#داستان_کوتاه_آموزنده
👱♂مردی صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده است.
شك كرد كه همسایه اش آن را دزدیده باشد، برای همین تمام روز او را زیر نظر گرفت.
متوجه شد كه همسایه اش در دزدی مهارت دارد، مثل یك دزد راه میرود و مثل دزدی كه میخواهد چیزی را پنهان كند، پچ پچ میكند.
آنقدر از شك خود مطمئن شد كه تصمیم گرفت به خانه برگردد، لباسش را عوض كند، نزد قاضی برود و شكایت كند.
اما همین كه وارد خانه شد، تبرش را پیدا كرد؛ زنش آن را جابجا كرده بود.
مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایهاش را زیر نظر گرفت و دریافت كه او مثل یك آدم شریف راه میرود، حرف میزند و رفتار میكند.
پائولو کوئیلو میگوید: همیشه این نکته را به یاد داشته باشید که ما انسانها در هر موقعیتی، معمولا آن چیزی را میبینیم که دوست داریم.
💕💕💕
#هوالعشق
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_یازدهم
بلاخره از ملیکا جدا شدم .
ملیکا_ زهراسادات توماشینه بیابریم گرمه خانم خانما.
_ اها باشه بریم.
ملیکا راه افتاد و منم دنبالش ، تا رسیدیم به یه سمند سفید . ملیکا در جلو رو برام باز کرد و خودش هم رفت عقب نشست. سوار شدم و سلام کردم و بعدهم با آغوش زهراسادات مواجه شدم بلاخره بعد از احوال پرسی و این چیزا راه افتاد.
ملیکا_ خوب چه خبرا؟ دیگه میای قم و میری حرم؟ مثلا یه زمانی خواهر بودیما.
در جوابش به لبخند اکتفا کردم. راست میگفت همیشه هرجا باهم میرفتیم میگفتیم ما خواهریم و از این حرفا ولی اون برای بچگیامون بود خب. جالبه که همه چیزو یادشونه. هم خوشحال بودم هم ناراحت. ناراحت به خاطر اینکه هنوزهم نمیتونستم خیلی از برخوردای این مذهبیا رو تحمل کنم چون با اعتقاداتشون مشکل داشتم و خوشحال هم برای اینکه دلم برای دوستام تنگ شده بودو حالا بعد هفت هشت سال داشتم میدیدمشون. البته ناگفته نماند که من خیلی سرد برخورد کردم وظاهرا ناراحت شدن که دیگه حرفی بینمون ردو بدل نشد منم سکوت رو ترجیح دادم .
زهراسادات_حانیه جان. الان خونه مامان بزرگ اینا خیلی شلوغه مامان اینا گفتن بهت بگم اگه دوست نداشتی بیای اونجا بریم خونه ما.
_ نمیدونم هرجور خودت میدونی .
زهراسادات_ پس بریم خونه ما.
.
.
.
.
زهراسادات در رو باز کرد و کنار وایساد تا من وارد بشم. با وارد شدنم خاطره های خیلی محوی,از کودکی برام زنده شد. چه روزای خوبی رو اینجا گذروندیم. .
.
.
زهراسادات با یه سینی شربت وارد پذیرایی شد و نشست کنارم.
زهراسادات_ حانیه یه چیزی بپرسم ناراحت نمیشی؟
_ اگه تانیا صدام کنی نه.
_ بابات چجوری حاضر شد تو همش پیش عموت باشی با این اعتقاداتش؟
شونه بالا انداختم.
_ نمیدونم. شاید....
با اومدن ملیکا حرفمون نا تموم موند . خلاصه بعداز کلی شوخی و خنده که من هم طبق معمول مسئولیت خطیر خندوندن بقیه رو داشتم صدای آیفون بیانگر اومدن مامان باباها بود...... #رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#ح_سادات_کاظمی
#قسمت_یازدهم
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد
ر
#هوالعشق
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_دوازدهم
بعد از ورودشون خاله مریم من رو یه آغوش گرم مهمون کرد خون گرمیشون رو دوست داشتم اصلا انگار نه انگار که چندسال بود من رو ندیده بودن. مامان باباها نشستن تو پذیرایی و من هم به اصرار بچه ها مهمون اتاقشون شدم. به محض ورودمون شروع کردیم به تعریف کردن و یاداوری خاطرات گذشته برعکس بقیه اقوامی که از وقتی عمو برگشته بود دیگه خیلی ندیده بودمشون( یعنی از 7.8 سالگی) تا 12.13 سالگی هنوز هم زهراسادات اینا جزو فامیلای صمیمی بودن و بعد از اون دیگه سرگرم درس شدم و حتی از طریق تلفن و اس ام اس هم دیگه ارتباطی نداشتیم. بعد از یک ساعت که نفهمیدم چجوری گذشت با صدای مامان هرسه رفتیم پایین.
مامان_ دخترا بیاید میخوایم بریم حرم.
ملیکا_ چشم خاله اومدیم. .
.
.
.
.
تو ماشین دوباره طبق معمول با غرغر هدمو سرم کردم و شالم رو هم کشیدم جلو و بعد از این که چادرمو از تو کیفم در اوردیم رسیدیم. پیاده شدم و چادرم رو سرم کردم. برگشتم به سمت ماشین عمواینا ( پدر زهراسادات) که با لبخند ملیکا که پشت سرم بود مواجه شدم.
ملیکا_ چقدر چادر بهت میاد.
_ عهههه. ولم کن بابا بیا بریم.
راه افتادیم سمت حرم جایگاه آرامش من سلامی زیر لب گفتم و وارد شدم. .
.
.
.
ساعت 8 شب بود.تو حرم از مامان و بابا جداشده بودیم و قرار بود ساعت 8دم در باشیم.
رو به دخترا گفتم بدویید و به دنبال این حرفم به سمت خروجی راه افتادم.
رسیدیم به بیرون حرم ولی مامان اینا نبودن ای وای نکنه رفته باشن. یه دفعه یه نفر دستشو گذاشت رو شونه من و مصادف شد با جیغ کشیدن من.
امیرعلی_ عههه اصلانمیشه با تو شوخی کرد دختر؟
_ عههه. سکته کردم. بعد با چشمای درشت شده از تعجب ادامه دادم _ وای داداشی کی اومدی؟
و با این حرف و حالت من بچه ها و امیر ترکیدن خودمم خندم گرفته بود.
امیرعلی_ ببخشید نمیدونستم باید اجازه بگیرم ابجی خانم. صبح رسیدم مامان گفت قمین منم اومدم اینجا.....
#قسمت_دوازدهم
#ح_سادات_کاظمی
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد
#هوالعشق
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#ح_سادات_کاظمی
#قسمت_سیزدهم
داشتم بال در میاوردم. الهی من قوربون داداش گلم بشم. پریدم بغلش کردم و آغوشش شد قرارگاه اشک های دلتنگی خواهرانه. .
.
.
ساعت 10/5 بود بعد از شام راه افتادیم به سمت تهران.( مامان اینا میخواستن برن مسجد جمکران ولی من گفتم حوصله ندارم و تا داشتیم شام میخوردیم امیرعلی رفت و برگشت. من هم چون از مسجد خوشم نمیومد مامان اینارو راضی کردم که نریم. ) حوصلم حسابی سر رفته بود امیرعلی سرش تو گوشیش بود مامان و بابا هم که داشتن باهم حرف میزدن و چون شیشه ها پایین بود صداشونو نمیشنیدم.خودمو به امیرعلی نزدیک کردم و صفحه گوشیش رو نگاه کردم. چشمام از تعجب گرد شده بود . وای خدای من این پسره چه خوشگله فکر کنم دچار عشق در نگاه اول شدم رفت . یه دفعه امیرعلی سرشو اورد بالا.
امیرعلی_ یه تقی یه توقی یه اجازه ای.
_ امیر این کیه؟
امیرعلی_ اره خواهری اجازه میدم راحت باش
_ عههههههه. میگم این کیه؟
امیرعلی_ ممنون واقعا. دوستمه
_ کدوم دوستت؟
امیرعلی_ یه جوری میگی انگار دوستای منو میشناسی.
_ خوب بگو بشناسم. امیر جووووونم.
امیرعلی_ جوووونم؟
_ این دوستت قصد از.....
امیرعلی_ خجالت بکش. 😡
_ شوخی کردم بابا. خوب حالا بگو.
امیرعلی_ این اقای خوشگل ،خوشتیپ بهترین دوست منه. 21 سالشه و....
یه دفعه بغض کرد و چی؟ خوب بگو دیگه. دهع.
_ و چی؟
امیرعلی_ اها راستی لبنانی هستش.
_ هااااااااا؟!؟!؟!؟! دوست لبنانی داررررررری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
امیرعلی_ اره مگه چه اشکالی داره؟
_ نگفتی و چی؟؟؟؟
امیرعلی_ رفت مدافع حرم بانو بشه. محمد احمد مشلب دوست شهید منه.
انگار که یه لحظه دنیا برام وایساد نفهمیدم چم شد. با حس خیسی اشک رو گونم و نگاه های سرشار از تعجب امیرعلی به خودم اومدم.... #رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_سیزدهم
#ح_سادات_کاظمی
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شبنشینی_بامقام_معظم_رهبری
روی پای خودمان بایستیم
حضرت آیتالله خامنهای: «دنیا بزرگ است؛ دنیا که فقط آمریکا و چند کشور اروپایی نیست؛ دنیا خیلی وسیع است؛ بروند ارتباطات را برقرار کنند به آن مقداری که لازم هست امّا چشم ندوزند به هیچ نیروی خارجی؛ چشم بدوزند به عنصر داخلی، چشم بدوزند به این ارزش بزرگ: نیروی انسانی داخل. وقتی مردم ببینند که ما مسئولین اصرار داریم بر اینکه مشکلاتمان را در داخل حل کنیم و از ظرفیّتهای داخلی استفاده کنیم، ولو یک سختیای هم برایشان پیش بیاید، تحمّل میکنند، کمکمان میکنند؛ این را مسئولین محترم کشور باید توجّه داشته باشند که تکیهی به خارج نبایستی کرد.» ۹۷/۲/۱۰
#سلامتی_فرمانده_صلوات
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
✨امام علی علیهالسلام فرمودند:
سزاوار است كه عاقل، از مستى ثروت، قدرت، دانش، ستايش و مستى جوانى بپرهيزد، چرا كه هر يك را بادهاى پليدى است كه عقل را نابود مى كند و وقار و هيبت را كم مى نمايد.✨
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خدایا،
کمک کن دیرتر برنجم،
زودتر ببخشم،
کمتر قضاوت کنم
و بیشتر فرصت دهم ...
سلاااام
الهی به امیدتو
سلام صبحتون بخیر💖
✴️ چهارشنبه 👈 28 آبان 99
👈 2ربیع الثانی 1442 👈 18 نوامبر 2020
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی .
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی .
📛 صدقه صبحگاهی رفع نحوست است .
👶مناسب زایمان و نوزادش مبارک و خوش قدم خواهد شد . ان شاءالله
🚘مسافرت :
مسافرت خوب نیست و درصورت ضرورت همراه صدقه باشد .
🔭 احکام نجوم.
🌗 این روز از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است :
✳️ از شیر گرفتن کودک .
✳️ درو کردن غلات .
✳️ و کندن چاه نیک است .
💑 حکم مباشرت امشب (شب پنج شنبه) ،
فرزند امشب حاکمی از حاکمان یا عالمی از عالمان می گردد . ان شاء الله
💉💉 حجامت خون دادن فصد خوب نیست .
💇♂💇 اصلاح سر و صورت باعث حاجت روایی می شود .
✂️ ناخن گرفتن
🔵 چهارشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و باعث خارش میشود.
👕👚 دوخت ودوز
چهارشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله
✴️️ وقت #استخاره در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ #ذکر روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه #یامتعال که موجب عزّت در دین میگردد
💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام#امام_رضا_علیه السلام_#امام_جواد_علیه_السلام و #امام_هادی_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 درد مردم و درد دینه که آدم رو میکشه
🚨 واکنش حاج قاسم نسبت به ازدواج مجدد همسر شهید
💠 همسر شهید محمود نریمانی میگوید: حاج قاسم تا مرا دید سلام و علیک گرمی کرد و آمد داخل. از بچهی کوچکی که در آغوشم بود متوجه شد ازدواج مجدد هم کردم. گفت: چرا به من نگفتی ازدواج کردی و بچهدار شدید؟ باید وقتی زنگ زدیم میگفتی تا هدیه ازدواج و بچهات را میآوردم. با پدر مادر شهید هم خیلی گرم سلام و علیک کردند. من و همسرم رفتیم داخل آشپزخانه وسایل پذیرایی را بیاوریم، اما سردار با جدیت از ما خواستند که چیزی نیاورید من فقط آمدم ببینمتان. ما هم یک سینی چای آوردیم و نشستیم. به من گفت: بنشین کنار پدر شهید. سردار پرسید: این همسرت را شهید کنی چه؟ چون برادرم هم بود از من پرسید همسرت کدام است؟ وقتی معرفی کردم، سردار سلیمانی با لبخند گفت: او را شهید کنی چه میکنی؟ گفتم: حاجی خدا بزرگ است. گفتند بچه را بیاور میخواهم ببوسم. سفت و محکم میبوسید و چند بار بعد با خنده گفت: من عادت دارم بچه هر چه کوچکتر باشد محکمتر میبوسمش!
مداحی آنلاین - دلتنگم چی بگم از دوری - امیر کرمانشاهی.mp3
10.89M
⏯ #شور احساسی
🍃دلتنگم چی بگم از دوری
🍃نمیشه اینجوری ادامه داد
🎤 #امیر_کرمانشاهی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حاج قاسم از تو متشکریم!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 انصافاً این صحبت حاج آقا قرائتی رو از دست ندید...
✅ خاطرهی درس آموز از کسی که لحظاتی قبض روح شد...
مداحی آنلاین - امام زمان(عج) و غم شیعیان آخر الزمان - استاد هاشمی نژاد.mp3
1.61M
♨️امام زمان(عج) و غم شیعیان آخر الزمان
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #هاشمی_نژاد
مداحی آنلاین - تو با خبری از دلم و هر چی گفتم صاحب الزمان - محمود کریمی.mp3
3.94M
⏯ #واحد احساسی #امام_زمان(عج)
🍃تو با خبری از دلم و هر چی که گفتم صاحب الزمان
🍃هر وقت که دلم میگیره یاد تو میفتم صاحب الزمان
🎤 #محمودکریمی
🌷 #التماس_دعا
#یا_اباعبدالله_ع🍃🌷
خاڪ قدمش آب حیاٺ اسٺ حسین
مهریہے مادرش فراٺ اسٺ حسین
غرقیم بہ دریاے معاصے اما
شادیم ڪه ڪشتے نجاٺ اسٺ حسین
#اللهم_ارزقنا_کربلا🍃🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ببینید
🎙ماجرای #سخنرانی شهید محمود رضا بیضایی در حضور شهید سردار قاسم سلیمانی
🎤همراه با مداحی حاج #نریمان_پناهی
🎤حجت الاسلام #علیرضا_پناهیان
🌷 #شهدا را یاد کنیم با ذکر #صلوات 🌷
بعضی از علما با سفارش به نماز اول وقت و یا نماز شب،زندگی آینده ی فرزندانشان را تامین می کردند.
🌺حضرت آیت الله العظمی بهجت(ره)
💕💕💕