#داستان
#دختر_شینا
🌹خاطرات شهیدحاج ستارابراهیمی هژبر
#قسمت_هفتاد
💞خدیجه و معصومه هم پیشمان بودند. برایمان فیلم سینمایی گذاشته بودند تا ماشین ها آماده شوند. خانمی توی سالن آمد و با صدای بلند گفت: «خانم محمدی را جلوی در می خواهند.»
سمیه را دادم به مادرشوهرم و دویدم جلوی در.
صمد روی پله ها ایستاده بود. با نگرانی پرسیدم: «چی شده؟!»
گفت: «اول مژدگانی بده.»
خندیدم و گفتم: «باشد. برایت سوغات می آورم.»
آمد جلوتر و آهسته گفت: «این بچه که توی راه است، قدمش طلاست. مواظبش باش.»
و همان طور که به شکمم نگاه می کرد، گفت: «اصلاً چطور است اگر دختر بود، اسمش را بگذاریم قدم خیر.»
می دانست که از اسمم خوشم نمی آید. به همین خاطر بعضی وقت ها سربه سرم می گذاشت.
گفتم: «اذیت نکن. جان من زود باش بگو چی شده؟!»
گفت: «اسممان برای ماشین درآمده.»
خوشحال شدم. گفتم: «مبارک باشد. ان شاءالله دفعه دیگر با ماشین خودمان می رویم مشهد.»
دستش را رو به آسمان گرفت و گفت: «الهی آمین خدا خودش می داند چقدر دلم زیارت می خواهد.»
💞وقتی دوباره برگشتم توی سالن، با خودم گفتم: «چه خوب، صمد راست می گوید این بچه چقدر خوش قدم است. اول که زیارت مشهد برایمان درست شد، حالا هم که ماشین. خدا کند سومی اش هم خیر باشد.»
هنوز داشتیم فیلم سینمایی نگاه می کردیم که دوباره همان خانم صدایم کرد: «خانم محمدی را جلوی در کار دارند.»
صمد ایستاده بود جلوی در. گفتم: « ها، چی شده؟! سومی اش هم به خیر شد؟!»
خندید و گفت: «نه، دلم برایت تنگ شده. بیا تا اتوبوس ها آماده می شوند، برویم با هم توی خیابان قدم بزنیم.»
خندیدم و گفتم: «مرد! خجالت بکش. مگر تو کار نداری؟!»
گفت: «مرخصی ساعتی می گیرم.»
گفتم: «بچه ها چی؟! مامانت را اذیت می کنند. بنده خدا حوصله ندارد.»
گفت: «می رویم تا همین نزدیکی. آرامگاه باباطاهر و برمی گردیم.»
گفتم: «باشد. تو برو مرخصی ات را بگیر و بیا، تا من هم به مادرت بگویم.»
دوباره برگشتم و توی سالن نشستم. فیلم انگار تمام شدنی نبود. کمی بعد همان خانم آمد و گفت: «خانم ها اتوبوس آماده است. بفرمایید سوار شوید.»
💞سمیه را بغل کردم. مهدی هم دستش را داد به مادرشوهرم. خدیجه و معصومه هم بال چادرم را گرفته بودند. طفلی ها نمی دانستند قرار نیست با ما به مشهد بیایند. شادی می کردند و می خواستند زودتر سوار اتوبوس شوند.
توی محوطه که رسیدیم، دیدم صمد ایستاده. آمد جلو و دست خدیجه و معصومه را گرفت و گفت: «قدم! مرخصی ام را گرفتم، اما حیف نشد.»
دلم برایش سوخت. گفتم: «عیب ندارد. برگشتنی یک شب غذا می پزم، می آییم باباطاهر.»
صمد سرش را آورد نزدیک و گفت: «قدم! کاش می شد من را بگذاری توی ساکت با خودت ببری.»
گفتم: «حالا مرا درک می کنی؟! ببین چقدر سخت است.»
خانم ها آرام آرام سوار اتوبوس شدند. ما هم نشستیم کنار شیشه. صمد دست خدیجه و معصومه را گرفته بود. بچه ها گریه می کردند و می خواستند با ما بیایند. اولین باری بود که آن ها را تنها می گذاشتم. بغض گلویم را گرفته بود. هر کاری می کردم گریه نکنم، نمی شد.
سرم را برگرداندم تا بچه ها گریه ام را نبینند. کمی بعد دیدم صمد و بچه ها آن طرف تر، روی پله ها ایستاده اند و برایم دست تکان می دهند.
✍ادامه دارد...
1904387_-213130.mp3
423.4K
#احکام_نموداری
اگر بعداً فهمیدیم بعضی از واجبات میّت، مثل غسل و کفن و نماز اشتباهی انجام شده.
نمودار در تصویر بالا👆
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
به شوخی به یکی از دوستانم گفتم:
من ٢٢ ساعت متوالی خوابیده ام!
گفت: بدون غذا؟!
همین سخن را به دوست دیگرم گفتم:
گفت: بدون نماز؟!
و این گونه خدای هرکس را شناختم...
👤مصطفی چمران
┄┅═══❁☀❁═══┅┄
🔸اگر بنای عزا هست، «ما» عزاداریم
|⇦• شعر خوانی زیبایِ حاج محمود کریمی در مراسم بزرگداشت جانباختگان و شهدایِ حادثۀ سقوط هواپیما در مهدیۀ امام حسن علیه السلام •✾•
نترس ای دل غمدیده روزگار این است
اگرچه تلخ، ولی انتهاش شیرین است
نترس آینۀ ما ترک نخواهد خورد
بدون فتنه که ایمان محک نخواهد خورد
بایست، کوه صلابت! میان دورانها
نترس، سرو رشید! از خروش طوفانها
اگرچه دفتری از داغ بر جبینها هست
نترس در دل تاریخ بیش از اینها هست
دریغ و درد که جان از میان پیکر رفت
ز دشت ما صد و هفتاد تا کبوتر رفت
دلا بسوز، بسوز و همیشه روشن باش
به سوگواری فرزندهای میهن باش
دوباره سوز خزان در میان باغ افتاد
میان سینهی ما داغ روی داغ افتاد
به مرثیه صد و هفتاد مثنوی داریم
نترس باید از امروز دل قوی داریم
اگرچه غرق عزاییم، گرم پیکاریم
اگر بنای عزا هست، ما عزاداریم
بدان که دشمن این خاک، فکر جنجال است
اگرچه ظاهر غمگین گرفته، خوشحال است
خداست آگه از اینها چه در درون دارند
که در مصیبت این داغ، جشن خون دارند
اگرچه هیچ مجال نفس کشیدن نیست
وظیفه من و تو پای پس کشیدن نیست
به هوش باش که از پشت سر کمین نخوری
به مکر دم به دم دشمنت زمین نخوری
ببین رفیق که در جبهۀ مقابل کیست
مبر ز یاد که در این میانه قاتل کیست
همانکه بر شرف و خاک ما تهاجم کرد
سپس به سیلی حق دست و پاش را گم کرد
به وعدههای الهی، رفیق شک نکنی
به گوشه گیری خود ظلم را کمک نکنی
اگرچه داغ، از این سینه صبر برده عزیز
خداست یاور دینش، خدا نمرده عزیز
به باغ ما غم پژمردگی است؟ هرگز نیست
کنون زمانهی سرخوردگی است؟ هرگز نیست
برای ما و تو بی امتحان نبوده شبی
ز دامنت بتکان گرد عافیت طلبی
اگرچه داغ بزرگ است و سینه سنگین است
ز شرم و غم سر سردار اگرچه پایین است
بدان که وضع جهان این چنین نخواهد ماند
سلاح این شهدا بر زمین نخواهد ماند
مباد آنکه ز خاطر بریم آن ها را
به سنگ کینه نکوبیم قهرمان ها را
بگو که دشمن، دلسوز ماست؟ هرگز نیست
میان جنگ که تضعیف دوست جایز نیست
چو کوه پیش روی فتنه ها مقاوم باش
از این به بعد برادر! تو حاج قاسم باش
از این به بعد به میدان رزم بخت تو چیست؟
بگو برادر من! انتقام سخت تو چیست؟
چو لاله باش، به دامان صخره ها گل کن
اگر که سنگ شود فتنه ها تحمل کن
بدون فتنه بگو کی مسیر ما طی شد؟
نترس مومن اگر فتنه ها پیاپی شد
میان معرکه از شعله ها زبانه بگیر
دقیق قلب هدف را ببین نشانه بگیر
بلند شو که زمان خروش طوفانی است
که در وجود تو یک قاسم سلیمانی است
ز حاج قاسم نفست غبار را بتکان
و گرد غفلت از این روزگار را بتکان
ز هر که غیر خدا ناامید باید بود
برای فیض شهادت شهید باید بود
شهید ما پر از این حال بود بندگیاش
شهید بوده خودش در تمام زندگیاش
شهید ما که جهان را پر از تحیر کرد
به خون پر ثمرش نان دشمن آجر کرد
همانکه ثانیهای از جهاد خسته نشد
مسیر سرخ شهادت به روش بسته نشد
همانکه بود زبانزد به غیرت خاصش
جهان به لرزه درآمد از اوج اخلاصش
همانکه وقت شهادت به قطره قطره ی خون
نوشته بود من المجرمینَ منتقمون
________
↫ پی نوشت :
Dirty #Trump ;
We are all general soleimani & abu mahdi al_muhandis
Wait for the Iranian lions
#ترامپ کثیف
ما همه ژنرال سلیمانی و ابومهدی المهندس هستیم
منتظر شیر بچه های ایران باش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخرین پنجشنبه دی ماه و یاد در گذشتگان😔
❄️ اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ ❄️
🕯پنجشنبهها...
دلمان گرم به خاطره پدرهایی که نیستند،🍃مادرهایی که رفته اند،
به یاد آن عشق های بار بسته💔😔
فاتحهای ره توشه میکنیم🙏
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#فاطمیه
#غزل_مرثیه
بی نشان را مزار لازم نیست
عاشقش را قرار لازم نیست
این گلی را که غنچه هم دارد
پشت یک در فشار لازم نیست
باغبانی که زار و افسرده
بین چشمش که خار لازم نیست
بانویی که شکسته پهلویش
حالتی گریه دار لازم نیست
یا به طفل شهید گشته ی او
ضربه ای ناگوار لازم نیست
شاهد کوچه های ظلمت را
گریه بی شمار لازم نیست
بعد زهرا برای دست علی
قبضه ذوالفقار لازم نیست
فاطمه می رود شبانه ولی
میشود غرق سوز و ناله علی...
#حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
#فاطمیه
#مرثیه
سهمِ تو از زندگی، جز غم و مِحنت نبود
طالعِ تو از ازل، در کفِ قسمت نبود
جسمِ نحیفِ تو را کوچه به دیوار زد
هجرِ تو را بر دلِ حیدرِ کرّار زد
وا از غمِ جانِ تو ؛ ناله ی احزانِ تو
تا به فلک می رود ؛ روضه ی هجرانِ تو
آتشِ داغِ تو در، سینه ی ما شعله ور
از غمِ تو در شبِ خسته بسوزد جگر
چاه فقط در دلش مانده مزارت کجاست
کوثر تو تا ابد ساقیِ لب تشنه هاست
وا از غمِ جانِ تو ؛ سینه ی نالانِ تو
نوحه ی غم می رسد ؛ از بیت الاحزانِ تو !
#حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
#فاطمیه
#غزل_مرثیه
ماه، پیش روی ماهش رخصت تابش نداشت
ابر بی لطف قنوتش برکت بارش نداشت
ظاهراً گردانده زهرا دسته ی دستاس را
باطناً دور فلک بی اذن او گردش نداشت
نیمِ عمرش با نبی بوده ست، نیمی با وصی
از ازل عمر کسی اینقدر گنجایش نداشت
بی نشانی خود نشان اعتراض فاطمه ست
مدفنش مخفی نمی مانده اگر رنجش نداشت
رنج او را روز اگر می دید می شد شام تار
لحظه ای بعد از پدر ریحانه آرامش نداشت
هر کجا که کوچه ی باریک دیدم گفته ام
کاش که شهر مدینه یاغی سرکش نداشت
شانه بر گیسوی طفلان پریشان می کشید
دست اگر بالا می آمد یا اگر لرزش نداشت
رفت یکبار از علی خواهش کند، تابوت خواست
در تمام عمر کوتاهش جز این خواهش نداشت
4_5816416583949485732.mp3
15.93M
🎤🎤 سید رضا نریمانی
◾️ نوحه زمینه حماسی بسیار زیبا
✍ چراغ راه ما کلام فاطمه است
◾️ #ایام_فاطمیه #فاطمیه
◾️ #انتقام_سخت
13.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 صحبت های مهم استاد #رائفی_پور پیرامون حادثه سقوط #هواپیمای_اوکراینی
🔊 بخشی از سخنرانی تحولات منطقه پس از شهادت سردار سلیمانی / ٢٢ دی ٩٨