فتحِ مبین از توست ، راهِ اربعین از توست
ای شیرِ حسینی ، فرزندِ خمینی
«رفتی از ميان ما ، سوی جنتُ المأوي
حاج قاسم کجایی؟ حاج قاسم کجایی؟»
جسم إرباً إربایت ، در آغوشِ مولایت
این دیدارِ زیبا ، بر جانت گوارا
دستِ غرفه خونِ تو ، جسم لاله گون تو
دارد روضه هایی ، حاج قاسم کجایی؟
«رفتی از ميان ما ، سوی جنتُ المأوي
حاج قاسم کجایی؟ حاج قاسم کجایی؟»
در دل مانده رویایت ، بر لب نام زیبایت
اربابم حسین جان ، میمیرم برایت
مصباحُ الهدایی تو ، محبوبِ خدایی تو
روشن از تو راهم ، محتاج نگاهم
ای عشقِ نخستینم ، معیارِ دل و دینم
جانم را رها کن ، نذر کربلا کن
در دل مانده رویایت ...
ای خاکت بهشت من ، زیبا سرنوشت من
ای حصن حصینم ، باقی از تو دینم
نامت محییُ الاموات ، مِهرت قاضی الحاجات
جان عالمی تو ، اسم اعظمی تو
در دل مانده رویایت ...
شاعر : میلاد عرفان پور
motiee _ babolharam.mp3
8.92M
|⇦• سینه زنی واحد ویژۀ ایام فاطمیه و شهادت حضرت صدیقۀ طاهره زهرایِ مرضیه سلام الله علیها تقدیم به روح شهید والامقام سردار دلها #حاج_قاسم_سلیمانی و یاران باوفایش با نوایِ حاج میثم مطیعی _ سال ۹۸ •✾•
31.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌چطور میشه انسان فراتر از زمان و مکان بشود؟
☘گزیده ای کوتاه از آیت الله جوادی آملی
#السلام_علیک_یا_فاطمة_الزهرا_س
#فاطمیه
#غزل_مرثیه
با دست عشق روی گِل شیعه کار شد
شیعه به مهر فاطمه سرمایه دار شد
بر آستان فاطمه هر کس که سر سپرد
حق بر دلش نوشت که والا تبار شد
بی او کسی به فهم عبادت نمی رسد
هر کس گدای فاطمه شد رستگار شد
از هر چه داشتیم در این غم سرا فقط
اشک عزای فاطمیه ماندگار شد
زهرا که جای خود به بزرگی او قسم
ما را گدای فضه شدن افتخار شد
وقتی که جبرئیل امین هم کلام اوست
سلمان برای ما چقدر اعتبار شد
نه سال با رضای علی خانه دار بود
یک روز هم برای علی ذولفقار شد
بویی نبرده بود از اسلام بی گمان
آنکس که درب خانه اش آتش بیار شد
#حضرت_زهراسلاماللهعلیها
#زبانحال_مولا_با_بیبی_علیهماالسلام
#فاطمیه
#غزل_مرثیه
آهی غریب خیمه زده در صدای تو
عجّـل وفات میشنوم در دعای تو
گـیرم نگفتهای که چه شد، با شنیدهها
دارم هلاک میشوم از ماجرای تو
از من فقط دلیست که لبریز خون شده
افسوس زخمی است ولی جای جای تو
جز اشک و ناله مرهم دیگر نداشتم
مرهم ز عشق و عاطفه سازم برای تو
من زندهام علیِّ تو باشم، فقط همین
بگـذار تا نفس بکشم در هـوای تو
«اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَالفَرَج»
«اللهم العَن الجِبت والطّاغوت والنّعثل»
#السلام_علیک_ایتها_الصدیقة_الشهیده
#فاطمیه
#غزل_مرثیه
هرچند دیگر خسته ای از زندگانی
راهی اگر دارد بمان خیلی جوانی
حتی هنوزم با نگاه نیلی خود
غمهای عالم را ز دوشم می تکانی
خورشید چشمت را رها از چادرت کن
این روزها مثل کسوف ناگهانی
من با سکوتت انس میگیرم شما هم
با درد پهلو سعی کن پیشم بمانی
تسبیح هم می افتد از انگشتهایت
ای جان من اینقدر یعنی نیمه جانی؟
دیوار و در هر روز هنگام عبورم
گفتند از تو با زبان بی زبانی
از مجتبی پرسید زینب راز کوچه
او گفت خواهر بهتر است اینکه ندانی
#ملی_میهنی
#سانحه_هوایی
#غزل
پرندهها همه در باد، تار و مار شدند
نگاهها همه از اشک، جويبار شدند
مرا ببخش اگر واژههای معصومم
خبررسان خبرهای ناگوار شدند
مرا ببخش اگر روزنامهها امروز
گريستند و غريبانه سوگوار شدند
كسی مرا برساند به آخرين پرواز
رسيدهها همه رفتند و ماندگار شدند
رسيده و نرسيده هزار واژۀ تلخ
برای مرثيهای آتشين، قطار شدند...
بيا بنفشه بكاريم دسته دسته كبود
برای باغچههايی كه بیبهار شدند
خبر درشت، خبر سنگدل، خبر اين بود:
پرندهها همه در آسمان غبار شدند...
🌷تقدیم به سردار شهید
#حاج_قاسم_سلیمانی
از کشتهاش هم بترسید، این مرد پایان ندارد
مُلکی که او دارد امروز، حتی سلیمان ندارد
دلهای ما مُلک او شد، جانهای ما سرزمینش
این سرزمین بهار است، اینجا زمستان ندارد
ما التیام از که جوییم؟ ما از که مرهم بخواهیم؟
جز روضۀ فاطمیه، این درد درمان ندارد...
صدها سلیمانی اینجا، میجوشد از خون پاکت
دشمن چرا فکر کردهست خون تو تاوان ندارد؟
ما غرق خشمیم و کینه، آتشفشانهای دردیم
ایمن نباشد از این خشم، هرکس که ایمان ندارد
خون ابو مهدی امروز آمیخت با خون سردار
یعنی که اسلام اصل است، بغداد و تهران ندارد