eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
9.8هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
21هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
5.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 🎙استاد شجاعی اوضاع داره به سمت نبرد نهایی میره! حواست به اتفاقاتی که داره میفته باشه الآن باید با همه‌ی وجودت بیای وسط کار...
ترسناک ترین آیه... این برای یه شخص اوج بدبختی که خدا بهش بگه بامن حرف نزن 😔 خداکند به اون درجه از بدبختی نرسیم. 🤲🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌
4_5886311846637473657.mp3
10.95M
گاهی یه چیزهایی تو ذهن ما جا گرفته و زمان میبره تا بیاد بیرون… ائمه ما آیا حاجت مارو میدن یا نمیدن؟… قصه ما و 🎤 ✨🤍
7.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌مولوی ملازئی: ‌نباید در حمایت غزه شرمنده‌تر شویم ⁧ امام جمعه اهل سنت چابهار: 🔹اکنون یک موقعیت استثنایی پیش آمده و ظلم از حد گذشته است.‌با بی‌احساسی و بی‌رحمی، طفلان و مریض‌های بیمارستان‌ها و انسان‌های بی‌پناه را در فلسطین اشغالی قتل و غارت می‌کنند. 🔹در عین حال که بمباران می‌شود و اطفال کشته می‌شوند و مردم برای دارو و کمک جانی و مالی نیازمند کمک هستند، قلدران آمریکایی و انگلیس با کمال پررویی سفر می‌کنند برای دلداری رژیم شیطانی که مورد نظرشان است. 🔹‌در این شرایط واقعاً مسئولیت ما مسلمانان دنیا خیلی جدی و مهم است. خدا ما را عفو کند اگر داریم در مقابل این موضوع‌ها کوتاهی می‌کنیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚫️ این فیلم جانسوز و تأثیرگذار به سمع و نظر زنان بی خیابانی رسانده شود شاید بخودشان بیایند و ازاعمال غیر اسلامی و غیر اخلاقی خود پشیمان شده تا قبل از اینکه به نفرین گرفتارشوند . 🌷 چنین مردانی برای دفاع از این آب و خاک در برابر و بعثی ها جانشان را نثار کردند که در این کشور احکام اسلام و قرآن جاری باشد نه این وضعی که در خیابان ها شاهد هستیم 😔
🔆نماز ⚡️[خدا] نماز آخوند کاشی را از شما [جوانان] نمی خواهد که شصت سال هم در زمستان و هم درتابستان، در حجره اش و در ایوان مدرسۀ صدر اصفهان، وقتی نماز می‌خواند، در نماز از دنیا جدای جدا می‌شد، ⚡️ و بعد از تمام شدن نماز، باید می‌رفت پیراهنش را که بر اثر کثرت گریه خیس شده بود، عوض می‌کرد، هم در نماز ظهرش، هم در نماز عصرش، هم در نماز مغربش و هم در نماز عشایش. ⚡️ در نماز شبش در مدرسۀ صدر، بعد از وتر، وقتی به سجده رفت و با آن حالش گفت: «سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلائِکَة وَ الرُّوحِ» [سید بن طاووس، اقبال، ج۳، ص۱۸۵] تمام آجرها، دیوارها، برگ‌ها و درخت‌های مدسه، هم آن ها، به دنبال آخوند داشتند می‌گفتند، «سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ... ». یک نفر [طلاب مدرسه وقتی] این تسبیح‌ها را شنید و غش کرد. ⚡️امّا جوان‌ها حداقل این نماز را بی عیب، صحیح و به موقع به جا بیاورید. 📚استادانصاریان، نماز الهی و شیطانی، خلاصه‌ای از صفحه ۲۳ و ۲۹. اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم 🌿🍁🍂🍁🌿
✨همه زندگی او دین و مذهب بود✨ 🎙همرزم شهید: 🔰در روستای خلسه که بودیم پسر حاج رحیم یعنی علی کابلی نیز حضور داشت، حاجی بین راه می‌گفت خیلی خوشحالم از اینکه با پسرم هم‌رزم هستم هر دو در رکاب مقام معظم رهبری برای اهل بیت (ع) می‌جنگیم. گفت: میدانی الان به حال چه کسی غبطه میخورم؟ به حال همسرم؛ اینکه چقدر ثواب میبرد هم نگران من و هم نگران فرزندش است که میزان ثواب قابل نوشتن نیست. 🔰من در آن لحظه به حال خودش غبطه خوردم، چرا که من خودم به پسرم گفته بودم جای شما نیست مگر بچه بازی است پسرم به من گفت شما چقدر بی‌انصاف هستید خودتان زمانی که به جبهه می‌رفتید سنتان کمتر از این‌ها بود، من در آن لحظه به کار خودم فکر کردم اما رحیم از هم‌رزم بودن با پسرش لذت می‌برد. 🔰در کل رحیم فردی وارسته بود، بخشی از آن به زحماتی برمی‌گردد که والدین او برایش کشیدند، مادربزرگ ایشان تاثیر خوبی گذاشت چرا که والدین او سنی بودند و در ادامه او تغییر مکتب داد و به واسطه مادربزرگ خود شیعه شد. حضور در دفاع مقدس به اعتقادات او عمق بخشید؛ اقدامات او هم سبقه دینی و مذهبی داشت، خلاصه زندگی او نشان از همین دارد. شهید 🌿🍁🍂🍁🌿
❣ﻗﺪﺭ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﺑﺪﺍﻥ... ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﺳﻔﺖ ﺑﭽﺴﺐ... ﺍﺭﺯﺍﻥ ﻧﻔﺮﻭﺵ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ... ﺑﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ، ﺑﻪ ﺣﺮﻓﯽ، ﺑﻪ ﻧَﻘﻠﯽ، ﺑﻪ ﻫﺪﯾﻪ ﺍﯼ، ﺑﻪ ﺗﻮﺟﻬﯽ...؛ ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺗﻼﺵ ﮐﻨﺪ... ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻧﺖ، ﻫﺰﺍﺭ ﺭﺍﻩ ﺭﺍ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﮐﻨﺪ... ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻗَﺪﺭﺕ ﺭﺍ ﺑﺪﺍنند... ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺑﻬﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯند... ﺁﺩﻣﻬﺎ ﭼﯿﺰﻫﺎﯼ ﻣﻔﺖ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻣﺪﻩ ﺭﺍ، ﻣﻔﺖ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﯽ ﺩﻫﻨﺪ...! ﮔﺮﺍﻥ ﺑﺎﺵ... 🍁🍂
💖سه شنبه تون عالی و پراز موفقیت 🍁امـروزتون شـاد و زیبـا 💫لحظه هاتون سرشار 💖آرامش و دلخوشی 🍁امیدوارم امـروز خداوند 💫سرنوشتی دوست داشتنی 💖زندگی پراز عشـق 🍁روزی فراوان ، لبی خندان 💫و دلی مهربون براتون رقم بزنه 💖روزتـون زیبــا و در پنـــاه خدا 🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌻زنـدگی میگذره 🍁گاهی باب دلت 🌻گاهی برخلاف تمامی ارزوهات💔 🍁گاهی خوشحالی و درگیر ادما زندگیت 🌻گاهی میفتی تو گرفتاریات 🍁که فقط خدا یادت میاد یادبگیرم که👇 🌻زندگی چه باب دلمون بود 🍁چه برخلاف آرزوهامون .. 🌻یادمون نره یکی به اسم 🍁خدا که همیشـه هوامون داره 🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼 السلام علیک یا بقیه الله ✨عمری است که ✨پریشان و گرفتارِ تواَم من ✨در فکرِ تو ✨ وُ دیدنِ رُخسارِ تواَم من ✨ای شمسِ نهانْ ✨در پَسِ غیبت ، کجایی؟ ✨بی تابم و ✨مشتاقِ به دیدارِ تواَم من 🌼 اللهم عجل لولیک الفرج 🍁🍂
مدح و متن اهل بیت
🔸🔸🔸 🔸🔸 🔸 ﴾﷽﴿ #پارت‌هشتادوهفت چشمام هیچ جا رو نمی دید و صحنه های مختلفی به جاش جلوی چشمم رژه می رفت
🔸🔸🔸 🔸🔸 🔸 ﴾﷽﴿ لبمو با زبونم خیس کردمو گفتم _ اصلا شبیه عکساتون نیستین! قهقه ی تمسخر امیزی زدو گفت _ نکنه توی تصادف ضریب هوشیتم کم شده!!! احمق جون من گریم کردم! با چهره واقعیم اگر میومدم نرسیده می رفتم پای چوب دار! چیزی نگفتم که خودش پوزخندی زدو گفت _ من باید برم! به امید دیدار اقایون و خانم اوانسیان! و سریع از اتاق خارج شد الیوت که گوشه اتاق ایستاده بود اروم جلو اومد و تا خواست گونمو ببوسه سمیر با دستش اونو به عقب هل داد که الیوت پرت زمین شد. پدرم با لحن تحقیر امیزی عصاشو به شونه ی الیوت زدو گفت _هی تو! هنوز اینو درک نکردی که مرتد(از دین رانده شده) هایی مثل تو و ننه و بابات لیاقت همنشینی با سگ های ما رو هم ندارن چه برسه به بوسیدن ما! لب های الیوت از ترس و بغض می لرزید! از دیدن این صحنه و معرکه ای که پدرم بر علیه اون بچه مسلمون گرفته بود خونم به جوش اومد و با تندی رو به پدرم گفتم _ عصاتو بنداز اونطرف مردیکه سگ صفت !!این بچه مسلمون و مادر پدرش خیلی شرف داره به شما کثافطای اسرائیلی! شما مرتد و عوضی هستین که سرزمین این طفل معصوما رو اشغال کردین و هر روز هر روز در برابر تنها سلاحشون که سنگه کلی موشک و بمب روی سرشون خالی می کنین! کثافط شمایین که ...... سیلی که سمیر به گوشم زد مانع ادامه حرفم شد! پدرم چاقوی ضامن دارشو از توی جیبش در اورد و دستشو روی دهنم گذاشتو چاقو رو روی گونم کشید که صدای جیغم توی دستای کثیفش خفه شد! سریع چاقو رو توی دستم گذاشتو دستشو از روی دهنم برداشتو چهرشو ترسونده کردو به سرعت همراه سمیر از اتاق خارج شدن الیوت با گریه احوالمو می پرسید دستمو روی گونه ی زخمیم گذاشتم و از ته دلم جیغ زدمو گریه کردم. به ثانیه نکشید که پرستارا به همراه پدرم و سمیر وارد اتاق شدنو بعد از زدن ارام بخش و بخیه و پانسمان صورتم اتاقو ترک کردن که سمیر تحدید وار گفت _اینبار منو پدر حرفای احمقانتو فراموش میکنیم! اما وای به حالت اگر بازم تکرار کنی؟! پدرم پوزخندی زدو گفت _فکر کنم فراموش کردی که توهم از مایی! فراموش نکن دختر جون تو هم یه یهودی هستی دشمن این بچه مسلمون کثیف و صد البته یه اسرائیلی!!! چشمامو با درد بستم! این وحشتناک ترین حقیقت زندگیم بود! من نمی خواستم یهودی باشم! من نمی خواستم اسرائیلی باشم! من نمی خواستم سودا اوانسیان باشم! من... من دلم میخواست یکی مثل دریا باشم! نکنه من دریا ام؟! نه سودا... توسودایی! یه اسرائیلی مزدوری که مادرت یه وطن فروشه و پدرت یه عوضی خونخوار! دستای لرزونی روی دستم نشست که باعث شد چشمامو باز کنم. الیوت بود که با چشمای اشکی و لرزون نگاهم کرد. نگاهمو به اطرافم دوختم که دیدم سمیر و پدرم از اتاق بیرون رفتن! خدا رو شکر که الیوت رو با خودشون نبردن! دستای کوچیک و سفیدشو توی دستام گرفتم. لبخند نیمه جونی زدم که زخم گونم درد گرفت! کمی اخم کردم که الیوت با تته پته گفت _ درد ... داری؟! اشک از چشمام چکید. 🌟ادامه دارد🌟 به قلم 👈 رز✍ 🔸 🔸🔸 🔸🔸🔸