|🌿|
بزرگانِمافرمودهاند،شبوروزىیکبار
محاسبهداشتهباش؛
دريکوقتِمعينبهمحاسبهبنشينونفس رابهحساببكشکهروزترابهچهنحو
گذراندهاى!؟
ببينکهخرجودخلروزانهاتچيست؟
ببينکه اقبال و اِدبارت و صواب و ناصوابت
تاچهاندازهبود..!⚖
برمحاسنشاكرباشوازمقابحتائب.
مردحسابباشكهدار، دارِحساباست؛
درنظامِاحسنعالم،يكذرهبىحسابىنيست
🎙⃟🔗¦↫#علامهحسنزادهآملی''
🌸⃟🔗¦↫#جان_کلام :)''
🍂🍁🍂🍁
میگفت:
مشکلاتمونهرچقدربزرگباشھ،
خداازشبزرگترھ..
ولی،اما،اگرهمندارھ
پسغصهنخوربسپاربھخودش..خدابندهای کھبهشامیدوارهروناامیدنمیکنھ !♥️
🍂🍁🍂🍁
ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج
🌹آقایان بدانند
🌻 زنها وقتی دلگيرند، هر چه بپرسی میگويند: هیچی؛ مهم نيست، میگذرد.
👈 اين يعنی؛ هيچ جا نرو؛ كنارم بشين دوباره بپرس. دوباره پرسيدنهايت حالم را خوب میكند..!
🍂🍁🍂🍁
📕📗📘📙📔📕📗📘📙📔📕📗
بسم رب الشهدا
مجنون من کجایی ؟
#قسمت چهل پنجم
روزها از پس هم میگذشت و من هرر وز به زمان زایمانم نزدیک می شد
دقیقا ۴-۵ساعت دیگه بچه ها دنیا میان
سیدبهم نزدیک شد
خانمی استرس نداشته باشیا توکل کن به خود بی بی حضرت زهرا
-سید چند ساعت دیگه فاطمه و علی بدنیا میان
سید: آره خانمم
تا دم اتاق عمل همراهیم کرد پیشانیم بوسید
بعداز یک ساعت نیم دیگه از اتاق عمل بیرون اومدم
بعداز چندساعت به هوش اومدم
سید: مامان خانم خوبی؟
-بچه ها کجان؟
سید: تو اتاق کودک
الان میارنشون
سید حالت قهر به خودش گرفت
_بچهاتو دیدی باباشونو یادت رفت☹️
خندم گرفت 😅
دوقلوهای من باهم وارد اتاق شدند
سیدمجتبی رفت به سمت پسرمون وبغلش کرد داد بغلم خودشم دخترمون بغل کرد
-سیدکوچولوی مامان خوش اومدی
سیدمجتبی:فاطمه خانم دخترم چشماتو باز کن بابا چشمای خوشگلتو ببینه دخترم
نه فاطمه سادات نه سیدعلی چشمامشون باز نمیکردن
-سیدجان این دوتا چرا چشماشون باز نمیکنن
وای سید خاک تو سرم نکنه بچه ها یه مشکلی دارن که چشماشون باز نمیشه
سید:باهوش ادیسون
خانم دکتر
این بچه ها باید صدای قلبت گوش بدن
-خب چیکار کنم من که ندیده بودم
سید:😂😂😂😂بذار رو قلبت بچه سیدهارو
باصدای گریه سیدعلی فاطمه سادات هم چشماشو باز کرد
-وای سید ببین ببین رنگ چشماشون شبیه چشمای توه 😍😍😍❤️❤️
سید:اما من دوست داشتم مثل رنگ چشمای تو مشکی باشه
-إه آقا چشمای عسلی شما تمام دنیا منه
تق تق
مجتبی درباز کرد مامان ها و حسین و حسنا و مطهره و محدثه و فرحناز اومده بودن دیدنم
حسین خیلی خوشحال بود مدام بچه ها رو میگرفتو نازشون میکرد که یهوحسنا گفت اقایی بچها تموم شدن ولشون کن
با حرفش همه زدیم زیر خنده
بعداز ۳-۴روز از بیمارستان مرخص شدم
نویسنده بانو....ش
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
#مدیریت_زمان 77
✅ خودت رو جوری تربیت کن که حتی یک لحظه هم بیکار نمونی! تا دیدی بیکاری و میخوای سر خودت رو با بازی موبایل یا تلویزیون بند کنی سریع بلند شو یه کتابی رو مطالعه کن.
🔹🔺 برو به کارای خونه کمک کن. ببین توی خونه چی نیاز هست برو بخر. اگه وسیله ای توی خونه خراب شده برو تعمیرش کن.
اگه مثلا خیاطی بلدی برو یه لباسی چیزی برای خانواده یا فامیلت بدوز. اگه هر هنری داری به کار بگیر و یه خلاقیتی از خودت نشون بده و...
خلاصه اجازه نده ابلیس با بیکاری وقت تو رو از بین ببره.
واقعا این فرهنگ زشتیه که ارزشمند ترین دارایی ما که زمان های ماست رو میریزیم دور ولی برای هزار تومن پول بیشتر هزارتا کار میکنیم! 🙄
📕📗📘📙📔📕📗📕📘📙📔📕
بسم رب الشهدا
مجنون من کجایی؟
#قسمت چهل ششم
تا ۴۰روز که از خونه بیرون نرفتم
امروز بچه ها ۵۸روزشونه
سبداشون برداشتم اول فاطمه سادات برداشتم ای جانم دخملمو ببین چه بزرگ شده سرهمی قرمزشو تنش کردم
بعد سیدعلی برداشتم ای جانم سیدکوچولوی مامان
ببینمت سرهمی آبی شو تنش کردم
بعد گذاشتمشون تو سبد
به سمت کانون راه افتادم
وارد کانون شدم
صدای بحث محدثه و مطهره از توی اتاق مدیریت میومد
وارد اتاق شدم
-بچه ها چه خبره ؟😡😡😡
مطهره:وای رقیه بخدا تقصیر این محدثه است
-چی شده 😡😡😡
محدثه:بهش میگم بیا زن سیدعلی شو
-کدوم سیدعلی؟ 😳😳😳
محدثه:سیدعلی خودمون
-محدثه حواست به این بچه ها باشه
مطهره بیا بریم پایین باهم بگو
مطهره:چشم
رفتیم زیرزمین
-خب بگو
مطهره:چیو 😳😳😳
-کیو دوست داری؟
مطهره :بخدا ....
-قسم دورغ
مطهره:جواد 🙈🙈🙈
-جواد رفیعی ؟
مطهره:اوهوم
-خب پس چرا به حاج خانم نمیگه ؟
مطهره:روشو نداره
-منو سید میگیم
گوشیم زنگ خورد
-سلام حلال زاده ای سیدجان
سید:إه چی شده؟
کل ماجرا رو براش تعریف کردم
سید:باشه تا یه ساعت دیگه بهت خبر میدم
-منتظرم عزیزم
بعدم بیا کانون دنبال ما
سید:چشم خانم
بعداز یه ساعت سید زنگ زد که جواد فقط روش نمیشه به حاج خانم بگه
الان زنگ میزنم به حاج خانم میگم
شب میریم اونجا
سید: آفرین خانم گل
فعلا یاعلی
نویسنده بانو....ش
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱
پنج نصیحت طلایی از
پیامبر صلی الله علیه واله
از زبان استاد رفیعی🌿
❢░🌸ꦿ🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*┄┅═✧﷽✧═┅*
*علت اینکه همهی ما دم جان دادن ائمه را می بینیم چیست؟*
*حجت الاسلام عالی*
#خورش_سبزی_فسنجون_روشی_خوشمزه
گوشت بوقلمون ۸۰۰گرم اگه ندارین مرغ
گردوی آسیاب شده و پوره شده ۱۵۰گرم
رب انار ترش ۱ ق غ سر خالی
سبزی معطر مخصوص این غذا.
۱تا۵ /۱ لیوان خرد شده جعفری. گشنیز. برگ سیر. اسفناج. چوچاق. اناریجه. بارنگ بو یا بادرنجبویه.خالواش. کوتکوتو یا نعنای محلی گیلان
پیاز دو عدد درشت
رب گوجه ۲ق غ دلخواهیه میتونین نزنین
طرز تهیه طرزتهیه خورش سبزی فسنجون
پیاز ها رو خلالی خرد کرده ریختم تو تابه با روغن و زردچوبه حسابی سرخ و طلایی کردم از روغن کشیدم بیرون گذاشتم کنارگوشت بوقلمون یا مرغ را گذاشتم تو همون روغن تابه دو طرفشو حسابی سرخ کرده پیاز داغ رو اضافه کردم و رب هم زدم خوب تفت که دادم گردو و سبزی خرد شده هم اضافه کردم بعد از کمی تفت دادن آب ریختم روی شعله خیلی کم گذاشتم بپزهوقتی گوشت مرغ یا بوقلمون رو بعد چند ساعت چنگال زدم دیدم که پخت رب انار رو با نمک و فلفل ریختم داخل خورشت. دیگه زمان دادم با شعله خیلی کم خوب جا بیفته داخل ظرف که کشیدم دو سه تا بادمجون سرخ شده هم کنارش گذاشتم
نوش جان 💖
#شیرینی_چنگالی 🥯 😋
آرد سفید ۱/۲/۳ پیمانه
کره ۱۰۰ گرم
پودر قند ۱/۲ پیمانه
تخم مرغ ۱ عدد
وانیل ۱/۲ ق چ
بیکینگ پودر ۱ ق چ
شکلات تخته ای ۱۰۰ گرم
پودر نارگیل پسته، کنجد، بادام
به مقدار لازم
🔸ابتدا پودرقند و کره به دمای محیط رسیده را خوب مخلوط کنید تا کرم رنگ شود
سپس تخم مرغ و وانیل را اضافه کرده و مخلوط میکنیم
بعد آرد و بیکینگ پودر الک شده را کم کم اضافه کرده وبا دست مخلوط میکنیم
بعد به اندازه یک فندق درشت برداشته کف دست گرد کرده درسینی روی کاغذ روغنی میچینیم
با کف دست فشار میدهیم تا کمی پهن شود وبا چنگال رویش خط می اندازیم
در فر از قبل گرم شده با حرارت ۱۶۰ درجه سانتیگراد طبقه وسط ۱۵ دقیقه میپزیم
بعد از خنک شدن در شکلات ذوب شده زده ودر پودر بزنین
🔷#ترشی_پوست_لیمو
اين يه نوع ترشي هستش كه با #پوست #ليموترش درست ميشه
خيلي خوشمزه است و براي درمان چاقي و فشار خون و ديابت و كبد چرب و خيلي بيماريهاي ديگه است.
امتحان كنيد👍🏻
طرز تهيه: پوست ليمو ترشها رو تا دو روز توي اب ميزاريم و روزي يبار ابش رو عوض ميكنيم و بعد دو روز ميشوريم و با اب فراون ميزاريم تو قابلمه به مدت يه ربع بجوشه و ابكش ميكنيم تا تلخيش گرفته بشه
بعد اينكه ابش حسابي رفت تو شيشه ميريزيم و سياهدانه و #گلپر ونمك وسركه بش اضافه ميكنيم
من خودم طعم دارش ميكنم
مثلا ميشه دو تا قاشق شيره ي انگور يا خرما رو هم بهش اضافه كرد يا رب انار بهش بزنيم يا با زيتون پرورده قاطي كنيم يا اصلا با ترشيايي كه داريم قاطي كنيم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💎 رضایت امام زمان عجل الله فرجه الشریف...
⭕️فکر میکنی چه عملی داشته باشی، که آقا ازت راضی باشه⁉️
🌹 أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج بحق حضرت زینب سلام الله علیها
بهقولحاجحسینیکتا:
🌱رفاقتبـامهدیعجل الله خیلیسختنیستا
تویاتاقتونیهپشتیبزارید
آقارودعوتکـنیدبیان
یهخلوتنیمهشبکافیهـ
آقاخیلیوقتهچشمانتظارهمونه:)💔
#امام_زمان
🍂🍁🍂🍁
📓📕📗📘📙📔📓📕📘📔📙📓
بسم رب الشهدا
مجنون منـ کجایی؟
#قسمت چهل نهم
مجتبی فردا اعزامه داشتم ساکشو میبستم که تلفن خونه زنگ خورد
با یه آه بغضم رو قورت دادم
-الو بفرمایید
فرحناز پشت خط بود الو سلام رقیه خوبی؟
چرا صدات گرفته
-هیچی
فرحناز صداش بغض آلود شد گفت رقیه محمدهادی فردا میره سوریه 😔😔😔
-وای خاک تو سرم آقای مهدوی میره
فرحناز:اوهوم مگه کسی دیگه هم داره میره
-آره 😢😢
سیدمجتبی و حسین هم میرن
فرحناز:حسین آقا داداشت ؟
- آره
فرحناز:حسنا بارداره که
-حسنا میگه نمیتونه اجازه ندم
چون فردا اگه یه کاشی از حرم
بی بی حضرت زینب کم بشه
منم هم تراز با زنان کوفی میشم
فرحناز :راستم میگه
رقیه بنظرت مردامون اجازه میدن بریم بدرقه
-نمیدونم والا حالا من شب به مجتبی میگم
فرحناز :باشه خواهرجان دیگه کار نداری
-نه قربونت
یاعلی
رفتم به بچه ها سر زدم
هردو خواب بودن
دلم سوخت برای خودم و برای حسنا و فرحناز برای بچه هامون
رفتم تو فکر دیشب
دیشب خونه حسین بودیم
بهش گفتم داداش جان من ۲۱سالمه مادردوتا بچم
اما هنوز تو حسرت آغوش پدرم
من نمیگم نرو
میگم بمون بچه ات دنیا بیاد بعدبرو
حسین:رقیه من میدونم میفهمم حرفتو
اما وظیفه من الانه
خود بی بی حضرت رقیه هم مراقب بچه ام میشه
همون جور تو فکر بودم که دستای سید روی دستم قرار گرفت
عاشق گرمای این دستا بودم 😍😍😢😢
سید:بانو کجا غرقی؟
باصدای بغض آلود گفتم اجازه میدی فردا بیایم بدرقه 😭😭😭
سید:اشک نریز رقیه خاتون
نه عزیزم نمیشه ما میریم تهران
سخته
حتی زنداداشت و خانم محمدهادی هم نمیان
-😭😭😭😭باشه
سید:پاشو پاشو بچه ها و خودت حاضر بشید بریم شهربازی
-شهربازی😳😳😳
سید:آره شاید آخرین شب مشترکمون باشه
دلم گرفتم اما به اشکام اجازه ریختن ندادم
بعداز حاضر شدن گفت رقیه بیا یه سلفی چهارنفره بگیریم
بعدش روسریم از سرم برداشت منو کشید سمت خودش
یه سلفی گرفت
اینارو قبل از علمیات پاک میکنم
اون شب هم خیلی خوب هم خیلی بد گذشت
نویسنده بانو....ش
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
📓📕📗📘📙📔📓📗📙📔📓📕
بسم رب الشهدا
مجنون من کجایی ؟
#قسمت چهل هشت
هیجده ماه از اون سفر مشهد میگذره
پسر فرحناز و رضا الان هفت ماهشه
حسنا زن داداشم الان ۳-۴ماهه حاملست
محدثه یه ماهه بارداره
حسین و سید مجتبی دنبال کارای اعزامشون ب سوریه ان
دیروز مجتبی با شوق و ذوق میگفت یه هفته دیگه اعزامن
جیغ زدم گریه کردم التماس کردم نره
منو با دو تا بچه نزدیک به دوساله تنها نذاره
اونم فقط منو در آغوش گرفت و گفت به اسارت عمه جان زینب قسمت میدم
آرام باش
پامو سست نکن رقیه
تروبه باب الحوائج حضرت عباس قسمت میدم
اجازه بده برم
-وای مجتبی
وای تو رو خدا قسم نده سخته 😭اخه چطور از تو که همه چیزمی بگذرم
_به این فکر کن اگه جای من بودی ناموس شیعه اینطوری تو این وضعیت بودن چیکار میکردی
حرفاش داشت ارومم میکرد ولی اشک پهنای صورتم رو سیراب میکردن 😢
چشامامو رو هم گذاشتم فشردمشون اشکها از لابه لای مژه های بلندم از هم سبقت میگرفتن برای فرود لبامو تر کردم
_برو عزیزم
برو آقا
سید منو سخت تو اغوشش فشرد همونجا تو اغوشش تنها جایی که بهم ارامش میداد بهترین نقطه جهان
جایی که ضربان قلب همدمم گوشم رو نوازش میداد خوابم برد
نویسنده بانو....ش
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
📕📗📘📙📔📕📗📘📙📔📕📗
بسم رب الشهدا
مجنون من کجایی
#قسمت چهل هفتم
من و سید با پدر و مادر جواد حرف زدیم مطهره و جواد بهم محرم شدن
امروز قراره همگی بریم مشهد
من و مجتبی و بچه ها یه کوپه گرفتیم بقیه بچه ها هم یه کوپه
رفتیم هتل
اتاقمون گرفتیم
سید:رقیه بانو لباس ها بچه ها رو بده من تنشون کنم
شما خودت آماده شو
-ممنونم عزیزم
رفتیم حرم ما خانمها تو هتل وضو گرفته بودیم آقایون رفتن وضو بگیرن
رو به فرحناز و محدثه و حسنا گفتم تنبلا شما نمیخاید سه نفربشید
حسنا:ان شالله تابستان سال بعد که لیسانس گرفتم
محدثه :ما بریم قم بعد
-فرحناز تو چی
فرحناز:من من
-وا توچی؟
فرحناز :من ۲۵روزه باردارم
-إه به آقامهدوی گفتی؟
فرحناز :خخخخخ نه میخام غافلگیرش کنم
-أأأ منو بگو بدو بدو باخودش رفتم
فرحناز :نه دیگه شب بعداز نماز بهش میگم
-عزیزم
فرحناز:رقیه و حسنا فهمیدید اعزام همسرامون برای سال بعد ماه رمضان است
-وای یاامام حسین
یا امام رضا 😭😭😭😭😭
فرحناز:رقیه آروم باش
گفتم سال بعد
تو پیشواز میری 😡😡😡
نویسنده بانو....ش
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁غروب جمعه است دوباره
دل تنگم بونه داره...
🍁از هر کی دیدید بپرسید
کجا آقام خونه داره؟
🌹 أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج بحق حضرت زینب سلام الله علیها.
🍁خیلی از ما اصلاً زندگی نمی کنیم،
بلکه همیشه در انتظار زندگی هستیم.
🍁 ما بجای اینکه همین امروز خوشحال باشیم، به امید یک آینده خوب و خوش نشسته ایم و به همین خاطر امروزمان را از دست می دهیم.
🍁ما وقت بیشتر می خواهیم، پول بیشتر می خواهیم، شغل بهتر می خواهیم، بازنشستگی می خواهیم، مسافرت و تعطیلات می خواهیم.
🍁و امروز برای همین از دست خواهد رفت. و ما به این مسئله اصلاً توجهی نمی کنیم.
🍁 مهم نیست در آینده چه چیزی پیش می آید.
اگر امروز می توانی غذا بخوری، از نور خورشید تابان لذت ببری و با دوستانت بگویی و بخندی پس خدا را شکر کن و از امروزت لذت ببر.
🍁به خاطرات بد گذشته نگاه نکن... و نگران آینده نباش. تو فقط در این لحظه، از زنده بودن خود مطمئنی، پس این شانس بزرگ را از دست نده و قدر آن را بدان.
🌸🍃
#داستان
آورده اند بازرگانی بود اندک مایه که قصد
سفر داشت. صد من آهن داشت که در خانه
دوستی به رسم امانت گذاشت و رفت.اما
دوست این امانت را فروخت و پولش را خرج
کرد.بازرگان، روزی به طلب آهن نزد وی رفت.
مرد گفت:آهن تو را در انبار خانه نهادم و مراقبت
تمام کرده بودم اما آنجا موشی زندگی می کرد که
تا من آگاه شوم همه را بخورد.بازرگان گفت:راست
می گویی!موش خیلی آهن دوست دارد و دندان
او برخوردن آن قادر است.
دوست اش خوشحال شد و پنداشت که بازرگان
قانع گشته و دل از آهن برداشته.پس
گفت:امروزبه خانه من مهمان باش.بازرگان
گفت:فردا باز آیم.رفت و چون به سر کوی رسید
پسر مرد را با خود برد و پنهان کرد.چون بجستند
از پسر اثری نشد.پس ندا در شهر دادند.
بازرگان گفت:من عقابی دیدم که کودکی
می برد.مرد فریاد برداشت که دروغ و محال
است،چگونه می گویی عقاب کودکی را ببرد؟بازرگان خندید و گفت:در شهری که موش صد
من آهن بتواند بخورد،عقابی کودکی
بیست کیلویی را نتواند گرفت؟
مرد دانست که قصه چیست،گفت:آری موش
نخورده است!پسر باز ده وآهن بستان.هیچ چیز
بدتر از آن نیست که در سخن ، کریم و بخشنده
باشی ودر هنگام عمل سرافکنده و خجل.
🍂🍁🍂🍁
🌷
نماز شب، شرف مؤمن و موجب مباهات و افتخار خداوند است،.....
خداوند مباهات مى كند به كسى كه به
تنهائى در شب نماز مى خواندو سجده
مى كند و چه بسا در سجده به خواب
مى رود ...
خداوند به ملائكه گويد:
«اُنْظُرُوا اِلَى عَبْدِى روُحُهُ عِنْدِى وَ
جَسَدُه ساجدٌ لِى»
نگاه كنيد بنده مرا كه روحش نزد من و
بدنش سجده كننده به من است
🌷#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
#شبتان_امام_زمانی
#التماس_دعا
🍂🍁🍁🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شبنشینی_با_مقام_معظم_رهبری
#رهبر_انقلاب :
مردم امام زمان (عج) را می بینند
اما نمی شناسند؛؛مانند حضرت یوسف...
قبل از این که نامه اعمال ما به
پیشگاه امام زمان (عج) عرضه شود،
خودمان نظر کنیم به نامه اعمالمان...
هر شب قبل از خواب اعمالمان را #محاسبه کنیم.
این پست هر شب تکرار می شود
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (علیه السلام) و حضرت نرجس (سلام الله علیها) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (ارواحنا فداه)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد