eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
10.6هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
19.7هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 موضوع: فرزند پروری کنترل_خشم 🔷(قسمت سوم) ❌ پرخاشگر واقعی کیست؟
🎬: چندین سال از سلطنت ساراگون می گذشت، ساراگون با تکیه بر قدرت معبد بر دشمنانش پیروز شده بود و با نیروی سحر و جادو اکثریت مردم را به سمت خود جذب کرده بود. از همان سال اول حکمرانی ساراگون، او دستور بازسازی شهر را طبق نقشه ای که معبد در اختیارش گذاشته بود در دستور کار قرار داده بود، حالا شکل ظاهری شهر آکاد کلا با قبل تفاوت پیدا کرده بود. شهری بزرگ و بسیار زیبا و مجلل، در ورودی شهر دروازه ای بزرگ و سنگی تعبیه شده بود که بالای این دروازه تمثال خدایان شهر از لات و بعل و بغ گرفته تا ایشتار همگی طراحی شده بود، یعنی هر کس وارد این شهر می شد می بایست از زیر تمثال خدایان بگذرد و به آنها ادای احترام کند. به دستور ساراگون، در مرکز شهر زیگورات بزرگی ساخته شده بود که تمام خیابان ها و محله های شهر به آنجا منتهی میشد و از هر محله در ورودی این زیگورات عظیم، دروازه هایی وجود داشت و هر دروازه نگهبانی داشت. به دلیل اینکه مردم قوم عاد و شهر آکاد بسیار عظیم الجثه بودند، ساختمان هایی هم که بنا کرده بودند بسیار عظیم و بزرگ بودند و سنگهای غول پیکری از کوه ها جدا میشد و با آن ساختمان های مجلل بنا می کردند. مرکز و نقطه عطف شهر آکاد همان زیگورات بود و در پشت این دیوار هایی که از زیگورات محافظت می کردند دو ساختمان بزرگ قرار داشت که یکی از آن ها کاخی بسیار بزرگ و با شکوه و مستحکم است و در کنار آن معبدی با شکوه که محل پرستش بود قرار داشت. آن کاخ مجلل و با شکوه محل استقرار پادشاه و امور سیاسی بود و معبدی که در کنار آن قرار داشت نقش مرکز حکمرانی مذهبی شهر را به عهده داشت. مردان سیاسی در کاخ مشغول مسائل سیاسی بودند و رجال مذهبی که کسی جز کاهنان نبودند در معبد مشغول امور معنوی و دینی بودند. اگر با دقت نگاه می کردیم، این شهر مجلل و زیبا با نمادهای زیادی از ابلیس تزیین شده بود و اگر از بالا به این شهر نگاه می کردیم متوجه می شدیم که شهر به دو قسمت متمولین و فقرا تقسیم شده بود. هر چه از مرکز شهر فاصله میگرفتیم ساختمان ها ساده تر و فقیرانه تر می شدند و ساختمان های اطراف زیگورات و معبد، هر کدام کاخکی کوچک برای صاحبانشان بود. فاصله طبقاتی در شهر آکاد بیداد می کرد، به طوریکه برایشان جا افتاده بود که فقط اغنیاء حق زندگی کردن دارند و مثلا اگر یکی از فقرا در زیر سم اسب یک متمول له می شد و از نفس می افتاد، امری عادی بود و برایشان هیچ اهمیتی نداشت در این شهر و این تمدن، اغنیاء روز به روز پولدارتر و فقیران روز به روز فقیرتر میشدند و علاوه بر این، فرهنگ های این دو طبقه هم در همه چیز خوردن و پوشیدن، مدرسه رفتن و حتی بازی کردن بچه ها فرق داشت و اکثریت مردم این تفاوت ها را پذیرفته بودند. در این شهر باشکوه که ساراگون افتخار بازسازی آن را داشت قسمت اعظم مردم شهر بت پرست بودند و کاهنان با سحر و جادو، مردم را مفتون خود و در بند ابلیس می کردند. ادامه دارد... 📝به قلم: ط_حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
🎬: مردم شهر آکاد در شهری زیبا و پر از برج و بارو زندگی می کردند، مردمی که دچار تبرّج شده بودند و این تبرّج نه اینکه مختص ساختمان سازی و نمای ظاهری زندگی شان باشد، بلکه در اخلاق و رفتار و اعتقادات هم به این ویروس ابلیسی مبتلا شده بودند و هر کسی می خواست با داشته هایش به دیگری فخر بفروشد و خود را برتر از دیگران بداند. جامعه به دو طبقه ثروتمندان و غلامان تقسیم شده بود، در این جامعه غلام ها و طبقه ضعیف جامعه به جای زندگی در برج و حتی خانه معمولی، در بیغوله و ویرانه زندگی می کردند، از نظر متمولین، ارزش وجودی انسان های فقیر از ارزش حیوانات هم پایین تر بود و کشتن یک غلام یا یک کودک از طبقه پایین به اندازه کشتن یکی از حیوانات خانگی شان هم ارزش نداشت، جامعه به مرزی از انحطاط رسیده بود که می بایست پیامبری از سوی خدا مبعوث شود تا بنی بشر بیش از این به انحطاط نروند. پس اراده خدا بر آن تعلق گرفت که منجی وعده داده شده را که نوح بشارت او را داده بود، برانگیزد. در این زمان «هود»جوانی چهل ساله بود، یکی از مردم شهر آکاد که همه او را به راستگویی و امانت داری میشناختند چه آنان که خدا پرست بودند و چه آنانکه بت ها را می پرستیدند، همه به امین بودن هود گواهی می دادند. پس جبرئیل از طرف خدا بر هود نازل شد و به او بشارت داد که او برگزیده شده تا پیغامبری کند در زمین... حضرت هود شکر خدا را به جای آورد و برای اینکه نبوت خود و پیام خدا را به مردم برساند به سمت مرکز شهر حرکت کرد او می خواست بر بالای زیگورات رود و با صدایی رسا، مأموریت خودش را به گوش همگان برساند. در طول مسیر افراد زیادی به هود به عنوان امین مردم، احترام می گذاشتند و هود آنها را دعوت می کرد که با او همراه شوند و به مرکز شهر بیایند تا سخنان مهمی را که قرار است بزند، همه بشنوند و مردم همراه او شدند. کم کم این جمعیت زیاد و زیادتر شد و تا به مرکز شهر رسیدند، جمعیتی عظیم دور هود را گرفته بودند. کاهن اعظم که از بالای برج معبد شهر را می نگریست، با دیدن این جمعیت ترسی در جانش افتاد و با خود گفت: چه اتفاقی افتاده؟! نکند منجی که نوح وعده کرده ظهور نموده و با هراسی که در دلش افتاده بود زنگ معبد را به صدا درآورد تا دیگر کاهنان برای هر امری که اقتضا کند، آماده باشند ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی 🌕✨🌕🌕✨🌕✨🌕
🎬: حضرت هود نزدیک یکی از ورودی های زیگورات شد، نگهبان ورودی مانند دیگر مردم شهر آکاد، حضرت هود را خوب میشناخت، پس با احترام سلامی کرد و بدون انکه بداند هود برای چه به این سمت می آید به کناری رفت و حضرت هود خود را به بالای برج وسط زیگورات رساند، جمعیت زیادی پایین جمع شده بودند، هود دستانش را به علامت سلام و سکوت بالا برد و فرمود: به نام خداوند یکتا، خداوندی که زمین و آسمان، خورشید درخشان و ماه و ستارگان، درختان پربار و آب های خروشان، گیاهان و جانوران را آفرید و همه را در خدمت بنی آدم قرار داد تا در این دنیا به راحتی زندگی کنند و او را عبادت نمایند، سلام بر همه شما....بی شک تمام شما مرا می شناسید، من یکی از همشهریان شما هستم که به گواهی خودتان به درستکاری و امانتداری شهره هستم. ای مردم شهر آکاد؛ بدانید و آگاه باشید که خداوند اراده کرده و مرا برگزیده تا راهنمای شما در این دنیای فانی باشم، به من امر فرموده تا شما را به راه راست و راه پاکی ها و صداقت که همان مسیر الی الله است دعوت کنم و به شما بشارت نعمت های بیشماری را دهم که خداوند در اختیارتان قرار داده تا در آسودگی و آرامش طی مسیر کنید و به مقام قرب الهی نائل شوید... مردم که سراپا گوش شده بودند، حتی پلک هم نمی زدند تا بفهمند انتهای حرف هود به کجا ختم میشود. حضرت هود نفسی تازه کرد و ادامه داد: ای مردم! شما راه ناصواب رفتید و به تبرّج و فخر فروشی رسیدید، اخلاق های ابلیسی در شما نمودار شده و شراب که ساخته دست ابلیس است می نوشید و به هم نوعان خود ظلم و ستم روا می دارید و من برگزیده شدم تا با این مناسک ابلیسی مبارزه کنم، اما فقط یک خواسته دارم و آن این است که بت پرستی را ترک کنید و به درگاه خدا بازگردید، همانا ریشه تمام فساد و ظلم ها اینک همین بت پرستی ست، چگونه تمسک میجویید به سنگ های بی جانی که با دست خود تراشیده اید و روح ابلیس و اجنه شیطانی در آنها حلول کرده و شما را گمراه نموده است، همانا من هود، همشهری شما هستم همان کس که حضرت نوح وعده آمدنش را داده بود و به مردم توصیه کرد که مرا یاری نمایند. پس شهادت دهید که خدایی جز خدای یگانه نیست و دست بیعت به من دهید تا خداوند شما را یاری نماید. در این هنگام یکی از مردم فریاد برآورد: ای هود! ما تو را به درستکاری می شناسیم، حالا که ادعای نبوت می کنی، بگو چه خدمتی برای ما انجام میدهی و چه نفعی برای ما داری؟! هود سری تکان داد و فرمود: شما که بت ها را می پرستید، بت ها چه خدمتی به شما می کنند؟! کاهنان معبد که در حکم وزرای بت ها هستند چه خدمتی به شما کرده اند غیر ازاینکه از شما هدیه و پول و طلا طلب می کنند؟! اما اگر روی به عبادت پروردگار آورید، همانا نعمت هایی که در اطراف دارید و همه از آن خداوند یکتاست است که به شما ارزانی داشته، بیشتر می شود و شما با توسل و توکل به خدا و رهنمودهای من که پیامبر او هستم، به تمام امور دنیوی که مد نظرتان هست می رسید ولی با این تفاوت که من، مانند کاهنان هیچ مزد و پول و هدیه ای از شما نمی خواهم. در این هنگام، یکی از کاهنان ارشد معبد که این حرفها برایش سنگین بود، نیشخندی زد و گفت: ای هود! ای پیامبر دروغین، اگر راست میگویی معجزه ای بیاور تا همه با هم به تو ایمان آوریم.... ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕
پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم‌: ای فاطمه همانا خداوند با خشم تو خشمگین و با رضایت و خشنودی تو خشنود می‌شود. 🥀فرارسیدن ایام فاطمیه (به روایت 75 روز)تسلیت باد.
سخت است پیش چشم تو مادر بیفتد مادر بیفتد ، سوره ی کوثر بیفتد لنگ است کار خانه وقتی که نود روز خانومِ خانه گوشه ی بستر بیفتد از هُرم آتش هم اگر پلکی بسوزد سخت است اشک از چشم های تر بیفتد شیر خدا باشی و بند غم به دستت شرمنده خواهی شد اگر همسر بیفتد اصلا تصوّر کن خودت را جایِ مولا پیشّ نگاهت یاسِ پیغمبر بیفتد یا نه تصوّر کن خودت را جایِ بی بی روی زمین افتاده باشی، ... دَر بیفتد پائین گرفته صورتش را که مبادا چشمش به چشمانِ تَرِ حیدر بیفتد ** دختر به مادر می رود، پس این طبیعی است یک روز هم در کوچه ای دختر بیفتد
يا فاطِمَةُ الزَّهْراءُ ، يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ ، يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ ، يَا سَيِّدَتَنا وَمَوْلاتَنا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكِ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكِ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا ، يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعِي لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ امیرالمومنین علیه السلام وقتی که وارد خانه می شود این شبها دیگر شب های آخر عمر حضرت زهرا هستی گر وقتی وارد می شود می بیند شمع خانه اش دارد آب می شود هر روز لاغر تر هر روز حضرت افتاده تر امیرالمومنین علیه السلام غیرت الله است وقتی این صحنه ها را می بیند : ای گل صد برگ من پرپر مشو شمع من خاموش و خاکستر مشو شمع خانه علی داری آب می شوی جان حیدر دست بر پهلو مگیر من که مُردم دیگر از من رو مگیر فاطمه جان از من همه رو می گیری از حدیث کوچه بر دل آتشم فاطمه جان شنیدم نامحرم ها توی کوچه محاصره ات کردند فاطمه از تو خجالت می کشم. روز اول ازدواجمان پدر بزرگوارت آمد خانه دستمان را توی دست هم گذاشت گفت: علی جان کارهای بیرون منزل با تو باشد فاطمه جان کارهای درون منزل هم با تو. تو چقدر خوشحال شدی که الحمدالله پدرم جوری تقسیم کار کرد که من بیرون نروم نامحرمی را نبینم نامحرمی من را نبیند اما فاطمه جان مثل اینکه برعکس شد من خانه نشین شدم و تو بیرون خانه حامی من شدی.
دست دشمن یار تنهای مرا ازمن گرفت حامی افتاده از پای مرا از من گرفت بشکند دستی که دیدم در میان خانه ام با غلاف تیغ زهرای مرا از من گرفت روزگارش چون شب هجران یارم تیره باد آنکه ماه عالم آرای مرا از من گرفت بشکند آن دوزخی پائی که از ضرب لگد در بهشت وحی طوبای مرا از من گرفت قلب صد چاک مرا همچون پر پروانه سوخت آنکه شمع آرزوهای مرا از من گرفت غنچه را نشکفته چید و شاخه را در هم شکست آنفدر گویم که زهرای مرا از من گرفت فاطمه با هر دمش بر جسم من می داد روح آسمان تنها مسیحای مرا از من گرفت تا بخندد دشمن بی رحم بر تنهائیم یاور تنهای تنهای مرا از من گرفت (میثم) از قول علی بنویس با خون جگر مرگ زهرا کلّ دنیای مرا از من گرفت نخل 4، ص150
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
... گاهی خدا ما رو درون آب های متلاطم میندازه نه برای اینکه غرق مون کنه برای اینکه پاک مون کنه … ✨ به خدا اعتماد کن
/ هرچه کنی به خود کنی زمانی که نجار پیری بازنشستگی خود را اعلام کرد صاحب کارش ناراحت شد وسعی کرد او را منصرف کند! اما نجار تصمیمش را گرفته بود… سرانجام صاحبکار درحالی که با تأسف بااین درخواست موافقت میکرد، ازاو خواست تا بعنوان آخرین کار ساخت خانه ای را به عهده بگیرد.. نجار نیز چون دلش چندان به این کارراضی نبود به سرعت مواد اولیه نامرغوبی تهیه کرد وبا بی دقتی به ساختن خانه مشغول شد وکار را تمام کرد. زمان تحویل کلید،صاحب کار آن را به نجار بازگرداند و گفت: این خانه هدیه ایست از طرف من به تو به خاطر سالهای همکاری! نجار یکه خورد و بسیار شرمنده شد، درواقع اگر او میدانست که خودش قرار است دراین خانه ساکن شود لوازم ومصالح بهتری برای ساخت آن بکار میبرد وتمام دقت خود رامیکرد "این داستان زندگی ماست" گاهی ما کمترین توجهی به آنچه که هرروز میسازیم نداریم، پس در اثر یک اتفاق میفهمیم که مجبوریم درهمین ساخته ها زندگی کنیم، اما فرصتها ازدست میروند وگاهی شاید،بازسازی آنچه ساخته ایم ممکن نباشد.. 👈🏻شما نجار زندگی خود هستید و روزها،چکشی هستند که بریک میخ از زندگی شما کوبیده میشوند!
♥️🍃 🍃این روزها... 👌ســعے ڪن مـــــدافع باشے ازنــفوذ شـیطان ✅شاید سخت تر از مدافع بودن مدافع قـــــــلب شدن باشد... 🌺" الْقَـــــلْبُ حـــــَرَمُ اللَّه "ِ قــلب، خـــ❣ــداوند متعال است پس در او غیر او را ســـــاڪن نڪن‼️
دختره با کلی آرایش برگشته میگه: واقعاً شما پسرا این دختر چادریا رو از ما بیشتر دوس دارین؟ پسره خیلی رک گفت: آره!!! دختره جواب داد: پس اگه دوسشون دارین چرا نگاهشون نمیکنین و سرتون رو میندازین پایین از پیششون رد میشید؟؟؟ پسره گفت: آره تو راس میگی ما نباید سرمون رو پایین بندازیم اصلا سر پایین انداختن کمه؛ باید تعظیم کرد در مقابل یادگار حضرت زهــــــــــــرا سلام علیها...❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکم بخندیم لِلعادَةِ عَلى كُلِّ إنسانٍ سُلطانٌ عادت، بر هر انسانى سلطه دارد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌀 پایان ده سال گمراهی 🎥 حکایت خانمی که ده سال مبلّغ احمد الحسن بود و به فضل الهی هدایت شد را از زبان خودش بشنوید
♦️ قبض برق اعمالتان رسید! 🔹 اقتصاد و هسته‌ای را با اعتماد به دشمن تضعیف و ظرفیت‌ها را قربانی جناح بازی می‌کنند! وقتی هم که نیازهایی اساسی مردم آسیب دید حاشیه می‌سازند... 🔸 مقصر اصلی این وضعیت کسانی هستند که نردبان قدرت این بی کفایت‌ها شدند! و اکنون دلخوش به حواشی مانند آیفون و فیلترینگ و امثالهم هستند... 👤 حسین کاوه ✍️ #️⃣
〽️ سخنان محکم بشار الاسد در نشست فوق العاده ریاض 🔹 ما در ماجرای فلسطین دانه صلح پیشنهاد میدهیم اما در حال چیدن خون هستیم . اگر تغییر نتایج میخواهیم باید از روش های جایگزین استفاده کنیم. 🔹 اگر فلسطینیان حق زندگی نداشته باشند، باقی حقوق آنها چه ارزشی دارد؟ اولویت در حال حاضر توقف کشتارها، توقف نابودی و توقف پاکسازی قومی است. 🔹ما باید گزینه‌هایمان را مشخص کنیم. آیا تنها محکوم می‌کنیم، یا از جامعه جهانی درخواست می ‌کنیم؟ برنامه اجرایی ما چیست؟ ما با یک نهاد استعماری روبرو هستیم. ما با یک ملت طرف نیستیم. بلکه با شهرک نشینانی روبرو هستیم که به گله های حیوان وحشی ‌شبیه ترند! ✍ هیچ مقام بلندپایه رسمی در این اجلاس به اندازه رئیس جمهور بشار اسد، شبیه اهالی جبهه مقاومت سخن نگفت! اجلاسی که نام اضطرار به خود گرفت و با چند بیانیه شبیه بیانیه های سازمان ملل و بی هیچ اقدام عملی پایان یافت دیپلماسی بدون عملگرایی در میدان، دیپلماسی میدان نیست جناب پزشکیان!
برای خرید موشک به روسیه رفتیم، یک موشک چشممو گرفت موشکی با برد ۳٠٠کیلومتر و خطای ۲۵متری موقع اصابت به هدف موشک رو خواستم، ژنرال روس موافقت نکرد گفت: فروشی نیست اصرار کردم، رد کرد گفت: من میشناسمت، اگه ما این موشک و به ایران بفروشیم میری از روش می‌سازی، قول دادم این کارو نمیکنم ولی قبول نکرد، ناراحت شدم گفتم: ما این موشک روخودمون میسازیم ژنرال روس خندید برگشتم ایران، هرچه روی این طرح کار کردیم جواب نگرفتیم پناه بردم به مشهد به آغوش امام رضا علیه السلام.. سه روز میرفتم حرم توسل میکردم بعد روی کارم فکر میکردم، روز سوم عنایتی از آقا شد، جرقه ای توی ذهنم خورد برگشتم محل استقرارمون، تو دفترنقاشی دخترم طرحی که به ذهنم اومده بود و کشیدم برگشتم تهران، برگشتیم سرکار طرح رو پیاده کردم، شد, بهتر از موشک روسی و دقیق تر از اون شد اسمشو گذاشتیم فاتح، فاتح ۱۱٠ اولین سری از موشک های نقطه زن ایرانی با خطای زیر ۱٠ متر امام رضا گره موشکی مارو تو دفترنقاشی یه دختربچه حل کرد سالها بعد و درجریان جنگ اوکراین، روسیه خواستار خرید موشک های فاتح۱۱٠ از ایران شد.. "شهید " ایام سالگرد شهید سردار تهرانی مقدم پدر موشکی ایران گرامی باد
enc_16413967819156913919382.mp3
3.61M
سلام مادر 🌱‌🌻💚