eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
8.8هزار دنبال‌کننده
20.2هزار عکس
23.2هزار ویدیو
1.7هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
خدا از خلقتت در عالَم هستی هدف دارد غبار پایتان بر کل این خلقت شرف دارد گران‌سنگ‌اند گوهرهای دامان عفافِ تو چه گوهرهای شهواری* خدا در این صدف دارد نسیم گلشن جنت خبر آورده بر مریم که از عطر عفاف تو شمیمی هرطرف دارد به دست ساقی کوثر شود سیراب در محشر کسی که رشته‌ای از چادر مهرت به کف دارد از آن روزی که فریادت میان آسمان پیچید مدینه بر لبانش از خجالت وا اسف دارد یقین دارم که خاک تربتت ای گوهر هستی! زقطره قطره‌ی اشک علی دُرّ نجف دارد * * اگر غمناله‌های «یا بُنَیَّ...» می‌زند مادر «حسینی بی سرافتاده» به روی خاکِ طف دارد «وفایی!» روز محشر فاطمه در محضر داور دلی پُر درد، از آن ظالمانِ ناخلف دارد ✍
ای شیعه‌ی ثانی عشرِ حضرت باقر دین زنده شده از هنرِ حضرت باقر بخشید به اسلامِ مبین گرمی و رونق گنجینه‌ی غرق گهرِ حضرت باقر تا روز قیامت همه چون آینه ماتند از دانش و علم و هنرِ حضرت باقر زینت ده توحیدپرستانِ جهان است گلزار گل و بارورِ حضرت باقر قدسی نَفَسانِ حرم قدس ندیدند جز نور خدا در نظرِ حضرت باقر مرغان دعا تا حرم دوست رسیدند در سجده‌ی شام و سحرِ حضرت باقر جابر چه صمیمانه ز درگاه پیمبر آورده سلامی به برِ حضرت باقر عمری زِ غم کرب‌وبلا خونِ جگر خورد قربان دل و چشم ترِ حضرت باقر داغ غم زهرا و علی در همه ایام آتش زده بر بال و پرِ حضرت باقر زهر ستم و کینه‌ی بیداد چه کرده‌ست با جان و دل و با جگرِ حضرت باقر افسوس که در سوگ نشستند ملائک زین داغِ گران با پسرِ حضرت باقر دادند مرا کوثر توفیق «وفایی» تا آن که شوم نوحه‌گرِ حضرت باقر ✍
بغضی که پنجه زد گلوی اطهرت را عمری گرفته بود راه حنجرت را شب تا سحرگه، در دل محراب طاعت پاشیده بودی اشک‌های باورت را تو پنجمین خورشیدِ اهل نور هستی نور خدا کرده احاطه، محورت را خود سوختی بهر نجات اهل ایمان کردی تو خرج خلق، مهر انورت را در بستر بیماری و در هُرمی از تب کردی صدا با اشک حسرت، مادرت را با خاطرات کربلا و کوفه و شام پُرکرده بودی برگ‌برگِ دفترت را یاد علیِ اکبر و عباس و اصغر آتش فکنده لحظه‌های آخرت را از کربلا جان و دلت می سوخت، ازچه آتش زده زهر ستم بال و پرت را؟ شد بقعه‌ی نوری دگر، خاک مدینه بُردند زیر خاک، وقتی پیکرت را قلب «وفایی» سوخت هنگامی که بشنید پُرکرده گَرد درد و غم، دور و برت را ✍ .
به زير سُمّ ستوران تنت رها مانده عمو فدای تو گردد، تنت كجا مانده صدا زدی تو عمو را ولی خبر دارم كه نيمی از نفست در گلوت جا مانده گل بهشتی من گرچه پرپرت كردند شميم ناب تو در خاک كربلا مانده ز پشت پرده‌ی خونين اشك خود ديدم به عضوعضو تنت زخم نيزه‌ها مانده شكسته‌اند چرا حُرمت تو را ای گل چقدر بر بدنت جای ردّ پا مانده هنوز ظرف عسل از لبت نيفتاده هنوز روی لبت، نقش ربنّا مانده صداي خواندن امّن يجيب می‌آيد كه نجمه منتظرت دست بر دعا مانده تو را چگونه برد خيمه‌گه عمو؟! بنگر كنار جسم تو از پا در اين منا مانده نوشت اشك «وفایی» پس از شهادت تو حديث عاشقی‌ات بر زبان ما مانده ✍
مثل گل‌ها واشدی، عطر جنان آورده‌ای شادی و لبخنـد بهر بـاغبـان آورده‌ای خطی نوری تا زمین از آسمان آورده‌ای نور ایمان، کهکشان در کهکشان آورده‌ای آمدی تا جلـوۀ دیگر ببخشی خـاک را مات نور خویش گردانی همه افلاک را تا رسیدی شادی مولای ما تکرار شد شهر پیغمبر ز نورت مطلع الانوار شد رفت‌وآمد در مسیر آسمان بسیار شد عرشیان را لحظه‌های دلخوش دیدار شد قدسیانی که تو را وقت زیارت دیده‌اند چشمه‌سار کوثر و غـرق طهارت دیده‌اند ازتبار نور بـودی، نور بـاران شـد زمین عطر تو پیچید و بهتر از بهاران شد زمین با صدای تو پُر از شور هزاران شد زمین با تو محراب دل سجده‌گزاران شد زمین چون خدا از عالم بالا نگاهت می‌کند فخر بر حال نماز و اشک و آهت می‌کند آمدی تا عـابدان را زینتی پیــدا شود ساجدان را در عبادت عـزّتی پیدا شود عاشقان را شور عشق و طاعتی پیدا شود بندگی را جلــوگـاه و رفعتی پیدا شود آسمان‌ها را نـوای ربنّــایت پُر کند عطر اخلاص و مناجات و دعایت پُر کند بندگی در نغمه‌های یاربت معنا گرفت از مناجات و دعای هرشبت معنا گرفت زندگی در سایه‌سار مکتبت معنا گرفت دین‌شناسی از مرام و مطلبت معنا گرفت تا خدا با یک دعای خویش راهی کن مرا چون ابوحمزه بیا امشب "الهی" کن مرا در زمینی که خدا گنجینۀ اسرار کرد حکمت یزدان حکیمانه تو را بیمار کرد با قیام گریه‌هایت حفظ آن آثار کرد خطبۀ ویرانگر تو دشمنان را خوار کرد سینه‌ات هرچند بین آتش غم تفته بود گر نبودی کربلا از یاد مردم رفته بود بعد چندین قرن از شور و قیام کربلا گُل کند هر روز از اشک تو نام کربلا جاودان مانده به لوحِ دل، پیام کربلا گشته دل‌ها مُحرم بیت الحرام کربلا کربلا گفتم، هوایی شد دلم بار دگر چون همیشه کربلایی شد دلم بار دگر سوی گلزار شما دل را هوایی می‌کنم برغبار درگه تو جبهه‌سایی می‌کنم کی از این "دَر" لحظه‌ای فکر جدایی می‌کنم من ز درگاه شما تنها گدایی می‌کنم چون «وفایی» با توّلای تو غرق نعمتم تا قیامت سائل این آستان رحمتم ✍
حیدر به بستر خود، حالی غریب دارد دختر کنار بابا، «امن یُجیب» دارد خون، کرده ارغوانی، گل‌چهرۀ علی را زینب نگاه بر این، «شیب الخضیب» دارد اشک حسن چکیده، از چشم خون‌فشانش حسین در دل خود، غمی عجیب دارد آوای واعلیا، پُر کرده آسمان را هر کودک یتیمی، در دل لهیب دارد پیداست که دوایی، غیر از شهادتش نیست وقتی نگاهِ حسرت، بر او طبیب دارد گرفته محسنش را، بر روی دستْ زهرا حبیبه شوق وصلِ، روی حبیب دارد دنیا نداشت پاسِ، این رحمت خدا را بعد از علی جهانی، "حسرت" نصیب دارد از غربت علی و، از دعوت حسینش پیداست کوفه نسلی، مردم‌فریب دارد ای کاش بر «وفایی»، گویند عندلیب‌اش گرچه به باغ وصفش، بس عندلیب دارد ✍ ┅┅┅┅┄❅[﷽❅┄┅┅┅┅┄
تا بیابان نجف، او را شبانه می‌برند مثل زهرا نیمه‌ی شب، مخفیانه می‌برند آن‌که عمری بارِ غم بر روی شانه می‌کشید حال جسمش را غریبانه به شانه می‌برند باز هم داغ مزار مخفیانه تازه شد چون علی را هم به قبری بی نشانه می‌برند بچه‌های داغدیده از کنار تربتش بارِ سنگین غم او را به خانه می‌برند کوفیان کشتند حیدر را، ولی در کربلا اهل بیتش را چرا با تازیانه می‌برند؟ کودکان خسته‌ی او را به جرم بی کسی بی بهانه می‌زنند و بی بهانه می‌برند ای «وفایی!» آل عصمت، در ره احیای دین حرف خود را بر در حی یگانه می‌برند ✍
علیه‌السلام 🔹درس بندگی🔹 نام گرامی‌اش اگر عبدالعظیم بود عبد خدای بود و مقامش عظیم بود گر از کرامتش همه کس فیض می‌برد از نسل خاندان امامی کریم بود عطر حدیث آل رسول از لبش چکید در مکتب فضیلت و تقوا فهیم بود تنها نبود پیک خوش‌الحان باغ عشق پرهیزگار و عابد و زاهد، حکیم بود آموخت درس بندگی از اهل‌بیت نور محبوب پیشگاه خدای علیم بود غیر از خدا نداشت نیازی به هیچ‌کس در عمر خویش صاحب طبعی سلیم بود لبخند مهربانی و گرمش چو آفتاب دست نوازشی به سر هر یتیم بود گل‌سیرتان عشق به مدحش سروده‌اند اخلاق او لطیف‌تر از هر نسیم بود پیوسته او به منزل مقصود می‌رسید زیرا صراط زندگی‌اش مستقیم بود هفتاد و نُه بهار ز عمرش گذشت و باز در سایۀ امید و ولایت مقیم بود پروانۀ بهشت به دستش دهد خدا هر کس که زائر حرم این کریم بود هر کس که رو نمود بر این آستانه گفت این بوستان عشق، بهشتی‌شمیم بود عبد حقیرِ اوست «وفایی» اگر چه باز دل در جوار حضرت عبدالعظیم بود 📝
چندین بهار چندین بهار از غم روح خدا گذشت آگه نشد کسی چه به دل های ما گذشت آتش فکند داغ غم او به سینه ها خون جگر زدیده ی اهل ولا گذشت با رفتنش نرفت ز دل های ما که او ازمرز عشق ،مظهر صدق وصفا گذشت درماتم فراق امید تمام خلق بیگانه سوخت تاچه به هر آشنا گذشت دست فلک حسین زمان ما دراین زمین که واقعه ی کربلا گذشت یک لحظه دل به دار فنا او نداده بود تا آن سرا رسید چو از این سرا گذشت درهر کجاست پرچم ماتم در اهتزاز غوغا به پاست در دل اگر بی صدا گذشت
حالا که برگشتی سرت پیکر ندارد بابا رقیه طاقتی دیگر ندارد از بس که خورده سنگ و چوب و ضرب خنجر یک جای سالم این سر و حنجر ندارد سرخی چشمم را ببین از ضرب سیلی حوریه‌ات سویی به چشم تر ندارد ای گوشوار عرش! بنگر دخترت را گوشم شده پاره، دگر زیور ندارد از تازیانه بال‌های من شکسته دیگر کبوتربچه‌ی تو پر ندارد زهرا مرا بوسید در صحرا که دشمن هرگز نگوید دخترت مادر ندارد دردانه‌ات را با شهیدان هم‌سفر کن تاب جدایی از علی اصغر ندارد بس کن «وفایی» اضطرابم بیشتر شد تاب سخن دیگر دل مضطر ندارد ✍
آخر کمی بخواب! چرا گریه می‌کنی؟ با سینۀ کباب چرا گریه می‌کنی؟ با ناله نبض تو چقَدَر کُند می‌زند با بغض در گلو نفست تُند می‌زند آه ای رقیه! جان من آرام گریه کن آهسته درسکوت دل شام گریه کن با گریه‌های خویش قیامت بپا مکن با ناله اینقدر پدرت را صدا مکن ای وای من که محشرکبری شروع شد بار دگر قیامت عظما شروع شد آرام شو ز گریه و شیون، رقیه جان بابا رسیده با سر بی تن، رقیه جان روپوش را زچهرۀ بابا تو پس بزن جانت به لب رسیده! شمرده نفس بزن از گریه‌های خویش به بابا سخن بگو از آنچه دیده‌ای تو به صحرا سخن بگو یکدم به سیل اشک روانت امان مده رخسارۀ کبود به بابا نشان مده بوسه زدی به لعل لب، از جا بلند شو دیگر بس است دیدن بابا، بلندشو عمه چرا صدای تو دیگر نمی‌رسد؟ غمناله‌ات به گوش من آخر نمی‌رسد؟ عطر گلی شنیدی و بی‌هوش گشته‌ای حرفی نمی‌زنی و تو خاموش گشته‌ای در گوش باب خویش چه گفتی که پر زدی ما را گذاشتی و تو ساز سفر زدی پرپر شدی و طاقت هجران نداشتی بر روی داغ‌های دلم غم گذاشتی بگذار تا بگریم و کوته سخن کنم این نیمه‌شب برای تو فکر کفن کنم بر دوش اهل بیت، سه ساله بلند شد خاموش شد «وفایی» و ناله بلند شد ✍
این امامی که چنین سلسله برپادارد به خداوند قسم دست توانا دارد گرچه ازگردن آزردۀ اوخون ریزد درره عشق دل و جان شکیبا دارد چهره اش سرخ شده گرچه زخون جگرش نورتوحید درآئینۀ تقوا دارد آسمان ز آتش آه دل او می سوزد ناله اش سخت اثر در دل خارا دارد اشک برغربت وتنهایی او می ریزد این هلالی که سرنیزه تماشا دارد لحظه هایش همه پرشورتراست ازشب قدر برلبش زمزمه ای داردو احیا دارد درره دوست به تقدیرخداوندرضاست باخداوند توگویی سرسودا دارد گاه برعترت یاسین نگهش دوخته است گه نظر برسرببریدۀ بابا دارد شامیان! شرم نکردیدزحق؟برسرتان آسمان گرکه شرربار شودجادارد هرچه خاکستروآتش به سراو ریزید شمع ازسوختن خویش چه پروا دارد هیچ دانید چه کس زیر غل وزنجیراست آن که اعجازازاوعیسی وموسی دارد هرکه امروز«وفایی» زغمش گریه کند چه غمی دردل خودازغم فردا دارد ✍️