eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
8.8هزار دنبال‌کننده
20.2هزار عکس
23.2هزار ویدیو
1.7هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
نفس عمیقے ڪشیدم و با تاسف ادامہ دادم: اے ڪاش فقط مشڪلم حجابم بود…خیلے خطاها ڪردم خیلے… فاطمہ گفت: -ببین عسل هممون خطاهاے بزرگ وڪوچیڪ داریم تو زندگے فقط تو نیستے! با التماس دستم رو بردهانش گذاشتم وگفتم: -خواهش میڪنم بزار حرفم رو بزنم چرا تا میخوام خود واقعیمو بهت معرفے ڪنم مانعم میشے؟ او دستم رو ڪنارزد و پرسید: -حالا شما چرا اینقدر اصراردارے اعتراف بہ گناه ڪنے؟ فڪر میڪنے درستہ؟ ! سرم رو با استیصال تڪان دادم و گفتم: -نمیدونم. ..نمیدونم…فقط میدونم ڪہ اگہ بناباشہ بہ یڪے اعتماد ڪنم وحرفهامو بزنم اون تویے وبعد از این ڪہ بگے فڪر میڪنے چے میشہ؟ -نمیدونم!!!! شاید دیگہ براے همیشہ از دستت بدم او اخم دلنشینے ڪرد و باز با نمڪ ذاتیش گفت:.-پس تصمیم خودتو گرفتے!!!! فقط از راه حلت خوشم نیومد.میتونستے راه بهترے رو براے دڪ ڪردنم پیدا ڪنے! میان گریہ خندیدم: -من هیچ وقت دلم نمیخواد تو رو از دست بدم فاطمہ او انگشت اشاره اش رو بہ حالت هشدار مقابل دیدگانم آورد و گفت: -والبتہ ڪورخوندی دختر جان! من سریش ترین فرد زندگیتم! مطمئن نبودم..بخاطر همین با بغض گفتم: -ڪاش همینطور باشہ… او خودش رو جمع وجور ڪرد و با علاقہ گفت: -خوب رد ڪن اعترافتو بیاد ببینیم… میخواستم حرف بزنم ڪہ او با چشم وابرو  وادار بہ سڪوتم ڪرد وفهمیدم ڪسے بہ ما نزدیڪ میشود. سرم را برگرداندم و همان خانمے ڪہ مسؤول برنامہ‌ ها بود را دیدم ڪہ با لبخندے پرسشگرانہ بہ سمتمون میومد.با نگرانے آهستہ گفتم: -واے فاطمہ الانہ ڪہ بیاد یہ تشر بزنہ بهمون فاطمہ با بیتفاوتے گفت: -گنده دماغ هست ولے نہ تا اون حد..نگران نباش.رگ خوابش دست خودمہ. ایشون در حالیڪہ بهمون سلام میڪرد مقابلمون ایستاد و با لحن معنے دارے خطاب بہ فاطمہ گفت: -بہ بہ خانوم بخشے!!!میبینم ڪہ فرمانده ے بسیج در وقت خاموشے اومده هواخورے!!! فاطمہ با لبخند و احترام خطاب بہ او پاسخ داد:-و خانوم اسڪندرے هم مثل همیشہ با تمام خستگے آماده بہ خدمت!! هردو خنده ے ڪوتاه واجبارے تحویل هم دادند.بعد خانوم اسڪندرے خیلے سریع حالت چهره اش را جدے ڪرد و پرسید: -مشڪلے پیش اومده؟ چرا نخوابیدید؟ اگر فرماندهان ببینند گزارش میدن فاطمہ با آرامش پاسخ داد: -قبلا با جناب احمدے هماهنگ ڪردم. بعد در حالیڪہ دست مرا در دستانش میگذاشت ادامہ داد: -دوست عزیزم حال خوشے نداشت.در طول روز وقتے برای شنیدن احوالاتش نداشتم.باخودم گفتم امشب ڪمإ برای گپ زدن با ایشون وقت بزارم. خانوم اسڪندرے نگاه موشکافانہ اے بہ من انداخت و بگمانم با کنایه گفت: -عجب دوست خوبے.!! پس پیشنهاد میدم اینجا ننشینید.سربازها رفت وآمد میڪنند خوب نیست.تشریف ببرید بہ خوابگاه مسئولین. فاطمہ گفت: -ممنون ولے ما در مدتے ڪہ اینجا بودیم سربازی ندیدیم.ومیخواستیم تنها باشیم.بنابراین خوابگاه مسئولین گزینہ ے مناسبی نیست.. ماحصل صحبتهای این دونفر این شد ڪہ ما طبق خواست خانوم اسڪندرے ڪہ ڪاملا مشخص بود یڪ درخواست اجباریست بہ سمت خوابگاه مورد نظر ڪہ بہ گفتہ ےایشون ڪسے داخلش نبود راه راڪج ڪردیم و او وقتے بہ آنجا رسید بہ فاطمہ گفت: -من یڪساعت دیگر برمیگردم. ڪہ یعنے هرحرفے دارید در این یڪساعت بہ سرانجام برسونید. تا رفت بہ فاطمہ با غرولند گفتم: -بابا اینجا ڪجاست دیگہ!!! یعنے یڪ دیقہ هم نمیتونیم واسہ خودمون باشیم.؟ فاطمہ با خنده ے شیطنت آمیزے گفت: -فقط یڪ ساعت…. گفتم.: -خیلے ڪمہ… گفت:پس حتما صلاح نیست.. من با لجبازے گفتم:   -آسمون بہ زمین بیاد زمین برسہ بہ آسمون من باید امشب باهات حرف بزنم  ادامہ دارد... نویسنده: