💢جناب صالحی وزیر ارشاد (افساد):
1️⃣اولا، فکر میکنم خانواده محترم شهید اینقدر حق داشته باشند که بدون اجازه شما یک کلمه به سنگ نوشته مزار حاج قاسم اضافه کنند.
2️⃣ثانیا ، کلمه اضافه شده " #ولایت" است . "سرباز ولایت ، حاج قاسم سلیمانی"
از کلمه ولایت خیلی دردت اومده ؟؟؟
3️⃣ثالثا ،اگر خیلی دنبال عمل به وصیت شهدا هستی این جانور های #سلبریتی که تو ارشاد و جشنوارهاتون میلولن کنترل کن . یه فکری برای فضای مجازی بکن
✔️پیشتیبانی ولایت و پیروی از ولایت وصیت همه شهداست .
✍️پ.ن:آیندگان خواهند دید آن روزی را که امثال شما سقط شده اید و حتی سلبریتی های عزیزتون جنازتون رو از زمین جمع نمیکنند
#بیشرف
♨️حضور رهبر معظم انقلاب در نماز جمعه این هفته تهران قطعی شد
🔻نگاهی به تاریخ آخرین نماز جمعه ها
۱۴بهمن ۹۰
۱۵ بهمن ۸۹
۲۰ شهریور ۸۸ همزمان با روز قدس
۲۹ شهریور ۸۷ ماه رمضان
۲۳ شهریور ۸۶ ماه رمضان
۲۱ مهر ۸۵ ماه رمضان
۲۹ مهر ۸۴
۲۸ مرداد ۸۴
۱۵ آبان ۸۳
۲۴ بهمن ۸۲
و .....
هرسال برای عید فطر می آمدند
و همچنین یک جمعه از ماه رمضان
یعنی علاوه بر نماز جمعه ماه رمضان عید فطر هم نماز میرفتند
حداقل سالی دوبار
از ۸ سال قبل فقط نماز عید می آمدند
🔻معمولا رهبری برای بیان موارد مهم و خاص از فرصت نماز جمعه استفاده میکنند
🔻خبرهای مهمی در پیش است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ضمن پوزش از قسمتهای اول این کلیپ/
بزودی، دنباله رو های ترامپ جنایتکار، و داعش صفت،
سیلی سختی خواهند خورد ،حاج قاسم زنده است و در ملکوت بسیار قوی تر اسلام را یاری میکند ،شما مزدوران فکری و عملی آمریکا همانند آمریکا بزودی به زباله دان تاریخ خواهید پیوست
و این دیر نیست
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#محبوب_دلهای_امت_اسلام
#ان_الباطل_کان_زهوقا
🔷 احکام
🔶 سوال :در سجده اگر موقع ذکر، سهوا يا عمدا انگشتان دست را بردارند حکم چيست؟
🔶 جواب: اگر هنگام ذکر واجب عمداً انگشتان را روي زمين قرار ندهد بنا بر احتياط نمازش صحيح نيست و اگر سهوا روي زمين قرار نداده قبل از برداشتن سر از سجده، ذکر واجب را پس از قراردادن انگشتان بر زمين تکرار کند و اگر پس از برداشتن سر از سجده متوجه شد نماز صحيح است.
🌸🍃🌸
🔷 احکام
🔶 سوال :اگر در هنگام سجده، چادر روي صورت بيفتد و پيشاني با واسطه چادر روي مهر قرار بگيرد، چه حکمي دارد؟
🔶 جواب: بايد آهسته بطوري که سر بلند نشود چادر را از زير پيشاني بکشيد تا پيشاني بر مهر قرار گيرد.
امروزهم به پایان رسید
الهی
اگربدبودیم یاریمان کن،
تافردایی بهترداشته باشیم
خدایابه حق مهربانیت
نگذارکسی باناامیدی وناراحتی،
شب خودرابه صبح برساند.
🌟شبتون بخیر و آرام🌟
4_5917740291300787830.mp3
5.11M
🔊 #روضه بسیار سوزناک شهادت
حضرت زهرا(س)
🎼 نگو حلالم کن،علی میشه شرمنده😭
🎤 #استاد_میرزامحمدی
🌙 #شهادت_حضرت_زهرا (س)
🎧 گوش کنید و نشر دهید 📡
💫اللّـهـمَّعَـجِّـلْلِـوَلِیِّـڪَالفَـرَج
4_5967548120794399498.pdf
3.59M
✅آموزش احکام به دانش آموزان به صورت دسته بندی، روشمند و غیر مستقیم❗️
جزوه بسیار عالی در زمینه احکام وکلاسداری احکام👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دیدن این فیلم برای داعشیهای وطنی، سلبریتیها و همه فریب خوردگانی که در روزهای اخیر دل ترامپ را شاد کردند، ضروری است.
🚨روایت تکان دهنده شهید سلیمانی از جنایت های عجیب داعش در عراق و سوریه..
🔺من دیدم کودکی را در همین دیاله سر بریدند.. روی آتش پختند و لای پلو گذاشتند و برای مادرش فرستادند! دو هزار زن جوان ایزدی را بین خودشان فروختند و دست به دست کردند. از طفل سوال میکردند سرت را ببریم یا با تیر تو را بکشیم؟
🌺سلام خدا بر روح پاک شهید سردار سلیمانی نماد غیرت و عزت ایران و اسلام. سلام بر تو ای دلاور مرد قهرمان
🌍🌖تقویم واعلانات نجومی🌔🌎
✴️ پنجشنبه👈26 دی 1398
👈20 جمادی الاولی 1441 👈16 ژانویه 2020
🕋 مناسبت های دینی و اسلامی.
🎇امور اسلامی و دینی.
❇️روز بسیار خوب و مبارکی برای امور زیر است.
✅طلب حوائج و در پی خواسته ها رفتن.
✅خواستگاری عقد. و عروسی.
✅بنایی و ساخت و ساز.
✅وسیله خریدن .
✅برداشت محصول و درو کردن.
✅و کاشت و بذر افشانی خوب است.
👶برای زایمان خوب و فرزند فاضل و دانشمند و صبور و عمرش طولانی خواهد بود.
🤒مریض امروز زود خوب می شود.
🚘 مسافرت:
مسافرت خوب است
🔭احکام و اختیارات نجومی.
✳️اصلاح ذات البین صلح و اشتی دادن افراد.
✳️و انجام امور دائمی نیک است.
💇♂💇 اصلاح سر و صورت :
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت)
در این روز ماه قمری خوب و ایمنی از بلاست.
💉💉حجامت فصد خون دادن زالو انداختن
#خون_دادن یا #حجامت و فصد در ان روز خوب و باعث صحت بدن است.
😴 تعبیر خواب امشب:
اگر شب جمعه خواب ببیند تعبیرش از ایه ی 21 سوره مبارکه انبیاء علیهم السلام است.
ام اتخذوا الهه من الارض هم ینشرون....
وچنین برداشت میشود که اگر کسی با خواب بیننده در خشم و غضب بود خشم او برطرف شود و در این مضامین قیاس شود.
💅 ناخن گرفتن:
🔵 پنجشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز خیلی خوبیست
👕👚 دوخت و دوز:
پنجشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز خوبیست
✴️️ وقت استخاره :
در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن)
❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه #یارزاق موجب رزق فراوان میگردد .
💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_حسن_عسکری_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸 زندگیتون مهدوی 🌸
#داستان
#دختر_شینا
🌹خاطرات شهیدحاج ستارابراهیمی هژبر
#قسمت_شصت_ونهم
💞برای بچه ها اسباب بازی و لباس خرید؛ آن هم به سلیقه خود بچه ها. هر چه می گفتم این خوب نیست یا دوام ندارد، می گفت: «کارت نباشد، بگذار بچه ها شاد باشند. می خواهیم جشن بگیریم.» آخر سر هم رفتیم مغازه ای و برای من چادر و روسری خرید. یک پیراهن بلند و گشاد هم خرید که گل های ریز و صورتی داشت با پس زمینه نخودی و سفید. گفت: «این آخرین پیراهن حاملگی است که می خریم. دیگر تمام شد.»
لب گزیدم که یعنی کمی آرام تر. هر چند صاحب مغازه خانمی بود و ته مغازه در حال آوردن بلوز و دامن بود و صدایمان را نمی شنید، با این حال خجالت می کشیدم.
وقتی رسیدیم خانه، دیگر ظهر شده بود. رفت از بیرون ناهار خرید و آورد. بچه ها با خوشحالی می آمدند لباس هایشان را به ما نشان می دادند. با اسباب بازی هایشان بازی می کردند. بعد از ناهار هم آن قدر که خسته شده بودند، همان طور که اسباب بازی ها دستشان بود و لباس ها بالای سرشان، خوابشان برد.
فردا صبح وقتی صمد به سپاه رفت، حس قشنگی داشتم. فکر می کردم چقدر خوشبختم. زندگی چقدر خوب است. اصلاً دیگر ناراحت نبودم. به همین خاطر بعد از یکی دو ماه بی حوصلگی و ناراحتی بلند شدم و خانه را از آن بالا جارو کردم و دستمال کشیدم. آبگوشتم را بار گذاشتم. بچه ها را بردم و شستم.
💞حیاط را آب و جارو کردم. آشپزخانه را شستم و کابینت ها را دستمال کشیدم. خانه بوی گل گرفته بود. برای ناهار صمد آمد. از همان جلوی در می خندید و می آمد. بچه ها دوره اش کردند و ریختند روی سر و کولش. توی هال که رسید، نشست، بچه ها را بغل کرد و بوسید و گفت: «به به قدم خانم! چه بوی خوبی راه انداخته ای.»
خندیدم و گفتم: «آبگوشت لیمو است، که خیلی دوست داری.»
بلند شد و گفت: «این قدر خوبی که امام رضا(ع) می طلبدت دیگر.»
با تعجب نگاهش کردم. با ناباوری پرسیدم: «می خواهیم برویم مشهد؟!»
همان طور که بچه ها را ناز و نوازش می کرد. گفت: «می خواهید بروید مشهد؟!»
آمدم توی هال و گفتم: «تو را به خدا! اذیت نکن راستش را بگو.»
سمیه را بغل کرد و ایستاد و گفت: «امروز اتفاقی از یکی از همکارها شنیدم برای خواهرها تور مشهد گذاشته اند. رفتم ته و توی قضیه را درآوردم. دیدم فرصت خوبی است. اسم تو را هم نوشتم.»
گفتم: «پس تو چی؟!»
موهای سمیه را بوسید و گفت: «نه دیگه مامانی، این مسافرت فقط مخصوص خانم هاست. باباها باید بمانند خانه.
💞گفتم: «نمی روم. یا با هم برویم، یا اصلاً ولش کن. من چطور با این بچه ها بروم.»
سمیه را زمین گذاشت و گفت: «اول آبگوشتمان را بیاور که گرسنه ام. اسمت را نوشته ام، باید بروی. برای روحیه ات خوب است. خدیجه و معصومه را من نگه می دارم. تو هم مهدی و سمیه را ببر. اسم شینا را همنوشتم.»
گفتم: «شینا که نمی تواند بیاید. خودت که می دانی از وقتی سکته کرده، مسافرت برایش سخت شده. به زور تا همدان می آید. آن وقت این همه راه! نه، شینا نه.»
گفت: «پس می گویم مادرم باهات بیاید. این طوری دست تنها هم نیستی.»
گفتم: «ولی چه خوب می شد خودت می آمدی.»
گفت: «زیارت سعادت و لیاقت می خواهد که من ندارم. خوش به حالت. برو سفارش ما را هم به امام رضا(ع) بکن. بگو امام رضا(ع) شوهرم را آدم کن.»
گفتم: «شانس ما را می بینی، حالا هم که تو همدانی، من باید بروم.»
یک دفعه از خنده ریسه رفت. گفت: «راست می گویی ها! اصلاً یا تو باید توی این خانه باشی یا من.»
همان شب ساکم را بستم و فردا صبح زود رفتیم سپاه. قرار بود اتوبوس ها از آنجا حرکت کنند. توی سالن بزرگی نشسته بودیم. سمیه بغلم بود و مهدی را مادرشوهرم گرفته بود.
✍ادامه دارد....
#داستان
#دختر_شینا
🌹خاطرات شهیدحاج ستارابراهیمی هژبر
#قسمت_هفتاد
💞خدیجه و معصومه هم پیشمان بودند. برایمان فیلم سینمایی گذاشته بودند تا ماشین ها آماده شوند. خانمی توی سالن آمد و با صدای بلند گفت: «خانم محمدی را جلوی در می خواهند.»
سمیه را دادم به مادرشوهرم و دویدم جلوی در.
صمد روی پله ها ایستاده بود. با نگرانی پرسیدم: «چی شده؟!»
گفت: «اول مژدگانی بده.»
خندیدم و گفتم: «باشد. برایت سوغات می آورم.»
آمد جلوتر و آهسته گفت: «این بچه که توی راه است، قدمش طلاست. مواظبش باش.»
و همان طور که به شکمم نگاه می کرد، گفت: «اصلاً چطور است اگر دختر بود، اسمش را بگذاریم قدم خیر.»
می دانست که از اسمم خوشم نمی آید. به همین خاطر بعضی وقت ها سربه سرم می گذاشت.
گفتم: «اذیت نکن. جان من زود باش بگو چی شده؟!»
گفت: «اسممان برای ماشین درآمده.»
خوشحال شدم. گفتم: «مبارک باشد. ان شاءالله دفعه دیگر با ماشین خودمان می رویم مشهد.»
دستش را رو به آسمان گرفت و گفت: «الهی آمین خدا خودش می داند چقدر دلم زیارت می خواهد.»
💞وقتی دوباره برگشتم توی سالن، با خودم گفتم: «چه خوب، صمد راست می گوید این بچه چقدر خوش قدم است. اول که زیارت مشهد برایمان درست شد، حالا هم که ماشین. خدا کند سومی اش هم خیر باشد.»
هنوز داشتیم فیلم سینمایی نگاه می کردیم که دوباره همان خانم صدایم کرد: «خانم محمدی را جلوی در کار دارند.»
صمد ایستاده بود جلوی در. گفتم: « ها، چی شده؟! سومی اش هم به خیر شد؟!»
خندید و گفت: «نه، دلم برایت تنگ شده. بیا تا اتوبوس ها آماده می شوند، برویم با هم توی خیابان قدم بزنیم.»
خندیدم و گفتم: «مرد! خجالت بکش. مگر تو کار نداری؟!»
گفت: «مرخصی ساعتی می گیرم.»
گفتم: «بچه ها چی؟! مامانت را اذیت می کنند. بنده خدا حوصله ندارد.»
گفت: «می رویم تا همین نزدیکی. آرامگاه باباطاهر و برمی گردیم.»
گفتم: «باشد. تو برو مرخصی ات را بگیر و بیا، تا من هم به مادرت بگویم.»
دوباره برگشتم و توی سالن نشستم. فیلم انگار تمام شدنی نبود. کمی بعد همان خانم آمد و گفت: «خانم ها اتوبوس آماده است. بفرمایید سوار شوید.»
💞سمیه را بغل کردم. مهدی هم دستش را داد به مادرشوهرم. خدیجه و معصومه هم بال چادرم را گرفته بودند. طفلی ها نمی دانستند قرار نیست با ما به مشهد بیایند. شادی می کردند و می خواستند زودتر سوار اتوبوس شوند.
توی محوطه که رسیدیم، دیدم صمد ایستاده. آمد جلو و دست خدیجه و معصومه را گرفت و گفت: «قدم! مرخصی ام را گرفتم، اما حیف نشد.»
دلم برایش سوخت. گفتم: «عیب ندارد. برگشتنی یک شب غذا می پزم، می آییم باباطاهر.»
صمد سرش را آورد نزدیک و گفت: «قدم! کاش می شد من را بگذاری توی ساکت با خودت ببری.»
گفتم: «حالا مرا درک می کنی؟! ببین چقدر سخت است.»
خانم ها آرام آرام سوار اتوبوس شدند. ما هم نشستیم کنار شیشه. صمد دست خدیجه و معصومه را گرفته بود. بچه ها گریه می کردند و می خواستند با ما بیایند. اولین باری بود که آن ها را تنها می گذاشتم. بغض گلویم را گرفته بود. هر کاری می کردم گریه نکنم، نمی شد.
سرم را برگرداندم تا بچه ها گریه ام را نبینند. کمی بعد دیدم صمد و بچه ها آن طرف تر، روی پله ها ایستاده اند و برایم دست تکان می دهند.
✍ادامه دارد...
1904387_-213130.mp3
423.4K
#احکام_نموداری
اگر بعداً فهمیدیم بعضی از واجبات میّت، مثل غسل و کفن و نماز اشتباهی انجام شده.
نمودار در تصویر بالا👆
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
به شوخی به یکی از دوستانم گفتم:
من ٢٢ ساعت متوالی خوابیده ام!
گفت: بدون غذا؟!
همین سخن را به دوست دیگرم گفتم:
گفت: بدون نماز؟!
و این گونه خدای هرکس را شناختم...
👤مصطفی چمران
┄┅═══❁☀❁═══┅┄
🔸اگر بنای عزا هست، «ما» عزاداریم
|⇦• شعر خوانی زیبایِ حاج محمود کریمی در مراسم بزرگداشت جانباختگان و شهدایِ حادثۀ سقوط هواپیما در مهدیۀ امام حسن علیه السلام •✾•
نترس ای دل غمدیده روزگار این است
اگرچه تلخ، ولی انتهاش شیرین است
نترس آینۀ ما ترک نخواهد خورد
بدون فتنه که ایمان محک نخواهد خورد
بایست، کوه صلابت! میان دورانها
نترس، سرو رشید! از خروش طوفانها
اگرچه دفتری از داغ بر جبینها هست
نترس در دل تاریخ بیش از اینها هست
دریغ و درد که جان از میان پیکر رفت
ز دشت ما صد و هفتاد تا کبوتر رفت
دلا بسوز، بسوز و همیشه روشن باش
به سوگواری فرزندهای میهن باش
دوباره سوز خزان در میان باغ افتاد
میان سینهی ما داغ روی داغ افتاد
به مرثیه صد و هفتاد مثنوی داریم
نترس باید از امروز دل قوی داریم
اگرچه غرق عزاییم، گرم پیکاریم
اگر بنای عزا هست، ما عزاداریم
بدان که دشمن این خاک، فکر جنجال است
اگرچه ظاهر غمگین گرفته، خوشحال است
خداست آگه از اینها چه در درون دارند
که در مصیبت این داغ، جشن خون دارند
اگرچه هیچ مجال نفس کشیدن نیست
وظیفه من و تو پای پس کشیدن نیست
به هوش باش که از پشت سر کمین نخوری
به مکر دم به دم دشمنت زمین نخوری
ببین رفیق که در جبهۀ مقابل کیست
مبر ز یاد که در این میانه قاتل کیست
همانکه بر شرف و خاک ما تهاجم کرد
سپس به سیلی حق دست و پاش را گم کرد
به وعدههای الهی، رفیق شک نکنی
به گوشه گیری خود ظلم را کمک نکنی
اگرچه داغ، از این سینه صبر برده عزیز
خداست یاور دینش، خدا نمرده عزیز
به باغ ما غم پژمردگی است؟ هرگز نیست
کنون زمانهی سرخوردگی است؟ هرگز نیست
برای ما و تو بی امتحان نبوده شبی
ز دامنت بتکان گرد عافیت طلبی
اگرچه داغ بزرگ است و سینه سنگین است
ز شرم و غم سر سردار اگرچه پایین است
بدان که وضع جهان این چنین نخواهد ماند
سلاح این شهدا بر زمین نخواهد ماند
مباد آنکه ز خاطر بریم آن ها را
به سنگ کینه نکوبیم قهرمان ها را
بگو که دشمن، دلسوز ماست؟ هرگز نیست
میان جنگ که تضعیف دوست جایز نیست
چو کوه پیش روی فتنه ها مقاوم باش
از این به بعد برادر! تو حاج قاسم باش
از این به بعد به میدان رزم بخت تو چیست؟
بگو برادر من! انتقام سخت تو چیست؟
چو لاله باش، به دامان صخره ها گل کن
اگر که سنگ شود فتنه ها تحمل کن
بدون فتنه بگو کی مسیر ما طی شد؟
نترس مومن اگر فتنه ها پیاپی شد
میان معرکه از شعله ها زبانه بگیر
دقیق قلب هدف را ببین نشانه بگیر
بلند شو که زمان خروش طوفانی است
که در وجود تو یک قاسم سلیمانی است
ز حاج قاسم نفست غبار را بتکان
و گرد غفلت از این روزگار را بتکان
ز هر که غیر خدا ناامید باید بود
برای فیض شهادت شهید باید بود
شهید ما پر از این حال بود بندگیاش
شهید بوده خودش در تمام زندگیاش
شهید ما که جهان را پر از تحیر کرد
به خون پر ثمرش نان دشمن آجر کرد
همانکه ثانیهای از جهاد خسته نشد
مسیر سرخ شهادت به روش بسته نشد
همانکه بود زبانزد به غیرت خاصش
جهان به لرزه درآمد از اوج اخلاصش
همانکه وقت شهادت به قطره قطره ی خون
نوشته بود من المجرمینَ منتقمون
________
↫ پی نوشت :
Dirty #Trump ;
We are all general soleimani & abu mahdi al_muhandis
Wait for the Iranian lions
#ترامپ کثیف
ما همه ژنرال سلیمانی و ابومهدی المهندس هستیم
منتظر شیر بچه های ایران باش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخرین پنجشنبه دی ماه و یاد در گذشتگان😔
❄️ اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ ❄️
🕯پنجشنبهها...
دلمان گرم به خاطره پدرهایی که نیستند،🍃مادرهایی که رفته اند،
به یاد آن عشق های بار بسته💔😔
فاتحهای ره توشه میکنیم🙏