#رمان
#رهایی_از_شب
#قسمت_سی_و_ششم
در مدتے ڪہ زیر سرم بودم از فرط خستگے بیهوش شدم.در خواب، حاج مهدوے را دیدم ڪہ با ناراحتے به سمتم مے آمد و با نگاهے ملامت گر ڪنار بسترم ایستاد.
گوشیم در دستاتش بود وزنگ میخورد.
با ترس و اضطراب ازش پرسیدم :
-چیشده حاج اقا؟ چرا ناراحتید؟
او با ناراحتے پاسخ داد:
-از درمانگاه ڪہ بیرون آمدیم یڪ راست بلیط میگیرید و میرید تهران.!!!این پسر ڪیہ؟!
با من من گفتم :
-ن ..نمیدونم…
او نفس عمیقے ڪشید و گفت:
-مهم نیست!!!خانم بخشے همہ چیز را راجع بہ شما بهم گفت.
من با ناباورے و شرمندگے بہ فاطمہ ڪہ ڪنار تختم بود نگاه ڪردم و گفتم:
-فڪر میڪردم رازدارے..تو ڪہ گفتے چیزے نشنیدے؟؟!!!
فاطمہ سرے با تاسف تڪان داد و گفت:
-متاسفم!!ولے اگہ تا حالا هم سڪوت ڪردم بہ حرمت جدت بود.فڪر میڪردم میخواے عوض شے.ولے تو از اعتماد ما سواستفاده ڪردے تو وجهہ ےڪاروان رو خراب میکنے.
من با بغض و اشڪ بہ آن دو نگاه میڪردم و گفتم:
-من من توبہ ڪردم..
حاج مهدوے گفت:خواهر من! !!این چہ توبه ایہ ڪہ نامحرم بہ موبایلتون زنگ میزنہ وسراغتونو از من میگیره؟ ! اصلابہ فرض ڪہ توبہ ڪرده باشے.جواب اینهمه دل شڪستہ و نفس های لگام گسیختہ وبیدارشده رو چے میدے؟ حالا هم ڪہ اومدے سراغ من.!فڪر ڪردے نمیدونم چندوقتہ منو تا دم منزل تعقیب میڪنے؟
من گریہ ڪردم و دل بہ دریا زدم:
-بخدا حاج آقا حساب شما سواست..من شما رو دوست دارم.شما براے من منجے هدایتید…
فاطمہ اخم ڪرد..
حاج مهدوے تسبیحش رو پرت ڪرد روے تختم وبا عصبانیت گفت :خجالت بڪش خانوووم!!
من از شرم داشتم آب میشدم.گوشے موبایلم همچنان زنگ میخورد.عکس ڪامران روے صفحہ افتاده بود.
فاطمہ با بدجنسے گوشے رو بہ سمتم دراز ڪرد وگفت:
-بفرما خانووم عاشق پیشہ ے توبہ ڪار!! صید جدیدتونہ!!
من با گریہ و التماس رو بہ آنها گفتم:
-بخدا اشتباه فڪر میڪنید.من دیگہ نمیخوام ڪامرانو ببینم .من تو دوکوهہ توبہ ڪردم.دیگہ اینڪارو نمیڪنم.
زنگ موبایل قطع نمیشد…
میان گریہ والتماس از خواب پریدم.
فاطمہ مهربان و آروم ڪنارم نشستہ بود و نوازشم میڪرد.
قلبم محڪم بہ دیواره هاے سینہ ام میڪوبید.ولے صداے زنگ موبایل همچنان از میان ڪابوسم در گوشم ضربہ میزد.
-گوشیت خیلے وقته داره زنگ میزنہ عسل جان..خواستم جوابشو بدم گفتم بے ادبیہ
هنوز تصاویر خوابم مقابل چشمانم بود.
فاطمہ گوشیم رو بہ سمتم دراز ڪرد و گفت:
-آقا ڪامرانہ!!
قلبم هرے ریخت…
فاطمہ اسم او رو دیده بود..
واے چہ آبرو ریزے ای شد.حالا چہ ڪار باید میڪردم؟
فاطمہ با اصرار نگاهم ڪرد وگفت:جواب بده دیگہ. شایدڪارواجبے داشتہ باشہ باهات.بنده خدا خیلے وقتہ داره زنگ میزنہ
من با تردید بہ گوشے ڪہ در دست او بود نگاه میڪردم و واقعا نمیدانستم باید چہ ڪنم؟ از یڪ طرف با جواب دادن گوشے خط بطلان میڪشیدم بہ توبہ ے خودم..واز طرف دیگہ اگر جواب نمیدادم کامران ول کن معامله نبود و وقت وبے وقت زنگ میزد تا علت بے پاسخ ماندن تماسش را بفهمد.فقط او نبود. مسعود و نسیم هم در این مدت هرچہ تماس گرفتند تلفنم را جواب ندادم.ولے پاسخ ندادن تلفنها ڪار درستے نبود.باید شهامتش را پیدا میڪردم و براے همیشہ خودم رو از بازے آنهاڪنار میڪشیدم.ولے این ڪار امڪان پذیر نبود.تا زمانیڪہ از جانب حمایت دایمے فاطمہ وبہ دست آوردن دل حاج مهدوے مطمئن نمیشدم قدرت چنین ریسڪے را نداشتم.سرنوشت چقدر شرایط سختی درمقابلم قرار داده بود.و من در هیچ ڪدام این شرایط حق انتخابے نداشتم.چون تنها یڪ سر قصہ من بودم.نہ در ادامہ ےرابطه ام باڪامران حق و قدرت انتخاب داشتم ونہ امیدے بہ وصال حاج مهدوے داشتم!!
عشق بے منطق ویڪ طرفہ ے من نسبت بہ حاج مهدوے همچون سرابے بود ڪہ از دور مرا امیدوار میڪرد ولے میترسیدم هرچہ نزدیڪتر بہ او شوم او ازمن دورتر و دورتر شود.
فاطمہ ڪہ بہ نگاه مردد من با تعجب چشم دوختہ بود گفت:
-عسل.!! اون بدبختے ڪہ پشت خطہ از نگرانے مرد..چرا جوابشو نمیدے؟ مگہ آشنات نیست؟
هنوز هم ارتعاش رگهایم براثر ڪابوس چند دقیقہ ے پیش در جانم باقے مانده بود.با صدایے خش دار گفتم:
-تو ڪہ بهتر از هرکسے میدونے من آشنا ندارم.نمیخوام جوابشو بدم
فاطمہ میدانست ڪہ ڪامران دوستم است ولے نمیدانم چرا خودش را بہ کوچہ ے علے چپ میزد.گاهے اوقات ڪارهاے فاطمہ را درڪ نمیڪردم.مخصوصا حالا ڪہ بجاے گفتن حرفے از ڪنار بسترم بلند شد و برایم از بستہ ے روے تخت مقداری آبمیوه داخل لیوان یڪبار مصرف ریخت و تعارفم ڪرد.!!
ادامہ دارد...
نویسنده:#ف_مقیمی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥واکنش تولیت آستان قدس رضوی به توقف موقت حضور زائران در حرم امام رضا(ع)
مصاحبه با رادیو خدمتگزاران.mp3
15.5M
آیا بسته شدن حرم ها در این ایام لازم بود؟
#رمان
#رهایی_از_شب
#قسمت_سی_و_پنجم
روز بعد ڪاملا حواسم بہ رفتارات فاطمہ بود تا بہ یقین برسم ڪہ از چیزے خبرنداره . ولے همہ چیز مثل دیروز بود و حتے او با من مهربانتر وصمیمے ترشده بود.ترجیح دادم من هم دیگر بہ روے خودم نیاورده و حرفے از دیشب بہ میان نیاورم.روزهاے باقے مانده ما رو بہ فڪہ وشلمچہ واروندرود بردند.مسیر گرم و غذاهاے بے ڪیفیت اردوگاه اصلا با معده ے من سازگار نبود و روزے ڪہ ما را بہ شوش زیارتگاه دانیال نبے بردند حال مساعدے نداشتم. ناهارم رو نخورده بودم و بہ پیشنهاد فاطمہ دربازارهاے اونجا دنبال یڪ رستوران یا اغذیہ فروشے میگشتیم تا بتونم چیزے بخورم.من ڪہ واقعا حالم مناسب نبود بہ فاطمہ التماس میڪردم بہ زیارتگاه برگردیم تا استراحت ڪنم.ولے فاطمہ میگفت اگر چیزے بخورم حالم بهتر میشہ!!
در راه ،خاڪ شیر مهمانم ڪرد و گفت :
-گرما زده شدے.اینو بخورے حالت خوب میشہ.خاڪ شیر راڪہ خوردم فقط چند قدم تونستم راه بیام و در شلوغے بازار گوشه اے نشستم.
فاطمہ ڪنارم نشست و با نگرانے پرسید :
-چیشد؟ حالت بدتر شد؟
حالت تهوع مانع پاسخم میشد.و فقط سر تڪان دادم.بدنم خیس عرق شده بود و دلم میخواست همانجا دراز بڪشم .بے چادر!!
سرم رو تڪیہ دادم بہ دیوار و آهسته نالہ زدم.چشمانم سیاهے میرفت وتمام سعیم این بود ڪہ بالا نیارم.فاطمہ شانہ هایم را ماساژ میداد.نمیدانم آب از ڪجا آورده بود وروے صورتم میپاشید.چندنفرے دوره ام ڪرده بودند و نظرے مےدادند. میان آن همہ صدا ولے یڪ صداے آشنا زنده ام ڪرد:
-یا الله! !چیشده خانوم بخشے؟!
فاطمہ صداش نگران و مستاصل بود:
-نمیدونم.حاج آقا.حالشون بہ هم خورده رنگ بہ رو ندارن
-هیچے نیست..گرما زده شدن.با خانمها ڪمڪشون ڪنید ببریمشون یڪ مرڪز پزشڪے!
چشمان نیمہ بازم رو بہ سوے صدا چرخاندم.نیم رخ زیبا و پر ابهت او را دیدم ڪہ گوشے موبایلش روڪنار گوشش قرار داده بود و با ڪسے چیزے را هماهنگ میڪرد. انگار داشت درباره ے من حرف میزد.میگفت شما منتظر ما نمونید.ما اگر رسیدیم با یڪ وسیلہ ے دیگر خودمونو بهتون میرسونیم.
تا همین چند دقیقہ پیش آرزو میڪردم هرچہ زودتر حالم خوب شود و بتونم سرپا بشم ولے حالا تمام سلولهام خداروشاڪر بود بخاطر این حال خراب.!!
نمیدانم دیگران هم از چشمان نیمہ بازم متوجه میشدند ڪہ من بہ چہ ڪسے نگاه میڪنم؟ فاطمہ شانہ ام رو گرفت و با مهربانے پرسید ڪہ آیا میتونم راه برم یا نہ؟
صدای یڪے از بومے هاے آنجا رو شنیدم ڪہ خطاب بہ حاج مهدوی گفت:
-حاج آقا خواهرمونو سوار ماشین من ڪنید برسونمتون درمونگاه.
حاج مهدوے گفت:خیر ببینید
و چندثانیہ بعد من بہ ڪمڪ فاطمہ داخل اون ماشین بودم.تڪانهاے ماشین وگرماے بیش از حد صندلیها وضعم را بغرنج تر ڪرد.دستم را جلوے دهانم گرفتم تا محتویات معده ام خالے نشود.با نالہ واشاره بہ فاطمہ فهماندم چہ اتفاقے در شرف افتادن است.فاطمہ سراسیمہ بہ ڪیفش نگاه ڪرد وگفت تحمل ڪن من چیزے همراهم ندارم.
راننده ڪہ متوجہ گفتگوے ما شده بود بہ فاطمہ گفت: تو زیب صندلے باید یڪ پلاستیڪ باشہ.
فاطمہ با عجلہ دنبال پلاستیڪ گشت ومن پشت سر هم آب دهانم را قورت میدادم تا بالا نیاورم.بدترین لحظات عمرم همان لحظات بود.چون اگر این اتفاق مے افتاد نمیتونستم تو روے هیچ ڪدامشون نگاه ڪنم.تافاطمہ پلاستیڪ را جلوے دهانم گرفت حالم بہ هم خورد و معده و روده ام از شدت حملہ ے محتویات بہ سمت بالا میسوخت ودرد گرفت..
ولے بعدش ڪمے آرام گرفتم وسبڪ شدم.روے صندلے ولو شدم و با صداے نسبتا بلندے نالہ میڪردم. دستانم خواب رفتہ بود و گلویم مإسوخت.
فاطمہ کمے بهم آب داد.و با ڪتاب دعایش بادم میزد.
نگاهم رو بسمت حاج مهدوے ڪہ ڪنار راننده نشستہ بود دوختم و خوشحال از اینڪہ او بخاطر من اینجا بود اشڪهایم روان شد.طفلڪ فاطمہ فڪر میڪرد اشڪهایم بخاطر حالم است، خبر نداشت ڪه من وقتے بہ این مرد نگاه میڪنم دنیا رو فراموش میڪنم.نمیدانم چرا دست از این عشق دوراز دسترس برنمیداشتم و چرا هربار با دیدن قدو بالاے حاج مهدوے دست وپایم رو گم میڪردم و دنیارو زیبا میدیدم.چرا با اینڪہ حاج مهدوے ڪوچڪترین توجهے بہ من نداشت باز هم گرفتارش بودم.بہ درمانگاه رسیدیم .حاج مهدوی مقابلم قرار گرفت و با نگرانے پرسید :
-بهترید خانوم ان شالله؟
-من تکیہ بہ شانہ ے فاطمہ زدم و با اشاره ے چشم وسر پاسخش را دادم.
او با رضایت گفت:خوب الحمدالله..الان میریم پزشڪها یڪ نگاه میندازن بهتون.احتمالا سرمے هم تزریق میڪنند وبهتر میشید.
دلم میخواست بخاطر مزاحمتم عذرخواهے ڪنم ولے ناے صحبت نداشتم. دقایقے بعد من در بخش اورژانس بسترے بودم و طبق پیش بینے حاج مهدوی بهم سرم آمپولهاے تقویتے تزریق ڪردند.
ادامه دارد...
نویسنده:#ف_مقیمی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مشهدی باشی و دلت از بستن حرم امام رضا نگیره😭
ای حرمت ملجاء درماندگاااااان...به تو از دور سلام... ای #امام_غریبم
گرچه دوریم ولی باتو سخن میگوییم
بُعد منزل نبود در سفر روحانی
🌎🌖تقویم واعلانات نجومی🌔🌎
✴️ سه شنبه 👈27 اسفند 98
👈22 رجب 1441👈16 مارس 2020
🕌مناسبت های دینی و اسلامی.
❇️روز خوبی و برای همه امور و حوائج خوب است ان شاءالله.
✅صدقه مقبول و ثواب چند برابر دارد.
✅خواستگاری عقد عروسی.
✅و خرید و فروش پسندیده است.
✅رؤیای ان (شب سه شنبه)در نهایت خوبی و درستی باشد و نباید برای کسی بازگو گردد.
👶مناسب زایمان و نوزاد مبارک و محبوب دلهای مردم گردد ان شاءالله.
🤕بیمار امروز خوب خواهد شد. ان شاءالله
✈️ مسافرت همراه صدقه باشد.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
✳️خرید و فروش و تجارت.
✳️شکار و صید.
✳️دید و باز دید.
✳️فعالیت های سیاسی.
✳️امور کشاورزی.
✳️ و معالجه و درمان نیک است.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) خوب نیست
💉💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن.
🔴 #خون_دادن یا #حجامت در این روز خوب و موجب نیروی دل است.
✂️ناخن گرفتن
سه شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست .
👕👚دوخت و دوز.
سه شنبه برای بریدن،و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست
✅ وقت #استخاره در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
😴😴تعبیر خواب
تعبیر خوابی که شب چهار شنبه دیده شود طبق ایه 23 سوره مبارکه مؤمنون است...
و لقد ارسلنا نوحا الی قومه فقال یا قوم اعبدوا الله..
و مفهوم ان این است که خیر و خوبیی از جانب بزرگی به خواب بیننده برسد که باور نکند. ان شاءالله.. و شما مطلب خود را قیاس کنید.
❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه #یاقابض که موجب رسیدن به آرزوها میگردد .
💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_سجاد_علیه_السلام و #امام_باقر_علیه_السلام و #امام_صادق_علیه_السلام سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸ززندگیتون مهدوی🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☠من که دارم میرم ، ولی به این نمیگن زندگی!😕
🔸️این خانوم با این طنزِ تلخ ، درد کرونا در ایران را خوب توصیف میکند👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعای هفتم صحیفه سجادیه... به فرموده آقا برا رفع بلا در این ایام
‼️ چهارشنبه سوری
🔷س 3518: #چهارشنبه_سوری و شرکت در آن چه حکمی دارد؟
✅ج: چهارشنبه سوری هیچ مبنای شرعی ندارد و اگر مستلزم #ضرر و #فساد یا موجب #ترویج_اعتقادات #باطل باشد، جایز نیست.
#خرافات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 نماهنگ|فرشته رحمت بیمار
🔹نماهنگی از بیانات رهبر انقلاب درباره ارزش کار پرستاران را میبینید.
‼️جبران خسارت بدنی و مالی
🔷س 3519: اگر کسی در شب چهارشنبه سوری، با انداختن ترقّه و امثال آن، موجب اذیّت و آزار دیگران شده باشد، چه وظیفه ای دارد؟
✅ج: درفرض سؤال باید توبه و استغفار نماید، و توبه ی از گناه هم با استغفار و پشیمانی از گناه و تصمیم جدّی بر تکرار نکردن آن حاصل میشود .
و اگر حق النّاس در میان است- یعنی آسیب بدنی و یا مالی به دیگران وارد کرده-، چنانچه آن شخص را میشناسد، باید خسارت آن را جبران کند، و یا به نحوی رضایت او را احراز نماید؛
و اگر او را نمیشناسد، و معلوم نیست، باید مبلغ خسارت را از طرف او به فقرا صدقه بدهد.
🍃
پیامبر اڪرم (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود:
من از جبرییل پرسیدم آیا بعد از من به زمین خواهی آمد ؟
گفت : بلی یا رسول الله
بعد از شما ۱۰ مرتبه به زمین نازل خواهم شد .... و ده گوهر از روی زمین خواهم برد ( به دلیل ڪفران مردم ).
✅پیغمبر فرمودند : آن گوهر ها چیست ؟
عرض ڪرد :
دفعه اول که نازل بشوم برڪت را خواهم برد .
دفعه دوم رحمت را .
دفعه سوم حیا را از چشم زنان .
دفعه چهارم حمیت و غیرت را از مردان.
دفعه پنجم عدالت را از دل سلاطین .
دفعه ششم صداقت و راستی را از دل رفیقان و دوستان .
دفعه هفتم مروت را از دل اغنیا .
دفعه هشتم صبر را از دل فقیران .
دفعه نهم حکمت را از دل حڪیمـــان.
دفعه دهم ایمان را از دل مومنین.
هر گاه خداوند غضب نماید،
عذابی بر ایشان نازل نڪند .
به جایش نرخ های آنان گران می شود
و عمرهای ایشان ڪوتاه می گردد
و تجارتشان سود نمی ڪنند
و میوه هایشان نیڪو نمی باشد
و نهر هایشان ڪم آب و باران از ایشان دریغ می گردد
و اشرار بر آنان مسلط می گردد.
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸
✨تاثیر مثبت ✨
آموزگارى تصمیم گرفت که از دانشآموزان کلاسش به شیوه جالبى قدردانى کند.
او دانشآموزان را یکىیکى به جلوى کلاس میآورد و چگونگى اثرگذارى آنها بر خودش را بازگو میکرد.
آن گاه به سینه هر یک از آنان روبانى آبى رنگ میزد که روى آن با حروف طلا نوشته شده بود
من آدم تاثیرگذارى هستم.
سپس آموزگار تصمیم گرفت که پروژهاى براى کلاس تعریف کند تا ببیند این کار از لحاظ پذیرش اجتماعى چه اثرى خواهد داشت.
آموزگار به هر دانشآموز سه روبان آبى اضافى داد و از آنها خواست که در بیرون از مدرسه همین مراسم قدردانى را گسترش داده و نتایج کار را دنبال کنند و ببینند چه کسى از چه کسى قدردانى کرده است و پس از یک هفته گزارش کارشان را به کلاس ارائه نمایند.
یکى از بچهها به سراغ یکى از مدیران جوان شرکتى که در نزدیکى مدرسه بود رفت و از او به خاطر کمکى که در برنامهریزى شغلى به وى کرده بود قدردانى کرد و یکى از روبانهاى آبى را به پیراهنش زد. و دو روبان دیگر را به او داد و گفت: ما در حال انجام یک پروژه هستیم و از شما خواهش میکنم از اتاقتان بیرون بروید، کسى را پیدا کنید و از او با نصب روبان آبى به سینهاش قدردانى کنید
مدیر جوان چند ساعت بعد به دفتر رییسش که به بدرفتارى با کارمندان زیر دستش شهرت داشت رفت و به او گفت که صمیمانه او را به خاطر نبوغ کاریاش تحسین میکند.
رییس ابتدا خیلى متعجب شد آن گاه مدیر جوان از او اجازه گرفت که اگر روبان آبى را میپذیرد به او اجازه دهد تا آن را بر روى سینهاش بچسباند.
رییس گفت: البته که میپذیرم. مدیر جوان یکى از روبانهاى آبى را روى یقه کت رییسش، درست بالاى قلب او، چسباند و سپس آخرین روبان را به او داد و گفت: لطفاً این روبان اضافى را بگیرید و به همین ترتیب از فرد دیگرى قدردانى کنید.
مدیر جوان به رییسش گفت پسر جوانى که این روبان آبى را به من داد گفت که در حال انجام یک پروژه درسى است و آنها میخواهند این مراسم روبان زنى را گسترش دهند و ببینند چه اثرى روى مردم میگذارد
آن شب، رییس شرکت به خانه آمد و در کنار پسر 14سالهاش نشست و به او گفت: امروز یک اتفاق باور نکردنى براى من افتاد. من دردفترم بودم که یکى از کارمندانم وارد شد و به من گفت که مرا تحسین میکند و به خاطر نبوغ کاریام، روبانى آبى به من داد.
میتوانى تصور کنی؟ او فکر میکند که من یک نابغه هستم! او سپس آن روبان آبى را به سینهام چسباند که روى آن نوشته شده بود: «من آدم تاثیرگذارى هستم.» سپس ادامه داد: او به من یک روبان اضافى هم داد و از من خواست به وسیله آن از کس دیگرى قدردانى کنم. هنگامى که داشتم به سمت خانه میآمدم، به این فکر میکردم که این روبان را به چه کسى بدهم و به فکر تو افتادم. من میخواهم از تو قدردانى کنم.
مشغله کارى من بسیار زیاد است و وقتى شبها به خانه میآیم توجه زیادى به تو نمیکنم. من به خاطر نمرات درسیات که زیاد خوب نیستند و به خاطر اتاق خوابت که همیشه نامرتب و کثیف است، سر تو فریاد میکشم
امّا امشب، میخواهم کنارت بنشینم و به تو بگویم که چقدر برایم عزیزى و مىخواهم بدانى که تو بر روى زندگى من تاثیرگذار بودهاى
تو در کنار مادرت، مهمترین افراد در زندگى من هستید. تو فرزند خیلى خوبى هستى و من دوستت دارم. آن گاه روبان آبى را به پسرش داد
پسر که کاملاً شگفت زده شده بود به گریه افتاد نمیتوانست جلوى گریهاش را بگیرد. تمام بدنش میلرزید. او به پدرش نگاه کرد و با صداى لرزان گفت: پدر، امشب قبل از این که به خانه بیایى، من در اتاقم نشسته بودم و نامهاى براى تو و مامان نوشتم و برایتان توضیح دادم که چرا به زندگیم خاتمه دادم و از شما خواستم مرا ببخشید
من میخواستم امشب پس از آن که شما خوابیدید، خودکشى کنم. من اصلاً فکر نمیکردم که وجود من برایتان اهمیتى داشته باشد نامهام بالا در اتاقم است پدرش از پلهها بالا رفت و نامه پرسوز و گداز پسرش را پیدا کرد.
فردا که رییس به اداره آمد، آدم دیگرى شده بود. او دیگر سر کارمندان غر نمیزد و طورى رفتار میکرد که همه کارمندان بفهمند که چقدر بر روى او تاثیرگذار بودهاند
مدیر جوان به بسیارى از نوجوانان دیگر در برنامهریزى شغلى کمک کرد... یکى از آنها پسر رییسش بود و همیشه به آنها میگفت که آنها در زندگى او تاثیرگذار بودهاند
و به علاوه، بچههاى کلاس،درس با ارزشى آموختند: «انسان در هر شرایط و وضعیتى میتواند تاثیرگذار باشد. » همین امروز از کسانی که بر زندگی شما تاثیر مثبت گذاشتهاند قدردانی کنید❤️
✍عذاب قبر به خاطر خیانت به خلق الله
بیهقی از عبدالحمید بن محمود نقل می کند که ابن عباس بودیم که مردی آمد و گفت : به حج می آمدیم که در محلی به نام صفاح یکی از همراهان ما از دنیا رفت. برایش قبری کندیم که دفنش کنیم ، دیدیم مار سیاهی لحد (قبر) را پر کرد. قبر دیگری کندیم باز دیدیم مار آن قبر را پر کرده ، قبر سوم را کندیم ، باز مار در آن نمایان شد. جنازه را بی دفن گذاشته ، پیش تو برای چاره جویی آمدیم. ابن عباس گفت : آن مار عمل اوست ، بروید او را در یک طرف قبر بگذارید ، اگر تمام زمین را بکنید مار در آن خواهد بود برگشته و او را در یکی از قبرها انداختیم ، چون از سفر برگشتیم پیش همسرش رفته و خبر مرگ او را داده و از کارهای شخصی مرده سوال کردیم. زن می گفت : او آرد می فروخت ، غذای خانواده خود را از ( خالص ) آن برمی داشت ، سپس به مقداری که برمی داشت کاه و نی خرد کرده ، قاطی می کرد ، می فروخت.
📝 شعری زیبا از برادر گرامی حاج #احمد_بابایی در پی هتک حرمت به ساحت مقدس حرم مطهر حضرت علی ابن موسی الرضا علیه السلام و خواهر بزرگوارشان حضرت معصومه سلام الله علیه :
آه از قرق شکستنِ عبدالحمارها
یعنی خداست دشمن عبدالحمارها
تردید چیست؟ کوچه صوت الحمیرها
انکار چیست؟ برزن عبدالحمارها
ریگی اگر به نعل نداری گواه باش
آلوده است دامن عبدالحمارها
تنها حلالزاده شهادت دهد به عشق
خبث منیست من من عبدالحمارها
باورکنید دست خدا در دل جحیم
هیزم بسازد از تن عبدالحمارها
باور کنید فتنه به آب دهان مرگ
نخ میکند به سوزن عبدالحمارها
دارند تیغ معرکه را تیز میکنند
پس خون ماست گردن عبدالحمارها
با گرگها تصور همدل شدن خطاست
مرگ است توبه کردن عبدالحمارها
#کرونا_تویی_بی_شرف
#عبدالحمار
#افراطی_های_بی_محتوا
⛔️⚠️⛔️⚠️ بازی #شیعهیانگلیسی در شکستن حُرمت حرم اهل بیت...
✋کعبه یک سنگ نشانست
که ره گم نشود
حاجی اِحرام دگر بند، ببین یار کجاست؟!
🔻 بقول سردار شهیدمان که خلوصش را با خونش اثبات کرد، حرم اهل بیت و حرم رسول اکرم امروز ایران است.
🔻و پاسدار این حرَم و حُرمت #ولایتفقیه هست.
⚠️ اگر کسی به بهانهی بسته شدن موقتی حرَمی، حُرمت ولایت فقیه را بشکند و از امر صریح ایشان تخطی نماید همان عمروعاص است که قرآن ناطق را رها کرده و قرآن کاغذی را بر سرِ نیزه کرده است.
🇮🇷 مادام که #ولایتفقیه هست و مادام که مطاعست، اسلام ناب محمدی زنده و بالنده و پویاست.
📣 مگر نه اینکه راه کربلا چند سال بسته شد و این ولایتفقیه بود که سیل خروشان اربعینی به راه انداخت.
✅ اکنون که بیوتروریسم خونخوار و طراحی عقبهای آن ، ما را ناچار از تعطیلی موقت حرمهای معصومین علیهمالسلام که جانمان فدایشان کرده، به تاسّی از امر ولیّ به این هجران زودگذر و دردناک گردن مینهیم تا بزودی با پیچیده شدن طومار این بازی سخیف و حقیر تروریستی، فاتحانه راه را به سوی حرَمهای عزیزمان در اقصی نقاط ایران و خاورمیانه باز کنیم.
⛔️ اما درگیر بازی تکراری و تفرقهمحور انگلیسی نخواهیم شد که هر تکهی پازلش را جریانی تکمیل کند
امروزهم به پایان رسید
الهی
اگربدبودیم یاریمان کن،
تافردایی بهترداشته باشیم
خدایابه حق مهربانیت
نگذارکسی باناامیدی وناراحتی،
شب خودرابه صبح برساند.
🌟شبتون بخیر و آرام🌟
babolharam Narimani-Segment 1.mp3
12.66M
🎼بینِ غل و زنجیر بودن...
|⇦• روضه و توسل به ساحت مقدس حضرت باب الحوائج امام موسی ابن جعفر علیه السلام به نفسِ سید رضا نریمانی •✾•
┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅
«حضرت موسی ابن جعفر علیه السلام »:
أفضَلُ العِبادَةِ بَعدِ المَعرِفَةِ إِنتِظارُ الفَرَجِ
بهترین عبادت بعد از شناختن خداوند، انتظار فرج و گشایش است.
تحف العقول، ص. ۴۰۳
🎼بینِ غل و زنجیر بودن...
|⇦• روضه و توسل به ساحت مقدس حضرت باب الحوائج امام موسی ابن جعفر علیه السلام به نفسِ سید رضا نریمانی•✾•
میسوزد از این حالُ و روزت آسمانها
از روضههایت بند میآید زبانها
نامش محلِ استجابت هست آقا
جایی که میخوانند از تو روضهخوانها
بینِ غل و زنجیر بودن نیست حقِّت
دستی که شد مشکلگشای ناتوانها
*امشب بریم درِ خونۀ موسی ابن جعفر .. آخه ما هم تو زندانیم ، گیر افتادیم .. یا باب الحوائج ..*
شد حال و روزت مجتبایی در سیهچال
ای مو سفیدِ حرفهای بد دهانها ..
آقا درآوردهست اشکِ دشمنت را
این پیکری که شد به رنگِ ارغوانها
سیلی ، غل و زنجیر ، شلاق و لگدها
هر یک گذارد روی جسم تو نشانها
آورد دشمن پیش تو بدکارهای را
از این جسارت لرزه اُفتاده به جانها
*آوردن زنِ بدکاره رو تو زندان ، خودشونم از دور نگاه میکردن ببینن چه کار میکنه این آقا در مقابلِ این زنِ بی حیا .. یه وقت دیدن خودشُ انداخت زمین به حالتِ سجده هی میگفت غلط کردم .. آقا ببخشید .. تو بدکاره رو آدم کردی .. (ما که داریم برات گریه میکنیم .. )نمیخوای امشب ما رو آدم کنی ؟!..*
حالا رسیده نوبت قامت خمیدن
زنده شده داغِ تمام قدکمانها
قاریِ قرآن میشوی بین سیهچال
اما نمیبوسد لبت را خیزرانها
تو رفتی و اما نبود الحمدلله
دور و بر ناموسِ تو شمر و سنانها
انگشترت شکر خدا سهم رضا شد
آه از حسین و کربلا و ساربانها
رحمی به جسم بیسر او هم نکردند
پیراهن غارت شده برده امانها
لعنت به این حرص و طمع، لعنت به کوفه
از پیکر بیجان او خوردند نانها
گودال خالی شد ولی در خیمه غوغاست
فریاد طفلان میرود تا آسمانها
پیشِ دو چشم فاطمه در بینِ گودال
ده مرکب اُفتاده به جانِ استخوانها
شاعر: #محمد_حسین_رحیمیان
مونده رویِ زمین پیکرِ تو رها ..
أَلسَّلامُ عَلى مَنْ دَفَنَهُ أَهْـلُ الْقُرى
خواهرت اگه نیست ، رفته شام بلا
ریگ و رمل بیابان برات گرفته عزا
همه منتظرن ، مادرش برسه
کاش صدای برادر به خواهرش برسه
🏠🏠🏠 درخانه بمانیم 🏠🏠🏠
✅ سرگرمی، بازی با حروف و کلمات
✍ طراح : محمد عزیزی پور
⚛ با جابجایی حروف هر یک از کلمات زیر،
نام کشوری را پیدا کنید.
۱. نیم ⬅ یمن
۲. نادر ⬅ اُردن
۳. سوریه ⬅ .............
۴. یاران ⬅ ..............
۵. لبریز ⬅ ............
۶. نیاتِ دل ⬅ ............
۷. کماندار ⬅ .............
۸. ارتشی ⬅ .............
۹. ناپل ⬅ ..............
۱۰. هُنرِ فسا ⬅ .............
۱۱. ورامین ⬅ ..............
۱۲. کاشمر ⬅ ............
۱۳. مانع ⬅ .............
۱۴. ستون ⬅ ............
۱۵. هِندل ⬅ .............
۱۶. اینک ⬅ ............
۱۷. یک تره ⬅ ............
۱۸. مریوان ⬅ ..............
۱۹. باکو ⬅ ............
۲۰. این کاور ⬅ ............
✍ قصه درست از جایی تلخ شد;
که دینمان را ...
گذاشتیم سر طاقچه ! 🤕
و البته قبل آن ؛ کاملا شرحه شرحه اش کردیم! 😊 🔪🔪🔪
آخر چه معنی دارد دین خودش را بندازد وسط تماممممم روزمره گی های ما ؟! 😒
دین عزیز ! امشب #عروسی دعوتم ! لطفا بیخیال شو !💃💃💃
دین بزرگوار! با دوستانم میرویم #کوه! تو نیا لطفا ! 🙅
دین گرامی ! فردا #تولد🎉 دوستم است ! اما شما دعوت نیستی! 😌
ولی :
دین نازنینم امشب #شب_قدر است کجایییی😭😭😭
فردا #امتحان دارم کجاییییی😰😰
مادرم #حالش خوب نیست توبمان کنارم😞😞😞
کوتاهتر از دیوار تو دیواری نیست دین عزیز! 🙄
به هر جای زندگیت نگاه کنی؛ 👀به همین نتیجه میرسی!👌
که #دین را با معیار های خود دائم بالا و پایین میبریم⬇️⬆️
اگر بمن نشان دهی که کجای دین نامحرم و #نامحرم_تر داریم! خوشحال میشوم😊
اگر نشانم دهی پسرخاله ات با اسماعیل اقای بقال سرکوچه چه تفاوتی دارد🤔 (دررعایت پوشش تو)؛ خیلیییییی خوشحال میشوم! 😎
اگر نشانم دهی کجای دین ات نوشته با پسرعمویت بخند از ته دل😂 اما با صندوقدار فروشگاه محل نه!😠 بینهایت سپاسگذارم!🤗
اگر نشانم دهی کجای دین ات خوانده ای؛ که با شوهرخواهر خود شوخی کنیییی😜😉 بی حد و اندازه؛ ولی با شوهر خانم همسایه نه؛😡 ممنونت میشوم!!!🙏
نازنین خواهرم؛ برادرم .... !
مصداق این آیه نشو ❌👇
.... وَيَقولونَ نُؤمِنُ بِبَعضٍ وَنَكفُرُ بِبَعضٍ وَيُريدونَ أَن يَتَّخِذوا بَينَ ذٰلِكَ سَبيلًا {۱۵۰/ نساء}
... و میگوند: «به بعضی ایمان میآوریم، و بعضی را انکار می کنیم» و میخواهند در میان این دو، راهی برای خود انتخاب کنند... !!!🌹🌿
🎼بینِ غل و زنجیر بودن...
|⇦• روضه و توسل به ساحت مقدس حضرت باب الحوائج امام موسی ابن جعفر علیه السلام به نفسِ سید رضا نریمانی•✾•
میسوزد از این حالُ و روزت آسمانها
از روضههایت بند میآید زبانها
نامش محلِ استجابت هست آقا
جایی که میخوانند از تو روضهخوانها
بینِ غل و زنجیر بودن نیست حقِّت
دستی که شد مشکلگشای ناتوانها
*امشب بریم درِ خونۀ موسی ابن جعفر .. آخه ما هم تو زندانیم ، گیر افتادیم .. یا باب الحوائج ..*
شد حال و روزت مجتبایی در سیهچال
ای مو سفیدِ حرفهای بد دهانها ..
آقا درآوردهست اشکِ دشمنت را
این پیکری که شد به رنگِ ارغوانها
سیلی ، غل و زنجیر ، شلاق و لگدها
هر یک گذارد روی جسم تو نشانها
آورد دشمن پیش تو بدکارهای را
از این جسارت لرزه اُفتاده به جانها
*آوردن زنِ بدکاره رو تو زندان ، خودشونم از دور نگاه میکردن ببینن چه کار میکنه این آقا در مقابلِ این زنِ بی حیا .. یه وقت دیدن خودشُ انداخت زمین به حالتِ سجده هی میگفت غلط کردم .. آقا ببخشید .. تو بدکاره رو آدم کردی .. (ما که داریم برات گریه میکنیم .. )نمیخوای امشب ما رو آدم کنی ؟!..*
حالا رسیده نوبت قامت خمیدن
زنده شده داغِ تمام قدکمانها
قاریِ قرآن میشوی بین سیهچال
اما نمیبوسد لبت را خیزرانها
تو رفتی و اما نبود الحمدلله
دور و بر ناموسِ تو شمر و سنانها
انگشترت شکر خدا سهم رضا شد
آه از حسین و کربلا و ساربانها
رحمی به جسم بیسر او هم نکردند
پیراهن غارت شده برده امانها
لعنت به این حرص و طمع، لعنت به کوفه
از پیکر بیجان او خوردند نانها
گودال خالی شد ولی در خیمه غوغاست
فریاد طفلان میرود تا آسمانها
پیشِ دو چشم فاطمه در بینِ گودال
ده مرکب اُفتاده به جانِ استخوانها
شاعر: #محمد_حسین_رحیمیان
مونده رویِ زمین پیکرِ تو رها ..
أَلسَّلامُ عَلى مَنْ دَفَنَهُ أَهْـلُ الْقُرى
خواهرت اگه نیست ، رفته شام بلا
ریگ و رمل بیابان برات گرفته عزا
همه منتظرن ، مادرش برسه
کاش صدای برادر به خواهرش برسه