مداحی آنلاین - اومد اون گلی که همه هست حسین - جواد مقدم.mp3
1.96M
🌸 #میلاد_حضرت_علی_اکبر(ع)
💐اومد اون گلی که همه هست حسین
💐دوباره یه حیدر دست حسین
🎤 جوادمقدم
╭━═━⊰🍃🌼🍃⊱━═━╮
#حدیث_نور
✨امام صادق (ع) فرمودند:
كمال ادب و مروت در هفت چيز است: عقل، بردبارى، صبر، ملايمت، سكوت، خوشاخلاقى و مدارا.✨
#رمان
#رهایی_از_شب
#قسمت_نودم
من فقط علامت سوال بودم و خشم بی جواب!!
فاطمه هم دست کمی از من نداشت.رو به حامد پرسید:چرا حاجی اینطوری کرد؟؟این دیگه چه قانونیه.؟؟؟ ای وای دیدی چه بد نگاهم کرد؟؟خب اگه به من از قبل میگفتند چنین قانونی هست من ایشون رو ثبت نام نمیکردم! چرا باید نیروی به این فعالی رو از دست بدیم؟
فاطمه اصلا متوجه نبود که من چه حالی دارم.حاج مهدوی با این کارش داشت رسما منو از مسجد بیرون می انداخت. .در حالیکه اونشب تو ماشین بهم گفت مسجد خونه ی خداست!!
چرا الان؟ چرا بعد از دو ماه؟ من که دیگه بعد از اونشب دنبال او نرفتم؟ هرطوری بود خودم و دلتنگیمو کنترل کردم تا مبادا خلف وعده کرده باشم. پس چرا این قدر سردو نامهربون باهام رفتار کرد؟
او چقدر از من متنفر بود!! نگاهش لحظه ی آخر حالم رو بد کرد..
باید از شدت حقارتهایی که توسط او مدام متحمل میشدم دست از علاقه اش برمی داشتم ولی او هرچه از من بیشتر دوری میکرد دیوانه تر میشدم.فاطمه وحامد هنوز در مورد رفتار حاج مهدوی حرف میزدند و اصلا نمی دیدند که من چقدر صورتم قرمز شده!! و نمیدیدند که دستهایم از شدت ناراحتی میلرزد. از آنها فاصله گرفتم و به سمت خیابان روانه شدم.فاطمه خودش رو بهم رسوند.
_رقیه سادات؟ ؟
داشت اشکهای خفته در چشمم بیدار میشد.نگاهش کردم.
_دیرم شده ..خداحافظ
فاطمه دستم رو گرفت تا مانع رفتنم شود:
_چه اخلاق بدی داری که هروقت از چیزی ناراحت میشی سرتو پایین میندازی بی خداحافظی میری!
دستم رو با مهربانی فشار داد:ناراحت نشو..من امشب ازشون میپرسم که چرا یک دفعه چنین تصمیمی گرفتن.
بغضم رو فروخوردم و با لبخندی تلخ گفتم :مهم نیست…فعلن
دستم رو از داخل دستش بیروم کشیدم و به سمت تاکسیها حرکت کردم.
وقتی رسیدم دم خونه، همسایه یکی از واحدها با دیدنم بجای جواب سلام، اخمی کرد و درحالیکه زباله هاش رو گوشه ای میگذاشت زیر لب غر زد:
_هرچی بی کس وکاره الواته دورو برماست!
منظورش من بودم؟!! مگه من چیکار کرده بودم؟! من فقط مسجد میرفتم!
تمام شب به رفتار حاج مهدوی و همسایه ام فکر میکردم .وخود بخود دکمه ی تکرار در ذهنم روشن میشد.قلبم به سختی شکسته بود و روحم زخمی نگاه نامهربان حاج مهدوی شده بود.
دلم میخواست از او بپرسم چرا.؟؟ از من در این مدت چه خطایی سر زده بود که او خواستار بیرون کردن من از بسیج شد.واز مرد همسایه بپرسم که چرا بی تحقیق منو لات و بی کس وکار خوند؟!
شب بعد فاطمه زنگ زد.
بعد از حرف زدن از این در و اون در گفت : من با حاج مهدوی درباره ت صحبت کردم..ایشون سر حرف خودشون هستن.میگن درست نیست که تو از یک محله ی دیگه واسه حوزه ی ما فعالیت کنی..
با بغض گفتم:تو باور کردی؟
_راستش نه. .ولی آخه چه دلیل دیگه ای میتونه داشته باشه؟؟
کاش روی گفتن ماجرا رو داشتم.
به ناچار سکوت کردم و بعد از دلداری دادنهای فاطمه گوشی رو قطع کردم.
نمیتونستم همینطوری یک گوشه بشینم و حاج مهدوی وبقیه در مورد من دچار قضاوت بشن.تصمیم گرفتم برای حاج مهدوی نامه ای بنویسم.با اشک و ناله گلایه ام رو از رفتارش درنامه ای نوشتم ولی بعد، پشیمان شدم که به دستش برسونم.شاید بخاطر اینکه خودم رو سپرده بودم دست خداوند، تا او به دلم بیندازد که چه کاری خوب است و چه کاری بد.قطعا این نامه کار را بدتر میکرد.
روزها یکی بعد از دیگری سپری میشدند و من روز به روز در تنهایی فرو میرفتم. و رفتار همسایه ها باهام سرد وسنگین شده بود.فاطمه، دیگر مثل قدیم وقتش رو با من نمیگذروند و جواب تلفنهایم رو یک در میان میداد. علت این کم پیدایی رو گذراندن وقتش با حامد و خرید عروسی مطرح میکرد.و من هم به او حق میدادم و سعی میکردم کمتر مزاحم او باشم. او بعد از چندین سال تحمل مشکلات و ناراحتیها، تازه برایش فرصتی فراهم شده بود که زندگی کند.پس نباید با مشکلات و تنهاییهام خاطر او را مکدر میکردم.
ادامه دارد…
نویسنده:#ف_مقیمی
#رمان
#رهایی_از_شب
#قسمت_نود_و_یکم
ماه رمضان بود.
در خانه ام رو زدند.
با خودم فکر کردم شاید همسایه ی زیرینم که خانمی جوان ومهربان بود نذری آورده.
چادر سر کردم و از چشمی نگاهی به بیرون انداختم ولی کسی مشخص نبود.پرسیدم کیه؟
جوابی نیومد.داشتم چادرم رو در میاوردم که دوباره در زدند .لای در رو به آرومی باز کردم.مسعود پشت در بود.به محض دیدنش قصد کردم در رو ببندم که مسعود با پایش مانع شد و گفت:زیاد وقتت رو نمیگیرم.
در حالیکه در رو فشار میدادم گفتم:من با شما حرفی ندارم.بهتره برگردی.
او به آرومی گفت:حرفم مهمه..باید بهت بگم.پس به نفعته بشنوی.
حالا بازوهاش رو هم داخل درز در انداخت و با تمام قدرت سعی کرد در رو باز کند.زور من در مقابل بازوهای تنومند او خیلی ناچیز بود و او داخل اومد.با وحشت صدام رو بالا بردم:
-از خونه ی من برو بیرون!
او دستش رو به علامت هیس جلو آورد و گفت:اگه فکر من نیستی فکر آبروت باش.یک وقت همسایه ها صداتو میشنون برات بد میشه! حرفمو میزنم ومیرم..
به آشپزخونه رفتم و چاقویی زیر چادرم پنهان کردم تا اگر از ناحیه ی او خطری تهدیدم کرد وسیله ای برای دفاع داشته باشم.و سریع به نزد او بازگشتم.
او که به در تکیه زده بود با دیدنم به تمسخر گفت:فکر میکردم رفتی برام شربتی آبی چیزی بیاری..
با اکراه از او رو برگردوندم و گفتم:حرفتو بزن و سریع برو.
او یک قدم جلو برداشت..خودم رو سپردم دست خدا.
گفت:ببخشید بابت روز آخری که اینجا بودیم.من از جانب نسیم عذر میخوام.
جواب دادم:چطور نسیم خودش نیومده واسه عذر خواهی؟! من احتیاجی به عذرخواهی کسی ندارم.اگر نسیم این کار رو نمیکرد عجیب بود.
او لبخند معنی داری گوشه ی لبش نشست و گفت:آره واقعا! اگه نسیم اینکارو نمیکرد عجب داشت!! از زمانیکه یادم میاد همیشه بهت حسودی میکرد.تحمل اینکه تو به یه جایی برسی براش خیلی سخته.
_اومدی اینجا که این حرفها رو بزنی؟؟
او دستهاش رو به هم کوبید وگفت:نه اومدم بهت بگم منم هستم! تا تهش!! الان دیگه از همه چی خبر دارم.
با تعجب نگاهش کردم:چیییی؟؟؟؟ چی میگی تو؟؟
او روی مبل نشست و در حالیکه به اون لم میداد گفت:هیچ وقت باور نکردم که تو از این بازی پردرآمد خسته شده باشی..میدونستم باید یک دلیل مناسب تر واسه پشت پا زدن به بختت داشته باشی. البته بهت حق هم میدم.نصف کردن درآمد با سه نفر زیاد سود خوبی برات نداشت.انصافش هم بخوای حساب کنی تو، تو این وسط از همه بیشتر تلاش میکردی
پس سهم بیشتری حقت بود.اومدم اینحا بهت بگم منم هستم.نسیم و میپیچونیم و باهم کار میکنیم.نصف نصف!!
با عصبانیت به سمتش رفتم و گفتم :بهتره از این خونه بری بیرون ..این اراجیف فقط به درد اون کله منحرف و منفعت طلب خودتون میخوره.لابد کلی هم با خودت کیف میکنی که خیلی بچه زرنگی نه؟؟!! یا از خونه ی من میری بیرون یا جیغ میزنم همسایه ها رو خبر میکنم.
او از جا بلند شد و صورتش رو نزدیکم آورد و با غیض گفت:مطمئنی اگه همسایه ها بیان من ضرر میکنم و تو برنده میشی؟
میخوای امتحان کنی؟
با حرص گفتم:هم تو ..هم نسیم..حال به هم زنین ترین موجودات عالمید…
او خنده ای موذیانه کرد : اونوقت تو چی هستی؟؟؟فک کردی منم مثل کامران یا اون آخونده ام که خام این بازیات بشم؟؟؟ همزمان هم به فکر تلکه کردن کامرانی هم اون آخونده مقدس نما ؟؟؟
ادامه دارد…
نویسنده:#ف_مقیمی
babolharam Taheri.mp3
10.86M
🎼 و بی مقدمه با رخصت از ...
|⇦• مدح خوانی زیبا ویژۀ میلادِ حضرت علی اکبر علیه السلام و #روز_جوان به نفسِ کربلایی حسین طاهری •✾•
┅═┄⊰༻🌼༺⊱┄═┅
در حقّ او فرمود: اِنّهُ مَمسوسٌ فی ذاتالله؛
#علی_اکبر؛ مُستَغرَقِ دریایِ #توحید است
#جوانان ما هم باید
با رفتار و منش خود
زینت #ولایت باشند
#علی_اکبر
#جوان_مومن_انقلابی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
﷽
📲 فایل صوتے
🎙واعظ: آیت الله #مجتهدی_تهرانی
🔖 علائم دوره آخر الزمان 🔖
🔋 حجم: 2/9 MB
⏰ زمان: 8 دقیقه و 25 ثانیه
babolharam _Taheri.mp3
6.36M
🎼 ای نوۀ ارشدِ حیدر ...
|⇦• شورِ شنیدنی ویژۀ میلادِ حضرت علی اکبر علیه السلام و #روز_جوان به نفسِ کربلایی حسین طاهری •✾•
┅═┄⊰༻🌼༺⊱┄═┅
#یهودی بود که خواب #پیامبر را دید،
نزد امام آمده و رویایش را تعریف کرد!
حسین(ع) فرمود؛ اگر ببینی میشناسیاش؟
گفت: آری، پس نواده ی نبیالله را فراخواند...
#علی_اکبر را که دید،
آنچنان حیرت زده شد که
#اسلام آورد و #مسلمان شد
#علی_اکبر
#جوان_مومن_انقلابی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🎼 ای نوۀ ارشدِ حیدر ...
|⇦• شورِ شنیدنی ویژۀ میلادِ حضرت علی اکبر علیه السلام و #روز_جوان به نفسِ کربلایی حسین طاهری •✾•
ای شهزاده علی اکبر
ای نوۀ ارشدِ حیدر
خیلی میاد خدایی آقا
بهت عمامۀ پیمبر
سید و سالاری ..
عشقِ علمداری ..
آیینۀ رزمِ حیدرِ کراری ..
رویِ لبم نادِ علیِ
دلم امشبِ یادِ علیِ
آقازادگی برایِ ، علی و اولادِ علیِ
ای جام و باده ام ، علی علی
مُهرِ سجاده ام ، علی علی
مست و دلداده ام ، علی علی
به پات اُفتاده ام ، علی علی
تو آقازاده و ، من نوکر زاده ام ..
«علی ابن حسین ابن علی ..»
کربُبَلا عرشِ برینِ
زائرِ تو روح الامین
خدا بخواد دوباره امسال
با تو قرارم اربعینِ
ای به سرم سایه ..
عشقِ تو سرمایه ..
نمیره از یادم ، موکب و مشاءِ ..
تو کربلا یه روز ان شالله
ما با دعایِ ام لیلا
نماز میخونیم با اذانت
همه پشتِ بقیه الله ..
مثلِ پیغمبری ، علی علی ..
واللهِ محشری ، علی علی
دلها رو میبری ، علی علی
از عالم سر تری ، علی علی
از نسلِ ذوالفقار ، علّامه حیدری
«علی ابن حسین ابن علی ..»
ولایتش اصولِ دین ، حیدر
معنیِ قرآنِ مبین ، حیدر
حرفِ نبی فقط همینه ، حیدر
تنها امیر مومنینِ ، حیدر ..
چه هیبتی داری
شجاعتی داری
فقط تو عالم تو حیدر کراری
عبدِ اشجع الناسم
کرده پدری واسم
من خلیفه ای دیگر
غیرِ علی نشناسم ..
من شیعه ام ، حیدر آقامه ..
anjavi - komeil.mp3
859.6K
😃 #طنز
🎤 جبهه و مداحی
🎼 وقتی شهید جلیل گندمکار شروع کرد به خوندن یه فراز از دعای کمیل " وَ کَمْ مِنْ ثَنَاءٍ جَمِیلٍ لَسْتُ أَهْلاً لَهُ نَشَرْتَهُ" ....😃
این خاطره شنیدنی رو از آقای انجوی نژاد بشنوید...
گلچین خصلت های سه گانه خصال شیخ صدوق رنگی.pdf
495.3K
گلچین خصلت های سه گانه خصال شیخ صدوق
#pdf
گلچین کتاب لحظه های آشنا خاطراتی از شهید سید حسین علم الهدی.pdf
382.9K
گلچین کتاب لحظه های آشنا خاطراتی از شهید سید حسین علم الهدی
#pdf
گلچین كتاب رمز پیروزی مردان بزرگ آیة الله سبحانی رنگی.pdf
564.9K
گلچین كتاب رمز پیروزی مردان بزرگ آیة الله سبحانی
#pdf
🚨 درخواست جالب مادر شهید از #رهبر_انقلاب
💠حجتالاسلام سید حسین مومن میگوید: به مادر شهیدان فاطمی خبردادند که یک نماینده از بیت رهبری به منزل شما میآید، حاجیه خانم روی ویلچر نشسته بود، تا در باز شد دید مقام معظم رهبری وارد خانه شد، حاجیه خانم با پاهایی که قوّت ندارد چندبار از روی ویلچر به احترام آقا میخواست بلند شود که حضرت آقا به دختر حاجیه خانم فرمودند: به حاجیه خانم بگویید بنشینند و بلند نشوند. این مادر شهید به رهبر انقلاب گفت: حضرت آقا! میشه یک خواهش بکنم چند لحظه بایستید و من با ویلچر دور شما بگردم؟ ایشان چندین بار دور آقا گشت و زیر لب زمزمه میکرد، الهی درد و بلای شما به ما بخورد. در این دیدار رهبر انقلاب فرمودند اگر کار خاصی دارید بفرمایید، عرض کرد، نه آقا کار خاصی نیست، فقط یک خواهشی دارم آن هم اینکه دوست دارم چهلمین امضا در #کفن من امضاء شما باشد! ایشان با افتخار قبول کردند و در کفن مادران شهیدان فاطمی نوشتند:
باسمه تعالی
اللّهُمَّ إنّا لا نَعْلَمُ مِنْها إلاّ خَیْراً وَاَنْتَ اَعْلَمُ بِها مِنّا
سید علی حسینی خامنهای
🔻 از اون روز هرکس ملاقات حاجیه خانم میرفت این کفن رو نشان میداد و با افتخار اظهار میکرد که این کفن را آقایم امضا کرده است.
توی یک جمع بیحوصله نشسته بودم
طبق عادت همیشگی مجله را ورق زدم تا به جدول رسیدم
همین که توی دلم خواندم سه عمودی
یکی گفت بلند بگو
گفتم یک کلمه سه حرفیه
ازهمه چیز برتر است
حاجی گفت: پول
تازه عروس مجلس گفت: عشق
شوهرش گفت: یار
کودک دبستانی گفت: علم
حاجی پشت سرهم گفت : پول، اگه نمیشه طلا، سکه
گفتم: حاجی اینها نمیشه
گفت: پس بنویس مال
گفتم: بازم نمیشه
گفت: جاه
خسته شدم با تلخی گفتم: نه نمیشه
دیدم همه ساکت شدند
مادر بزرگ گفت: مادرجان، "عمر".
سیاوش که تازه از سربازی آمده بود گفت: کار
ديگری خندید و گفت: وام
یکی از آن وسط بلندگفت: وقت
یکی گفت: آدم
خنده تلخی کردم و گفتم: نه
اما فهمیدم
تا شرح جدول زندگی کسی را نداشته باشی
حتی یک کلمه سه حرفی آن هم درست در نمیآید !!! باید جدول کامل زندگیشان را داشته باشی.
بدون آن همه چیز بیمعناست!!!
هرکس جدول زندگی خود را دارد.
هنوز به آن کلمه سه حرفی جدول خودم فکر میکنم.
شاید کودک پا برهنه بگوید: کفش
کشاورزبگوید: برف
لال بگوید: حرف
ناشنوا بگوید: صدا
نابینا بگوید: نور
و من هنوز در فکرم
که چرا کسی نگفت: " خدا
🎼 تو بگو به گوش ثارالله ...
|⇦• سرود ویژۀ میلادِ حضرت علی اکبر علیه السلام و #روز_جوان به نفسِ حاج محمود کریمی •✾•
تو بگو به گوش ثارالله اَشهَدُ اَن لا اِلهَ اَلَا الله
و مُحَمدً رسولُ الله و عَلیً وَلیُ الله
ای نور جمال پیغمبر طلایه دار ساقیِ کوثر
ای آرامشِ دلِ ارباب مولانا علیٌ الاکبر
ای که توی خونۀ حیدر
می گردن به دور تو اصحاب ، مولانا علیٌ الاکبر
اللهم صل علی علیٌ الاکبر ..
ای سردار شرف مولا پرچم دارِ نجفِ مولا
آینه دارِ فاتحِ خیبر مولانا علیٌ الاکبر
ای محبوب عالم بالا، ای والیِ عالیِ اعلی
ای معصومِ عصمت مادر، مولانا علیٌ الاکبر
هم اسمیُ هم مسمایی، آقا زاده ایُ آقایی
آقایِ رجال نام آمور، مولانا علیٌ الاکبر
شمشیر امیر دلهایی، تکبیر نفیر هیجایی
ای شیر دلاورِ لشکر، مولانا علیٌ الاکبر
رمز انقلاب اربابی، ارباب زاده ای و اربابی
اصحاب رهرو و تویی رهبر، مولانا علیٌ الاکبر
استاد ثواب و آدابی، مهر و مهتری و مهتابی
فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ، مولانا علیٌ الاکبر
مشتاقی قلب عشاقی، وصف الحال عشقُ مشتاقی
میگُنجه مگر به صد دفتر؟!؟، مولانا علیٌ
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
#میلاد_حضرت_علی_اکبر
#علی_اکبر #روز_جوان
ای درّ و عقیقِ ناب؛ شهزاده علی اکبر(ع)
مانندِ پدر نایاب؛ شهزاده علی اکبر(ع)
پشت درِ این خانه سائل شدنم عشق است
انگیزۂ دقّ الباب؛ شهزاده علی اکبر(ع)
شرمنده ام از عصیان! دردم شده بی درمان
یک لحظه مرا دریاب؛ شهزاده علی اکبر(ع)
میخواهم از اعجازِ پیمانۂ دستانت
قدرِ دو سه جرعه آب؛ شهزاده علی اکبر(ع)
لب تشنۂ پروازم؛ بردار و شهیدم کن
با ناب ترین اسباب؛ شهزاده علی اکبر(ع)
ایکاش که میدیدم در گوشۂ شش گوشه
یکبار تو را در خواب؛ شهزاده علی اکبر(ع)
در کنجِ خودش دارد دیوارِ حسینیه-
تصویرِ تو را در قاب؛ شهزاده علی اکبر(ع)
میخوانمت و نامت جذّابیتی دارد
اوّل-علیِ ارباب! شهزاده علی اکبر(ع)
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
#میلاد_حضرت_علی_اکبر
#علی_اکبر #روز_جوان
مژده ای دل که مسیحا پسری آمده است
بهر ارباب ، چه قرص قَمری آمده است
اِن یَکادست به لبهای ملائک ، به فَلک
اَلعجب ، ماه تر از مَه ، بشری آمده است
بس که از جلوه شبیه است به رخسار رسول
شده شایع که رسولِ دگری آمده است
نه فقط صورت ظاهر ، که به سیرت همه او
همه گویند عجب تاج سری آمده است
شده نامش چو علی ، کوریِ چشمانِ عدو
یاعلی(ع) بهر پسر چون سپری آمده است؟
هرکه تصویر شجاعت زِ رُخش دید بگفت
اَشهدُ اَنَّ علیاً قَدَری آمده است
اسم شهزاده فقط اکبرِ لیلا و تمام
تو بگو همچو علی یک نفری آمده است؟
عمّه زینب شده مسرور ، به لب ذکر و دعا
عمّه را بهر سفر ، همسفری آمده است
بیت آخر دلِ من رفت به مَقتل ، چه کنم
بی علی سوی حرم ، یک پدری آمده است
babolharam _ karimi.mp3
16.1M
🎼 تو بگو به گوش ثارالله ...
|⇦• سرود ویژۀ میلادِ حضرت علی اکبر علیه السلام و #روز_جوان به نفسِ حاج محمود کریمی •✾•
┅═┄⊰༻🌼༺⊱┄═┅
نوشتیم #علی_اکبر
بخوانید #نبی_اکرم
اَشبهُ النّاس به پیامبر :
خَلقاً و خُلقاً و مَنطِقاً ....
تفسیر :
اَشبَهُ النّاس به علیاکبر(ع) هم؛
یک #جوان_مومن_انقلابی ست
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹مولودیخوانی آذری مهدی رسولی در مدح علیاکبر(ع)
🌸ولادت حضرت علی اکبر علیه السلام مبارک باد 🌸
https://digipostal.ir/youth
روز جوان مبارک به تو جوانمردترین جوان زمونه
بازش کن جوان گل