eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
10.7هزار دنبال‌کننده
18.7هزار عکس
20.4هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
در لحظه ولادت هم برای او گریستند ... اسماء می‌گوید: هنگامی که فاطمه علیهاالسلام حسین علیه‌السلام را به دنیا آورد من پرستار آن حضرت بودم وقتی رسول خدا آمد، به من فرمود: پسرم را بیاور من حسین علیه‌السلام را در حالی که در میان پارچه سفیدی پیچیده شده بود خدمت پیامبر بردم پیامبر همان اعمالی را که برای حسن علیه‌السلام انجام داده بود، در مورد حسین علیه‌السلام نیز انجام داد و گریان شد آنگاه فرمود: درباره حسین علیه‌السلام بزودی برای تو خواهم گفت (که چگونه دچار مصیبتی خواهی شد) بعد فرمود: خدایا قاتل حسین را لعنت کن 📚بحارالانوار ج۴۴ص۲۵۱
🌼ولادت امام حسین ع و حضرت عباس 🌺و ولادت امام سجاد(ع)واعیاد شعبانیه 🌸بر تمامی شیعیان جهان مبارک باد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعضی آدمها خسیسند. خساست انواع مختلف دارد. یک نوع خساست هم هست به اسم خساست کلامی. طرف اشتباه میکند، دست و دلش می لرزد بگوید "ببخشيد". یکی را دوست دارد، انگار جانش را می گیرند بخواهد بگوید "دوستت دارم". کاری برایش میکنی انگار از بند دلش کنده می شود بگوید " ممنون" و ... حرفهای خوب مالیات ندارند ... اما گاهی نگفتنشان هزینه های هنگفتی به اطرافیانمان تحمیل می کند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیچکس قفل بدون کلید نمیسازد. اگر قفلی در زندگیت می بینی،،، شک نکن اون قفل کلیدی هم داره... کلید خیلی از قفلهای زندگی!!! سه چیز است. صبر، آرامش و توکل
مداحی_آنلاین_خلقتین_شاهکاری_دور_بو_گجه_رستگاری.mp3
4.26M
🌺 (ع) 💐خلقتین شاهکاری دور بو گجه 💐گجلر افتخاریدی بو گجه 🎙حاج 👏 👌بسیار دلنشین
مبارک باد روز پاسدار؛ روز آنان که با پروانه حضورشان به دور شمع وطن، غیرتی حسینی را از کربلا تا قلّه‌های دماوند به دوش می‌کشند. ولادت امام حسین(ع) و روز پاسدار مبارک. کز شرف خاک درش فخر به کیهان دارد… میلاد سرور شهیدان مبارک باد! 🌺🌺💐🌺🌺
آیت الله : با رسیدن ماه پربركت این آخر سال اخلاقی ماست. مستحضرید هر كسی برای خود یك سالی دارد كشاورزان معمولاً اول سالشان اول پاییز است یعنی درو می‌كنند و سود و زیان كِشت و زرعشان را مشخص می‌كنند، برخی‌ها هم اول سالشان فروردین است آنها كه می‌خواهند بالنده باشند و مثل گیاه زندگی كنند. معمولاً كسانی اند كه در حدّ حیات گیاهی هستند و اول سالشان فروردین است رشد می‌كنند و جامه خرّم در برمی‌كنند، اما كسانی كه در مسائل اخلاقی كار می‌كنند اول سالشان ماه مبارك رمضان است لذا ماه شعبان آخر سال اخلاقی اینهاست در آخر سال نظیر اینكه نزدیك امتحانات كنكور می‌شود انسان چگونه تلاش و كوشش می‌كند مطالعه كند و حضور ذهن داشته باشد. اینها كه سال اخلاقی دارند تمام تلاش و كوشش آنها این است كه در این ماه شعبان بدهكاری‌هایشان را بدهند حقّ‌الله دارند حقّ‌الناس دارند توبه‌ای باید بكنند واجبی ترك كردند حرامی مبتلا شدند تمام این دِین‌های حقّ‌اللهی و حقّ‌الناسی را در ماه شعبان بدهند كه وقتی اول سال فرا می‌رسد اینها با سود همراه باشند. لذا آنهایی كه در مسائل اخلاقی كار می‌كنند اول سالشان ماه مبارك رمضان است و را با تلاش و كوشش و ناله و ضجّه می‌گذرانند كه بدهكار نباشند
🗓 سه‌شنبه ٢۴ بهمن ماه ١۴٠٢ ✅حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره: 🔸 روایت دارد زیارت سیدالشهدا «فِی کُلِّ اَرْبَعَ سَنَةٍ» (در هر چهار سال) واجب است. یک مرتبه در چهار سال، دیگر واجب است. این [تعبیر به وجوب] برای بیان شدت مطلوبیت و تأکید مطلوبیت است. 📚 رحمت واسعه، ویراست سوم، ص٢۶٧ 🔻مناسبت‌ها: 🔹 ولادت حضرت علیه‌السلام؛ ۴ق. و روز پاسدار 🔹 ورود علیه‌السلام به مکه؛ ۶٠ق.
من در انتخابات مجلس شرکت میکنم .... 🇮🇷 ‌ اینجا جامعه است شرکت در پاسخ سخت به دشمن می باشد.
🌷۱. زن، کیست؟ باعث آرامش مرد،بامحبت،رحمت: وَمِنْ آيَاتِهِٓ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْكُنُوٓا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (٢١)روم 🌷۲. چگونه همسری انتخاب کنیم؟ مطیع خدا،مطیع شوهر،باحجاب وعفیف ...فَالصَّالِحَاتُ قَانِتَاتٌ حَافِظَاتٌ لِلْغَيْبِ بِم حفظ الله(٣٤)نساء 🌷۳. وظائف زن دراین آیه: حجاب،نماز،زکات،اطاعت خداورسول ...وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَىٰ وَأَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَآتِينَ الزَّكَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُٓ... (٣٣)احزاب 🌷۴. زن وشوهر لباس هم باشند یعنی محرم رازوباعث زینت وافتخارهم باشند لباس هُنَّ لِبَاسٌ لَكُمْ وَأَنْتُمْ لِبَاسٌ لَهُنَّ (١٨٧)بقره 🌷۵.دومومن ودوکافرمثال میزندهمه زن.اگرزن مومن باشدخانواده راصالح تربیت میکند.کافرباشدکافرتربیت میکند: ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَامْرَأَتَ لُوطٍ كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَيْنِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ يُغْنِيَا عَنْهُمَا مِنَ اللَّهِ شَيْئًا وَقِيلَ ادْخُلَا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ (١٠)تحریم 🌷وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتًا فِي الْجَنَّةِ وَنَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (١١)تحریم 🌷وَمَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرَانَ الَّتِيٓ أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِيهِ مِنْ رُوحِنَا وَصَدَّقَتْ بِكَلِمَاتِ رَبِّهَا وَكُتُبِهِ وَكَانَتْ مِنَ الْقَانِتِينَ (١٢)تحریم ⛄️💦❄️⛄️
🌷۸ وظیفه ما نسبت به امامان ع: 🌷۱. اعتقاد به امامتشان.۵۵ مائده 🌷۲. اطاعت از آنها.....۵۹نساء 🌷۳. دوست داشتن آنها.۲۳ شوری 🌷۴. توسل به آنها‌......۳۵ مائده 🌷۵. الگو قراردادن آنها..۲۱ احزاب 🌷۶. صلوات فرستادن برآنها.۵۶ احزاب 🌷۷.یادگیری علم ازآنها.۴۳نحل،۷انبیاء 🌷۸.معرفت وشناخت آنها. کسیکه امام زمانش رانشناسد،مرگش مرگ جاهلیت است ولادت باسعادت امام حسین علیه السلام مبارک 💦❄️⛄️❄️💦
🌹 «مَاذَا وَجَدَ مَنْ فَقَدَكَ وَ مَا الّذِى فَقَدَ مَنْ وَجَدَكَ؟». 🔷 امام حسين (ع) فرمود: «پروردگارا! آن كه تو را نيافت، چه يافت و آن كه تو را يافت، چه از دست داد؟». (بحار الانوار، ج 95 ص 226 ح3 )
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💟 ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ؟ﺗﻤﺎﻡ ﻭﻗﺎﯾﻊ ﺭﻭﺯﺍﻧﻪ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻧﮑﻦ... 💟 آﺭﺍﻣﺶ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ؟ﺑﺎﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﺗﻮﺳﺖ ﺑﺤﺚ ﻧﮑﻦ فقط به او گوش کن... 💟 ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ؟خودت را با کسی مقایسه نکن... 💟 آرامش میخواهی؟شکرگزار باش... 💟 ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻣﯿﺨﻮﺍهی؟کمک کن ؛ تو توانایی !همه توانایی روحی و جسمی برای یاری کردن ندارند... 💟 ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻣﯿﺨﻮﺍهی؟با همه بی هیچ چشم داشتی ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﺎﺵ... 💟 ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ؟ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺕ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﺭﯾﺰﯼ ﮐﻦ ، هدف داشته باش... 💟 ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ؟ﺳﺮﺕ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﺧﻮﺩﺕ ﮔﺮﻡ ﺑﺎﺷﺪ
(جامانده از قافله) 🔸در تاریکی شب، از دور صدای جوانی به گوش می رسید که استغاثه میکرد و کمک می‌طلبید و مادر جان مادر جان می‌گفت. شتر ضعیف و لاغرش از قافله عقب مانده بود و سرانجام از کمال خستگی خوابیده بود. هر کار کرد شتر را حرکت دهد نتوانست. ناچار بالای سر شتر ایستاده بود و ناله می‌کرد. در این بین رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) که معمولا بعد از همه و در دنبال قافله حرکت میکردند که اگر احیانا ضعیف و ناتوانی از قافله جدا شده باشد تنها و بی مددکار نماند، از دور صدای ناله جوان را شنیدند، همینکه نزدیک رسیدند پرسیدند: "کی هستی؟" - من جابرم. چرا معطل و سرگردانی؟ - یا رسول الله فقط به علت اینکه شترم از راه مانده عصا همراه داری؟ - بلی بده به من 🔸رسول اکرم عصا را گرفتند و به کمک آن عصا شتر را حرکت دادند و سپس او را خوابانیدند، بعد دستشان را رکاب ساختند و به جابر گفتند: «سوار شو.» جابر سوار شد و با هم راه افتادند. در این هنگام شتر جابر تندتر حرکت میکرد. پیغمبر در بین راه دائما جابر را مورد ملاطفت و مهربانی قرار میدادند. جابر شمرد، دید مجموعا بیست و پنج بار برای او طلب آمرزش کردند. در بین راه از جابر پرسیدند: "از پدرت عبدالله چند فرزند باقی مانده؟" - هفت دختر و یک پسر که منم. آیا قرضی هم از پدرت باقی مانده؟ - بلی پس وقتی به مدینه برگشتی، با آنها قراری بگذار و همینکه موقع چیدن خرما شد مرا خبر کن. -بسیار خوب. زن گرفته ای؟ - بلی با چه کسی ازدواج کرده‌ای؟ - با فلان زن دختر فلان شخص، یکی از بیوه زنان چرا دوشیزه نگرفتی؟ - یا رسول الله! چند خواهر جوان و بی تجربه داشتم، نخواستم زن جوان و بی تجربه بگیرم مصلحت دیدم عاقله زنی را به همسری انتخاب کنم. بسیار خوب کاری کردی. این شتر را چند خریدی؟ - به پنج وُقیه طلا به همین قیمت مال ما باشد، به مدینه که آمدی بیا پولش را بگیر. 🔸آن سفر به آخر رسید و به مدینه مراجعت کردند. جابر شتر را آورد که تحویل بدهد، رسول اکرم به «بلال» فرمودند: "پنج وقیۀ طلا بابت پول شتر به جابر بده، بعلاوه سه وقیه دیگر، تا قرضهای پدرش عبدالله را بدهد، شترش هم مال خودش باشد. بعد از جابر پرسیدند: "با طلبکاران قرارداد بستی؟" -نه یا رسول الله آیا آنچه از پدرت مانده وافی به قرضهایش هست؟ - نه یا رسول الله پس موقع چیدن خرما ما را خبر کن. موقع چیدن خرما رسید، رسول خدا را خبر کرد. پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) آمدند و حساب طلبکاران را تسویه کردند و برای خانواده جابر نیز به اندازه کافی باقی گذاشتند. 🌸🌸🌸
‌ بعضی وقتا مهمتر از حرفایی که میزنی حرفایی هستن که بهشون فکر میکنی....
📔 مرد ثروتمندی بود که با وجود مال فراوان ، بسیار نامهربان و خسیس بود. بر عکس ، زنش بسیار مهربان و خوش قلب بود و همه او را دوست داشتند. زن با خود می اندیشید: « خداوند این مرد را به من داده است ، حتی اگر به او علاقه نداشته باشم ، باز باید به او مهر بورزم!» بنابراین با وی رفتار خوبی داشت. یک سال قحطی شد و بسیاری از روستائیان از مرد و زن کمک خواستند. زن با محبت فراوان به همه ی آنها کمک کرد ، ولی مرد چیزی نگفت و پیش خود فکر کرد : « تا وقتی از پولهای من کم نشود برایم مهم نیست که دارایی چه کسی به باد می رود ! » مردم از زن تشکر کردند و گفتند: که پولها را بعد از مدتی به او پس خواهند داد. زن نپذیرفت ، اما مردم اصرار میکردند که پول او را باز گردانند.. زن گفت : « اگر میخواهید پول را پس بدهید ، در روز مرگ شوهرم این کار را بکنید » این حرف زن به گوش یکی از دخترهایش رسید و او بسیار ناراحت شد. بی درنگ پیش پدر رفت و گفت : « میدانی مادر چی گفته؟ او از مردم خواسته تا پول هایشان را روز مرگ تو پس بدهند!» مرد ، به فکر فرو رفت. سپس از همسرش پرسید : « چرا از مردم خواستی پولت را بعد از مرگ من به تو بازگردانند؟» زن جواب داد : « مردم تو را دوست ندارند و همه آرزو میکنند که زودتر بمیری اما حالا بجای آنکه مرگ تو را آرزو کنند ، از خداوند میخواهند که تو را زنده نگه دارد تا پول را دیرتر برگردانند. من هم از خداوند میخواهم که سالهای زیادی زنده بمانی. کسی چه میداند؟ شاید تو هم روزی مهربان شوی!» 🌟 مرد از تیز هوشی و محبت همسرش در شگفت ماند و به او قول داد که در آینده با مردم مهربان باشد. 🌸🌸🌸
✨﷽✨ ✅داستان آموزنده ✍شخصی مسجدی ساخت بهلول از او پرسید: مسجد رابرای رضای خدا ساختی یااینکه بین مردم شناخته شوی؟ شخص پاسخ داد : معلوم است برای رضای خداوند! بهلول خواست اخلاص شخص را بیآزماید. در نیمه های شب بهلول رفت و روی دیوار مسجد نوشت این مسجد را بهلول ساخته است صبح که مردم برای ادای نماز به مسجد آمدند نوشته روی دیوار را میخواندند و میگفتن خدا خیرش بدهد چه انسان خَیرَِّ آن شخص طاقت نیاورد و فریاد سر داد ایُّهاالَناسّ بهلول دروغ میگوید! این مسجد را من ساختم، من از مال خود خرج کردم و شما او را دعای خیر میکنید! بهلول خندید و پاسخ داد معامله تو باخلق بوده نه با خالق 🌷بیایید در زندگی خویش با خدا معامله کنیم نه با چشم مردم ‌‌🌸🌸🌸
روزی مردی از خوارج با چاقویی آغشته به زهر در دست، به یارانش گفت: «قسم به خدا، نزد این کسی که می پندارد فرزند رسول خداست و وارد در دستگاه طاغوت زمان شده، می روم و از دلایل اینکارش می پرسم؛ اگر جواب قانع کننده ای ندهد، مردم را از وجودش راحت می کنم.» وقتی نزد امام رضا علیه السلام رفت، حضرت فرمود: «به شرط اینکه بعد از پذیرفتن جواب، چاقویی را که در جیب گذارده ای شکسته و به کنار بیاندازی، و پاسخ سؤالت را می دهم.» او از این بیان امام رضا علیه السلام شگفت زده شد و چاقو را در آورد و شکست و پرسید: «با اینکه دستگاه طاغوت زمان نزد شما کافرند، چرا وارد دستگاه حکومتی ایشان شدی؟ تو پسر رسول خدا هستی.» امام رضا علیه السلام فرمود: «نزد تو اینها کافرترند یا عزیز مصر و مردمش؟ به هر حال اینها به گمان خودشان یکتا پرست می باشند و لیکن آنها نه خداوند یکتا را پرستیده و نه او را می شناختند. یوسف که خود پیغمبر و فرزند نبی بود، به عزیز مصر که کافر بود فرمود: " از آنجا که من دانا به امور و امانتدار هستم، مرا سرپرست گنج ها و معادن بگردان. " یوسف همنشین فراعنه بود و حال آنکه من فرزندی از فرزندان رسول خدا هستم؛ مأمون با اجبار و زور مرا به اینجا کشاند. به نظر شما چکار می کردم؟» آن مرد گفت: «من گواهی می دهم که تو فرزند رسول خدا و راستگو و درست کرداری.» 📔مردان علم در میدان عمل، ج ۱، ص ۴۰۴، بدرقه ی یار، ص۴۹ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌ 🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢✍ 125 گرم کره نرم (دمای محیط) نصف فنجان چ روغن مایع 1 عدد تخم مرغ 4 ق غ آب 3ق غ سرکه 1 ق م شکر 1 ق م نمک 2/5-3 لیوان آرد مواد رویه 1 عدد زرده تخم مرغ 1 ق چ شیره انگور کنجد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥳🥳🥳🥳 . مراحل خورش بامیه تو ویدئو مشخصه و نکته خاصی نداره 😊 فقط اینکه این خورش نه قارچ داره نه سیب زمینی و نه لپه! . برای چاشنی هم من فقط آب تمرهندی ریختم ولی شما میتونین آبغوره رو جایگزین کنید لینک زیررا بزن ۱۰۰سال عمر کن🥳😉 🍃🌹🍃🍃🌹🍃🍃🌹🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
میخواین خودتون تو خونه خونگی درست کنین ؟👇 برای همه پیش میاد که وقتی برنج میپزن کمی ازش اضافه میاد، گاهی با اکراه مصرف میشه و گاهی اونقدر میمونه که دور ریز میشه😣 اما میشه ازش یه میان وعده خوب درست کرد، برنجای اضافه رو توی سینی بریزین و روی بخاری یا شوفاژ یا هر جایی قرار بدین تا خوب خشک بشه،تقریبا یه روز طول میکشه، بعد تابه رو روی حرارت بذارین برنجا رو توش بریزین و تفت بدین، کم کم پف میکنه، و وقتی کمی تغییر رنگ داد آماده س، میشه بجای اینکار، روغن توی شیر جوش داغ کنید، کمی از برنج توی صافی چایی بریزین و توی روغن قرار بدین،خیلی سریع پف میکنه، بعد از روغن خارج کنید و روی دستمال بذارین، مثل برنجکای بازاری میشه واسه گندم و عدس هم اونارو یه شب خیس کردم، بعد روی دستمال ریختمو کمی رطوبتشونو گرفتم بعد تو تابه بدون روغن تفت دادم😊 از بچگی عاشق اینا بودم، همیشه وقتی جشن دندونی میگرفتن از اینا درست میکردن، اینجا که اومدیم دیدم برای دندونی آش میپزن😊 تخمه آفتابگردون و شادونه هم از بیرون خریدمو با هم مخلوط کردم، و یه تنقلات سالم و خوشمزه و مقوی خونگی آماده کردم
مدح و متن اهل بیت
✨#بـانـوے_پـاک_مـن 🌹قسـمـت سـے و نـهـم قرارای عقد و محضر خیلی زود گذاشته شد و رفتن. فردا قرار بود
🌹قسـمـت چهـل و یکم پیتزا رو که آوردن با اشتها مشغول خوردن شدم اما لیدا فقط با پیتزا بازی بازی کرد. با سرخوشی بهش گفتم:چرا نمیخوری؟ بدون اینکه نگاهم کنه،گفت:میل ندارم. آخی طفلی زده بودم اشتهاشو کور کرده بودم. خندیدم و گفتم:بخور بابا باید عادت کنی به این رفتار من؟ با حرص گفت:کدوم رفتارت؟بی توجهی به نظراتم یا بی اهمیتی به خودم؟ _تقریبا جفتش. عصبی شد و محکم گفت:خجالت بکش ما تازه ازدواج کردیم.به جای اینکه همه توجهت به من باشه اینطوری رفتار میکنی؟ بینیمو خاروندم و سس ریختم رو پیتزام. _من همون روز اول شرایطمو گفتم تو هم با اغوش باز قبول کردی.دیگه بقیه اش دست خودته من نمیدونم. دستمال تو دستشو مچاله کرد و لبشو جوید. شاید یکم دلم به حالش سوخت اما باز زدم به در بیخیالی و پیتزامو خوردم. تموم که شد بلند شدم و گفتم:حیف پولی که واسه این پیتزا دادم تو نخوردی.از این ببعد حواست به میلت باشه هروقت نکشید بگو یکی سفارش بدم. بعد رفتم سمت پیشخوان و یک جعبه برای پیتزا گرفتم. پیتزا رو که گذاشتم تو جعبه اش رفتم سمت در که لیدا هم دنبالم اومد. سوار ماشین شدم و اونم نشست.حرکت کردم سمت خونه دایی. تا رسیدیم،لیدا سریع پیاده شد و رفت تو. منم رفتم تا سلام و عرض ادبی کرده باشم. دایی اومد جلو و روبوسی کردیم بعدشم زن دایی. عطا اومد باهام دست داد منم جعبه پیتزا رو گرفتم جلوش و گفتم:مال تو. خوشحال شد و رفت مشغول خوردن شد. زهرانبود چ جای خالیش بد تو ذوق میزد. پرسیدم:زهرا نیست؟ زن دایی گفت:چرا تو اتاقشه چند روزه از اتاقش بیرون نمیاد جز برای ناهار و شام. تعجب کردم از گوشه گیری زهرا. این دختر یه چیزیش بود.باید میفهمیدم. دیدم لیدا نیست و حدس زدم تو اتاقشه.باخودم گفتم زشته ازش دور باشم ناسلامتی ما زن و شوهریم. بااجازه دایی،رفتم تو اتاقش. نشسته بود رو تختش و سرش رو میون دستاش گرفته بود. روبروش روی صندلی چرخ دارش نشستم و نگاهش کردم. _پاشو برو بیرون کارن دیگه امروز به اندازه کافی اعصابمو خط خطی کردی. دستامو گذاشتم رو زانوهام و خم شدم سمت جلو. _چته تو لیدا؟میخوای به همه بفهمونی که باهم مشکل داریم؟میخوای مامان و بابات بفهمن بینمون چه خبره؟خیلی زشته دختر. _خواهشا بامن حرف نزن که حرفاتم خنجریه تو قلبم.من برای ازدواج با تو درحد سکته کردن خوشحال بودم اونوقت تو به خودت زحمت یک لبخند الکی رو نمیدی برای شاد کردن من. _واسه اینه که نمیخوام امیدوارت کنم. با بغض گفت:یعنی چی کارن؟پس من تو زندگی به شوهرم امیدوار نباشم به کی باشم؟ _صبرکن..درست میشه. اشکاشو پاک کرد وگفت:چی درست میشه؟بی محبتیای تو؟ _اره به محض اینکه حست کنم‌تو قلبم درست میشه. _اگه حس نکردی چی؟ _اونش دیگه به تو بستگی داره.الانم اشکاتو پاک کن من حوصله جواب پس دادن به خانواده تو رو ندارم. بلندشدم و با یک خداحافظی کوتاه از اتاق خارج شدم ادامه دارد....
🌹قسـمـت چهـل و دوم از کنار اتاق زهرا که رد شدم صدای هق هق گریشو شنیدم. یک لحظه انگار قلبم ریخت. چرا گریه میکرد؟این گریه کردن عادی بود یا نه؟کی تونسته بود اشک اون دحتر معصوم رو دربیاره؟ نمیدونم چی شد اما تو یک لحظه در اتاقشو باز کردم. دیدنش با اون چادر نماز سفید سر سجاده حال عجیبی بهم دست داد. تسبیح مرواریدی خوشگلی تو دستش بود و دستاشم رو به آسمون دراز بود. متوجه من نشده بود و داشت دردودل میکرد با خداش. با بغض گفت:خداجونم!هیچ کاری برای تو غیرممکن نیست این خواسته منم که اصلا کاری نیست. خواهش میکنم این حس لعنتی رو که چنبره زده تو وجودم و داره منو نابود میکنه،از دلم بکن. خدایا نزار این احساسی که دارم،باعث بشه گناهی که تاحالا نکردم،بکنم. گریه اش بیشتر شد و به سجده رفت. _خداجون تو همیشه یار و یاورم بودی.مونس لحظه های تنهاییم بودی. کسیو جز تو ندارم که ازش کمک بخوام.دستمو بگیر و تنهام نزار. این آزمایش بزرگیه..خیلی بزرگ بعد شروع کرد به ذکر گفتن. یک ذکری گفت که دل منم آروم گرفت باهاش. "الا بذکر الله تطمئن القلوب" خیلی ذکر قشنگی بود.زهرا رو هم آروم کرد. چه معجزه ای کرد همین دوسه کلمه. برای اینکه متوجه حضورم نشه آروم درو بستم و رفتم پیش دایی اینا. ازشون خداحافظی کردم و از خونشون رفتم بیرون. تو مسیر همه فکرم جای زهرا و اون ذکر قشنگش بود. زهرا دختر مقیدی بود و من تاحالا اشکشو ندیده بودم. اگه بحث دین و ایمونش نبود با اون ازدواج میکردم نه خواهرش. فقط انگار گریه های امروزش بدجور داشت عذابم میداد. چی انقدر ناراحتش کرده که اشکش دراومده؟ چه حسی داشت؟چه گناهی؟ واقعا گیج شده بودم و جواب سوالام رو نمیدونستم از کی بخوام؟ رسیدم خونه و ماشینو تو حیاط پارک کردم. از روزی کن خان سالار گفته بود تو این خونه آزادی من راحت تر شده بودم. دیگه قید و بندی تو خونه نداشتم.راحت میرفتم راحت برمیگشتم کسیم کار به کارم نداشت. هوا یکم سرد شده بود منم که سرمایی بودم سریع رفتم تو خونه. مادرجون مشغول بافتنی اش بود و کنار شومینه نشسته بود. رفتم پیشش و گفتم:سلام علیکم حال شما مادربزرگ؟ _به به پسر گلم.چطوری عزیزمادر؟ دستاشو بوسیدم و گفتم:خوبم.برای کی بافتنی میبافین؟ _یک شالگردن خوشگل برای تو و لیدا. لبخند محوی زدم و ازش تشکر کردم. رفتم تو اتاقم و لباسمو عوض کردم.روی تختم دراز کشیدم و انقدر اون ذکر رو تو دلم تکرار کردم که خوابم برد اونم چه خواب راحتی. ادامه دارد...
🌹قسـمـت چهـل و ســوم وقتی از خواب بیدارشدم،مامانو دیدم که رو صندلی جلو میز لب تابم نشسته. باز اومده شکایت و گلایه و نصیحت..هوف _کاری داری؟ طلبکارانه نگاهم کرد وگفت:شد یک بار بگی مامان؟شد یک بار بگی شما؟شد یک بار دل مادرتو به دست بیاری؟شد یک بار با رضایت من کاراتو انجام بدی؟ از حرفاش خونم به جوش اومده بود. _حالام که بدون اجازه مادرت ازدواج کردی.اصلا مادر کیه؟مادر چیکاره است؟فقط بچه به دنیا بیاره و خلاص..آره؟؟ از رو تختم بلند شدم و روبروش ایستادم. حرفایی که اینهمه سال تو دلم مونده بود رو گفتم،اونم باصدای بلند. _مگه موقعی که من تو پارتی ها و مهمونیا سرگردون بودم شما اومدی به عنوان مادر دستمو بگیری ببری پیش خودت؟مگه منو پسرم صدا زدی که مامان بهت بگم؟مگه موقعی که با شوهرت به تیپ و تاپ هم زدین به من فکرم کردین؟مگه موقع طلاقت یک ذره به پسرت و خواسته اش اهمیت دادی که من به نظرت اهمیت بدم؟مگه موقعی که اومدیم ایران‌ کمکم کردی که کار یا خونه پیدا کنم؟فقط سرکوفت زدی!مثل همیشه.نپرسیدی خب پسر تو چته انقدر تو همی و ساکتی؟نپرسیدی چی عذابت میده که اینهمه پریشونی؟مادری کردی برام انتظار داری وظیفه فرزندیمو به جا بیارم؟موقعی که اومدیم ایران انقدر درگیر فکر ارث و میراثت بودی که راحتی پسرتو فراموش کردی. آره شیرین خانم اینام هست. من برای کسی که برام مادری نکرده احتراممو خرج نمیکنم.۹ماه حملم کردی که اونم دستت درد نکنه پاداشش رو خدا بهت میده. اصلا کاش به دنیام نمیاوردی اینجوری راحت تر بودم. اینجوری مجبور نبودم بخاطر راحتی و آسایشم ازدواج کنم و دختر مردمو بدبخت کنم. اگه مادرخوبی بودی برام نمیزاشتی چشمم دنبال هر کس و ناکس کشیده بشه و دنبال راحتی و امنیتم باشم. بعد زدن حرفام احساس راحتی کردم. بدون نگاه کردن به مامان از اتاق بیرون رفتم. رفتم تو حیاط تا بادی به سرم بخوره خنک بشم.خیلی داغ کرده بودم و دست خودمم نبود.۲۷ساله به دوش میکشم اینهمه دردودل رو. کم نیست!خسته شدم. کمی که قدم زدم حالم بهترشد و برگشتم تو اتاقم اما دیگه هیچکس نیومد پیشم. خوبه فهمیده بودن حالم خوب نیست گذاشتن تنهاباشم. الان واقعا به یکی احتیاج داشتم که باهاش حرف بزنم.کی بهتر از همسرم؟ همسر؟هه من اونو ازخودم رونده بودم مگه میشد برش گردوند؟ بیخیال شدم و گوشیمو کنار گذاشتم. کاش الکی دختره رو پابند نمیکردم.کاش این تصمیم احمقانه رو نمیگرفتم. من خودم تو زندگیم اضافیم زن دیگه چی بوده؟ کلافه دستی تو موهام کشیدم و رو تختم دراز کشیدم. انقدر فکر کردم که بالاخره خوابم برد. تو خواب دیدم یک خانم سفید پوش رو که صورتش معلوم نبود. تو باغ بزرگی بودیم.اومد جلو و دستمو آروم گرفت. نمیدونستم کیه اما آرامش خاصی بهم داد. منو دنبال خودش کشوند و منم رفتم.کمی که راه رفتیم یک جا ایستاد. وقتی برگشت سمتم نوزادی تو دستش بود که خیلی قشنگ و زیبا بود. نوزاد رو به من داد و آروم گونشو نوازش کرد. غرق زیبایی نوزاد بودم که صدای سم اسب هایی رو شنیدم. برگشتم که مردی تنومند رو سوار بر اسبی رخشان دیدم.ابهت خاصی داشت و نمیشد ازش چشم برداشت. صورت مرد هم نورانی بود. نزدیک ما شد و آروم از اسب پیاده شد‌. جلوتر اومد که یکهو ازخواب پریدم. با عرق سردی که به صورتم نشسته بود،نفس نفس میزدم.خواب عجیبی بود! ادامه دارد...