eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
8.8هزار دنبال‌کننده
20.2هزار عکس
23.2هزار ویدیو
1.7هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
✍دست تنگ بودند و درآمد درست و حسابی نداشتند.آن وقت ها هم که مثل حالا فرهنگ خرما خواری نبود تا از فروش محصول بتوانند زندگی راحتی داشته باشند.وسوسه های اشرار خامشان می کرد ودر قبال می شدند کارچاق کن آن ها. حاجی بیکار نماند. نشست و فکر کرد چطوری می شود جلوی در دام افتادن جوان های عشایر را بگیرد. خیلی از این جوان ها سرباز فراری بودند. چون کارت پایان خدمت نداشتند و دستشان جایی بند نمی شد ازبیکاری می رفتند سمت اشرار. قرار شد فراری ها بیایند ولباس سربازی بپوشند اما توی منطقه خودشان خدمت کنند.تازه ،حقوق هم بگیرند. خب عده زیادی از اینها زن و بچه داشتند. این شرایط به نفعشان بود.کنار زن وزندگی شان خدمت میکردند، درآمد داشتند وبعد هم کارت می گرفتند می توانستند گواهینامه رانندگی بگیرند،بروند جایی استخدام شوند و یا پروانه کسب بگیرند و یک کار حلال آبرو دار دست وپا کنند. خیلی از همین سرباز های عشایر که سواد بیشتری داشتند با پیگیری های حاجی جذب نیروی انتظامی هم شدند. 📚راوی:سرهنگ خلیلی،فرمانده اسبق ناحیه سپاه بم
🎞 هم‌مداح‌بو‌دهم‌فرمانده ... سفارش‌کرده‌بودروی‌سنگ قبرش‌بنویسند - یازهرا💔 اینقدررابطه‌اش‌باحضرت زهراقوی‌بودکه‌مثل‌بی‌بی‌شھیدشد(: خمپاره‌خوردبہ‌سنگرش‌ وبچه‌هارفتندبالای‌سرش‌ ... دیدندکه‌خمپاره‌خورده پہلوۍسمت‌چپش‌ ... ! 🌱'' 💕💕💕
✨﷽✨ ✍حاج‌قــاســم‌ مردم را با محبت جذب کرد. حتی می‌خواست کسانی را که از روی غفلت و جهالت مسیر اشتباه را طی کرده بودند، به مسیر بیاورد و به جریان انقلاب بازگرداند. بارها به من گفت دوست دارم وقتی سوار هواپیما می‌شوم، در کنار من کسی بنشیند و از من سؤال کند و من به سؤالات او جواب دهم. احساس خستگی نمی‌کرد و با همه مشغله‌هایی که داشت، جذب و توجیه مردم را هم دنبال می‌کرد. در یکی از سفرهایش به سوریه و لبنان که تقریباً 15 روز طول کشیده بود، وقتی برگشت شهید پورجعفری که همراه همیشگی حاج قاسم بود به من گفت حاج قاسم در این 15 روز شاید ۱۰ ساعت هم نخوابیده است، با این حال وقتی سوار هواپیما می‌شد اگر کسی در کنارش بود دوست داشت با او هم صحبت کند و پاسخ‌های او را بدهد. به خانواده شهدا سر می‌زد. من خودم با ایشان چند بار همراه بودم. بعضی وقت‌ها که اولین بار به خانه شهیدی می‌رفتیم، رفتارش طوری بود که انگار سال‌هاست آن‌ها را می‌شناسد. تحویل‌شان می‌گرفت و درد دل بچه‌ها را می‌شنید. به آنها هدیه می‌داد و با آنها عکس می‌گرفت. خیلی خودمانی بود، نصیحت‌شان می‌کرد. از کوچک‌ترین چیزی هم غفلت نداشت؛ مثلاً وقتی در جلسه‌ای دخترخانمی کمی از موهایش بیرون افتاده بود، روی کاغذ می‌نوشت و به او می‌داد تا حجابش را درست کند. به حجاب بچه‌های خود و بچه‌های شهدا حساسیت داشت. مرام او حرکت در مسیر امر به معروف و نهی از منکر بود. 📚خاطرات «حجت‌الاسلام علی شیرازی» از حاج‌ قاسـم‌ سلیمانی
🤔 ❔آیا پایان ماه صفر و آغاز ماه ربیع الاول شادی و تبریک دارد که امروزه این و تبریک گفتن مرسوم است ❗️❗️ 💠💠 👌در کتاب مفاتیح نوین ، اثر فقیه ارجمند ، مکارم شیرازی چنین آمده است ؛ « ماه ربیع الاول گرچه آغاز آن آمیخته با خاطره غم انگیز و اندوهبار شهادت امام حسن علیه السلام است ، ولی از آنجا که میلاد مبارک حضرت ختمی مرتبت رسول گرامی اسلام مطابق روایت معروف در هفدهم این ماه و طبق روایت غیر معروف در دوازدهم آن واقع شده است و میلاد امام صادق نیز در هفدهم این ماه است ، ماه شادی و جشن و سرور است ، از آنجا که هجرت پیامبر اکرم که سرچشمه دگرگونی عمیق در جهان اسلام و عزت و شوکت مسلمین شد ، و همچنین داستان لیله المبیت در شب اول این ماه واقع گردید ...در مجموع از ماههای پربرکت و پر است که سزاوار است همه علاقه مندان مکتب اهل بیت علیهم السلام آن را ارج نهند و گرامی بدارند » 📚کلیات مفاتیح نوین ، ص614 ❕البته در در ایام پایانی ماه روایتی از پیامبر گرامی منتشر می شود که فرموده اند هر کس مرا به خروج ماه صفر بشارت دهد از بهشتیان خواهد بود . ❕روایت مذکور مورد نقل شیخ در دو کتاب علل الشرایع و معانی الاخبار قرار گرفته است اما در معنای آن صورت گرفته است . 👌داستان از این قرار است که طبق نقل ابن عباس ؛ ❕« روزی پیامبر در مسجد قبا با اصحاب خود نشسته بود ، به آنان فرمود ،نخستین فردی که اکنون بر شما وارد می شود ، از بهشتیان است ، برخی افراد چون این سخن را شنیدند بیرون رفتند تا شتابان باز گردند و به سبب این خبر از بهشتیان شوند ،پیامبر این را فهمید و به آنان که مانده بودند فرمود اکنون چند نفر بر شما در می آیند که هر یک از دیگری سبقت می جویند ، از میان آنان هر کس به من بشارت دهد که ماه تمام می شود ، اهل بهشت است ، پس آن گروه باز گشتند و وارد شدند و ابوذر نیز با آنان بود ، پیامبر به آنان فرمود ما در کدام ماه هستیم ؟ ابوذر پاسخ داد ای پیامبر خدا آذار تمام شد ، پیامبر فرمود ای ابوذر این را می دانستم اما دوست داشتم که امت من بدانند تو بهشتی ...» 📚معانی الاخبار ص204 📚علل الشرایع ج1 ص175 👌روشن می شود که بیان پیامبر یک حکم کلی و عام برای بشارت به ماه نمی باشد ، بلکه تنها برای بیان بهشتی بودن ابوذر ، مساله مربوط به بشارت دادن به ماه آذار را مطرح نمودند . ❕نکته مهمتر آنکه ماه چنان که در روایت به آن تصریح شد ، از ماه های می باشد، در حالی که ماه صفر از ماه های است و این دو ارتباطی با هم ندارند . 👌علامه می نویسد ؛ « ماه های رومی بر اساس حرکت خورشید شکل گرفته است و تعداد آنها دوازده ماه می باشد به این ترتیب ؛ تشرین اول ، تشرین آخر ، کانون اول ، کانون آخر ، شباط، ، نیسان ، ایار ، حزیران ، تموز ، آب ، ایلول » 📚زاد المعاد ص332 ❕البته در لسان عده ای از علما از ایام ابتدایی ماه ربیع به عنوان ، یاد می شود و در ایام مذکور به حزن و سوگواری برای مصائب وارده به اهل بیت نبوی پس از شهادت پیامبر گرامی و کشته شدن حضرت می پردازند . 💠بی شک گریه و کردن برای مصائب اهل بیت علیهم السلام زمان خاصی ندارد و در تمام ایام مستحب است ، اما آنچه امروزه از آن به عنوان دهه محسنیه یاد می شود و مردم در ایام مذکور به عزاداری و نهی از هتک ایام مذکور می شوند ، نزد ما نمی باشد
حلقه آتش🔥 گاهی از دست بعضی آدمها ناراحت میشدم و درد و دل میکردم و گله مندی داشتم.😞 میگفت که خدا عاقبت همه ما را ختم به خیر کند. آتش دارد دورمان حلقه میزند❗️و به این شکل به من می فهماند که نکنم.☝️ 📝|نقل شده از محمدرضا دهقان امیری🌹 🍁🍂🍁🍂
4.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹ببینید | امام خمینی(ره) از شجاعت آیت‌الله هنگام تهدید نظامی دشمن 🗓 ۱۰ آذر، سالروز شهادت آیت الله 🕊شادی روح بلندش صلوات
*┅═✧❁﷽❁✧═┅* 🌱سلام کنار خیابان زیر آفتاب ایستادم، ولی خستگی اجازه نمی‌داد که دیگر منتظر آمدن اتوبوس بمانم، پس به سمت ایستگاه تاکسی ها رفتم. در همان موقع دو خانم مقصدشان را به یکی از راننده‌ها گفتند و عقب تاکسی نشستند، من هم خوشحال از اینکه با آنها هم مسیر هستم، کنارشان جا گرفتم، چون خیالم راحت بود که تا مقصد، همسفر و هم نشین یک خانم هستم نه آقا، و می‌توانم بدون معذب بودن، راحت بنشینم و خستگی‌ام را از بدنم بیرون کنم. وقتی ماشین حرکت کرد، چشمهایم را بستم تا کمی آرامش بگیرم اما با شنیدن آهنگ بلند و مبتذلی، پلکهایم مانند فنری از جا پرید😦 آهنگ بیشتر مناسب پارتی های شبانه بود نه ترافیک های شهری که نیاز به آرامش دارد! تکلیف من، نشنیدن بود اما نمی‌توانستم گوشهایم را مانند چشمهایم ببندم پس گفتم: « لطفا آهنگ راخاموش کنید» توجهی نکرد، بلندتر گفتم که بشنود اما این بار هم خاموش نکرد و فقط از آینه نگاه عاقل اندر سفیهی به من انداخت. گفتم : «حداقل صداش را کم کنید»! راننده که انگار هم خسته بود و هم از اصرارِ من کلافه شده بود، با اخم‌های در هم و بی حوصله گفت : «خانم، صداش را نه کم می کنم و نه خاموش»!! 😠 به خانمهایی که کنارم بودند، نگاهی کردم، منتظر بودم آنها هم حمایتم کنند اما دریغ از اظهار نظری، خوشحال بودم که حداقل راننده‌ی منصفی است و توجیه نمی‌کند و بدنبال بحث‌های بی فایده‌ی حرام یا حلال بودن آهنگ نیست. گفتم: « پس لطفا نگه دارید، پیاده میشم»، راننده هم با عصبانیت، ماشین را به کنار خیابان کشید و پا روی ترمز گذاشت، با ناراحتی در را باز کردم و از تاکسی بیرون آمدم. هنوز در را نبسته بودم که با تعجب دیدم آن دو خانم هم پشت سر من پیاده شدند، راننده هم که مثل من تعجب کرده بود با کمی تأمل حرکت کرد، بلافاصله یکی از خانمها، دستش را برای تاکسی بعدی بلند کرد و او هم کنار ما ایستاد، اینقدر سریع این اتفاق اُفتاد که راننده‌ی قبلی هم که دور زده بود، ما را در حال سوار شدن به تاکسی، دید. من هم خجالت زده از قضاوت عجولانه ام درباره‌ی خانمها، دوباره کنارشان نشستم و خدا را شکر کردم که در آن گرمای تابستان، برای تاکسی، معطل نشدیم.
🌷| بسم رب الشهدا |🌷 خیلے دوست داشتم اربعین ڪربلا باشم‌ اما پدرم موافق نبود.اما باز هربار ڪه حرف از رفتن میشد باز پدرم راضے نمیشد...💔چند روز بیشتر به‌اربعین نمانده بود. دلم شکست و با همان حال به دانشگاه رفتم،در گوشه‌اے با خودم خلوت ڪردم. تا اینکه.....👀 ادامشو⇦ اینجا ⇨بخون
🌸خاطرهٔ بسیار زیبایِ امـر به معــروف و نهـی از منڪر، توسط یکی از خادمان حـرم امام رضـا علیـه السـلام در تاریخ (۹ آذر ۱۴۰۱) 🌱سوار اتوبوس شدم و دیدم یک دختر خانم خوش صورت و خوشگل نشسته و شالش روی شونه هاشه، آروم رفتم کنارش نشستم بعد از چند دقیقه گفتم دختر خوشگلم شالت افتاده پایین ها!!! ‌‌➖دختر خیلی سرد گفت: میدونم😑 ➕گفتم: خب نمیخوای درستش کنی؟ ➖فورا گفت نه❗️ ➕گفتم خب موهاتو، گردنتو داره نامحرم میبینه، نگاه کن اون ‏پسرای جوان، چشماشون رو از تو برنمیدارن، دارن از نگاه کردن به تو لذت میبرن😔 ✖️هم تو و هم اونها دارین گناه میکنین فدات شـم❗️هنوز نزدیک حرم امام رضاییم ها‼️😟 دختر برگشت به من نگاه کرد، منتظر بودم هرلحظه شروع کنه به فحاشی و دعوا، اما یهو زد زیر گریه😭 سرشو گذاشت رو شونم و با گریه گفت: آخه شما ‏چی میدونید از زندگی من؟! صبح تا شب دوشیفت مثل سگ کار میکنم، نمیتونم زندگی کنم، پدرو مادرم هر دو تا مریضن، پدرم نمیتونه کار کنه و خرج خونه و درمان اونا افتاده گردن من بدبخت! نه خواهر دارم، نه برادر، دیگه نمیتونم بریدم...😭 ۲۱ سالمه ولی مثل ۵۰ ساله ها شدم! ➕‏به دختر گفتم: عزیزم تو سختی های زندگی به خدا توکل کن، برو پیش امام رضا(ع) بگو به خاطر تو حجابمو درست میکنم، تو هم این خواسته‌ی منو برآورده کن. ➖دختر گفت: به خدا روم نمیشه چند ساله حرم نرفتم. همون لحظه یک خانم مانتویی متشخص و موجه سوار اتوبوس شد و روبروی ما نشست. دختر گفت همون اطراف حرم ‏دو جا فروشندگی میکنم، ولی آخر ماه کلا پنج شش میلیون بیشتر دستمو نمیگیره، واقعاً خسته شدم. گفتم با امام رضا(ع) معامله میکنی یانه؟ با چشمای پر از اشک گفت: آره، همینجا جلوی شما به امام رضا(ع) قول میدم حجابمو درست کنم، ایشون هم به زندگیم سامان بده، الانم میشه شما شالمو برام ببندین؟ منم مشغول بستن ‏شال شدم🙂 که یک دختر خانم محجبه همسن خودش اومد جلو و یک گیره ی خوشگل بهش داد و گفت اینم هدیه ی من به شما به خاطر محجبه شدنت 😚 شالو که بستم، گفت میشه یک عکس ازم بگیری ببینم چطور شدم؟ ازش عکس گرفتم همونطور که نگاه میکرد اون خانم مانتویی گفت: دختر گلم اسمت چیه؟ دختر گفت عاطفه گفت: عاطفه جان من پزشکم و منشی مطبم حامله است و دیگه نمیخواد بیاد سرکار، دنبال یک منشی خوبی مثل خودت میگردم با من کار میکنی؟ دختر همونطور که چشماش پر از ذوق و خوشحالی بود گفت: ولی من که بلد نیستم خانم گفت اشکال نداره یاد میگیری، حقوقتم از ۸ تومان شروع میشه، کار که یاد گرفتی ‏تا ۱۰ تومان هم زیاد میشه قبول؟ دختر همونطور که بی اختیار میخندید گفت قبول😃 برگشت سمت من و محکم بغلم کرد و گفت خدایا شکرت امام رضا (ع) دمت گرم🤲🏻🤲🏻 همه خانم های داخل اتوبوس درحال تماشای اون بودن و خوشحال... من یک کیسه پلاستیکی دستم بود، دادم بهش، گفت: این چیه؟ گفتم این غذای امام رضاست، ‏من خادمم و این ناهار امروزم بود، هر هفته میبرم با پسرم و آقامون میخوریم، این هفته روزی شما بود. دوباره زد زیر گریه، ولی از خوشحالی بود، نمیدونست چی بگه، فقط تشکر میکرد.. منکه رسیدم به مقصد و باید پیاده میشدم به سرعت گوشیش رو بیرون آورد و گفت میشه یک سلفی با هم بگیریم؟ عکس گرفتیم و ‏شماره منو گرفت و پیاده شدم... 💥الحمدلله شکر💥 خدایا ما را جزء آمـرین به معـروف قرار بده🤲🏻
2.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 با آقای ما با ما چه کردی که با تعریف یک از شما این چنین بغض میکند؟😔
🔸تبعات حرام کردن حلال‌های خداوند🔸 📝 عبرت‌آموز دکتر علی حائری (فرزند مرحوم آیه الله حائری شیرازی) از آن دریای حکمت در مسیر شیراز به قم، سه‌راهی سورمق و پیش از رسیدن به آباده، مسجدی نیمه‌ساخت وجود داشت که معمولاً محل اقامه نماز، استراحت کوتاه و قضای حاجت برای ما و محافظان بود. این‌بار وقتی به سمت سرویس‌های بهداشتی رفتیم، با تعجب دیدیم که درِ سرویس‌ها قفل کتابی زده‌اند. شاید خادم مسجد از ترس اینکه کسی بدون پرداخت هزینه‌ای، دل از رنج سفر باز کند، آن‌ها را قفل کرده بود ... بگذریم. پدر، بطری آب را برداشت تا وضویی تازه کند و به سمت مسجد رفت. اما صحنه‌ای فجیع هر دوی ما را در بهت و تلخی فرو برد. درست پشت درِ بیرونی مسجد، رهگذری قضای حاجت کرده بود. پدر، با چهره‌ای برافروخته از شرم، آرام در گوشم گفت: «نگذار محافظ‌ها به این سمت بیایند». سپس پلاستیکی برداشت، پارچۀ کهنه‌ای پیدا کرد و با همان بطری آب به سمت محل رفت. آن‌جا را کاملاً تمیز کرد و همان‌جا به نماز ایستاد. در ادامه مسیر، پدر همچنان در سکوت و با چهره‌ای اندوهگین، نگاهش را به بیرون دوخته بود. نزدیک شهررضا، آرام در گوشم گفت: «تو از این صحنه‌ای که دیدی، چه برداشتی می‌کنی؟» و بی‌درنگ ادامه داد: «این، تصویری روشن از جامعۀ امروز ماست؛ وقتی درِ دستشویی را قفل می‌کنی، مردم پشت درِ مقدساتت قضای حاجت می‌کنند». اگر حلال خدا را حرام کردید مردم حرام خدا را حلال خواهند کرد. اگر پول شما قابلیت استقراضش را از دست بدهد، مردم رباخوار می‌شوند کمااینکه شده‌اند. اگر سهولت محرمیت بین دختر و پسر را از جامعه گرفتی، به همان نسبت نوامیستان در معرض هتک قرار می‌گیرند. به قول شیرازی ها شتر سواری کوتی کوتی (دولا دولا) نمیشه. نمی‌شود با احکام خدا سلیقه‌ای برخورد کرد و «یومنون ببعض و یکفرون ببعض» بود. آدم باید آنچه را می‌فهمد بلند فریاد بزند تا از «إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْكِتَابِ وَيَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَنًا» نباشد.