eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
10.6هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
19.7هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
❣ 🌼خورشید من تویی وبی حضورتو 💫 بخیر نمیشود 🌼ای من 💫گر چهره را برون نڪنی 🌼از خود 🌼صبحی دمیده نگردد 💫بہ من 🌼🍃 🌼🍃
🌺ســـلام ☕️صبحتون بخیر 🌺امروزتون زیبا و پراز انرژی ☕️چون همیشه دعایم برایتان 🌺 عاقبت بخیری ☕️ سلامت جسم وجان 🌺 و دلی خالی از ☕️ درد وغم است 🌺روزتون پراز رحمت الهی ☕️زندگیتون پراز خیر وبرکت 🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سهم تو ازاین نظام و انقلاب همینه؟! یه ماشین ایرانی و حقوق بخورنمیر..؟! شادی روحشان صلوات🥀 اَلّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُمْ 🥀 سرباز مثل
مواد لازم: ▫️شیر یک پیمانه ▫️تخم مرغ ۴ عدد ▫️آرد ۲پیمانه ▫️شکر ۱ پیمانه ▫️روغن سه چهارم پیمانه ▫️وانیل نصف قاشق چایخوری ▫️بکینگ پودر ۲ ق م طرز تهیه: ابتدا سفیده و زرده ی تخم مرغ رو از هم جدا میکنیم سفیده ها را در ظرف تمیز و خشک خوب هم میزنیم به طوری که وقتی ظرف و بر میگردونیم نریزه بعد سفیده ها رو داخل یخچال میذاریم. میریم سراغ زرده ها که با شکر و وانیل خوب هم میزنیم تا کرم رنگ بشه بعد شیر و اضافه میکنیم و خوب هم میزنیم بعد روغن مایع(که من روغن زیتون )ریختم در حد یه دور با همزن میزنیم بعد آرد و بکینگ پودر الک شده را در دو مرحله اضافه میکنیم و خوب مخلوط میکنیم. همزن و کنار میذاریم سفیده ها رو اضافه کرده و با لیسک به صورت دورانی آروم مخلوط میکنیم جهت دستتون و اصلا نباید تغییر بدید.وقتی مواد مخلوط شد کف قالبتون و کاغذ روغنی انداخته و مواد و داخل قالب ریخته(قالب من ۲۰سانتی بود) و بدون هیچ حرکتی کیک رو درون فر که با درجه ۱۸۰ درجه سانتیگراد از قبل گرم کرده اید به مدت ۴۵ دقیقه بگذارید بپزد.این کیک بافت فوق العاده لطیفی داره .امیدوارم درست کنید و لذت ببرید
🍽 سه دليل وا رفتن كوكو👇 یکی از دلایل وا رفتن کوکو اینه که سیب زمینی پخته رو رنده میکنید سیب زمینی وقتی له بشه با گوشکوب یا هر چیز دیکه ای حالت خمیری و منسجم پیدا میکنه دلیل دوم اینه که تخم مرغ زیاد میزنید مایه کوکو شل میشه و موقع سرخ شدن وا میره روغن زیاد جذب میکنه رو روغن خیلی کف میکنه و سوم اینکه مایه کوکو رو بزارین یکساعت داخل یخچال خوب استراحت کنه 😋 ‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎• به دوستاتونم بفرستین💌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 روایت یک خبرنگار | یک امانت ♻️ مروری بر دیدار اخیر نمایندگان مجلس شورای اسلامی با رهبر انقلاب 🏷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ «عقل مردم آخرالزمان» 👤 آیت الله فاطمی‌نیا 🔸 خداوند به مردم آخرالزمان یه عقل خاصی داده، با اینکه امامشان را نمی‌بینند ولی اینقدر معتقدند که انگار او را می‌بینند..
رئیس جمهور آمریکا انتشار فیلم و عکس حادثه قتل عام دانش آموزان را ممنوع کرده چرا مگر آزادی نیست غرب به ادعای «وطن فروشان »ما مهد آزادیست باور کنیم دشمن دشمن است 💢مقایسه کنید با فضای مجازی بی در و پیکر و قاعده و قانون کشور ما، که هر چی منافق و مزدوره دارن در اون جولان میدهند و دریغ از ذره ای حساسیت مسئولان،
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍚🍖 چلوماهیچه 🍖🍚 _ ⬇️👨🏻‍🍳بریم سراغش👨🏻‍🍳⬇️ چه موادی لازم داریم؟!🤔 ماهیچه یا گردن ۲ عدد پیاز درشت زرد ۴ عدد سیر ۳-۴ حبه نمک و فلفل سیاه و پودر لیمو عمانی و زردچوبه زعفران حل شده ۱ لیوان سرخالی دارچین ۱ تکه __ چطوری درستش کنیم؟!🤔 1️⃣ماهیچه یا گردن و تو روغن با زعفران حل شده ۱۰ دقیقه تفت بده تا همه طرفش یکم برشته شه 2️⃣پیاز هارو حلقه ای برش بزن بذار کف ظرف و ماهیچه هارو بذار روش سیرهارو هر کدوم ۴ تکه کن بذار روش نمک و فلفل سیاه هم اضافه کن بعد درشو بذار و ۱۰ دقیقه که گذشت و به قل قل افتاد شعله پخش کن بذار ۸ الی ۱۰ ساعت بذار بپزه (اصلا آب اضافه نکن) 3️⃣تو ۱ ساعت آخر پخت نصف لیوان زعفران حل شده، نمک، فلفل سیاه، زردچوبه، خیلی کم پودر لیمو عمانی اضافه کن و خوب قاطی کن و بریز رو گوشت ها و یک تکه هم چوب دارچین بذار تو قابلمه 4️⃣نیم ساعت که گذشت گوشت و برعکس کن یا با قاشق از مایع تو قابلمه بریز روش 5️⃣با شوید باقالی پلو میل کن و حالشو ببر نوش جان
🌷این گلهای زیبا 🍃را تقدیم میکنم 🌷به گل وجودتون 🍃ان شاءالله همیشه 🌷مثل این گلها 🍃شاداب سرزنده 🌷و سلامت باشید 🍃سرتون سلامت 🌷صبح یکشنبه تون گلبارون 🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥عصبانیت رسانه‌های معاند از فراگیرشدن سلام فرمانده؛ با فراگیر شدن سرود در بین نوجوان‌های ایرانی، رسانه‌های معاند و شبکه‌های لندن‌نشین فارسی زبان از این اتفاق خشمگین شدند و سعی در تخریب این فضا دارند.
انجیر من با چند روش امتحان کردم اما این از همه عالی تر شد😍😍 انجیر : ا کیلو شکر : ۷۰۰ گرم آب : ۱ لیوان هل درسته : ۳ عدد آبلیمو : ۲ ق غ واسه مربا انجیر نباید خیلی رسیده و یا نارس نباشد فقط دم انجیرها را جدا نکنید یا در صورت کوتاه کردن از ته نچینید . چون با اینکار مربا شفاف نخواهد شد. انجیر ها رو اگر درسته میخواین درست کنین یه عدد خلال دندون رو از وسط انجیر رد کنید که شیره جذب انجیر بشه ابتدا شکر ، آب و هل نصف شده را روی حرارت بزارید وقتی جوش اومد و به غلظت مناسب رسید انجیرها رو به شیره اضافه کنید و حدود ۱۵ تا ۳۰ دقیقه بجوشد و در آخر آبلیمو را اضافه و گاز را خاموش کنید. و خلال ها رو دربیارین .
🌷علت جهنمی شدن ،کفر وگناه است: 🌷وَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِيٓ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ (١٣١)آل عمران 🌷بَلَىٰ مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَأَحَاطَتْ بِهِ خَطِيٓئَتُهُ فَأُولَٰٓئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ (٨١)بقره 🌷علت گناه کردن،ترک نماز است: 🌷...وَأَقِمِ الصَّلَاةَ إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَىٰ عَنِ الْفَحْشَآءِ وَالْمُنْكَرِ ۴۵عنکبوت 🌷علت جدی نگرفتن نماز،فکرنکردن است: 🌷 وَإِذَا نَادَيْتُمْ إِلَى الصَّلَاةِ اتَّخَذُوهَا هُزُوًا وَلَعِبًا ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَا يَعْقِلُونَ (٥٨)مائده 🌷پس علت جهنمی شدن ،فکرنکردن است: وَقَالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِيٓ أَصْحَابِ السَّعِيرِ (١٠)ملک 🌷وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لَا يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لَا يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا يَسْمَعُونَ بِهَآ أُولَٰٓئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولَٰٓئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ (١٧٩)اعراف 💕💛💕💛
❓شجاع ترین آدمها کیا هستند ؟ معلم به بچه ها گفت : " تو یه کاغذ بنویسید به نظرتون شجاع ترین آدما کیان ؟ 🎁 بهترین متن جایزه داره " یکی نوشته بود : 👌 غواص که بدون محافظ تواقیانوس با کوسه ها شنا میکننه یه نفر نوشته بود : 👌اونا که شب میتونن تو قبرستون بخوابن یکی دیگه نوشته بود : 👌 اونایی که تنها چادرمیزنن تو جنگل از حیوونا نمیترسن . و... ☘ هر کی یه چیزی نوشته بود اما این نوشته دست و دلشو لرزوند ، تو کاغذ نوشته شده بود : ✍ " شجاع ترین آدما اونان کـه خجالت نمیکشن و دست پدر مادرشونو میبوسن...نه سنگ قبرشونو...!!! " 💧 قطره اشکی بر پهنای صورت معلم دوید.به همراه زمزمه ای ... افسوس منهم شجاع نبودم...
⭕️ سرود «سلام‌ فرمانده» عشق جانم امام زمانم عشق جانم امام زمانم عشق جانم امام زمانم عشق جانم ⊶⊰✾⊱⊷⊶⊰✾⊱⊷⊶⊰✾⊱⊷ دنیا بدون تو معنایی نداره عشق روزگارم وقتی که تو باشی دنیامون بهاره دنیای بدون تو معنایی نداره عشق روزگارم وقتی که تو باشی دنیامون بهاره ⊶⊰✾⊱⊷⊶⊰✾⊱⊷⊶⊰✾⊱⊷ سلام فرمانده سلام از این نسل غیور جامانده سـلام فرمانده سیدعلی دهه‌ی نودی‌ هاشو فراخوانده سلام فرمانده ⊶⊰✾⊱⊷⊶⊰✾⊱⊷⊶⊰✾⊱⊷ بیا جون من بیا ، بیا یارت میشم هوادات میشم گرفتارت میشم علی بن مهزیارت میشم با همین قد کوچیکم خودم سردارت میشم ⊶⊰✾⊱⊷⊶⊰✾⊱⊷⊶⊰✾⊱⊷ بیا جون من بیا ، بیا یارت میشم هوادات میشم گرفتارت میشم علی بن مهزیارت میشم با همین قد کوچیکم خودم سردارت میشم ⊶⊰✾⊱⊷⊶⊰✾⊱⊷⊶⊰✾⊱⊷ سلام فرمانده سلام از این نسل غیور جامانده سـلام فرمانده سیدعلی دهه‌ی نودی‌ هاشو فراخوانده سلام فرمانده ⊶⊰✾⊱⊷⊶⊰✾⊱⊷⊶⊰✾⊱⊷ نبین قدم کوچیکه پاش بیفته من برات قیام میکنم نبین قدم کوچیکه مثل میرزا کوچک کارو تموم میکنم نبین قدم کوچیکه از صف 313 تا بهت سلام میکنم ⊶⊰✾⊱⊷⊶⊰✾⊱⊷⊶⊰✾⊱⊷ نـبین کمه سنم تو فقط صدام بزن ببین چیکار برات میکنم نبین کمه سنم با همین دستای کوچیکم همش دعات میکنم نبین کمه سنم بأبی انت و أمی همه رو فدات میکنم همه رو فدات میکنم ⊶⊰✾⊱⊷⊶⊰✾⊱⊷⊶⊰✾⊱⊷ سلام فرمانده سلام از این نسل غیور جامانده سـلام فرمانده سیدعلی دهه‌ی نودی‌ هاشو فراخوانده سلام فرمانده ⊶⊰✾⊱⊷⊶⊰✾⊱⊷⊶⊰✾⊱⊷ عهد میبندم روزی لازمت بشم عهد میبندم حاج قاسمت بشم عهد میبندم مثل بهجت و مثل سربازای گمنام خادمت بشم عهد میبندم که میمونم پای کار این نظام کاشکی مثل حاج قاسم من به چشم تو بیام من به چشم تو بیام ⊶⊰✾⊱⊷⊶⊰✾⊱⊷⊶⊰✾⊱⊷ هزارو صد و اندی ساله همه عالم دنبال مهدی اند غصه سربازو نخور آقا سربازات هزارو چهارصدی اند ⊶⊰✾⊱⊷⊶⊰✾⊱⊷⊶⊰✾⊱⊷ سلام فرمانده سلام از این نسل غیور جامانده سـلام فرمانده سیدعلی دهه‌ی نودی‌ هاشو فراخوانده سلام فرمانده سلام فرمانده
💞 💕 🟢 💐 در کتب معتبر و به سند صحیح از ابن عباس روایت شده که گوید :رسول خدا ص فرمود : وقتی مرا به معراج بردند بویی پاکیزه از پیش رویم گذشت . به جبرئیل گفتم :این بوی خوش از کجاست ؟ گفت :بوی آرایشگر خانواده ی فرعون بود ، چرا که او روزی مشغول شانه زدن به گیسوان دختر فرعون بود که شانه از دستش افتاد و گفت : بسم الله. دختر فرعون گفت :مقصودت نام پدر من است ؟ گفت :خیر ،مقصودم پروردگار خودم و پروردگار تو و پدرت می‌باشد . پرسید :مگر تو غیر از پدر من پروردگار دیگری داری ؟ گفت :آری. پرسید :به پدرم بگویم ؟ گفت :بگو. دختر فرعون نزد پدرش رفته و جریان را برای او نقل کرد. فرعون آرایشگر و دخترش را احضار کردو پرسید :آیا غیر از من پروردگار دیگری داری ؟ گفت :آری پروردگار من و تو خدایی است که در آسمان ها است . فرعون دستور داد مجسمه گاوی که از مس بود گداخته کردند و آن زن بیچاره و بچه هایش را در آن افکندند، همین که خواستند زن را در آن مس گداخته بیندازند ، گفت :من در خواستی از تو دارم . پرسید :چیست ؟ گفت :حاجتم این است که وقتی مرا و فرزندانم را سوزاندی استخوان های مارا جمع آوری نموده و دفن کنی . فرعون قبول کرد و گفت :این کار را میکنم زیرا ، تو به گردن ما حق داری. آنگاه به نوبت آنان را در آن مس گداخته انداختند تا در آخر خواستند که طفل شیر خوارش را بسوزانند ، مادرش فریادی کشید ، طفل گفت :ای مادر ! پیش بیا و عقب نرو که تو بر حقی ، سرانجام او و فرزندانش در آن مجسمه مسی سوختند . ابن عباس اضافه کرده است که چهار نفر در کودکی به زبان آمده اند ، یکی همین کودک است . 💞منبع 💕 مسند احمد ۳۰۹:۱ الدرالمنثور ۱۵۰:۴ تاریخ مدینه دمشق ۴۱۸:۱۶ کنزل العمال،حدیث۴۰۴۷۳ ترجمه ی تفسیر المیزان ۴۸:۱۳ 💞آسمان اول و پوشاندن گناهان💕 💐در حدیث است که چون آسمان اول به منزله ی آئینه ای است برای زمین وفرشتگان افعال بندگان خدا را در زمین می‌بینند چون به عیوب و معاصی آن ها بنگرند شرم مینمایند، لذا خطاب می‌شود :ای فرشتگان من !معایب بندگان من را بپوشانید . پیامبر ص فرمودند :برای هر مومن هفتاد و دو پرده می‌باشد که عیوب مومن با آن پوشیده میشود ، پس هرگاه از خطا و لغزش خود توبه کند حجاب پوشش گناه بر طرف میشود و اگر کسی اسرار بر معصیت کند آن پرده ها کنار می‌رود. آسمان اول به منزله ی آئینه ای است برای زمین که تمام حرکات و اعمال و رفتار بشر را ضبط و در روز قیامت نمایان می‌سازد. 💞منبع 💕 💐 به نقل از معراج محمد ص ۱۸۱ 💐 برگرفته از کتاب معراج پیامبر ص أللَّھُمَّ؏َـجِّلْ‌لِوَلیِّڪَ‌ألْفَرَج‌بحِّق‌الزینب؏
سوخته: دلت می آید؟ ... نهار رسیدیم سبزوار ... کنار یه پارک ایستادیم ... کمک مادرم وسایل رو برای نهار از توی ماشین در آوردم ... وضو گرفتم و ایستادم به نماز ... سر سفره نشسته بودیم ... که خانمی تقریبا هم سن و سال مادرم بهمون نزدیک شد ... پریشان احوال ... و با همون حال، تقاضاش رو مطرح کرد ... - من یه دختر و پسر دارم ... و ... اگر ممکنه بهم کمکی کنید ... مخصوصا اگر لباس کهنه ای چیزی دارید که نمی خواید ... پدرم دوباره حالت غر زدن به خودش گرفت ... - آخه کی با لباس کهنه میره سفر؟ ... که اومدی میگی لباس کهنه دارید بدید ... سرش رو انداخت پایین که بره ... مادرم زیرچشمی ... نگاه تلخ معناداری به پدرم کرد ... و دنبال اون خانم بلند شد ... - نگفتید بچه هاتون چند ساله ان؟ ... با شرمندگی سرش رو آورد بالا ... چهره اش از اون حال ناراحت خارج شد ... با خوشحالی گفت ... - دخترم از دخترتون بزرگ تره ... اما پسرم تقریبا هم قد و قواره پسر شماست ... نگاهش روی من بود ... مادرم سرچرخوند سمت من ... سوئیچ ماشین رو برداشت و رفت سر ساک و پدرم همچنان غر می زد ... سعید خودش رو کشید کنار من ... - واقعا دلت میاد لباسی رو که خودت می پوشی بدی بره؟... تو مگه چند دست لباس داری که اونم بره؟ ... بابا رو هم که می شناسی ... همیشه تا مجبور نشه واست چیزی نمی خره ... برو یه چیزی به مامان بگو ... بابا دوباره باهات لج می کنه ها ... . .ادامه دارد... 🌸نويسنده:سيدطاها ايماني🌸 رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹
_سوخته: گدای واقعی ... راست می گفت ... من کلا چند دست لباس داشتم ... و 3 تا پیراهن نوتر که توی مهمونی ها می پوشیدم ... و سوئی شرتی که تنم بود ... یه سوئی شرت شیک که از داخل هم لایه های پشمی داشت ... اون زمان تقریبا نظیر نداشت و هر کسی که می دید دهنش باز می موند ... حرف های سعید ... عمیق من رو به فکر فرو برد ... کمی این پا و اون پا کردم ... و اعماق ذهنم ... هنوز داشتم حرفش رو بالا و پایین می کردم که ... صدای پدرم من رو به خودم آورد ... - هنوز مونده کدوم یکی رو بهش بده ... رو کرد سمت من ... - نکرد حداقل بپرسه کدوم یکی رو نمی خوای ... هر چند ... تو مگه لباس به درد بخور هم داری که خوشت بیاد ... و نباشه دلت بسوزه ... تو خودت گدایی ... باید یکی پیدا بشه لباس کهنه اش رو بده بهت ... دلم سوخت ... سکوت کردم و سرم رو انداختم پایین ... خیلی دوست داشتم بهش بگم ... - شما خریدی که من بپوشم؟ ... حتی اگر لباسم پاره بشه... هر دفعه به زور و التماس مامان ... من گدام که ... صداش رو بلند کرد و افکارم دوباره قطع شد ... - خانم ... اینقدر دست دست نداره ... یکیش رو بده بره دیگه... عروسی که نمیری اینقدر مس مس می کنی ... اینقدر هم پر روئه که بیخیال نمیشه ... صورتش سرخ شد ... نیم نگاهی به پدرم انداخت ... یه قدم رفت عقب ... - شرمنده خانم به زحمت افتادید ... تشکر کرد و بدون اینکه یه لحظه دیگه صبر کنه رفت ... از ما دور شد ... اما من دیگه آرامش نداشتم ... طوفان عجیبی وجودم رو بهم ریخت ... . . ادامه دارد... 🌸نويسنده:سيدطاها ايماني🌸 رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹
سوخته: دلم به تو گرم است ... بلند شدم و سوئی شرتم رو در آوردم ... و بدون یه لحظه مکث دویدم دنبالش ... اون تنها تیکه لباس نویی بود که بعد از مدت ها واسم خریده بود ... - مادرجان ... یه لحظه صبر کنید ... ایستاد ... با احترام سوئی شرت رو گرفتم طرفش ... - بفرمایید ... قابل شما رو نداره ... سرش رو انداخت پایین ... - اما این نوئه پسرم ... الان تن خودت بود ... - مگه چیز کهنه رو هم هدیه میدن؟ ... گریه اش گرفت ... لبخند زدم و گرفتمش جلوتر ... - ان شاء الله تن پسرتون نو نمونه ... اون خانم از من دور شد ... و مادرم بهم نزدیک ... - پدرت می کشتت مهران ... چرخیدم سمت مادرم ... - مامان ... همین یه دست چادرمشکی رو با خودت آوردی؟... با تعجب بهم نگاه کرد ... - خاله برای تولدت یه دست چادری بهت داده بود ... اگر اون یکی چادرت رو بدم به این خانم ... بلایی که قراره سر من بیاد که سرت نمیاد؟ ... حالت نگاهش عوض شد ... - قواره ای که خالت داد ... توی یه پلاستیک ته ساکه ... آورده بودم معصومه برام بدوزه ... سریع از ته ساک درش آوردم ... پولی رو هم که برای خرید اصول کافی جمع کرده بودم ... گذاشتم لای پارچه و دویدم دنبالش ... ده دقیقه ای طول کشید تا پیداش کردم و برگشتم ... سفره رو جمع کرده بودن ... من فقط چند لقمه خورده بودم... مادرم برام یه ساندویچ درست کرده بود ... توی راه بخورم... تا اومد بده دستم ... پدرم با عصبانیت از دستش چنگ زد... و پرت کرد روی چمن ها ... - تو کوفت بخور ... آدمی که قدر پول رو نمی دونه بهتره از گرسنگی بمیره ... و بعد شروع کرد به غر زدن سر مادرم که ... - اگر به خاطر اصرار تو نبود ... اون سوئی شرت به این معرکه ای رو واسه این قدر نشناس نمی خریدم ... لیاقتش همون لباس های کهنه است ... محاله دیگه حتی یه تیکه واسش بخرم ... چهره مادرم خیلی ناراحت و گرفته بود ... با غصه بهم نگاه می کرد ... و سعید هم ... هی می رفت و می اومد در طرفداری از بابا بهم تیکه های اساسی می انداخت ... رفتم سمت مادرم و آروم در گوشش گفتم ... - نگران من نباش ... می دونستم این اتفاق ها می افته ... پوستم کلفت تر از این حرف هاست ... و سوار ماشین شدم ... و اون سوئی شرت ... واقعا آخرین لباسی بود که پدرم پولش رو داد ... واقعا سر حرفش موند ... گاهی دلم می لرزید ... اما این چیزها و این حرف ها ... من رو نمی ترسوند ... دلم گرم بود به خدایی که ... - " و از جایی که گمانش را ندارد روزی اش می دهد و هر که بر خدا توکل کند ،، خدا او را کافی است خدا کار خود را به اجرا می رساند و هر چیز را اندازه ای قرار داده است " ... . . ادامه دارد... 🌸نويسنده:سيدطاها ايماني🌸 رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹
سوخته: با من سخن بگو اوایل به حس ها و چیزهایی که به دلم می افتاد بی اعتنا بودم ... اما کم کم حواسم بهشون جمع شد ... دقیق تر از چیزی بودن که بشه روشون چشم بست ... و بهشون توجه نکرد ... گیج می خوردم و نمی فهمیدم یعنی چی؟ ... با هر کسی هم که صحبت می کردم بی نتیجه بود ... اگر مسخره ام نمی کرد ... جواب درستی هم به دستم نمی رسید ... و در نهایت ... جوابم رو از میان صحبت های یه هادی دیگه پیدا کردم ... بدون اینکه سوال من رو بدونه ... داشت سخنرانی می کرد ... - اینطور نیست که خدا فقط با پیامبرش صحبت کنه ... نزول وحی و هم کلامی با فرشته وحی ... فقط مختص پیامبران و حضرت زهرا و حضرت مریم بوده ... اما قلب انسان جایگاه خداست ... جایی که شیطان اجازه نزدیک شدن بهش رو نداره ... مگه اینکه خود انسان ... بهش اجازه ورود بده ... قلب جایگاه خداست ... و اگر شخصی سعی کنه وجودش رو برای خدا خالص کنه ... این جاده دو طرفه است ... خدا رو که در قلبت راه بدی ... این رابطه شروع بشه و به پیش بره... قلبت که لایق بشه ... اون وقت دیگه امر عجیبی نیست... خدا به قلبت الهام می کنه و هدایتت می کنه ... و شیطان مثل قبل ... با خطواتش حمله می کنه ... خیابان خلوت ... داشتم رد می شدم ... وسط گل کاری ... همین که اومدم پام رو بزارم طرف دیگه و از گل کاری خارج شم ... به قوی ترین شکل ممکن گفت ... بایست ... از شوک و ناگهانی بودن این حالت ... ناخودآگاه پاهام خشک شد ... و ماشین با سرعت عجیبی ... مثل برق از کنارم رد شد ... به حدی نزدیک ... که آینه بغلش محکم خورد توی دست چپم ... و چند هفته رفت توی گچ ... این آخرین باری بود که شک کردم ... بین توهم و واقعیت ... بین الهام و خطوات ... اما ترس اینکه روزی به جای الهام ... درگیر خطوات بشم ... هنوز هم با منه ... مرزهای باریک اونها... و گاهی درک تفاوتش به باریکی یک موست ... اما اون روز ... رسیدیم مشهد ... مادبزرگم با همون لبخند همیشه اومد دم در ... بقیه جلوتر از من ... بهش که رسیدم... تمام ذوق و لبخندم کور شد ... اون حس ... تلخ ترین کلام عمرم رو به زبان آورد ... .ادامه دارد... 🌸نويسنده:سيدطاها ايماني🌸 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
فرزندم نماز نمی‌خواند... درحالیکه من و همسرم، اهل نماز و عبادتیم! - کمی به عقب برگردیم... به همان سالهایی که هنوز باورهای کودکتان شکل نگرفته بود؛ شما به نماز می‌ایستادید و او لابلای بازیهای کودکانه‌اش، رفتارهای بعد از هر نمازتان را ضبط می‌کرد.. ذهن او پر شده از تصاویری از بدخلقی‌ها، بی‌حوصلگی‌ها و عصبانیت‌‌هایی که بعد از نماز و عبادت هم ادامه داشت ... و امروز تصویر شما بعد از نماز ، در ذهن او، با تصویر شما قبل از نماز تفاوتی نمی‌کند! خانم جان، آقاجان ؛ فرزند شما باید ببیند که شما نماز نخوانده‌اید، بلکه آن را خورده‌اید، زیرا بعد از هر نماز آرام‌تر، نرم‌تر و مهربان‌تر شده‌اید... تا فرزندتان، آثار ملاقات شما با خدا را در رفتارتان نبیند و لمس نکند: نیاز به نماز را در خود احساس نخواهد کرد... هر شب قبل از خواب اعمالمان را کنیم.