#شهادت_حضرت_امام_حسن_مجتبی_علیهالسلام
یاسی به رنگ سبز زِ گلخانه میرود
یارب خدایِ درد زِ کاشانه میرود
پیچیده بینِ چادرِ خاکی مادرش
بر دستها ، غریبهای از خانه میرود
اینجا هزار تیر به تشییع آمده
تا کَس نگوید از چه غریبانه میرود
خون میچکد به دوشِ اباالفضل از کفن
گویی دوباره فاطمه بر شانه میرود
فریادِ خواهری پِیِ تابوت میرسد
مادر ندارد این که غریبانه میرود
#شهادت_حضرت_امام_حسن_مجتبی_علیهالسلام
دامنِ چشمِ من از گریه به دریا اُفتاد
چشم زخمی شده از کارِ تماشا اُفتاد
پارههایِ جگرم میچكد از كُنجِ لبم
عاقبت قرعه به نامِ منِ تنها اُفتاد
باز هم خاطره هایم همگی زنده شدند
راهِ من باز بر آن كوچهی غمها اُفتاد
یادِ آن کوچه که با مادر خود میرفتم
به سَرَم سایهای از غربتِ بابا اُفتاد
کوچه بن بست شد و در دلِ آن وانفسا
چشمِ نامرد به ناموسِ علی تا اُفتاد
آنچنان زد که رَهِ خانهی خود گُم كردیم
آنچنان زد که به رخسارهی گُل جا اُفتاد
گاه می خورد به دیوار و گَهی رویِ زمین
چشمِ زخمی شده از کار تماشا اُفتاد
من از آن دست کشیدن به زمین فهمیدم
گوشواری که شکسته است در آنجا اُفتاد
شانه ام بود عصایش ولی از شدت درد
من قدم خم شد و او هر قدم اما اُفتاد
#شهادت_حضرت_امام_حسن_مجتبی_علیهالسلام
از بارِ داغش پشتِ پیغمبر شکسته
تنهاترین سردارِ بی لشگر شکسته
سجادهاش بر غربتِ او گریه کرده
پایِ غریبیاش دلِ منبر شکسته
بخشید آنکَس را که زد نیزه به ساقَش
او دستگیری میکند از هر شکسته
تا زهر را نوشید فرمود: آه مادر
راحت شد این آئینهیِ یکسر شکسته
بُغضِ چهل سالِ مرا این زهر بشکست
اما غرورم را کسی دیگر شکسته
یک کوچهی باریک و دو دیوارِ سنگی
یک راه بُنبست و دو برگ و بر شکسته
فهمید فرزند بزرگم ، ناسزا گفت
میخواست من باشم ولیکن سر شکسته
گفتم که با رویم بگیرم ضربهاش را
رفتم نبینم حرمتِ مادر شکسته
اول مرا زد بعد از آن هم مادرم را
من میزدم بال و پَر و او پَر شکسته
از رویِ چادر پایِ خود را بر نِمیداشت
پایی که قبل از این جسارت ، در شکسته
در زیرِ پاها گوشواره خوردتر شد
خندید وقتی دید نیلوفر شکسته
فهمیدم از اُفتادنِ مادر که بد زد
فهمیدم از دیوارِ کوچه ، سر شکسته
لایوم کَ یومَک حسینم گریه کم کن
تنها نه من ، از گریهات خواهر شکسته
میبینمت با مادرم بر شیبِ گودال
در لابهلایِ نیزه و خنجر شکسته
ای کاش میشد تا نبینم ساربان هم
انگشت را دنبالِ انگشتر شکسته
#مناجات_با_امام_زمان_ارواحنا_فداه
و ذکر مصیبتی از #امام_حسن_علیه_السلام
کاش صاحب برسد قلب مرا شاد کند
تکیه بر کعبه زند نغمه و فریاد کند
کاش یک جا بخرد خوب و بد ما همه را
بعد در راه خدا یکسره آزاد کند
کاش با یک عمل خیر دلش شاد کنم
تا که زهرا به جنان نیز ز من یاد کند
کاش یارم بزند تکیه به دیوار حَرَم
خطبه ای مثل علی در حَرَم ایراد کند
کاش مرغ دل ما را پر و بالی بدهد
دل بیمار مرا اندکی ارشاد کند
کاش دل یاد سرازیری قبرش باشد
تا برای سفرش فکر کمی زاد کند
کاش با دست خودش آن گل زیبای علی
حرمی بهر گل فاطمه بنیاد کند
مُردم از غربت تو یا حسن ای وجه خدا
قبر خاکیِ تو را کاش که آباد کند
#امام_حسن_مجتبی
#هفتم_صفر
ای زمزمه صبح و نسیم ادرکنی
آئینه رحمان و رحیم ادرکنی
ای در کرم و سخاوت و آقایی
بی خاتمه ، ایها الکریم ادرکنی
#امام_حسن_علیه_السلام
هرگز نرو جایِ دگر ، آقا کریم است
داروی دردِ بی نوایی با کریم است
دستان خود را چون دخیلی کن به سویش
حتماً بگیر از محضرش مولا کریم است
ذکر خدا آرامشی بر روی دل هاست
بعد از خدا آرامش دل ... یا کریم است
غم می خورد در خلوتش بهر گدایان
بخشش یقیناً در رگِ تنها کریم است
ما قطره ای هم پیشِ پایِ او نباشیم
زیرا وسیع تر از دل دریا کریم است
از غصه ی فردا چرا وحشت بگیرم
در روزِ محشر ... صاحب امضا کریم است
ذکر حسن ! رافع شده بر درد هایم
در هر شرایط ... دلبر زیبا کریم است
ما با تولای حسن پاینده هستیم
با رزقِ این آقاست ، حتماً زنده هستیم
___________________________________
بخشندگی با دست آقایم به پا خواست
از هر کسی در محضر پاکش ، نوا خواست
دیدم مریضی روبروی عکسِ خاکی
از حضرت باب الکرم فیض دوا خواست
می خواست مداحِ درِ این خانه باشد
بشکسته قلبی از امامش یک صدا خواست
تا مرقد خاکی او را یک نظر کرد
گریه کنِ گودال! آهش تا هوا خواست
دیدم مسیح آمد مدینه ... گردن کج
جایی برای خویش در دارالشفا خواست
هر شاعری که گفت مدحِ مجتبی را
بر روی دوش خویش ، از حضرت عبا خواست
زائر به پشتِ پنجره با چشم گریان
از دست سبط المصطفی، کرببلا خواست
شد پیشه ی ما تا ابد شغلِ گدایی
می گیرم از دست حسن کرببلایی
#امام_مجتبی(ع)-
#شهادت (دو دمه)
کار ما گریه کنان روز جزا با حسن است
صاحب ما حسن است
رجز ما به صف حشر فقط یا حسن است
صاحب ما حسن است
ما حسینی شده از روح قیام حسنیم
ما غلام حسنیم
ما مسلمان شده دست امام حسنیم
ما غلام حسنیم
#امام_مجتبی(ع)
#شهادت
پسر فاطمه ام غصه بود بنیادم
سند غربت من این حرم آبادم
خاک فرش حرم و گنبد من تکهٔ سنگ
صحن من پر شده از غربت مادر زادم
عزت عالمیان بسته به یک موی من است
کی مذلِّ عربم؟ کشته این بیدادم
شاه بی لشگرم و غربت من تا به کجاست...
زهر با سوز تمام آمده بر امدادم
هر چه خوردم ز خودی خوردم و از زخم زبان
تا که جدم ز جنان کرد ز غم آزادم
هر زمین خورده مرا یاری خود می خواند
چون که در یاری افتاده ز پا استادم
هر دم از کوچه گذشتم بدنم درد گرفت
سجده بر خاک به مظلومه سلامی دادم
گر چه شد حائل ضربه سه حجاب صورت
خون دیوار در آورده چنان فریادم
یک تنه جمع نمودم بدنش از کوچه
صحنه بردن مادر نرود از یادم
عایشه تیر به تابوت زد و خنده کنان
گفت از داغ دل فاطمه دیگر شادم
#اللهم_ارزقنا_زيارة_الحسن🍂
ای که محبت تو شده بهترین عمل
آخرشبی ضریح تو را میکنم بغل
پایین پات لحظۂ بوسیدن ضریح
مردن برای ماشود احلی من العسل