مدح و متن اهل بیت
🔸🔸🔸 🔸🔸 🔸 ﴾﷽﴿ #پارتپنجاهوهشت _اوه رمز سیستمتو فراموش کردم بهت بگم! یادداشت کن! حافظه عددیم خوب ب
🔸🔸🔸
🔸🔸
🔸
﴾﷽﴿
#پارتپنجاهونهم
با صدای گوشيم که زنگ می خورد از فکر بيرون اومدم.
نگامو از مانيتور نگرفتم و همونطوری گوشيمو برداشتمو
جواب دادم.
_الو
صدای حسين پيچيد تو گوشم
_اگه اتاق مجهز به دوربين مدار بستس تعجب کن!
سری از جام بلند شدمو با تعجب ساختگی گفتم
_چی شده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
حسين_ افرین دریا! حالا خودتو نگران نشون بده و حرفی که از قبل اماده کردیمو بگو
با نگرانی طول اتاقو متر کردمو گفتم
_ اقای فروردین خواهش می کنم دو روز به من فرصت
بدین پولتونو ميدم!
حسين _ بزن زیر گریه! سعی خودتو بکن دریا!
با فکر کردن به اتفاقات بد زندگيم دو سه تا قطره از
چشمام سرازیر شد!
با بغض مصنوعی گفتم
_اقای فروردین خواهش می کنم ازتون!
حسين_ ایول دریا ! عالی بودی !! خب حالا گوشيو
حرصی قطع کن ولی واقعا قطع نکن تا وقتی اومد اتاقتبتونيم حرفاتونو بشنویم و شنود کنيم! موفق باشی یاعلی!
نمایشی گوشيمو حرصی قطع کردمو پشت ميزم
نشستمو سرمو روی ميز گذاشتم و مصنوعی هق هق کردم!
ارجمند درو باز کردو با نگرانی گفت
_ستایش خانم؟! مشکلی واستون پيش اومده خانم
سعادت؟
سرمو از روی ميز بلند کردمو با گریه و بغض گفتم
_ صاحب خونم ميگه تا عصر باید تخليه کنم!
روی ميزم خم شد که نامحسوس خودمو عقب کشيدم.
🌟ادامه دارد🌟
به قلم 👈 رز✍
🔸
🔸🔸
🔸🔸🔸
┅═══✼🖤✼═══┅┄
★ ★
┅═══✼🖤✼═══┅┄
#فراموشتـنمیـکنمـ★
~🌸🐾🌸~~~~
🔸🔸🔸
🔸🔸
🔸
﴾﷽﴿
#پارتشصتم
لبخند کریهی زدو گفت
_ خانم خانما این که گریه نداره! میتونی توی یکی از واحدای من فعلا مستقر شی تا بعد! حالا هم اشکاتو پاک کن و بلند شو تا ببرمت و خونه ی جدیدتو بهت نشون بدم!
عوضی سن بابا بزرگمو داره و اینجوری رفتار میکنه!
دستمو مشت کردم تا یهویی نکوبونم تو فکش !
سرمو پایین انداختمو گفتم
_ پدریو در حقم تموم کردین اقای ارجمند!
قهقه چندشی زدو گفت
_دختر جون مگه من چند سالمه! همش 55 سالمها!!
55 کمه پیزوری!!!!
بابای من اگه زنده بود الان 45 سالش بود!!
خنده ی مصنوعی زدمو گفتم
_ ماشالا بهتون نمی خوره! خب اگه اجازه بدین من دو ساعت دیگه ینی ساعت 11 برم خونم وسایلمو جمع کنم!
_ایرادی نداره! می رسونمت خونت عزیزم بعد با هم میریم خونه ی جدیدت!
اخ که چقد دلم میخواد بگیرمش به باد کتکو بگم من عزیز توی چندش پیزوری هاف هافو نیستم!!
اما حیف که وسط ماموریتم و نمی تونم بخاطر یه پیرمرد پیزوری همه چیزو بهم بریزم!
ارجمند_ اصلا می خوای یه کار کنیم؟!
_چی کار؟
ارجمند _ یه اتو بار (کامیون اسباب کشی) می فرستم خونت وسایلتو جمع کنن بیارن خونه ی جدیدت؟!
من و منی کردمو گفتم
_ چیزه اخه ...اخه من پول زیادی ندارم!
خنده ی چندشی زدو گفت
_ تا من هستم غصه ی چیو می خوری خانمی؟؟
وای خدا! یه عذاب الهی نازل کنو این پیری رو بفرس اون دنیا!
مردیکه الاغ من سن نوشو دارما!
وایساده مخ میزنه!
_ ببخشید ولی دلیلی نداره که شما اینهمه به خاطر من به زحمت بیفتین اقای ارجمند!
به سمت در اتاق راه افتادو گفت
ارجمند_ به وقتش دلیلشو هم میگم بهت! الانم چک و چونه نزن و 2 ساعت دیگه حاضر شو تا بریم!
_اقای ارجمند !
ایستاد و از روی شونه نگاهم کردو گفت
_ جانم؟!
ای درد و جانم!
کوفتو جانم!
حناق بیستو چار ساعته !
مردیکه الاغ هیز گلابی !
لبخند مصنوعی زدمو گفتم
_ پس تا وقتی که دلیل این محبتاتونو نگین اجازه نمی دم یه ریال هم برام خرج کنین!
کامل به سمتم برگشت و گفت
🌟ادامه دارد🌟
به قلم 👈 رز✍
🔸
🔸🔸
🔸🔸🔸
┅═══✼🖤✼═══┅┄
★ ★
┅═══✼🖤✼═══┅┄
#فراموشتـنمیـکنمـ★
~~~🌸🐾🌸~~~~~~
🔸🔸🔸
🔸🔸
🔸
﴾﷽﴿
#پارتشصتویڪم
_ توی ماشین بهت میگم! من راس ساعت 11 پایین، دم در ورودی منتظرتم!
و سریع از اتاق خارج شد!
هوووف!
خدایا یا اینو بکش یا منو از دستش نجات بده!
تا خواستم از اتاق خارج شم و به سمت سرویس بهداشتی برم تا با بچه ها تماس بگیرم گوشیم زنگ خورد.
_الو!
حسین_ دریا به هیچ وجه همراهش نمی ری! ممکنه بلایی سرت بیاره! به بهونه دوستت بیا بزن بیرون و بیا به ادرسی که میگم!
لبخندی زدمو گفتم
_ خوبی مهلا جان! پس به سلامتی بلاخره مادرت مرخص شد!
باشه عزیزم همین الان خودمو می رسونم خونتون تا کمکت کنم! مهموناتون چند نفرن؟
حسین_ خوبه! بهش بگو دوستت ازت خواسته نیم ساعت بری خونشون و بعد از همون راه میری خونت !
دریا همین الان بیا بازار سرشور ها کوچه 13 یه خونه حیاط دار یه طبقه هست رنگ درش سفیده پلاک8 ...ستوان مهری و بردیا همین الان راه افتادن برن اون خونه! یادت باشه این خونه ی مهلا دوستته... امکان داره تعقیبت کنه!
_باشه گلم! خونه خودت یا مادرت؟ راسی مادرت خونشو عوض کرده؟!
حسین_ خونه خودت فلکه ابه...همون لوکیشن قبلیه ... تغییر نکرده!
_اهان ! باشه میام خونت! راستی منم شرکتم نزدیکه بهت! تقریبا ده دقیقه دیگه راه میفتم تا 20 دقیقه دیگه اونجام عزیزم!
حسین_ خیالت تخت بردیا و ستوان تا 5 دقیقه دیگه اونجان!
_ کاری نداری؟؟ میخوام برم به اقای ارجمند اطلاع بدم که زودتر از پایان ساعت اداری میرم خونه!
_مواظب خودت باش دریا ! برو به سلامت! یا علی!
سریع قطع کردمو به سمت دفتر ارجمند رفتم!
منشی تا منو دید پشت چشمی نازک کرد و به خط چش کشیدنش ادامه داد!
وااااا! مگه اینجا ارایشگاست!؟!؟!!!!
بی توجه به عجوزه خانم (منشی گرامی) تقه ای به در زدمو بعد از شنیدن صداش که میگفت بفرمایید وارد شدم.
_ اقای ارجمند دوستم ازم خواسته نیم ساعت برم پیشش خونشون اخه بنده خدا توی بد دردسری گیر افتاده! اگه میشه اجازه بدین برم!
میدونم کارم اشتباهه که روز اول کاری همچین خواسته ای دارم اما اگه اجازه بدید برم جبران میکنم براتون!
ارجمند_ باشه بانو! مشکلی نیست می تونی بری! پس ادرس بده تا که نیم ساعت دیگه بیام دنبالت بریم خونتون و کارای اسباب کشیو کمکت کنم بانوی عزیز!
🌟ادامه دارد🌟
به قلم 👈 رز✍
🔸
🔸🔸
🔸🔸🔸
┅═══✼🖤✼═══┅┄
★ ★
┅═══✼🖤✼═══┅┄
#فراموشتـنمیـکنمـ★
~~~🌸🐾🌸~~~~~~
🔸🔸🔸
🔸🔸
🔸
﴾﷽﴿
#پارتشصتودوم
_اگه اجازه بدین خودم میرم! شما بی زحمت بیاین خونه خودم تا بعد از اسباب کشی بریم واحدی که شما واسم در نظر گرفتین!
ارجمند به ناچار قبول کردو من بعد از گفتن ادرس خونم از شرکت خارج و به سمت بازار سرشورها راه افتادم...
ستوان مهری درو باز کرد که سریع پریدم بغلشو کمی بلند گفتم
_ وای مهلا نمی دونی چقد دلم برات تنگ شده بود! بدو تا بریم کمکت کنم چون تا قبل از اومدن مهمونا باید برم خونه!
و وارد خونه شدم.
ستوان مهری پشت سرم وارد خونه شدو گفت
_تعقیبتون کردن؟؟
_ اوهوم!! بردیا کوش؟
مهری_ نیومدن! سردار دستور داد من تنها بیام و نیم ساعته شنود و میکروفون هارو بهت بدم و راهیت کنم که بری!
_پس یعنی ماموریتم جدی تر از قبل شده و تا اطلاع ثانوی دیدار با بستگان حتی شوهر پلیس هم ممنوع!
مهری_بله همینطوره!
_بسیار خب! پس سریع تر بیارشون!!
مهری_چشم قربان!
اصلا از جو سنگین بینمون راضی نبودم!
خنده ای کردمو گفتم
_ عزیزم ما الان نه تو اداره ایم و نه یونی فرم (لباس فرم)تنمونه! نیاز نیست که رسمی صحبت کنی که!
لبخندی زدگفت
_چشم دریا جان! رسمی حرف نمی زنم!
چشمکی زدمو گفتم
_ حالا شد...راستی ممکنه ارجمند کسیو مامور کرده باشه تا درموردت تحقیق کنه!
تبسمی کردو گفت
_ خیالت تخت! سردار فکر اینجا رو کرده...این محله اکثرا اجاره نشینن یا زائر ...چند تا از هتلای نیرو های مسلح هم اتفاقا اینجاست! ینی از هر کدوم از همسایه ها بپرسن اظهار بی اطلاعی می کنن یا که میگن یه دختر در حال حاضر مستاجر این خونست!
دقیقا مثل خونه ی خودت که کلا همسایت هتله!
جعبه ای رو به دستم دادو گفت
_ تو گوشواره ها شنوده توی گردنبندم میکرفون و ردیاب! چندتا شنود هم هست که باید توی دفتر و ماشین ارجمندو یاور و مازیار بزاری!
جعبه رو باز کردم و نگاهی به سرویس بدلیجات کردم خیلی ضریف بودو اصلا مشخص نبود که شنود و میکروفون داخلشونه!
با صدای ستوان مهری چشم از سرویس گرفتمو خیرش شدم که کارت ویزیتی به سمتم گرفتو گفت
_راستی فردا برو به این ادرس تا توی دندونت ردیاب بزارن!
کارت ویزیتو گرفتم که صدای زنگ خونه به صدا در اومد!
مهری_ فک کنم مادر بزرگمو مهمونا اومدن!
خندیدمو گفتم
_ بدو تا نرفتن!
🌟ادامه دارد🌟
به قلم 👈 رز✍
🔸
🔸🔸
🔸🔸🔸
┅═══✼🖤✼═══┅┄
★ ★
┅═══✼🖤✼═══┅┄
#فراموشتـنمیـکنمـ★
~~~🌸🐾🌸~~~~~~
🔸🔸🔸
🔸🔸
🔸
﴾﷽﴿
#پارتشصتوسوم
چند دقیقه بعد به همراه حسین و بردیا و سرهنگ مرتضوی و چند مرد و زن دیگه داخل شدو رو به من گفت
_کسی که تعقیبتون کرده هنوز اینجاست!
بدون توجه به حرف ستوان مهری و حضور سرهنگ و بقیه بردیا و حسینو بغل کردمو زدم زیر گریه!
اخه یه هفته بود که ندیده بودمشون!
حسین با لودگی گفت
_ اوا سرهنگ این دختر چرا پرید بغل من؟!
با خنده ازش جدا شدمو اشکامو پاک کردمو گفتم
_دایی خودمه! تو چیکاره ای؟!
حسین چپ چپ نگام کردو به شوخی رو به زن مسنی که روی ویلچر نشسته بودو پاش توی اتل بود گفت
_ مادر جان شما تازه از بیمارستان مرخص شدین بفرمایین استراحت کنین!
در کمال تعجب پیرزن روی ویلچر شالشو دراورد و با صدای که بی نهایت شبیه سرگرد بهرامی بود گفت
_سروان پویا خوشمزه شدی؟
کمی به صورتش خیره شدم که دیدم سرگرد بهرامی گریم پیرزن کرده!
یهو همه زدیم زیر خنده که گفتم
_قربان چقدر تغییر کردین! اصلا نشناختمتون!کی شما رو گریم کرده؟! دست مریزاد معلومه حسابی حرفه ای بوده!
حسین بادی به غبغب انداختو با غرور گفت
_گریمور حرفه ای، سروان حسین پویا!
خندیدمو گفتم
_ کاش به گریمور های سینما هم گریمو یاد میدادی تا بازیگرای زن به خصوص نرگس محمدی (بازیگر نقش ستایش) رو با عینک پیر نکنن!!
و با این حرفم همه زدن زیر خنده!
ساعت 12:30 از اون خونه بیرون زدمو به سمت خونم راه افتادم .
وقتی رسیدم اتو بار مقابل ساختمون بود و داشتن وسایل خونم رو داخل ماشین می ذاشتن.
ارجمند تا منو دید به سمتم اومدو گفت
_کاری اینجا نداریم بیا بریم خونه ی جدیدت!
چشمی گفتم و همراهش به سمت قاسم اباد راه افتادیم و بعد از 40 دقیقه رسیدیم و وارد اپارتمان لوکس 4 طبقه ای شدیم...
_ وای اقای ارجمند اینجا خیلی بزرگه!!!!!!!!!
خنده ی چندشی کردو گفت
🌟ادامه دارد🌟
به قلم 👈 رز✍
🔸
🔸🔸
🔸🔸🔸
┅═══✼🖤✼═══┅┄
★ ★
┅═══✼🖤✼═══┅┄
#فراموشتـنمیـکنمـ★
~~~🌸🐾🌸~~~~~~
••『﷽』••
🔴در قلاب وسوسههای شیطان گیر نکنید
✍صیاد برای گرفتن ماهی، قلاّب به کار میبرد. بر سر قلاّب، طعمهای که ماهی دوست دارد میگذارد. ماهی قلاب را همراه طعمه میبلعد.
قلاّب که بلعیده شد، تکانی به نخ قلاب وارد میشود؛ اگر ماهی کم وزن باشد، صیاد با یک ضرب آن را بالا میکشد و اگر سنگین باشد، صیاد بهطور متناوب آن را میکشد و رها میکند تا خسته و بی جان شود. وقتی مطمئن شد که ماهی دیگر توانی ندارد آن را بیرون میکشد. شیطان گاهی قلاّبش به انسانی گیر میکند. طعمه سر قلاّب، آرزوی دراز، رابطه با نا محرم، ریاستطلبی و در یک کلمه علاقه به دنیا است.
بعد از اینکه انسان را به دنیا علاقمند کرد، قلاب را شل و سفت میکند. ولی مواظب است بند قلاب پاره نشود. چندین بار او را میآورد و میبرد تا بالاخره او را اسیر خود کند.
🔺مواظب وسوسههای شیطان باشید🔺
#پَــندانـه
🌿🍁🍂🍁🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کلیپ بسیار کوتاه ودلنشین وتاثیرگذار از آیت الله مجتهدی در مورد علت عدم توفیق برای خواندن #نماز_شب..
__________________________
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
اول #حجاب بعد نمازشب را به نیت ظهورآقا #امام_زمان(عج) بخوانیم😊
آیت الله حق شناس؛
شیطان مسئول نماز_شب
دروسوسه کردن از همه قوی تر است.
☝️امانسبت به مخلصین اسلحه اش کارگر نیست.✔️
🚨مواظب شیطان باشید.
اول #حجاب بعد نمازشب را به نیت ظهورآقا #امام_زمان(عج) بخوانیم😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁خدایا...
💫دوستان و عزیزانی دارم
🍁رسمشان معرفت
💫یادشان صفای دل
🍁و دلشان پر از محبت
💫خدایا...
🍁آنگاه که
💫دست نیاز بسوی تو میآورند
🍁پرکن از آنچه
💫دررحمت و برکت خدایی توست
"شبتون بخیر "🍁
🍁🍂
💠 امام علی (عليهالسلام):
🔸 «در اعمال نيكو شتاب كنيد، و از فرارسيدن مرگ ناگهانى بترسيد، زيرا آنچه از روزى كه از دست رفته، اميد بازگشت آن وجود دارد، اما عمر گذشته را نمىشود بازگرداند، آنچه را امروز از بهره دنيا كم شده مىتوان فردا به دست آورد امّا آنچه ديروز از عمر گذشته، اميد به بازگشت آن نيست»
🌷 #اللَّهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ
رفتار غیرمنصفانه بنده با خداوند.mp3
5.56M
●━━━━━━───────
⇆ㅤ ◁ ㅤ❚❚ ㅤ▷ㅤ ↻
|⇦• رفتار غیرمنصفانه بنده با خداوند
👤 مقام معظّم رهبری