#رمان
#رهایی_از_شب
#قسمت_پنجاهم
تا خواست حاج مهدوے چیزی بگوید ، با لحنے تند خطاب بہ راننده گفتم :
_یعنے چے آقا؟!! پولتو بگیر چرا استخاره میڪنے؟!. وبعد پول رو، روے صندلے جلو انداختم و در مقابل نگاه سنگین فاطمہ و بهت و برافروختگے حاج مهدوے پیاده شدم.
حالا احساس بهترے داشتم.تا حدے بدهے امروزم رو پس دادم.خواستم بہ سمت ورودے اردوگاه حرڪت ڪنم ڪہ حاج مهدوے گفت:
-صبر ڪنید.
ایستادم.
مقابلم ایستاد.
ابروانش گره خورده بود و صورتش همچنان از خشم سرخ بود.
پولے ڪہ در دست داشت رو بسمتم دراز ڪرد
-ڪارتون درست نبود!!!
خودم رو بہ اون راه زدم و با غرور گفتم:
ڪدوم ڪار؟
حساب ڪردن ڪرایه ڪار درستے نبود
گفتم:من اینطور فڪر نمیڪنم
گفت:لطفا پولتون رو بگیرید.
با لجاجت گفتم:حرفش رو هم نزنید.امروز بیشتر از این حرفها بدهڪارتون شدم.و تمامش رو باهاتون حساب میڪنم.
چہ جالب!! او هم دندان بہ هم میسایید.!!!
وباز هم پایین را نگاه میڪرد.
گفت:وقتے یڪ مرد همراهتونہ درست نیست دست بہ ڪیفتون بزنید
گفتم:وقتے من باعث اینهمہ گرفتاریتون شدم درست نیست ڪہ شما متضرر شید
او نفس عمیقے ڪشید و در حالیڪہ چشمهایش رو از ناراحتے بہ اطراف میچرخاند گفت:
_بنده حرفے از ضرر زدم؟! ڪسے امروز متضرر نشده.!!! لا اقل از نظر مالے.!!
از ڪنایہ اش لجم گرفت.
-پس قبول دارید ڪہ امروز ضرر ڪردید!!
من عادت ندارم زیر دین ڪسے باشم حاج آقا
فاطمہ میان بحثمون پرید:
سادات عزیز ڪوتاه بیاین.حق با حاج آقاست.درستہ امروز ایشون خیلے تو زحمت افتادند ولے شما هم درست نیست اینقدر سر اینڪار خیر دست بہ نقد باشے.ایشون لطف ڪردند و این حرڪت شما لطف ایشون رو زیر سوال میبره…
من به فاطمہ نگاه نمیڪردم.داشتم صورت زیبایے حاج مهدوے رو میدیدم ڪہ حالا با خشم زیباترهم شده بود…حاج مهدوے هنوز هم اسڪناسهارو مقابلم گرفتہ بود.ولے بہ یڪباره حالت صورتش تغییر ڪرد و با صداے خیلے آروم و محجوبے گفت:
_نمیدونستم شما ساداتے!
زده بودم بہ سیم آخر…
با حاضر جوابی پرسیدم:
_مثلا اگر زودتر میدونستید چیڪار میڪردید؟؟
او متحیر و میخڪوب از بے ادبے ام بہ من من افتاد و اینبارهم براے سومین بار نگاهش در نگاهم گره خورد.
بجاش پاسخ داد:
_من نمیدونم چیے شما رو ناراحت ڪرده ولے اگر خداے ناڪرده من باعث و بانے این ناراحتے هستم عذر میخوام.
ادامه دارد...
نویسنده:#ف_مقیمی
#رمان
#رهایی_از_شب
#قسمت_پنجاه_و_یکم
هرچه به فردا نزدیکتر میشدم افسرده تر میشدم! از بالای تخت نگاهی دزدکی به پایین انداختم.
فاطمه بیدار بود و با چشمی گریون به گوشیش نگاه میکرد.گوشیم رو از زیر بالش در آوردم و براش نوشتم:
_تو هم مثل من خوابت نمیبره؟
نوشت :
*نه..من هرسال شب آخر، خوابم نمیبره.*
نوشتم:
*دیدمت داری گریه میکنی.اگه دوس داشتی بهم بگو بخاطر چی؟*
نوشت:
*دستتو دراز کن گوشیمو بگیر و خوب به تصویر نگاه کن.حتما اسمش رو شنیدی.شهید همت!! من از ایشون خیلی حاجتها گرفتم.دارم باهاش درد دل میکنم. تاحالا هرجا گیر کردم کمکم کرده.اینجا که هستم باهاش احساس نزدیکی بیشتری میکنم.حالا که دارم میرم دلم براش تنگ میشه.*
باور کردنی نبود که فاطمه بخاطر وابستگی به یک شهید گریه کنه!! او چقدر دنیاش با من متفاوت بود! دستم رو دراز کردم و گوشی رو گرفتم.
عکس او رادیدم.
نگاهش چقدر نافذ بود.انگار روح داشت.نمیدونم چرا با دیدنش حالم تغییر کرد.دوباره چشمهام ترشد و در دلم با او نجوا کردم:
_نمیدونم اسمت چی بود..اها همت.! فاطمه میگه نذرت میکنه حاجتشو میدی. فقط با فاطمه ها اون جوری تا میکنی یا به من عسل ها هم نگاه میکنی؟؟ من اولین بارمه اومدم اینجا.فاطمه میگفت شما به مهمون اولی ها یک عنایت ویژه ای دارید. اگه فاطمه راست میگه بخاطر من نه، بخاطر شادی روح آقام، دعا کن نجات پیدا کنم و مثل فاطمه پاک پاک بشم و گذشته ی سیاهم محو بشه.خواهش میکنم دعام کن..اونطوری نگام نکن!! میدونم چقدر بدم..ولی بخدا میخوام عوض شم.کمکم کنید.
گوشه ی آستینم رو به دندان گرفتم تا صدای هق هقم بلند نشود.
دوباره چشم دوختم به عکس وحرف آخر رو زدم:
من عاشقم! !! عاشق یک مرد پاک..اول دعا کن پاک شم.بعد دعاکن به عشقم برسم..من دلم یک مرد مومن میخواد.کسی که با دیدنش یاد خدا بیفتم نه یاد گناه…اگر سال بعد همین موقع من به آرزوم برسم کل کاروان رو شیرینی میدم وبرات یه ختم قرآن برمیدارم…شما فقط قول بده یک نگاه کوچیک بهم بکنی..
گوشی رو خاموش کردم و به فاطمه دادم.چقدر آروم شدم…نفهمیدم کی خوابم برد!
یکی دوساعت بعد با صدای اذان از خواب بیدارشدم.انگار که مدتها خواب بودم.حتی کوچکترین خستگی وکسالتی نداشتم. بلند شدم.فاطمه در تختش نبود.رفتم وضو گرفتم و به سمت نماز خانه راهی شدم. این اولین نماز ی بود که با اخلاص و میل خودم، رغبت خوندنشو داشتم.واین حس خوبی بهم میداد.فاطمه تا منو دید پرسید: چه زود بیدارشدی! همیشه آخرین نفری بودی که میومد نماز، از بس که خابالو وتنبلی.!!
من با اشتیاق گفتم:با صدای اذان بیدارشدم.
نماز رو به جماعت خوندیم و برای خوردن صبحانه به سمت غذاخوری رفتیم.فاطمه در راه ازم پرسید:خب نظرت راجع به این سفر چی بود؟؟
من با حسرت گفتم:کوتاه بود!!
اوگفت:دیدی گفتم با همه ی سختیهاش دل کندن از اینجا سخته؟! ان شالله بازم به اتفاق هم میایم
گفتم:ولی کل سفر یک طرف ، عکس شهید همت هم یک طرف!! باید اعتراف کنم که من فقط دیشب و با دیدن اون عکس ،شهدای اینجا رو زیارت کردم!!
فاطمه خنده ی ریزی کرد وگفت:خب پس سبب خیر شدم.خداروشکر.
بله!! توشه ی من از این سفر پنج روزه وپرچالش یک قرار با عکس حاج همت بود که نمیدونستم چقدر اعتقاد بهش داشتم!! ولی وقتی از رسیدن به آرزویی نا امیدی به هر ریسمانی چنگ میزنی حتی اگر به آن ریسمان ایمان واعتقاد نداشته باشی.
روز آخر سفر بود و من در دلم اندوهی ویرانگر مستولی بود.دل کندن از آن دیار عاشقانه کار سختی بود ولی اتفاق افتاد.برعکس زمان رفت، بازگشتمان افسرده وار و کسالت آور بود همه ی واگنهای مربوط به ما سوت و کور و یخ زده بود .
همه یا در خواب بودند یا در حال مرور خاطرات این پنج روز!!
من در کنار پنجره سر به شیشه گذاشته بودم و در میان پچ پچ هم کوپه ای هام به کابوس هایی که در تهران انتظارم رو میکشید فکر میکردم و از وحشت رویارویی با آنها به خود میلرزیدم.هرچه نزدیکتر میشدیم این کابوس هولناک تر و ترسم بیشتر میشد.میان اضطرابم دستهای فاطمه رو محکم گرفتم و با نگاهم حسم رو منتقل کردم.فاطمه با نگاهی پرسشگر ومضطرب خیره به من ماند تا دست آخر خودم چشمانم رو به سمت نمای بیرون پنجره هدایت کردم.آهسته پرسید:
سادات جان؟ خوبی؟
بی آنکه نگاهش کنم،با نجوا گفتم:نه! !
میترسم!!! از تهران و حوادثی که انتظارم رو میکشند میترسم..میترسم یادم بره چه عهدهایی بستم.فاطمه دستهایم رو محکم با مهربانی فشارداد
-نگران چی هستی؟خدا هست ..جدت هست..آقات هست…من هستم..
میان این اسامی یک اسم جامانده بود..زیر لب زمزمه کردم:
-او چی؟؟؟ او هم هست؟؟
فاطمه شنید.
پرسید:از کی حرف میزنی؟
ادامه دارد…
نویسنده:#ف_مقیمی
97082901.mp3
28.3M
🌸🌼عید مبعث بر شما مبارک🌼🌸
🔊 سرود : یا رسول الله یا محمد
🎤 کربلایی #حسین_طاهری
🌹از اعمال امروز #صلوات برمحمد و آل محمد ست ...🌹🌹🌹
🚩
🌸 احکام 🌸
🔻پاسخ رهبر معظم انقلاب به استفتائی درباره غسل، کفن و نماز میت بر اثر کرونا
🔹سؤال: اگر شخصی بر اثر بیماری واگیردار کرونا ویروس که طبق نظر متخصصان، سرایت سریعی دارد، فوت کند در خصوص غسل، کفن و نماز چنین میتی وظیفه چیست؟
🔹مجرد ابتلای به این بیماری، موجب سقوط احکام واجب مربوط به میت نمیشود؛ بنابراین با مراعات کامل نکات بهداشتی و استفاده از تجهیزات ایمنی هر چند با صرف هزینه باید حداقل واجب در مورد غسل، حنوط، کفن، نماز میت و دفن انجام گیرد.
🔹در صورت عدم امکان غسل ترتیبی، باید به صورت ارتماسی، غسل داده شود و در صورت عدم امکان غسل، با دست میت، میت را به ترتیب، بدل از غسل با آب و سدر، غسل با آب و کافور و غسل با آب خالص، تیمم داده و حنوط کنند و هر چند از روی لباس کفن کرده و دفن نمایند.
#کرونا
#احسن_القصص
🌱حکایت خشت های طلا
#طمع
عيسی بن مريم عليه السلام دنبال حاجتی می رفت. سه نفر از يارانش همراه او بودند. سه خشت طلا ديدند كه در وسط راه افتاده است. عيسی عليه السلام به اصحابش گفت: اين طلاها مردم را می كشند؛ مبادا محبت آنها را به دل خود راه دهيد. آن گاه از آنجا گذشته و به راه خود ادامه دادند.
يكی از آنان گفت: ای روح الله! كار ضروری برايم پيش آمده، اجازه بده كه برگردم. او برگشت و دو نفر ديگر نيز مانند رفيقشان عذر و بهانه آوردند و برگشتند و هر سه در كنار خشتهای طلا گرد آمدند. تصميم گرفتند طلاها را بين خودشان تقسيم نمايند.
دو نفرشان به ديگری گفتند: اكنون گرسنه هستيم. تو برو بخر. پس از آنكه غذا خورديم و حالمان بهتر شد، طلاها را تقسيم می كنيم. او هم رفت خوراكی خريد و در آن زهری ريخت تا آن دو رفيقش را بكشد و طلاها تنها برای او بماند.
آن دو نفر نيز با هم سازش كرده بودند كه هنگامی كه وی برگشت او را بكشند و سپس طلاها را تقسيم كنند. وقتی كه رفيقشان طعام را آورد، آن دو نفر برخاستند و او را كشتند. سپس مشغول خوردن غذا شدند. به محض اينكه آن طعام آلوده را خوردند، مسموم شدند.
حضرت عيسی عليه السلام هنگامی كه برگشت ديد، هر سه يارانش در كنار خشت های طلا مرده اند. با اذن پروردگار آنان را زنده كرد و فرمود: آيا نگفتم اين طلاها انسان را می كشند؟
📚 بحار ج 14، ص 280
🔔
⚠️ #تـــݪنگـــرامـــروز
💢 خوش اخلاقی و عاقبت به خیری
✅ یکی از مشرکین، در جنگ اسیر شد.
به او گفته شد:
«از جنگ با پیامبر دست بردار و بگو: لااله الااللَّه»
ولی مرد مشرک نپذیرفت.
🔹 می خواستند آن مرد مشرک را اعدام کنند که حضرت محمد (ص) فرمودند:
«دست نگه دارید! جبرئيل بر من نازل شد و گفت خداوند می فرمایند:
او را نكشید چون مردی خوش اخلاق و جوانمرد است.»
🔹 مرد مشرک از رسول الله پرسید:
«واقعا اين سخن خداى توست؟»
پيامبر پاسخ دادند: «آرى!»
آن مرد گفت:
«اكنون شهادت مى دهم كه خدا يكى ست و تو فرستاده خداوند هستی.»
💠 حضرت محمد (ص) فرمودند:
«خوش اخلاقی و جوانمردى این مرد، او را وارد بهشت کرد.»
📙 الخصال ج ۱، ص ۷۷
#عیدمبعث_مبارک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شعر خوانی #عید_مبعث
🎙 صابر خراسانی
#سوژه_سخن_طنز
😁لطیفه😁
یادش بخیرشما يادتون نمياد..
با 25 تومن میرفتیم مغازه با چهارتا پفک و
شیش تا یخمک دوتا لواشک ویه بستنی حصیری میومدیم بیرون !
الان دیگه نمیشه ...
نامردا همه جا دوربین گذاشتن..!! 😂😜
💠 انسانی که خود را در محضر الهی میبیند، نهتنها مرتکب گناه نمیشود؛ بلکه اندیشه و فکر گناه را نیز در ذهن خود نمیپروراند. اولیای الهی عالم را محضر خداوند میدانند و در محضر او از معصیت و گناه دوری میکنند.
رسول اکرم(ص) فرمودند: «يا اَباذَرٍّ؛ اُعْبُدِاللّهَ كَاَنَّكَ تَراهُ، فَاِنْ كُنْتَ لاتَراهُ فَاِنَّهُ يَراكَ
اى ابوذر خداى را چنان عبادت کن که گویا او را میبینى. پس اگر تو او را نبینى او تو را میبیند». (بحارالانوار، ج 59، ص 260 و 261)
06.mp3
2.25M
🎤🎤 حاج ابراهیم قانع
❤️ برسول الله اعظم
🌺 #عید_مبعث و #سال_نو_مبارک
haddadian_01.mp3
586.2K
🎤🎤 حاج سعید حدادیان
❤️ گنبد خضراء
🌺 #عید_مبعث و #سال_نو_مبارک
❤️
05.mp3
1.34M
🎤🎤 سید مجید بنی فاطمه
❤️ یا رسول الله مولا مولا
🌺 #عید_مبعث و #سال_نو_مبارک
❤️
karimi_03.mp3
1.98M
🎤🎤 کریمی و طاهری
❤️ یا رسول الله یامحمد
🌺 #عید_مبعث و #سال_نو_مبارک (ص)
❤️ سرود زیبا
karimi_03.mp3
1.98M
🎤🎤 کریمی و طاهری
❤️ یا رسول الله یامحمد
🌺 #عید_مبعث و #سال_نو_مبارک (ص)
❤️ سرود زیبا
12-Khalaj-EidMabas1395.mp3
5.5M
🎼بخوان به نام خدایت ...
|⇦• مدح خوانی ویژۀ مَبعثِ حَضرتِ خَتمی مرتَبت محمدِ مُصطَفی صلوات الله علیه به نفسِ حاج حسن خلج •✾•
┅═┄⊰༻🌼༺⊱┄═┅
امام صادق عليه السّلام فرمود:
وَ مَنْ صَامَ يَوْمَ سَبْعَةٍ وَ عِشْرِينَ مِنْ رَجَبٍ كَتَبَ اللَّهُ لَهُ أَجْرَ صِيَامِ سَبْعِينَ سَنَةً
«هركس روز بيست و هفتم رجب( روز مبعث) را روزه بدارد، خداوند پاداش هفتاد سال روزه را براى او مىنويسد.»
منبع: کتاب «امالى»
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
12-Fadaeian_Haftegi_980115_05.mp3
4.04M
🎼امشب ای غار حرا ...
|⇦• مدح خوانی ویژۀ مَبعثِ حَضرتِ خَتمی مرتَبت محمدِ مُصطَفی صلوات الله علیه به نفسِ سید رضا نریمانی•✾•
┅═┄⊰༻🌼༺⊱┄═┅
مبعث در حقیقت پرچم علم و معرفت را برافراشت. بعثت با «إقرء» شروع شد: «إقرء باسم ربّک الّذی خلق» و با «ادع إلی سبیل ربّک بالحکمة و الموعظة الحسنة» ادامه یافت؛ یعنی دعوت همراه با حکمت.
بیانات مقام معظم رهبری حفظه الله در دیدار کارگزاران نظام به مناسبت عید مبعث ۲۳/مهر/۱۳۸۰
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
karimi_02.mp3
3.13M
🎤🎤 حاج محمود کریمی
❤️ امشب شب عشقه
🌺 #عید_مبعث و #سال_نو_مبارک
❤️
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸
✨ ساختمانهای محکم ✨
باورش سخت است اما تحصیلات برای همه شعور نمیآورد. یعنی ممکن است شما بروید دانشگاه و زیر و بم دانشگاه را دنبال شعور گم شدهتان بگردید اما جز آدامس چسبیده به زیر میزها و دیوارهایش و احیانا یکی دو جوان خوشتیپ که جلوی در سیگار دود میکنند، چیزی دستتان را نگیرد. هرچند وقتی فارغالتحصیل میشوی و نمره قبولیات را میدهند دستت، احساس میکنی یک چیزی روی شانهات سنگینی میکند که احتمالا شعور است اما متاسفانه آن سنگینی پاکت آبمیوهای است که برای جلسه دفاعت برده بودی و ته کوله پشتیات جا مانده. من هم با همین انگیزهها وارد دانشگاه شدم. مدلش اینطور بود که اوایل با وجود اینکه کیفت خالی بود ولی باید یک کتاب دستت میگرفتی که جلدش رو به بقیه باشد.
کتابش هم هرچقدر سنگینتر بود، رفقایت هم بیشتر بودند. چند وقتی کتاب را دستم میگرفتم و توی راهروهای دانشگاه راه میرفتم و برای این و آن سری تکان میدادم که یک نفر تنهاش خورد بهم و جزوههایش ریخت زمین. اما من آمادگی اینجایش را هم داشتم چون یک دانشجوی فرهیخته هیچ وقت اسیر کلیشهها نمیشود. من به دنبال شعور و سطح کلاس بالا در تحصیلات آمده بودم. به خاطر همین کمکش نکردم تا جزوهها را جمع کنیم و بعدش چشم توی چشم هم بشویم و احتمالا هاله عشق دورمان را بگیرد و گند بخورد توی ادامه دریافت شعورمان از دانشگاه. هر ترم که میگذشت، کتابِ توی دستم قطورتر میشد و به دنبالش شعورم هم بالاتر میرفت. اما از ترم سه به بعد احساس کردم این حرکت همه نیازهایم را برطرف نمیکند و باید بروم سراغ یک چیز بهتر و از نظر علمی پربارتر. اینطور وقتها باید با آدم حسابیهای دانشگاه مراودات بیشتری داشته باشی. برای همین تعدادی از نخبهها و با شعورها و با نفوذهای دانشگاه را دعوت کردم تولدم.
هرچند همه جا را تاریک کرده بودیم و رقص نور و فلش از اینطرف اتاق میرفت آن طرف اتاق و در این بین گاهی دماغی یا چشم زل زدهای که دارد سالاد ماکارانی میچپاند توی دهانش فقط دیده میشد اما همین مراودات علمی باعث شد در رشته تحصیلیام تا سطح زیادی اعتماد به نفس بگیرم.
از فردای آن میهمانی آنها من را هم مثل خودشان مهندس صدا میکردند و حتی تعداد بسیاری سوالهای درسیشان را هم میپرسیدند.
از نظر ما دانشگاه به دو دسته تقسیم میشد، یه عده بیبخار و بیتوجه که قدر دانشگاه و فضای پربارش را نمیدانند و عین افسردهها سرشان را میاندازند پایین و میروند سر کلاس و ساکت برمیگردند خانه و دسته دوم مثل ما؛ یک عده فعال و پویا که سعی میکنند در همه مجالس مرتبط با رشته و دانشگاه و انواع میتینگها و گفتوگوهای موثر نظیر تولدها، گودبای پارتیها، خزپارتیها، نمکآبرودها و... شرکت کنند و اصولا از ترم یک باور دارند مهندسهای واقعی این دانشگاهند و هر روز تلاش بیشتری میکنند که خودشان را بالاتر بکشند تا بتوانند خدمتی به جامعه علمی مملکت بکنند. برای همین سعی میکردیم تعداد مجالس را بیشتر کنیم. موزیکی میگذاشتیم و در حالیکه کمی هم کمرمان را میچرخاندیم از دنیای علم میگفتیم.
یکبار توی همین مباحث غرق شده بودیم که یکی از بچهها که انگار در علم پزشکی هم سری در سرها داشت، گفت یک چیزی دارد که یکجوری مغزمان را برای دریافت علم باز میکند که قطعا میتوانیم بارمان را در این دانشگاه ببندیم. همهمان هم چون آرزوهای بلند مدت زیادی داشتیم و قصدمان بورس شدن در دانشگاه کمبریج بود، گذاشتیم تا با دارویش درهای علم را روی مغزمان باز کند.
واقعیتش من نمیدانستم دروازههای علم را که بخواهی باز کنی، اینقدر دود و بو میزند بیرون اما مثل اینکه از دماغ هم راه داشت.
از فردایش دسته دوم که ما بودیم، از قبل هم پویاتر و فعالتر شده بودیم و استادها میگفتند لازم نیست آنقدرها هم تا صبح بیدار بمانید و درس بخوانید، چون طوری چشمهایمان خط شده بود که من بعدا فهمیدم نزدیک به چهار ترم نیمی از تخته کلاس را به خاطر همین نمیدیدم و دقیقا مباحث مهم در آن قسمتهای تخته بوده و در واقع آن چهار ترمم ارزش دو واحد هم ندارد.
به هرحال دانشگاه و دانشجویی هم عالمی دارد که اگر اهلش باشید، میتوانید مثل ما بهترین استفادههای علمی را ازش بکنید و به مملکت خدمت کنید. در واقع همین امروز که دارم با شما صحبت میکنم، من و هم دورهایهایم ساختمانهایی برایتان ساختیم که از همان علم و شعور دریافتی توی دانشگاهمان سرچشمه گرفته و شاید بعضی از شما زیر سقفهایش دارید این قصه را با خیال راحت میخوانید.
خواستم بگویم دلتان قرص، ما کارمان را بلدیم.
آن قسمتهای ندیده تخته هم خیلی موضوع مهمی نبود. عمر دست خداست!
#طنز
مونا زارع
🎼امشب ای غار حرا ...
|⇦• مدح خوانی ویژۀ مَبعثِ حَضرتِ خَتمی مرتَبت محمدِ مُصطَفی صلوات الله علیه به نفسِ سید رضا نریمانی
امشب ای غار حرا از هر شبی زیباتری
مشرق نورانی خورشید عالمگستری
شبنشینی کرده روی تخته سنگت جبریل
این دل شب رازدار بعثت پیغبمری
گوش تا آوای "اقراء بسم ربک" بشنوی
ناز کن بر مه که غرق نورِ حیِّ داوری
گر چه شب را با محمّد صبح کردی سالها
امشب از او یافتی هر لحظه فیض دیگری
کوههای مکه میگردند دورت تا سحر
گرچه در فرشی ولی از عرشِ اعلا برتری
چشم شو، روی دلآرای پیمبر را ببین
در کنـار او گـلِ لبخِند حیـدر را ببین
آی انسانها کلامِ کبریا را بشنوید
وحی نازل شد همه حکم خدا را بشنوید
بانگ جبریلِ امین پیچیده در غار حرا
گوش تا آوای جانبخش حرا را بشنوید
بانگ "اقراء بسم ربک" با ندای جبرئیل
نغمۀ تهلیلِ ختمالانبیا را بشنوید
این صدای منجیِ کُل جهان خلقت است
بشنوید ای کُل خلقت این صدا را بشنوید
تا به کی افسانۀ بیگانگان در گوشتان
گوش تا امشب صدای آشنا را بشنوید
فرق بتهـا را بـه همراه پیمبر بشکنید
با کمانِ حمزه از بوجهلها سر بشکنید
ای بتانِ کعبه عُمر بتگران سر آمده
بشکنید اینک که ابراهیم دیگر آمده
منجیِ کُل بشر بیرون شد از غار حرا
با کلام روحبخش حی داور آمده
موسی عمران دیگر آمده از کوه طور
یا مسیحا با ندای روحپرور آمده؟
همچنان هارون که با موسیبنعمران یار بود
همره پیغمبرِ اسلام، حیدر آمده
پـای در چشم زمیـن و آسمـان در مُشت اوست
پیش رو حکم خداوند است و حیدر پشت اوست
محو شو ای تیرگی نور آمده نور آمده
محفلِ توحید را شیرینترین شور آمده
دیوها را آید از هر سو نهیب الفرار
دستهدسته بر زمین از آسمان حور آمده
ای تمام کوههای مکه این آوای کیست؟
این محمّد یا همان موساست کز طور آمده
روز روزِ جشن آزادی زنهای اسیر
یا که عیدِ دختران زنده در گور آمده
با تبر محکم به فرق بتگران باید زدن
این چنین از خالقِ معبود دستور آمده
مـا تـو را از انبیـا اعجاز برتر دادهایم
بعد قرآنت وصی ای مثل حیدر دادهایم
ای همه پیغمبران در انتظار بعثتت
وی تمام عالم امکان دیار بعثتت
سنگهای کعبه میگویند تو پیغمبری
کوههای مکه بیصبر و قرار بعثتت
مکه و مصر و حجاز و کوفه و شامات نه
وسعت ملک خدا باغ و بهار بعثتت
نیست بیم از غزوههای خیبر و احزاب و بدر
تا بوَد در دست حیدر، ذوالفقارِ بعثتت
تا مکان باقیست، تا چرخ زمان در گردش است
میرسد بر خلق، فیضِ بیشمار بعثتت
بعد تو دیگر نیاید در جهان پیغمبری
آری آری تا قیامت همچنان پیغمبری
ما مسلمانیم و مهر وحدت ما یا علی است
وحدت آن دارد که او را رهبر و مولا علی است
چیست وحدت؟ چنگ بر"حبلالمتین" حق زدن
ای تمام مسلمین حبلالمتین تنها علی است
تفرقه یعنی جدا از دامن حیدر شدن
متحد باشید ای یاران امام ما علی است
در سپهر وحدت و ایمان و عشق و اتحاد
محور توحید و خورشید جهانآرا علی است
من کیام تا نفس پیغمبر امام ما شود
فاش میگویم امامِ حضرت زهرا علی است
ما تمام عمر با قرآن و عترت زیستیم
نیستیم آن دم که در خطّ ولایت نیستیم
کیست احمد؟ شهر علم کبریا و در علی است
باطن و ظاهر علی، اول علی، آخر علی است
دست و شمشیر خدا، چشم خدا، وجه خدا
نص قرآن است آری، نفس پیغمبر علی است
آن دو تن باید که بگریزند از میدان جنگ
تا شود معلوم تنها فاتح خیبر علی است
فتح بدر و فتح خیبر حقِ شیرِ داور است
الفرار ای روبهان از معرکه، حیدر علی است
گر شوی غافل به سوی این و آنت میبرند
ای برادر راه خود را گم نکن، رهبر علی است
میثما! نه شافعی نه مالکی نه حنبلی
بعد پیغمبر فقط مولا علی مولا علی
#شاعر غلامرضا سازگار
🎼بخوان به نام خدایت ...
|⇦• مدح خوانی ویژۀ مَبعثِ حَضرتِ خَتمی مرتَبت محمدِ مُصطَفی صلوات الله علیه به نفسِ حاج حسن خلج •✾•
بخوان به نام خدایت که آفرید بشر
طنین فکند ندا نیمه شب به کوه و کمر
سکوت بود و شبی وَهمگون و مکه به خواب
حرا ستاده چنان قامتِ نیازِ بشر
درون غار حرا خلوتِ شکفتنِ راز
به روی بستر اندیشه داشت مردی سر
که ناگهان زپسِ چشمهای بسته ی او
دمید تابش نوری به چشمِ آن سرور
هراسناک زجا جست و اینک برابر او
درخششی به تجلّی ز نور روشنتر
بسان رشته کلافی زعرش تا دلِ غار
کشیده بود اگر روح روشنایی بر
ندا رسید محمد! تو کیستی؟ جبریل
بخوان بخوان به لرزه در افتاد مرد را پیکر
برون جهید از آن غار دشت و شب
آرام در آسمان نه به جز جلوه ی مه و اختر
بخوان بخوان نتوانم،میان نور وندا
شکفت دستی و آورد در برش دفتر
ندای وحی و پیمبر به یک صدا خواندند
دوباره خواند محمد که تا شود از بر
فرشته بود عیان هر کجا که می نگریست
بدین ندا که محمد تویی پیام آور
#شاعر نعمت آزرم
#رنجنامه
من یک مادرم که فرزندانم با #کرونای_فرهنگی در حال جان دادنند
مادری که دغدغه تربیت صحیح فرزندش برای رسیدن به سعادت را دارد، اما در این کشور دربرآورده ساختن نیازهای اولیه فرزندی که دچار آماج ویروسهای کشنده کرونای فرهنگیست درمانده ام...
صدای نفس نفس زدنهای پر از عفونت فرزندم دارد مرا میکشد و هیچ متخصصی به فریادم نمیرسد
مسئولین فرهنگ ساز!
آیابرای من هم به اندازه #سلبریتیهای_سگباز حق شهروندی قائلید؟!
من چطور فرزندم را در اجتماعی اجتماع پذیر کنم که نمودهای غریزه جنسی از درو دیوار و رسانه اش میبارد؟!
شاید شما کامل قورباغه پز شده باشید که دیگر دردتان نمیآید
اما من مادر مدام دلشوره دارم از دیدن سریالهایی که ذره رعایت حیا نمیکنند
از کابوس کثیفی که به نام عشق به خورد فرزندم میدهند
از فضای مجازی افسارگسیخته ای که با یک اشاره انگشت ذهن کودکم را به لجن میکشد
من حتی میترسم از محیط مدرسه ای که معلم در آن از روابطش به بچه ها میگوید و از دوستانی که هنوز به نوجوانی نرسیده نابابند
من میترسم با فرزندم به رستوران بروم
میترسم بچه ام را به پارک ببرم
من از سوار مترو و تاکسی و اتوبوس شدن میترسم!
میفهمید یک مادر چقدر باید توان صرف کند تا حواس فرزندش را از صحنه های جنسی باز و بوسه ها و به آغوش کشیدنهای شهوت انگیز در این مکانها پرت کند؟
باکدام دستکش و ماسک مانع ورود این عوامل بیماری زا به فکر فرزندم شوم؟!
میفهمید چقدر برای یک مادر دردآور و دلهره آور است که نمیداند چگونه پاسخ پرسش کودکش را بدهد که با چشمان کنجکاو و متعجب به انسان نماهای رنگ شده با لباسهای چسبان پاره خیره شده و میپرسد «مامان چرا شلوار این پارست؟! »
نمیدانم شاید شما با اسکورت جابجا میشوید و شیشه های ماشینهای ضد گلوله تان انقدر دودیست که دود آتش این فجایع را در شهر نمیبینید و گلوله های کشنده فرهنگ به شما و فرزندانتان اصابت نمیکند...
پس میگویم که بدانید من فرزندم را به کتابخانه و فرهنگسرا هم نمیوانم ببرم!
جناب مسئول فرهنگی کاش از پزشکانمان بیاموزی وظیفه شناسی را
باید پاسخم را بدهید چون دارید از قبال این مسئولیت ارتزاق میکنید
من چگونه فرزندم را در چنین محیطی که شما با بی مبالاتی برایمان ساختید اجتماعی بار بیاورم؟
من کجا فرزندم را برای تفریح سالم ببرم که بتواند با فکر آزاد از هجمه های جنسی بازی کند؟
متخصصین و دست اندکاران فرهنگ!
ایا اصولا به مراحل رشد یک کودک ونیازهایش آگاهید؟!
ثایت کردید اسلام را قبول ندارید جز به تظاهر برای کسب منفعت
پس از علم حرف میزنم
آیا قبول دارید که اگر غلیان شهوات پیش از موعد اتفاق بیفتند راه پیشرفت فکری و علمی برای کودکان بسته میشود؟
اصلا بگذریم به شعار «آزادی» که زیادی معتقدید
آیا من مادر هم حق دارم که فرزندم را آزادانه در محیطی امن تربیت کنم یا آزادی در این کشور فقط مختص سگ بازها و سلبریتیها و فاحشه هاست؟!
گاهی فکر میکنم کاش میشد یک جزیره را به ما مادران وفرزندانمان اختصاص میدادید بدون سیاستهای کشنده کرونا آورتان
بدون هنرپیشه های تن زده و غرب زده ای که ازغرب هم هیچ نمیدانند و در خواب عامدانه شماافسار فرهنگ را به طور کامل در دست گرفتندو رسانه ملی این موجودات نادان راالگوی فرزندان خانواده هایی کرده که نخواستند برای پرکردن اوقات فراغت به ماهواره پناه ببرندو درنهایت خروجی هیچ تفاوتی نداشته
زیرا که گویی در آن جعبه هیچ مغز متفکر خلاقی وجودندارد که غیر ازکپی کاری ناشیانه از همان برنامه های ابلهانه وسخیف ماهواره چیزی درخور ایران و ایرانی تولید کند!
انگار عامدانه برنامه ریخته اید که تبلیغاتتان با برنامه های اجتماعی سلبریتی محورتان،همسو با سریالها و فیلمهاتان از فرزندانمان جسمهای مصرف گرای بدون فکر بسازد
موجوداتی دست ساز که تفکر و منطقی غیر از ماده زدگی و تن نمایی نداشته باشند بدون هیچ حس انسانی و شاید اعتراض و احتراز
و برای ابنکه کار از محکم کاری عیب نکند این برنامه را با چفتی سالانه به نام جشنواره ی فجر انقلاب با حضور یعجوج معجوج وار این مترسکهای انسان نمای رنگ رنگ محکم میکنید تا اساس فرهنگ ایرانیمان را از بنیان بخشکانید
که اگر نبود این دو راه، اینان اینگونه توهم پرچمداری همه چیز برشان نمیداشت
فرهنگ مداران این مرزو بوم
ما مادران نمیدانیم شکایت به کجا بریم...
به معاونت زنان ریاست جمهوری که تنها دغدغه ای که ندارد اصالت زن و خانواده است؟!
یا به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی که با صدور مجوزهایش بر فیلمها و کتابهای آنچنانی، ثابت کرده تنها رسالتش حمایت از تثبیت وگسترش فحشاست؟!
یا به شورای عالی انقلاب فرهنگی که گویی فقط سند تولید میکند برای تولید سند بدون هیچ توان یا حوصله ای برای پیگیری اجرا؟!
اینها را مینویسم تا درتاریخ ثبت شود که در مملکتی که قرار بود اسلام برپاشود فرهنگ ایرانی هم رو به مرگ است...