فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سیب_زمینی_رستورانی
8 عدد سیب زمینی متوسط
دو قاشق غذاخوری نشاسته ذرت
یک قاشق غذاخوری کره ذوب شده
3 قاشق غذاخوری روغن زیتون
یک قاشق چایخوری فلفل سیاه آویشن فلفل پودر شده قرمز پودر سیر یک قاشق چایخوری نمک (به آب جوش)
سیب زمینی ها را پوست بگیرید، آنها را به مکعب های بزرگ برش دهید، آنها را بشویید، در قابلمه بریزید، را با آب پر کنید تا آنها را بپوشاند، نمک رااضافه کنید، آن را بجوشانید، 10 دقیقه جوشانده، آبکش کنید، سیب زمینی کاملاً پخته نخواهد شد، آن را درون ظرف مناسب بریزید، ادویه ها را روی آن بریزید، مخلوط کنید، نشاسته را بریزید، مخلوط کنید، سپس کره و روغن زیتون را مخلوط کنید، روی سیب زمینی ها بریزید و دوباره مخلوط کنید به مدت 40 دقیقه در فر از قبل گرم شده ۱۸۰ درجه بپزید، سیب زمینی ها را در 30 دقیقه اول مخلوط کنید، اما آنها را با دقت له نکنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ترشی_مخلوط
این مدل ترشی ذائقه من و خانوادم هست
گل کلم خرد شده دو کاسه
هویج خرد شده نصف کاسه
خیار خرد شده نصف کاسه
ساقه کرفس خرد شده نصف کاسه
بادمجان خرد شده نصف کاسه
کلم برگ خرد شده نصف کاسه
موسیر و سیب زمینی ترشی هم میتونید بریزید
من چون دوست نداشتیم نریختم اندازه های مواد اولیه کاملا اختیاری و سلیقه و ذائقه خودتون داره من چون گل کلم و بیشتر دوست دارم بیشتر هم ریختم شما هر چیزی و دوست داشتین کمتر بیشتر و یا حذف و اضافه کنید)سبزی ها با نسبت مساوی :ترخون، مرزه، جعفری، شوید ، نعناادویه ها: زرد چوبه ، نمک، پودر تخم گشنیز پودر گلپر و سیاه دانه نمک هم نباید کم باشه من برای این مقداریک لیوان سر خالی نمک ریختم سرکه و هم به نسبت دو به یک با آب مخلوط کنید دو لیوان سرکه یک لیوان آب تا جایی که تمام مواد داخل سرکه باشه و ظرف ها بر بشه بریزید(داخل یک ظرف آب و سرکه رو مخلوط کنید و بعد روی ترشی بریزید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍔#دلمه_شکم_پر
🥢فلفل دلمه ای……۲عدد
🥢سینه مرغ…..۲۵۰ گرم
🥢پیاز…..۱عدد
🥢سیر…..۳حبه
🥢پنیر خامه ای…..۱قاشق غذا خوری
🥢پنیر پیتزا…..به مقدار لازم
🥢نمک و فلفل و پودر گوجه
🥢قارچ…..۲۰۰ گرم
🥣طرز تهیه:
ابتدا فلفل دلمه ای را از وسط برش بزنید.روشو نمک و فلفل و روغن بریزد.داخل فر بزارید حدودا بیست دقیقه تا کمی نرم بشه.پیاز داخل روغن تفت دهید کمی که نرم و طلایی شد ،مرغ نگینی خرد شده را اضافه کنید.اجازه بدید کمی نرم بشه،بعد نمک و فلفل اضافه کنید.بعد قارچ ورقه شده را بریزد.بزارید اب قارچ کامل کشیده بشه.پودر گوجه و سیر اضافه کنید.در آخر پنیر خامه ای را بریزد.از روی حرارت بردارید.داخل فلفل ها را از مواد پر کنید.و روشو پنیر پیتزا بریزد.داخل فر به مدت یه ربع قرار دهید.
✅دوازده راهﺑﺮﺍﻱ ﺍﻓﺰﺍﻳﺶ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺑﻪ ﻧﻔﺲ
1 ـ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺩﺭ ﺭﺩﻳﻒ ﻫﺎﻱ ﺟﻠﻮ ﺑﻨﺸﻴﻨﻴﺪ.
2 ـ ﻧﮕﺎﻩ ﻛﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺗﻤﺮﻳﻦ ﻛﻨﻴﺪ.
👈 ﻋﺪﻡ ﻧﮕﺎﻩ ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ 2ﻣﻌﻨﺎ ﺩﺍﺭﺩ :
ﺍﻟﻒ : ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮔﻨﺎﻩ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺍﻭ
ﺏ: ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺿﻌﻒ ﻭﻧﺎﺗﻮﺍﻧﻲ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺍﻭ
3 ـ ﺳﺮﻋﺖ ﺭﺍﻩ ﺭﻓﺘﻨﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﻨﺪﺗﺮ ﻛﻨﻴﺪ.
ﺣﺮﻛﺎﺕ ﺑﺪﻥ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﻭﺍﻛﻨﺶ ﺫﻫﻦ ﺍﺳﺖ. ﺁﺩﻣﻬﺎﻱ ﺑﺎ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺑﻪ ﻧﻔﺲ ﺭﺍﻩ ﺭﻓﺘﻨﺸﺎﻥ ﻛﻤﻲ ﺷﺒﻴﻪ ﺑﻪ ﺩﻭﻳﺪﻥ ﺍﺳﺖ , ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺑﻪ ﺟﺎﻱ ﻣﻬﻤﻲ ﻣﻲ ﺭﻭﻧﺪ ﻭ ﻳﺎ ﻛﺎﺭ ﻣﻬﻤﻲ ﺩﺍﺭﻧﺪ .
4 ـ ﺑﻠﻨﺪ ﻭ ﺟﺪﻱ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﻴﺪ .
5 ـ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﺟﺪﻱ ﺑﺎﺷﻴﺪ .
6 ـ ﺩﺭ ﺟﻤﻊ ﻧﻈﺮ ﺑﺪﻫﻴﺪ .
7 ـ ﺧﻨﺪﺍﻥ ﺑﺎﺷﻴﺪ . لبخند ﺷﻤﺎ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﺩﺍﺭﻭ ﺑﺮﺍﻱ ﻛﻤﺒﻮﺩ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺑﻪ ﻧﻔﺲ ﺍﺳﺖ.
8-رها سازی ذهن(چیزی رو به خودتون نگیرید!!)
9- سعی کنید همیشه بهترین لباسها را بپوشید.
10-در هر مکالمه تلفنی خود را معرفی کنید.
11-در برابر هر کاری که برایتان انجام میدهند لفظ متشکرم را بکار ببرید.
12-همیشه با زبان مثبت با دیگران هم صحبت شوید.
🌿🍁🍂🌿🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 |دوای دل زنگ زده...
🎤|آیت الله مجتهدی طهرانی (ره)
جملات طلایی علماء_شهدا_۲۰۲۳_۱۱_۰۵_۱۹_۰۸_۴۴_۷۳۱.mp3
4.38M
«شهید پاسدار مسلم خیزاب» از رزمندگان اصفهانی مدافع حرم حضرت زینب (س) در حین انجام ماموریت مستشاری در کنار نیروهای نظامی سوری و دفاع وطنی سوریه به درجه رفیع شهادت نائل آمد.🥀🌷🌷🌷😭
#نام_یادشان_گرامی
#راهشان_پر_رهرو✨❤🌹
14.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سخنان فرزند #شهیدمسلم_خیزاب 🌷🌷🌷درششمین سالگرد پدرشان در گلستان شهدای اصفهان🌷🌷🌷🌷🥀😔😭
#راهشان_پر_رهرو✨❤🌹
🥀#وصیت_نامه
#شهیدمسلم_خیزاب🌷🌷
پس از حمد و ثنای الهی ، تمامی امور زندگی حق واگذار نموده و توکلم تنها بر آستان باری تعالی بوده و تسلیم امر او بوده و بر تمامی اتفاقات زندگی ام راضی بوده و از اون تشکر می نمایم.
آرزوی دیرینه ام شهادت با دشمن ترین دشمنان خدا و ائمه اطهار (علیهم السلام) و در میدان نبرد با آنها پس از زیارت کربلا و عتبات بوده که امیدوارم به آن برسم ولی چنانچه مشیت الهی غیر از این بود، امیدوارم در حال عبادت و در بهترین حالات ارتباط عبد و معبود از دنیا بروم.
اگر شهید شدم مرا در گلستان شهدای اصفهان دفنم کنید و در مراسم هایم هرچه همسرم فرمود را انجام دهید که او بهتر از هرشخصی مرا و علایقم را میشناسد.
کفن با پول خمس داده خریدهام و در خانه دارم، مرا در همان کفن کنید و اگر امکان داشت مرا در خانه خود بشویید و راضی نیستم افراد غیر مرتبط جنازهام را ببینند و سعی کنید اگر زحمت نبود پنجشنبه یا جمعه مرا به خاک بسپارید.
به فرمانده لشکرم بگویید که شهادت دهد که هر چه آنچه در توان داشتم صرف کردم که هر آنچه در توان داشتم صرف کردم تا مایه عزت و اقتدار لشکر 14 امام حسین (علیه السلام) باشم و شفاعت مرا در آخرت نزذ حضرت سید الشهداء (علیه السلام) بنماید.
بر روی سنگ قبرم بنویسید که "تشنه نابودی صهیونیست ها بوده و هستم و بهترین روزم ، روز نابودی صهیونیست هاست".حاضر نیستم که هیچ کس برایم مشکی بپوشد و عزا نگه دارد و کار خیری را به تعویق بیاندازد و راضی نیستم که همکارانم از وقت کاری خود زده و در مراسم من شرکت کنند.🌷🌷🌷🌷
شهید مسلم خیزاب سال 1359 دیده به جهان گشود و 26 مهر 1394 در سوریه در نبرد با تروریستهای داعش به شهادت رسید؛ پس از شهادتش بود که برخی از زوایای زندگی او و آرزوی شهادتش بر مردم آشکار شد و جزء آن دسته از شهدایی شد که بسیاری از مردم به سمت شناخت او گرایش پیدا کردند.
ورود شهید خیزاب به سپاه؛ «من یک بال را از سپاه گرفتم»
اعظم رنجبر همسر شهید مسلم خیزاب با اشاره به علاقه همسرش به سپاه گفت: بعد از گذراندن دوران دبیرستان یکی از دوستان آقا مسلم سر مزار شهید خرازی به ایشان پیشنهاد میدهد که من میخواهم برای عضویت در سپاه اقدام کنم و شما هم اگر دفترچه میخواهید بگیرید و درنهایت با هماهنگی یکدیگر دفترچه میگیرند. سپس شهید خیزاب به تهران منتقل میشوند و 4 سال دوره دانشگاهشان را در تهران سپری میکنند.
وی افزود: سپس بلافاصله بعد از اتمام دوران دانشگاهشان در 23 سالگی به خواستگاری من آمدند و ازدواج کردیم، بعد از به دنیا آمدن محمدمهدی هم در مقطع فوق لیسانس که در کشور نفر اول شدند مجدداً از دانشگاه امام حسین(ع) تهران فارغ التحصیل شده و به نوعی در این مسیر بزرگ میشوند.
همسر شهید خیزاب افزود: ایشان در روز خواستگاری به من گفتند: «من یک بال را از سپاه گرفتم و منتظر یک بال دیگرم برای پرواز» و من فکر میکنم قرار گرفتنشان در این مسیر هم به خاطر فعالیتشان در بسیج و سپاه باشد🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#کلیپ_مهدوی
🎙استاد شجاعی
اوضاع داره به سمت نبرد نهایی میره!
حواست به اتفاقاتی که داره میفته باشه
الآن باید با همهی وجودت بیای وسط کار...
#فلسطین #غزه
4_5886311846637473657.mp3
10.95M
گاهی یه چیزهایی تو ذهن ما جا گرفته و زمان میبره تا بیاد بیرون…
ائمه ما آیا حاجت مارو میدن یا نمیدن؟…
قصه ما و #امام_زمان
🎤#دکتر_دولتی
#اللهمعجللولیکالفرج ✨🤍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌مولوی ملازئی: نباید در حمایت غزه شرمندهتر شویم
امام جمعه اهل سنت چابهار:
🔹اکنون یک موقعیت استثنایی پیش آمده و ظلم از حد گذشته است.با بیاحساسی و بیرحمی، طفلان و مریضهای بیمارستانها و انسانهای بیپناه را در فلسطین اشغالی قتل و غارت میکنند.
🔹در عین حال که #غزه بمباران میشود و اطفال کشته میشوند و مردم برای دارو و کمک جانی و مالی نیازمند کمک هستند، قلدران آمریکایی و انگلیس با کمال پررویی سفر میکنند برای دلداری رژیم شیطانی که مورد نظرشان است.
🔹در این شرایط واقعاً مسئولیت ما مسلمانان دنیا خیلی جدی و مهم است. خدا ما را عفو کند اگر داریم در مقابل این موضوعها کوتاهی میکنیم.#فلسطین #طوفان_الاقصی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚫️ این فیلم جانسوز و تأثیرگذار به سمع و نظر زنان بی #حجاب خیابانی رسانده شود شاید بخودشان بیایند و ازاعمال غیر اسلامی و غیر اخلاقی خود پشیمان شده تا قبل از اینکه به نفرین #شهدا گرفتارشوند . 🌷
چنین مردانی برای دفاع از این آب و خاک در برابر #صدام و بعثی ها جانشان را نثار کردند که در این کشور احکام اسلام و قرآن جاری باشد نه این وضعی که در خیابان ها شاهد هستیم 😔
🔆نماز
⚡️[خدا] نماز آخوند کاشی را از شما [جوانان] نمی خواهد که شصت سال هم در زمستان و هم درتابستان، در حجره اش و در ایوان مدرسۀ صدر اصفهان، وقتی نماز میخواند، در نماز از دنیا جدای جدا میشد،
⚡️ و بعد از تمام شدن نماز، باید میرفت پیراهنش را که بر اثر کثرت گریه خیس شده بود، عوض میکرد، هم در نماز ظهرش، هم در نماز عصرش، هم در نماز مغربش و هم در نماز عشایش.
⚡️ در نماز شبش در مدرسۀ صدر، بعد از وتر، وقتی به سجده رفت و با آن حالش گفت: «سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلائِکَة وَ الرُّوحِ» [سید بن طاووس، اقبال، ج۳، ص۱۸۵]
تمام آجرها، دیوارها، برگها و درختهای مدسه، هم آن ها، به دنبال آخوند داشتند میگفتند، «سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ... ».
یک نفر [طلاب مدرسه وقتی] این تسبیحها را شنید و غش کرد.
⚡️امّا جوانها حداقل این نماز را بی عیب، صحیح و به موقع به جا بیاورید.
📚استادانصاریان، نماز الهی و شیطانی، خلاصهای از صفحه ۲۳ و ۲۹.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم
🌿🍁🍂🍁🌿
✨همه زندگی او دین و مذهب بود✨
🎙همرزم شهید:
🔰در روستای خلسه که بودیم پسر حاج رحیم یعنی علی کابلی نیز حضور داشت، حاجی بین راه میگفت خیلی خوشحالم از اینکه با پسرم همرزم هستم هر دو در رکاب مقام معظم رهبری برای اهل بیت (ع) میجنگیم. گفت: میدانی الان به حال چه کسی غبطه میخورم؟ به حال همسرم؛ اینکه چقدر ثواب میبرد هم نگران من و هم نگران فرزندش است که میزان ثواب قابل نوشتن نیست.
🔰من در آن لحظه به حال خودش غبطه خوردم، چرا که من خودم به پسرم گفته بودم جای شما نیست مگر بچه بازی است پسرم به من گفت شما چقدر بیانصاف هستید خودتان زمانی که به جبهه میرفتید سنتان کمتر از اینها بود، من در آن لحظه به کار خودم فکر کردم اما رحیم از همرزم بودن با پسرش لذت میبرد.
🔰در کل رحیم فردی وارسته بود، بخشی از آن به زحماتی برمیگردد که والدین او برایش کشیدند، مادربزرگ ایشان تاثیر خوبی گذاشت چرا که والدین او سنی بودند و در ادامه او تغییر مکتب داد و به واسطه مادربزرگ خود شیعه شد.
حضور در دفاع مقدس به اعتقادات او عمق بخشید؛ اقدامات او هم سبقه دینی و مذهبی داشت، خلاصه زندگی او نشان از همین دارد.
شهید#رحیم_کابلی
#امام_زمان
🌿🍁🍂🍁🌿
❣ﻗﺪﺭ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﺑﺪﺍﻥ...
ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﺳﻔﺖ ﺑﭽﺴﺐ...
ﺍﺭﺯﺍﻥ ﻧﻔﺮﻭﺵ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ...
ﺑﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ،
ﺑﻪ ﺣﺮﻓﯽ،
ﺑﻪ ﻧَﻘﻠﯽ،
ﺑﻪ ﻫﺪﯾﻪ ﺍﯼ،
ﺑﻪ ﺗﻮﺟﻬﯽ...؛
ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺗﻼﺵ ﮐﻨﺪ...
ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻧﺖ،
ﻫﺰﺍﺭ ﺭﺍﻩ ﺭﺍ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﮐﻨﺪ...
ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻗَﺪﺭﺕ ﺭﺍ ﺑﺪﺍنند...
ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺑﻬﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯند...
ﺁﺩﻣﻬﺎ ﭼﯿﺰﻫﺎﯼ ﻣﻔﺖ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻣﺪﻩ ﺭﺍ،
ﻣﻔﺖ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﯽ ﺩﻫﻨﺪ...!
ﮔﺮﺍﻥ ﺑﺎﺵ...
🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌻زنـدگی میگذره
🍁گاهی باب دلت
🌻گاهی برخلاف تمامی ارزوهات💔
🍁گاهی خوشحالی و درگیر ادما زندگیت
🌻گاهی میفتی تو گرفتاریات
🍁که فقط خدا یادت میاد
یادبگیرم که👇
🌻زندگی چه باب دلمون بود
🍁چه برخلاف آرزوهامون ..
🌻یادمون نره یکی به اسم
🍁خدا که همیشـه هوامون داره
🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼 السلام علیک یا بقیه الله
✨عمری است که
✨پریشان و گرفتارِ تواَم من
✨در فکرِ تو
✨ وُ دیدنِ رُخسارِ تواَم من
✨ای شمسِ نهانْ
✨در پَسِ غیبت ، کجایی؟
✨بی تابم و
✨مشتاقِ به دیدارِ تواَم من
🌼 اللهم عجل لولیک الفرج
🍁🍂
مدح و متن اهل بیت
🔸🔸🔸 🔸🔸 🔸 ﴾﷽﴿ #پارتهشتادوهفت چشمام هیچ جا رو نمی دید و صحنه های مختلفی به جاش جلوی چشمم رژه می رفت
🔸🔸🔸
🔸🔸
🔸
﴾﷽﴿
#پارتهشتادوهشت
لبمو با زبونم خیس کردمو گفتم
_ اصلا شبیه عکساتون نیستین!
قهقه ی تمسخر امیزی زدو گفت
_ نکنه توی تصادف ضریب هوشیتم کم شده!!! احمق جون من گریم کردم! با چهره واقعیم اگر میومدم نرسیده می رفتم پای چوب دار!
چیزی نگفتم که خودش پوزخندی زدو گفت
_ من باید برم! به امید دیدار اقایون و خانم اوانسیان!
و سریع از اتاق خارج شد
الیوت که گوشه اتاق ایستاده بود اروم جلو اومد و تا خواست گونمو ببوسه سمیر با دستش اونو به عقب هل داد که الیوت پرت زمین شد.
پدرم با لحن تحقیر امیزی عصاشو به شونه ی الیوت زدو گفت
_هی تو! هنوز اینو درک نکردی که مرتد(از دین رانده شده) هایی مثل تو و ننه و بابات لیاقت همنشینی با سگ های ما رو هم ندارن چه برسه به بوسیدن ما!
لب های الیوت از ترس و بغض می لرزید!
از دیدن این صحنه و معرکه ای که پدرم بر علیه اون بچه مسلمون گرفته بود خونم به جوش اومد و با تندی رو به پدرم گفتم
_ عصاتو بنداز اونطرف مردیکه سگ صفت !!این بچه مسلمون و مادر پدرش خیلی شرف داره به شما کثافطای اسرائیلی!
شما مرتد و عوضی هستین که سرزمین این طفل معصوما رو اشغال کردین و هر روز هر روز در برابر تنها سلاحشون که سنگه کلی موشک و بمب روی سرشون خالی می کنین! کثافط شمایین که ......
سیلی که سمیر به گوشم زد مانع ادامه حرفم شد!
پدرم چاقوی ضامن دارشو از توی جیبش در اورد و دستشو روی دهنم گذاشتو چاقو رو روی گونم کشید که صدای جیغم توی دستای کثیفش خفه شد!
سریع چاقو رو توی دستم گذاشتو دستشو از روی دهنم برداشتو چهرشو ترسونده کردو به سرعت همراه سمیر از اتاق خارج شدن الیوت با گریه احوالمو می پرسید دستمو روی گونه ی زخمیم گذاشتم و از ته دلم جیغ زدمو گریه کردم.
به ثانیه نکشید که پرستارا به همراه پدرم و سمیر وارد اتاق شدنو بعد از زدن ارام بخش و بخیه و پانسمان صورتم اتاقو ترک کردن که سمیر تحدید وار گفت
_اینبار منو پدر حرفای احمقانتو فراموش میکنیم! اما وای به حالت اگر بازم تکرار کنی؟!
پدرم پوزخندی زدو گفت
_فکر کنم فراموش کردی که توهم از مایی! فراموش نکن دختر جون تو هم یه یهودی هستی دشمن این بچه مسلمون کثیف و صد البته یه اسرائیلی!!!
چشمامو با درد بستم!
این وحشتناک ترین حقیقت زندگیم بود!
من نمی خواستم یهودی باشم!
من نمی خواستم اسرائیلی باشم!
من نمی خواستم سودا اوانسیان باشم!
من... من دلم میخواست یکی مثل دریا باشم!
نکنه من دریا ام؟!
نه سودا... توسودایی!
یه اسرائیلی مزدوری که مادرت یه وطن فروشه و پدرت یه عوضی خونخوار!
دستای لرزونی روی دستم نشست که باعث شد چشمامو باز کنم.
الیوت بود که با چشمای اشکی و لرزون نگاهم کرد.
نگاهمو به اطرافم دوختم که دیدم سمیر و پدرم از اتاق بیرون رفتن!
خدا رو شکر که الیوت رو با خودشون نبردن!
دستای کوچیک و سفیدشو توی دستام گرفتم.
لبخند نیمه جونی زدم که زخم گونم درد گرفت!
کمی اخم کردم که الیوت با تته پته گفت
_ درد ... داری؟!
اشک از چشمام چکید.
🌟ادامه دارد🌟
به قلم 👈 رز✍
🔸
🔸🔸
🔸🔸🔸
🔸🔸🔸
🔸🔸
🔸
﴾﷽﴿
#پارتهشتادونہ
اروم سرمو بالا پایین کردم که الیوت خودشو از تخت بالا کشیدو به سختی روی تختم نشست!
دستامو گرفت و بوسیدو اروم و با حسرت زمزمه کرد.
_دستات... بوی... دست های... مادرمو میده!
اشکام روون شد.
با صدای خدشه داری گفتم
_ نه الیوت! من یه مزدور اسرائیلی ام! چه طور میشه که دستای کثیف من بوی دستای پاک مادر تو رو بده!... الیوت ...من...من یه عوضی ام که همکار و شریک قاتل پدر و مادر و هموطناتم!!...من..
نتونستم ادامه بدم زدم زیر گریه و با صدای بلند گریه کردم! اونقدر بلند و سوزناک گریه کردم که اشکای الیوت راه افتاد.
خودشو توی اغوشم جا دادو همراهم گریه کرد...
بلاخره بعد از یه روز بستری بودن مرخص شدم.
اینطور که الیوت میگفت وقتی توی هتل از هوش میرم پدرم نمی تونه منو اونجا ول کنه یا جلسشو توی ایران کنسل کنه.
برای همین تصمیم میگرن منو با کلی پول به ایران بیارن و توی بیمارستان ایران بستریم کنن!
الیوت میگفت بخاطر ناراحتی و فشار عصبیم سه روز بی هوش بودم!
الیوت با اینکه6¬_7 سالش بود اما ذهن و هوشش و همین طور درک و شعورش از نوجوون17_18 ساله هم بیشتر بود.
به معنای واقعی الیوت یه نابغه بود!
اما حیف که به دست ادم کثیفی که پدرم باشه گیر افتاده!
با صدای الیوت به خودم اومدم!
از وقتی که اونجوری پا به پام گریه کرد منو امی (مامان) صدا می زنه! البته وقتایی که پدرم و سمیر نیستن!
و چقدر از این که منو مثل مادرش میدونه خوشحالم!
الیوت_امی! اقا کارتون داره؟!
با چشمای گرد گفتم
_ پدرم؟!
الیوت_ اره!...گفت بهت بگم حاضر بشی تا باهاشون بری سر قرار!
اهی کشیدمو گفتم
_ باشه عزیزم! تو برو منم حاضر میشم میام!
الیوت_ چشم امی!
چشمکی زدمو گفتم
_ فدات!
********
#بردیا
********
پیراهن مشکیمو پوشیدم و به همراه رسول از خونه خارج و به سمت جایی که پدر سمیر یعنی اَلِم اوانسیان با تیمور مشایخی کسی که قرار بود
براشون چند تا خواننده ی زیر زمینی دختر پیدا کنه و اونا رو تو سطح شهر پخش کنه و ازشون بخواد بخونن تا پلیس بهشون گیر بده و اونا هم موضع بگیرن و یه اعتراض یا همون اغتشاش راه بندازن و علیه نظام شورش کنن ، رفتیم...
رسول_بردیا جان باید بعد از قرار مشایخی رو دستگیر کنیم!
اروم زمزمه کردم
_دریافت شد!
و نگاهمو به سمت میز مورد نظر چرخوندم.
6نفر بودن .
تیمور و یه پسر نوجوون که فکر می کنم نقش بادیگاردشو داشت و الم و سمیر اوانسیان که حسابی تغییر چهره داده بودن و یه دختر که نصف صورتش باند پیچی بود نصف دیگه ی صورتشو من نمی دیدم ،به همراه بادیگاردشون که یه مرد سی و خورده ای سال بود!
🌟ادامه دارد🌟
به قلم 👈 رز✍
🔸
🔸🔸
🔸🔸🔸
┅═══✼🖤✼═══┅┄
★ ★
┅═══✼🖤✼═══┅┄
#فراموشتـنمیـکنمـ★
~~~🌸🐾🌸~~~~~~
🔸🔸🔸
🔸🔸
🔸
﴾﷽﴿
#پارتنود
موهای اون دختر اتیشم می زد!
نمی دونم چرا اما از این که موهای این دختر تو معرض دید همه مرداست به شدت عصبی بودم و این خیلی برام عجیب بود!
صدای رسول دوباره توی گوشم پیچید
رسول_ چند نفر از نیروها وارد سالن شدن! اماده باش چون به محض بیرون رفتن اوانسیان ما وارد عمل می شیم! مفهوم بود!؟
تا خواستم جوابشو بدم دختر به سمتم برگشتو از گارسون کنار دستم چیزیو درخواست کرد.
با تعجب خیره بهش بودم که نگاهش به من افتاد.
جا خورد اما سریع خودشو جمع و جور کردو روشو بر گردوند.
از چیزی که می دیدم گیج شده بودم.
این دختر که نصف صورتش پانسمان بودو نصف دیگش هم با موهاش و عینک تا حدودی پوشونده بود بی نهایت شبیه دریا بود!
دستی روی شونم قرار گرفت.
تو جام پریدم که صدای اروم رسول توی گوشم پیچید
رسول_بردیا خوبی داداش؟!
اخمی از این همه ضعفم صورتمو در بر گرفت.
رسول روی صندلی مقابلم نشست و گفت
_سودا اوانسیان! دختر پنهونی الم اوانسیان و مهین اسکندری ...اخیرا تصادف کرده و حافظشو از دست داده! از وقتی که هوشیاریشو بدست اورده از یه پسر بچه مسلمون فلسطینی به اسم الیوت نگهداری می کنه! این تموم اطلاعاتیه که از این کیس جدید داریم.
سرمو بالا و پایین کردمو گفتم
_این کیس جدید بی نهایت شبیه به سرگرد فرهمنده!
رسول_ خانومتون؟!
کمی از لیوان اب مقابلم خوردمو اروم سرمو بالا پایین کردمو گفتم
_ اره به حدی که چند لحظه ماتم برده بود!
رسول با چشمای ریز شده خیره میز شد و بعد چند لحظه گفت
_ موقعی که وارد ایران شدین پیکر سروان رفت پزشکی قانونی ؟!
مشکوک نگاهش کردمو گفتم
_ نه! اخه شرایط روحی منو حسین ،دایی دریا اصلا خوب نبودو فامیل بخاطر همین گفتن جنازه رو ببرن دارحمه، قبرستون شیراز!
رسول_ یعنی جواز دفن پزشک قانونی نگرفتین؟! یعنی بدون تست دی ان ای و کالبد شکافی سروان ...ببخشید سرگرد فرهمند رو دفن کردین؟!
زل زدم تو چشاشو گفتم
_هدفت از این حرفا چیه رسول؟!
🌟ادامه دارد🌟
به قلم 👈 رز✍
🔸
🔸🔸
🔸🔸🔸
┅═══✼🖤✼═══┅┄
★ ★
┅═══✼🖤✼═══┅┄
#فراموشتـنمیـکنمـ★
~~~🌸🐾🌸~~~~~~
🔸🔸🔸
🔸🔸
🔸
﴾﷽﴿
#پارتنودویک
زل زدم تو چشاشو گفتم
_هدفت از این حرفا چیه رسول؟!
رسول_ هدفم فهموندن درصد خنگیته که بدون هیچ تحقیقی یه جنازه بی هویت رو با هویت زنت دفن کردی! بردیا این کیس جدیدی که تو اونو مثل خانومت دیدی دقیقا روز شهادت همسرت پیداش شد و گفتن که تصادف کرده!
مبهوت گفتم
_ یعنی چی؟؟!!
رسول_ بردیا چرا خنگ بازی در میاری!
سرمو با دستام چنگ زدم که همون موقع اوانسیان ها از رستوران بیرون زدن و نیرو های حاضر تو رستوران به سمت تیمور رفتن و خیلی بی صدا بازداشتش کردن!
به خنگی خودم لعنت فرستادم که چرا اون جنازه رو بدون طی کردن مراحل قانونی دفن کردیم! مشتی به میز زدمو سریع شماره ی حسین رو گرفتم.
حسین_ جانم بردیا!
بدون سلام و احوال پرسی گفتم
_ سریع برو پیش سرهنگ و ازش بخواه جواز نبش قبر دریا رو بگیره!
حسین متعجب گفت
_ چی میگی پسر؟! نبش قبر برای چی؟
پووفی کردمو گفتم
_ حسین کاری که گفتمو انجام بده من شب دلیلشو برای سرهنگ ایمیل می کنم... تو کاری که گفتمو انجام بده فقط....یا علی!
و قطع کردم!
از اینکه ممکنه دریا زنده باشه خوشحال بودم اما درکنارش ترسی وجود داشت که اعصابمو تحت فشار گذاشته بود که اون این بود که اگر سودا اوانسیان دریاست ، حافظشو از دست داده ...
حالا می فهمم اون خواب دریا که ازم میخواست دختر سودا نامیو نجات بدم چی بود! اون میخواست من خودشو نجات بدم!
پووف کلافه ای کردمو از رستوران خارج شدم که رسول رو کنار ماشین دیدم که دست به سینه و با لبخند منتظرم ایستاده بود.
رسول یکی از نیرو های امنیتی تهران بود که از وقتی برای ماموریت به تهران اومدم مثل برادر همراهیم کرده و تا جایی که نیاز بوده منو با فوت و فن کارشون اشنا کرده...ازدواج کرده و صاحب یه دختر بچه به اسم زهراست!
رسول_ بپر بریم دادا که امشب حسابی تو هپروتی!
پس کله ای بهش زدمو گفتم
_مرض!! حق بده گیج و منگ باشم!
با خنده گفت
_ اوه بله قربان حتما حق میدم! شما راحت باش!!
گوشیم زنگ خورد . سوگند بود .
جواب دادم که صدای هیجان زدش توی گوشم پیچید
_ سلام داداش خوبی؟! وای داداش حسین چی میگه؟! نبش قبر برای چی؟!
لبخند تلخی زدموگفتم
_ سلام زن داداش ! برای اینکه بهتره صبر کنین تا فردا!
سوگند_ بردیا راستشو بگو چی شده که می خوای قبر خواهر خدا بیا مرزمو بکنی دوباره! به جان حسین من نمی تونم تا فردا صبر کنم.
پووفی کردمو گفتم
_ بزن رو ایفون تا حسینم بشنوه ...جون دوبار توضیح دادنو ندارم!
کمی سکوت و بعد دوباره صدای سوگند اومد که می گفت
_ روی بلند گوعه ...توضیح بده جان مادرت!
مکثی کردم و بعد شروع به صحبت کردم
_ به یه کیس جدید بر خوردیم که یه دختره که قیافه ی دریا رو داره...دقیقا روز شهادت دریا سر و کلش توی باند پیدا شده! ...تصادف کرده و حافظشو از دست داده!
یکی از نیرو های اینجا هم مثل من به هویت این دختر شک کرده و حدس می زنه دریا باشه!
نفس عمیقی کشیدمو ادامه دادم
_ درصد صحت این حدس بالاست چون ما بدون کسب جواز دفن از پزشک قانونی رضایت به دفن دریا رو دادیم...و احتمال داره اون جنازه...دریا.. نباشه!
هیچ صدایی از اونطرف خط نمیومد... کمی مکث کردم و وقتی که دیدم چیزی نمی گن با صدایی که از ته چاه در میومد پرسیدم
_حسین با سرهنگ حرف زدی؟!
صدای نفس عمیق حسین توی گوشی پیچید
حسین_ اره...گفت هروقت دلیلتو گفتی روی نبش قبر کردن فکر میکنه! ... بردیا مطمئنی دریاست؟!
_نمی دونم! برو داداش..برو به خانومت برس فکر کنم شکه شده !.....یاعلی....
****
امروز قرار شد بعد از بازجویی از تیمور مشایخ یه جلسه داشته باشیم تا پرونده رو از اول مرور کنیم و با دقت بیشتری پرونده رو پیش ببریم...
همه وارد سالن کنفرانس شدیم و من به عنوان کسی که از اول پرونده حضور داشتم شروع کردم به توضیح و صحبت.
عکس طهورا روی برد نمایش داده شد.
🌟ادامه دارد🌟
به قلم 👈 رز✍
🔸
🔸🔸
🔸🔸🔸
┅═══✼🖤✼═══┅┄
★ ★
┅═══✼🖤✼═══┅┄
#فراموشتـنمیـکنمـ★
~~~🌸🐾🌸~~~~~~
🔸🔸🔸
🔸🔸
🔸
﴾﷽﴿
#پارتنودودو
بردیا_ طهورا ولد بیگی که با اسم فاطمه محمودی وارد ایران شده و دختر 7ساله ای به نام سحر سرمد رو به قتل رسوند...جلو تر که رفتیم متوجه شدیم این خانم دختر مهین اسکندری یکی عناصر گروه مجاهدین خلق یا همون منافقینه و پدرش الم اوانسیان از دوستان ایوا بیکل، یکی از سران اسرائیله که بنا به دلایلی نا معلوم فامیلیشو تغییر داده و به صورت قاچاقی وارد ایران شده و هدفش از ورود به ایران بمب گذاری توی حرم شاهچراغ شیراز بوده...
البته به اسم انحصارورثه پاشو به شیراز گذاشته اما هدف اصلیش این بوده!
اینطور که ما فهمیدیم این خانم می خواسته از طریق علی فرهمند سوپروایزر اورژانس شهر صدرای شیراز وارد تیم پزشکی بشه و توی درمانگاه تازه تاسیس حرم مشغول و بمب گذاری کنه!
دلیل به قتل رسوندن سحر سرمد هم این بوده که سحر اون رو توی خونشون می بینه و از قضا موقعی می بینه که داشته به صورت تصویری با الم اوانسیان درمورد نحوه بمب گذاری صحبت می کرده! چند وقت پیش دستگیر و اعدام شد...
عکس بعدی عکس سمیر اوانسیان بود.
_سمیر اوانسیان برادر طهورا از اموزش دیده های موساد که به مدت 7 سال توی ایران ساکنه و تمام خلاف هاش پنهونی بوده و یعنی کارهاشو به دست افرادی میسپرد که در صورت لو رفتن پای اونو گیر نندازن...دستگیر و فرار کردو به اسرائیل رفت که الان به همراه پدرش به ایران برگشته...
عکس ارجمند روی برد افتاد.
_ خسرو ارجمند که از فعالای گروهک های سیاسی که توی فتنه 88 دستگیر و بعد از مدتی ازاد شد و تا قبل از مردنش توی درگیری کثافط کاری هاشو پشت شرکت تولید قطعات سخت افزاری رایانه پنهون کرده!
(عکس یاور روی برد اومد وبعدش مازیار)
_دست راستش یاور احمدی که لیسانس ای تی داره و مغز متفکر ارجمند محسوب میشد!
دست چپش هم مازیار یاری هست که رابط بین اون و سمیر اوانسیان و مهین اسکندریه و هر از گاهی از بین مخالفین نظام که داخل کشور هست برای موساد (سازمان جاسوسی اسرائیل) پنهانی نیرو میگیره!
نفس عمیقی کشیدمو گفتم
_ اوایل ما فکر می کردیم سرکرده این گروهک ضد انقلابی ارجمنده اما بعد ها پی بردیم که ارجمند یه پوششه و رهبری این گروه به دست خونواده اوانسیانه!
عکسی روی برد افتاد که نفسمو توی سینم حبس کرد..
چند نفس عمیق کشیدمو بعد از اون ادامه دادم.
_سودا اوانسیان! دختری که دقیقا روز مرگ سروان فرهمند گفته میشه که تصادف کرده و حافظشو از دست داده و همونطور که میدونین شواهد زیادی موجوده که حدسمونو به یقین تبدیل میکنه! یعنی اینکه سرگرد فرهمند زندست و سودا اوانسیان همون سروان فرهمنده!
رسول_ قربان اینطور که پیداست ...این تیم قصد دارن که یه شورش علیه نظام راه بندازن و مردم رو علیه نظام بلند کنن ...
سرهنگ امینی که مسئول جدید پرونده اوانسیان بود گفت
_ بله! همون نقشه ی همیشگی اسرائیلی ها امریکایی ها...یا جاسوسی یا اغتشاش!..........بسیار خب بهتره که تمام تمرکزتونو روی الم و سمیر اوانسیان بزارین و برای فهمیدن هویت اصلی سودا اوانسیان تا نتایج نبش قبر و دی ان ای دست نگه دارین....ختم جلسه!
*
#سودا
*
شال مشکیمو پوشیدم و تمام موهامو داخلش جا دادم و با یه گیره اونو فیکس کردم!
الیوت با لبخند نگاهم میکرد که گفتم
_چیه خوشگل ندیدی!
🌟ادامه دارد🌟
به قلم 👈 رز✍
🔸
🔸🔸
🔸🔸🔸
┅═══✼🖤✼═══┅┄
★ ★
┅═══✼🖤✼═══┅┄
#فراموشتـنمیـکنمـ★
~~~🌸🐾🌸~~~~~~
15.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📷 بخش هشتم مستند #آن_مرد_بسیار ....
❇️🌷 بخشی از زندگینامه عارف واصل حضرت آیت الله بهجت
تو با خدا باش همه دنیا معلم تو میشود...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این ویدئو مربوط به دفع حمله ارتش رژیم صهیونیستی به بیت حانون است که قهرمانان فلسطینی پشت سر آنها بیرون آمدند و آنها را نابود کردند. توجه داشته باشید که انتشار این ویدئو در شبکههای اجتماعی فیس بوک و تلگرام ممنوع شده است. پس آن را به اشتراک بگذارید تا جهان از شکست و خیانت اشغالگران یهودی و شجاعت و شجاعت مجاهدان قهرمان آگاه شود.
#طوفان_الاقصی
✴️ چهارشنبه 👈 17 ابان/ عقرب 1402
👈23 ربیع الثانی 1445 👈8 نوامبر 2023
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️ امروز روز خوبی برای امور زیر است :
✅دیدار روسا و مسئولین.
✅جابجایی و نقل و انتقال.
✅و خرید و فروش خوب است.
👶 زایمان خوب و نوزاد زیبا و محبوب و پاک و روحیات پاکی دارد.
🚘مسافرت: مسافرت مکروه است و همراه صدقه باشد.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج سنبله و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️خرید باغ و زمین کشاورزی.
✳️ارسال کالاهای تجاری.
✳️آغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✳️قباله و قولنامه نوشتن.
✳️خرید منزل و خانه.
✳️و امور زراعی و کشاورزی نیک است.
🟣 نگارش ادعیه و برای نماز حرز و بستن آن خوب است.
👩❤️👨 حکم مباشرت امشب.
( شب پنج شنبه ) ، فرزند حاکمی از حاکمان یا عالمی از عالمان خواهد شد. ان شاءالله.
💉حجامت.
خون دادن و فصد باعث شادی دل می شود.
💇♂💇 اصلاح سر و صورت
باعث روبراه شدن امور می شود.
✂️ ناخن گرفتن
🔵 چهارشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و باعث بداخلاقی میشود.
👕👚 دوخت ودوز
چهارشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله
✴️️ وقت #استخاره در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ #ذکر روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه #یامتعال که موجب عزّت در دین میگردد
💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام#امام_رضا_علیه السلام_#امام_جواد_علیه_السلام و #امام_هادی_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد
🌸زندگیتون مهدوی 🌸
🌸به امید پرورش نسلی مهدوی ان شاءالله🌸
🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
🌸زندگیتون مهدوی
با این دعا روز خود را شروع کنید
🌟بسم الله الرحمن الرحیم🌟
✨ *اللّهُمَّ اِنّی اَسأَلُکَ یا قَریبَ الفَتحِ وَ الفَرَجَ یا رَبَّ الفَتحِ وَ الفَرَج یا اِلهَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ عَجِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ سَهِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ یا فَتّاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا مِفتاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا* *فارِجَ الفَتحِ وَالفَرَجِ یا صانِعَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا غافِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا رازِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا خالِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا صابِرَالفَتحِ وَ الفَرَجِ یا ساتِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ وَاجعَل لَنا مِن اُمُورِنا فَرَجاً* *وَمَخرَجاً اِیّاکَ نَعبُدُ وَ اِیّاکَ نَستَعینَ بِرحمتک یا اَرحَمَ الرّاحمینَ✨