❤️ #در_محضر_بزرگان
✅ آیتالله بهجت(ره):
مجلس روضه را حساب بکنید که کربلاست. آن آقا بالای منبر میگفته است: «[وقتی که] میخواهید به روضه بروید، [اگر] از شما سؤال کردند که کجا میخواهید بروید، نگویید میخواهید بروید روضه، بگویید میخواهیم برویم کربلا.»
📙 رحمت واسعه، ص٣۴٨.
امام حسین (ع) فرمودند :
اى مردم در خوبیها با یکدیگر رقابت کنید
و در بهره گرفتن از فرصتها شتاب نمایید
وکار نیکى را که در انجامش شتاب نکردهاید،
به حساب نیاورید...
همانا مردمان بنده دنيايند و دين لقلقه
زبان آنهاست و هر جا منافعشان
[به وسيله دين ]بيشتر تأمين شود
زبان مى چرخانند و چون به بلا آزموده
شوند آنگاه دين داران اندكند...
سلام کردن هفتاد حسنه و ثواب دارد
شصت و نه ثواب از برای سلام کننده
و یک ثواب برای جوابگو است
هر که خدا را ، آنگونه که سزاوار اوست،
بندگی کند، خداوند بیش از آرزوها و
کفایتش به او عطا کند.
─┅─═इई 🌺🌼🌺ईइ═─┅─
#شهدای_ڪربلا❣
♡حبیب بن مُظاهر:♡
💚 حبیب بن مُظاهر، از یاران امام علی و امام حسین (علیهماالسلام) و از شهدای کربلا، ملقب به اسدی و منسوب به قبیله بنیاسد میباشد.۲۵] با استناد به آنچه در زبانها و زیارات مشهور است، مُظاهر را صحیح شمرده و گفته است «مظهر» همان مُظاهر بوده که، بنابر رسمالخط متداول آن زمان، بدون الف نوشته شده است. ابنکلبی [۲۶] نسب کامل او را آورده است.او در تمام جنگهای امیرالمؤمنین (علیهالسلام) شرکت جست، [۳۷] [۳۸] و در ردیف شرطة الخمیس آن بزرگوار قرار داشت. [۳۹]
در کتاب الاختصاص، [۴۰] حبیب بن مظاهر و میثم تمار و رُشَید هَجَری از یاران برگزیده امام علی شمرده شدهاند. 💚
💕🖤💕
#شهدای_ڪربلا❣
💚 میثم تمار حبیب را از کیفیت شهادت وی در آینده آگاه ساخت و گفت: گویا مرد سرخرویی را میبینم که گیسوانی دارد و در راه فرزند پیامبر (صلیالله علیهوآلهوسلم) به شهادت میرسد.
سر او را از تن جدا ساخته در کوفه میگردانند آنگاه از هم جدا شدند.
پس از مرگ معاویه (سال ۶۰)، حبیب و جمعی از بزرگان شیعیان کوفه، همچون سلیمانبن صُرَد، مسیب بن نَجَبَه و رفاعة بن شداد بَجَلی، از بیعت با یزید خودداری کردند و برای امام حسین نامه نوشتند و آن حضرت را برای قیام بر ضد امویان به کوفه دعوت کردند. [۵۴] [۵۵] [۵۶] 💚
💕🖤💕
400-05-18 mirbagheri ayati az quran mortabet ba vaghe'eh ashura va E hoseyn (A) shab 01 MO~1.mp3
9.66M
🔖منبر کامل 🔖
#استاد_میرباقری
📕موضوع : آیاتی از قرآن مرتبط با واقعه عاشورا و امام حسین علیه السلام
🔸شب اول #محرم 1400
#ماه_محرم
🕌 حرم حضرت معصومه سلام الله علیها
داستان دلنشین منبر....
#شهدای_ڪربلا❣
💚 حبیب پس از آن که از ورود امام به کربلا آگاه گشت، شبانگاه به طور پنهانی همراه مسلم بن عوسجه رهسپار کربلا گردید.
روزها را مخفی میشدند و شبها راه میپیمودند.
سرانجام در کربلا به محضر امام حسین (علیهالسلام) رسیدند. [۶۳] 💚
💕🖤💕
5.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
◼️از آسمان آید ندا
🥀اهلا و سهلا
◼️حسین رسید به کربلا
🥀اهلا و سهلا
◼️با دختر شیر خدا
🥀اهلا و سهلا
◼️با ماه آل مصطفی
🥀اهلا و سهلا
السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ الحسین🖤
#محرم
...
4_5924750347942758233.mp3
13.58M
باز نم و بارون و منو مجنون و
می بینم بازم یه خیابون و
#این_مداحی_محشره
اگه دلتون گرفته گوش کنید
#محرم
#شهدای_ڪربلا❣
#شهادت❣
💚 حبیب در کربلا نبردی سخت و جانانه کرد و بنابر نقل ابن شهرآشوب ۶۲ تن از دشمنان را کشت، [۹۹] پس کارزار سختی نمود. مردی از بنی تمیم به نام «بدیل بن صریم» به او حمله کرد و با شمشیر ضربتی بر سر او فرود آورد و او را بر زمین افکند و حبیب او را به قتل رساند.
دیگری با نیزه به حبیب حمله کرد و او را بر زمین انداخت خواست که از جای برخیزد، ولی حصین بن تمیم از راه رسید و با ضربت شمشیر، حبیب را نقش بر زمین کرد.
سپس از اسب پیاده شد و سر مبارک حبیب را از تن جدا ساخت. 💚
منابع
(۱) ابناثیر، الکامل فی التاریخ.
(۲) ابن اعثم کوفی، کتاب الفتوح، چاپ علی شیری، بیروت ۱۴۱۱/۱۹۹۱.
(۳) ابنبابویه، الامالی، قم ۱۴۱۷.
و...
💕🖤💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀سلام به ماه محرم
🥀به سرزمین کربلا
🥀به 72شهیدمطهرش
🥀به سالار شهیدان
🥀به علمدار با وفایش
🥀سلام به بی بی زینب
🥀سلام به شما دوستان
🥀وعزاداران امام حسین
🥀 #صبحتون_کـــــربلایی
خانواده متعالی
قسمت پنجم
✅🌺👆🔸
استاد پناهیان:
🔸 استانداردهای مطلوب خانواده خیلی بالاست
ماها نداریم!!!
🔹ماها خانواده های خوب خیلی کم داریم!
بچه مذهبی هامون هم زیاد خوب خانواده داری نمیکنن، معمولا اینطوریه!!!.
🔴❌
اگه خانواده داری در حد اعلا باشه خانم ها خودشون مبلغ معنویت و مرام اسلامی خواهند بود.
مثلا خیلی از آقایون خبر ندارن که آقا "کوتاه اومدن در مقابل رفتار مثلا احیانا غلط خانومشون" این چقدر ارزش داره پیش خدا .
👆👆👆👆🌺حواستون هست؟!
🔴همه ی آقایون یدفعه ای تصمیم میگیرن و می خوان مربی اخلاق بشن و رییس پادگان !
میخوان خانمشون رو اصلاح کنن!
‼️بنده ی خدا، تو اگه قبل اینکه بخوای خانومت رو درست کنی،
بیای
و "قشنگ تحملش کنی" میدونی چقدر اوج میگیری ؟!
سه بار بخونید اینو👆
کم نبودن اولیایی که اینگونه بودن ...
اصلا حواسش نیست آقاهه!!!!😐
🔹خانم ها هم حواسشون نیست اگه یه مرد نابه کاری داشته باشن....کاری کنن که اونوبه خط بیارن....به راه بیارن ...به جایی اینکه بشیننو دعوا کنن
اول قشنگ تحملش کنن!
اصلا خانم ها خیلی وقتا احساس مسولیت نمیکنن.
❌🔴❌
خانم میاد از شوهر گله میکنه
پیش ما ...
ما میگیم خب حالا که چی
مثلا ؟؟
میگه شوهرمو درسش کن 😐
خانم تو مگه از قدرت های خودت خبر نداری؟؟؟؟😕
تو روایات هست که میگه قلاده ی مرد به دست زنه👌
و شما اگه یه خانمی انتخاب کنی..... انگاری قلاده ی خودتو دادی به دست اون زن!!!
‼️👆😒
زن خیلی میتونه موثر باشه از نظر روحی بر مرد .
خانومه رفته تو فکر
میگه چطوری آخه درستش کنم
خانم ، خب بله که باید شما درستش کنی .
روشش رو هم خودت بلدی
برو خودت میدونی چه کار کنی
شما اگه اون زبون چربت رو به کار ببری که هر کسی رو میتونه از راه به در کنه باهاش 😉👇
👏 اینم میتونی با همون زبون چرب به راه بیاری .
🔴ولی نه مردهای ما درباره مسولیتهای ویژه ای که در ارتباط با امر خانواده شون هست توجه دارن
که آقا این عجب فرصت عالی هست واسه رشد...
و نه خانوم ها خیلی توجه دارن به مسئله خانواده🔴❌
بعد از این مقدمه باید بگیم که
با اینکه در جامعه به خانواده
اهمیت داده میشه ...
اما اون شاخص هایی که اسلام براش در نظرگرفته
بین آدم خوبای ما هم نیست
معمولا اینطوریه ..
شاید ما ندیدیم!
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت سی و هشتم
مریم خانم از پذیرایی مادر با خوشرویی تشکر کرد و در عوض پیشنهاد داد: «حاج خانم اگه اجازه میدید، مجید و الهه خانم با هم صحبت کنن!» مادر برای کسب تکلیف نگاهی به پدر انداخت و پدر با سکوتش، رضایتش را اعلام کرد. با اشاره مادر از جا بلند شدم و به همراه هم به حیاط رفتیم و پس از چند لحظه، آقای عادلی و مریم خانم هم آمدند. مادر تعارف کرد تا روی تخت مفروش کنار حیاط نشستیم و خودش به بهانه نشان دادن نخلها، مریم خانم را به گوشهای دیگر از حیاط بُرد تا ما راحتتر صحبت کنیم.
با اینکه فاصلهمان از هم زیاد بود، ولی حس حضورمان آنقدر بر دلمان سنگینی میکرد که هر دو ساکت سر به زیر انداخته و تنها طنین تپش قلبهایمان را میشنیدیم، ولی همین اولین تجربه با هم بودن، آنچنان شیرین و لبریز آرامش بود که یقین کردم او همان کسی است که آن شب در میان گریههای نماز مغرب، از خدا خواسته بودم، گرچه شیعه بودنش همچون تابش تیز آفتاب صبح، رؤیای خوش سحرگاهیام را میدرید و تهِ دلم را میلرزاند و باز به خیال هدایتش به مذهب اهل تسنن قرار میگرفتم. هر چند با پیوند عمیق و مستحکمی که به اعتبار مسلمان بودن بین قلبهایمان وجود داشت، در بستر همین دو مذهب متفاوت هم رؤیای خوش زندگی دست یافتنی بود.
نغمه نفسهایمان در پژواک پرواز شاخههای نخل ها در دامن باد میپیچید و سکوتمان را پُر میکرد که او با صدایی آرام و لحنی لبریز حیا شروع کرد: «من به پدرتون، خونوادهتون و حتی خودتون حق میدم که بابت این اختلاف مذهبی نگران باشید. ولی من بهتون اطمینان میدم که این موضوع هیچ وقت بین من و شما فاصله نندازه!» صدایش به آرامش لحظات صحبت کردن با پدر نبود و زیر ضرب سر انگشت احساسش میلرزید. من هیچ نگفتم و او همچنانکه سرش پایین بود، ادامه داد: «بعد از رضایت خدا، آرامش زندگی برای من مهمترین چیزه. برای همین، همه تلاشم رو میکنم و از خدا هم میخوام که کمکم کنه تا بتونم اسباب آرامش شما رو فراهم کنم.» سپس لبخندی زد و با لحنی متواضعانه از خودش گفت: «من سرمایهای ندارم. همه دارایی من همین پولی هستش که باهاش این خونه رو اجاره کردم و پسانداز این مدت که برای خرج مراسم کنار گذاشتم. حقوق پالایشگاه هم به لطف خدا، کفاف یه زندگی ساده رو میده.»
سپس زیر چشمی نیم نگاهی به صورتم انداخت، البته نه به حدی که نگاهش در چشمانم جا خوش کند و بلافاصله سر به زیر انداخت و زیر لب زمزمه کرد: «به هر حال شما تو خونه پدرتون خیلی راحت زندگی میکردید...»که از پسِ پرده سکوت بیرون آمدم و به اشارهای قدرتمند، کلامش را شکستم: «روزی دست خداست!» کلام قاطعانهام که شاید انتظارش را نداشت، سرش را بالا آورد و نگاهش را به نقطهای نامعلوم خیره کرد و من با آرامشی مؤمنانه ادامه دادم: «من از مادرم یاد گرفتم که توکلم به خدا باشه!» و شاید همراهی صادقانهام به قدری به دلش نشست که نگرانی چشمانش به ساحل آرامش رسید و لبخندی کمرنگ صورتش را پوشاند.
به اتاق که بازگشتیم، بحث جمع مردها، حول کسب و کار و اوضاع بازار میچرخید که با ورود ما، صحبتشان خاتمه یافت و مادر دوباره مشغول پذیرایی از میهمانان شد که عمو جواد رو به پدر کرد: «حاج آقا! بنده به خاطر کارم باید امشب برگردم تهران. خُب میدونید راه دوره و برای ما این رفت و آمد یه کم مشکله.» پدر که متوجه منظور عمو جواد شده بود، دستی به محاسن کوتاهش کشید و با لحنی ملایم پاسخ داد: «ما راضی به زحمت شما نیستیم. ولی باید با برادرهاش هم صحبت کنم. شما تشریف ببرید ما خبرتون میکنیم.» و با این جمله پدر، ختم جلسه اعلام شد.